بخت
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
جمعه 6 دی 1398
https://cgie.org.ir/fa/article/239304/بخت
پنج شنبه 16 اسفند 1403
چاپ شده
2
بَخْت، سرنوشت، اقبال، قسمت، و آن چیزی که به اعتقاد عامه در زندگی آدمی یکباره و دور از انتظار پیش میآید، بیآنکه خود او در پدیدآمدن آن نقشی داشته باشد. بخت از نظر اشتقاق با بخش، بخشیدن، بهر، بهره، باج، باغ، باژ (باج)، بغ، وقت و انباز همریشه است (مقدم، 68)، در سغدی با باج ارتباط دارد (قریب، 116)، و مشتقات آن شاید ازطریق متون مانوی، به زبان اویغوری در منتهاالیه شرقی متصرفات اسلامی هـم راه یـافته است (نک : بدیعـی، 76-77). ایـن کلمـه در فارسی میانه baxt، در فارسی باستان baxta- (در حالت صفت مفعولی)، مشتق از ریشۀ bag-، به معنی تقسیمکردن و اختصاصدادن، و هندوایرانی آن bhag- است و در متون کتیبهها به همین معنی آمده است (کنت، 199)؛ میتوان آن را با اوستایی baxta- به معنی معین، مقرر، بخش و سهم سنجید (نک : پورداود، حاشیه بر ... ، 145، حاشیۀ 1). بهر در سنسکریت baxta- به معنی معین، مقرر و نیز در بسیاری از زبانها و لهجههای ایرانی به صورتهایی نزدیک به این (نک : حسندوست، 1 / 177؛ برهان ... ) دیده میشود. بخت در اوستایی در حالت مفعولی (baxta-) است و به معانی بخت نیک (وندیداد، فرگرد 21، بند 1)، بخت بد (تیریشت، بند 23)، پیشامد و سرنوشت (وندیداد، فرگرد 5، بند 9) آمده است. نیز صورت اوستایی baxəδra- به معنی قسمت و سهم که بهصورت «برخ» به فارسی نو رسیده است (بارتولمه، 921-923) و صفت اوستایی baγa-buxta- بهمعنی ایزدیبخت که در بندهش (ص 65) صفت رشتهکوههای البرز است، همه از همین ریشه هستند. در فارسی نو واژههای بخش، بهر، برخ، باغ (به معنی پارۀ زمین)، و واژههای مرکبی از قبیل بیدخت، فغفور، فرنبغ، بیستون، انباغ، بغداد و بغلان از همین بنیاد دانسته شده است. بغ به معنی خـدا و ایزد ــ اصلاً بـه معنی بـرخ و بهره و بخش ــ و همچنین بَگَ (baga) در گاتها به همین معنی آمده، و همهچیز به خواست اهورهمزدا منوط شده است. نیز بغوبخت به معنی «از طرف بغ معینشده» یا همان بخت خداداده است (پورداود، همانجا، نیز یادداشتها ... ، 115؛ نک : گاتها، یسنا، هات 47، بند 5). بخت با این صفات در زبان فارسی همراه میشود: بیدار، بلند، برخوردار، عالی، جوان، فرخ، فرخنده، فیروز، فرومایه، بیسرمایه، تباه، ناتمام، بد، بیاثر، سختگیر، زمینگیر، زبون، نافرمان، ناشایست ( آنندراج، نیز لغتنامه ... ). همچنین ترکیبات بختآزما، بختآور، بختبرگشته، بختبسته، بختگشا، بختمند، بختور (بختور)، بختیار (بختیار)، و تعبیرات بخت (کسی) را بازکردن، بخت با (کسی) بودن، بخت به در خانۀ (کسی) زدن، بخت به سراغ (کسی) آمدن، بخت (خود / کسی) را آزمودن، بخت (کسی) بلند / بسته / بیدار بودن، بخت با (کسی) یار بودن، بخت (کسی) کور بودن، بخت یاری کردن، به بخت خود پشت پا (لگد) زدن بیشتر از حوزۀ فرهنگ عامه وارد زبان شده است (نک : همانجاها). بخت به معنی همسر و شوهر (همانجا)، و بخت یا بختک در اصطلاح عوام به معنی سیاهی یا دیوی که در خواب بر مردم افتد و آن را بـه عـربی «کابـوس» گـویند (نک : ه د، بختک)، در فرهنگهای فارسی (نک : برهان، آنندراج) آمده است. در شاهنامه بخت به معنی فرّ و فرّۀ شاهان نیز به کار رفته است: چو یزدان ترا فرّهی داد و بخت / همی لشکر و گنج با تاج و تخت (فردوسی، 7 / 598). بخت یا اتفاق یعنی وقوع حوادثی بهظاهر خودبهخودی که سبب آن بر کسی روشن نیست، در میان بیشتر ملتها مورد توجه بوده است و اعتقاد به آن در فرهنگهای مختلف دیده میشود. واژههایی هم که برای بیان این مفهوم در زبانهای گوناگون به کار رفته، بیشتر به معنای بخش و سهم است ( ایرانیکا، III / 536). واژۀ بخت که در متون اسلامی به کار رفته، معادلی دقیق برای توخه در یونانی دانسته شده است (نک : دبا، 11 / 470). ارسطـو بخت و اتفـاق را از جملۀ علل میدانست (نک : سالم، 150)، اما به عقیدۀ ذیمقراطیس بخت بر اسباب و علل طبیعی مقدم، و اساس وجود عـالم از روی بخت است (نک : همو، 151)؛ ابنسینا نظری متفاوت با هر دو فیلسوف یونانی دارد و آراء هر دو تن را بهتفصیل رد میکند (نک : همو، 158-163). از نظر وی علل که بالعرض اتفاق میافتد، بخت نام دارد و بخت و اتفاق هم از جملۀ علل هستند (نک : همو، 166). برای بخت و اتفاق، اغلب مبدأی ناشناخته قائل شده، و آن را بیرون از قانون علیت شمردهاند، درحالیکه ارسطو برای اتفاق اصالت قائل بود و آن را مانند دیگر پدیدهها داخل قانون علیت میدانست. فلاسفۀ اسلامی بهویژه ابنسینا پس از ترجمۀ آثار ارسطو، در آثار خود دربارۀ بخـت و امـور اتفـاقی، فـراوان بحث کـردهاند (نک : دبا، 11 / 470-471). اهل ادیان بیشتر به تقدیر و سرنوشت قائلاند و همهچیز را تابع مشیت الٰهی میدانند، گویی برای سرنوشت و بخت نوعی الوهیت قائل شدهاند (شریعتزاده، 282). بخت از نظر مفهوم در زبان فارسی با واژههایی مانند روزگار، آسمان، سپهر، فلک، اختر و ستاره، حامل معنای تأثیر نیروهایی از عالم بالا بر سرنوشت آدمیان بوده است؛ چنانکه برای آن در دورۀ اسلامی معادلهای عربی قضا و قدر به وام گرفته شده است. در ایران پیش از اسلام، بهویژه در دین زردشتی در آیین زروانی، اشارات بسیاری به این مفهوم دیده میشود. در وندیداد در ستایش گاو نخستین، از او به «بخشندۀ بخت برای بهترین پرهیزگار» یاد شده است (فرگرد 21، بند 1). در خرده اوستا از آذر، پسر اهورهمزدا درخواست شده است که بدهد «آنچه را که کامروا سازد ... و سعادت از برای روان» (ص 135). چنانکه پیدا ست در آیین اولیۀ زردشتی، دستکم بنابر آنچه از گاهان برمیآید، خیر و شر حاصل ارادهای مستقل، و آدمی مسئول اعمال خویش دانسته شده، اما گویا این باور در روزگار ساسانی اندکاندک تغییر یافته، و بخت در سرنوشت آدمی تأثیر مهمی پیدا کرده است. زروان خدای زمان که در اوستا با صفت اکرانه (= بیکرانه) از او یاد شده است، در دورۀ ساسانی اهمیت یافت؛ به این ترتیب که مانی (216 یا 217-276 یا 277 م) با اقتباس از افکار زردشتی زمان خود، نام زروان را که بخت و فر هم نامیده میشد (دولتآبادی، 19)، بر خدای بزرگ اطلاق کرد. زروان با همۀ بزرگی چیزی خلق نکرد که بهسبب آن خالق نامیده شود، بلکه وی اراده کرد که پسری داشته باشد تا او جهان را خلق کند؛ به همین منظور فدیه داد و نیایش کرد تا نطفۀ اورمزد در وجودش بسته شد و پس از 000‘1 سال به دنیا آمد. از تردید زروان در اینکه تلاش وی ثمربخش بوده است، نطفۀ اهریمن در وجودش پدید آمد (همانجا). به این ترتیب، ثنویت مزدایی به وحدت تبدیل گردید و بر این اساس، مذهب تازۀ زروانی پیدا شد و زمان و مسائل مربوط به گاهشماری دقیق روزها و جشنها و مراسم ویژه در ایران اهمیت یافت (یاحقی، 419). کوشایی منبع و سرچشمۀ کنش است، کیفیتی که نجات و رستگاری از آن حاصل میشود و به تعبیر مزدیسنان، تقدیر یا بخت را در آن راهی نیست. در آیین زروانی، دامنۀ تقدیر و عدم امکان ورود به این قلمرو، انسان را از هرگونه اختیار و تسلط بر سرنوشت مینوی خویش محروم میکند (زنر، 392). در شایستناشایست آمده است: «هرچیز را گردیدن (= دیگرگونشدن) تواند بود، مگر تقدیر را» (ص 248). جای دیگری از همین کتاب میخوانیم: «بختت یار باد، سپهر پاسبان» (ص 260). در وزیدگیهای زادسپرم دربارۀ ترکیب یا ساخت مردمان میخوانیم: «اگر پرهیزگار است بختِ (= نصیب، بهره) او پیروزی است؛ به همراه او همۀ همسرشتان مینوچهر فراز روند» (ص 86). در یادگار زریران از ریدک با صفت «بربخت» یاد شده که «دشمناوژند» است (ص 70). در جای دیگر «خورّۀ آتش بهرام» در سرنوشت آدمیان مؤثر دانسته شده است: «چه اگر ورج و خورۀ ... آتش بهرام نبودی روزی و زندگانی نتوانستندی کردن» (صد ... ، 64). روشنتر و مفصلتر از اینها، در مینوی خرد از بخت سخن به میان آمده، و صریحاً گفته شده است: «در (به دست آوردن) یاریِ بخت برای مردمان خرد بهتر است» (ص 22). جای دیگری از این کتاب داریم: «مهر و زروان بیکران و مینوی عدالت، که بـه هیچکس دروغ نمیگوید، و بخت و بغ ـ بخت همۀ آفریدگان اهرمن را، و در پایان دیو آز را نیز بزنند» (ص 31). در پاسخ پرسش 22، دربارۀ اینکه با خرد و دانایی میتوان با تقدیر ستیزه کرد یا نه؟ مینوی خرد پاسخ میدهد: «حتى با نیرو و زورمندی خرد و دانایی هم با تقدیر نمیتوان ستیزه کرد» (ص 42). در پرسش 23، بخت و بغوبخت اینگونه تعریف شده است: «بخت آن است که از آغاز مقدر شده است؛ و بغوبخت آن است که پس از آن بخشند» (ص 43). در جای دیگر (پرسش 34)، کسانی که بخت در نیکوکاری یار آنها باشد، توانگر دانسته شدهاند (ص 50). در همین کتاب «بدفرّه» بختبرگشته دانسته شده است (ص 61). فر یا فره نیرویی کیهانی و ایزدی است که در ادبیات اوستایی و پهلوی با برکت و اقبال و خواسته مربوط است و بر اثر خویشکاری مردم بهصورت قدرت، ثروت و موقعیت بر زندگی آدمی اثر میگذارد. از نوشتههای پهلوی برمیآید که فره بعدها در دورۀ ساسانی معنایی برابر با بخت یافته است. این مسئله به گمان برخی (نک : بهار، 156)، زمانی شکل گرفت که مردم زیر فشار شدید طبقاتی و اجتماعی دورۀ ساسانی از هرگونه سعادت دنیوی محروم شده بودند و خویشکاری آنان تأثیری در به دست آوردن یا از دست دادن فره نداشت و دیگر نمیتوانستند به حتمیبودن فره معتقد بمانند؛ ازاینرو فره معنای بخت را پیدا کرد تا آنجا که در کتاب زند بهمنیسن از فردی به نام «بختآفرید» یاد شده که انوشیروان خسرو قبادان او را به همراه گروهی دیگر به نزد خود فراخوانده است (ص 2). رواج این قبیل نامها گویای آن است که بخت در ترکیب فرهنگی اواخر دورۀ ساسانی وارد شده بوده، و اینگونه نامگذاریها جنبۀ تفأل به خیر داشته است. به نظر میرسد که کارسازی بخت در روزگار بزرگمهر امری کاملاً شناختهشده، و مؤثر بوده است، زیرا وقتی از او میپرسند: «آن چیز که به مردمان رسد، به بخت باشد یا به کنش؟»، میگوید: «بخت و کنش هر دو (نسبت به هم) همانند تن و جان هستند»؛ آنگاه «درویش بدبخت دروند» را مستمندترین کس و «دینآگاه دروند» را بدبختترین آدمیان میشمارد (نک : متون ... ، 131، 132). از مندرجات متون ساسانی برمیآید که دامنۀ نفوذ «بخت» زندگی مادی مردم را شامل میشده، حالآنکه «کنش» بر جهان معنوی یا مینوی حکمفرما بوده است؛ به سخن دیگر، امور دنیوی را با بخت توجیه میکردهاند، درحالیکه امور دینی مربوط به خود آدمی، و بهاصطلاح آدمی در برابر آن مسئول بوده است. در «یادگار بزرگمهر» (نک : همان، 124) بخت و کنش بهمثابۀ جسم و جان و درواقع مکمل یکدیگر دانسته شدهاند، همان که در دورۀ اسلامی در شاهنامه با عنوان «بخت و هنر» صریحاً در پاسخ بزرگمهر به اینکه «بزرگی به کوشش است یا به بخت؟» به نظم درآمده است: چنین داد پاسخ که بخت و هنر / چناناند چون جفت یک با دگر / / چنان چون تن و جان که یارند و جفت / تنومند پیدا و جان در نهفت / / همان کالبد مرد را پوشش است / اگـر بخـت بیـدار در کـوشش است / / به کوشش نیاید بزرگی به جای / مگـر بخـت نیکـش بــود رهنمـای (نک : فردوسی، 7 / 295). در شاهنامه بارها بخت یا فر با پیکرگردانی، در قالب اجسام یا حیوانات میرود و سر راه آدمی قرار میگیرد (رستگار، 64)؛ برای نمونه، وقتی بهرام چوبینه جامۀ زنانه پوشید و خود را در آن جامه به سرداران لشکر نشان داد، در این حال گوری در دشت او را به کاخ بخت رهنمون شد. در آنجا بخت یا فر بهرام به شکل زنی تاجدار و زیبا بر تخت زرین نشسته بود و بهرام از بخت خود شنیـد کـه پادشاه ایـران خواهد شد (نک : فردوسی، 6 / 479-484). تأثیر بخت در کردارهای پهلوانی و تقابل آن با کار در هفتخان، موضوع پژوهشی مستقل قرار گرفته، و به این نتیجه منتهی شده است که کار پهلوان گاه بیمدد بخت که همان فر یا عنایت یزدانی باشد، شدنی نیست (نک : مسکوب، 39). اعتقاد به اینکه زر و سیم نشان بخت نیک است، در کتابها وجود داشته است؛ مثلاً زر را «شمس نهار الجد»، یعنی آفتاب روز بخت، و سیم را «قمر لیل الجد»، یعنی ماه شب بخت دانستهاند ( نوروزنامه، 29). برتری روزها بر یکدیگر، سعد و نحس پنداشتن ایام، تصور اعتبار و امتیازهایی برای این یا آن روز، و اینکه مثلاً در نوروز سعادت اهل زمین معین میشود (قزوینی، 52)، از باورهای کهنی است که در ایران دوران اسلامی هم ادامه داشته است. با آمدن اسلام به ایران و استحکام پایههای اشعریگری، موضوع مشیت الٰهی و ارادۀ خداوند در سرنوشت انسانها مورد توجه قرار گرفت و اندکاندک با اندیشههای ایرانی و زردشتی تلفیق شد. به این سبب، در آثار اولیۀ ادب فارسی پس از اسلام، افکاری مشابه دربارۀ بخت و میزان اختیار آدمی دیده میشود که بهسادگی نمیتوان آنها را به اندیشهای ایرانی یا اسلامی به طور مجزا منسوب دانست؛ از این قبیل است بروز و حضور و تأثیر سرنوشت در وقایع شاهنامه، یا آنچه با عنوان «بودنی» و «آمدنی» در آثار فلسفی ناصرخسرو و یا در منظومۀ ویس و رامین دیده میشود. در ادبیات دورۀ اسلامی، مصطلحات نجومی و مفاهیمی در حوزۀ بخت و سرنوشت و تأثیر کواکب در کار و کردار آدمی دیده میشود که میتواند متأثر از اندیشههای ایرانی با جلوهای اسلامی دانسته شود. جریانهای تاریخی، سیاستهای استبدادی حاکم بر تاریخ ایران، فشارهایی که مردم از سوی حاکمان جور تحمل میکردند، و جنگها و خونریزیهای بیسرانجام در دورۀ اسلامی همانند دوران ساسانی بهعنوان عواملی بیرونی، ذهن جامعه را برای پذیرفتن حاکمیت سرنوشت و درنهایت اعتقاد به تأثیر ستارگان و کواکب در سرنوشت آدمی و حاکمیت بخت و اتفاق مؤثر بود و زمینه را برای رسوخ این اعتقاد در بطن جامعه و از جمله فضای کلی ادبیات فراهم میکرد. نمود بیرونی و ادبی آن شکوه و شکایت از روزگار و زمانه، و در مراحل بالاتر «بثّ الشکوى» است که بهعنوان یک اصل پذیرفتهشده و همگانی، در شعر بیشتر شاعران در همۀ دورهها خود را نشان داده است. اعتقاد به تأثیر آسمان بر سرنوشت آدمی و اینکه آسمان با ارباب هنر و فضیلتمندان همیشه بر سرِ کین است، موضوع تکراری ادبیات فارسی بوده است. در اندیشۀ ایرانی، ناشناختههای آسمانی مانند خسوف و کسوف، رعدوبرق و عبور شهابسنگها نشانۀ بدبختی و غضب آسمان است، و چون اینگونه پدیدهها دائم در برابر دیدگان اتفاق میافتاد، همه مثل حافظ به این نتیجه میرسیدهاند که: «تکیه آن به که بر این بحر معلق نکنیم» (ص 261). شعر فارسی دورۀ اسلامی مانند متون نثر و بهویژه نصوص دینی، از مضامین مرتبط با بخت و اعتقاد به سرنوشت و تأثیر کواکب ــ که نتیجۀ آن رونقیافتن دانش ستارهشناسی بوده است ــ نیز باور به سعد و نحس ستارگان و پیشگویی و در مراحل بعدی فالبینی و رمل و اسطرلاب سرشار است و تقریباً در شعر کمتر شاعری است که به نحوی به آنها اشاره نشده باشد: هان ای حکیم زحمت مجنون چه میدهی / داغ ستارهسوختگی را علاج نیست (اهلی، 58)؛ ستاره بر آن کودک آشفته دید / غمی گشت چون بخت او خفته دید (فردوسی، 2 / 207). بحث نیکبختی و بدبختی و سعادت و نحوست از همان آغاز حتى در شعر شاعران بزرگ، از مضامین تکرارشونده و پربسامد بوده است: بدو گفت: رو پیش هرمز بگوی / که بختت به برگشتن آورد روی (همو، 7 / 476). در شاهنامه بخت و بخش و مشتقات آن از مضامین و واژههای پربسامد است (ولف، 117-118) که اگر مفاهیم مشابه و یا نزدیک به آن را هم بر این بیفزاییم، از گستردگی این پندار در سدۀ 4 ق / 10 م و بهویژه در متون حماسی در شگفت خواهیم شد. اعتقاد به تأثیر بخت و سرنوشت تنها در شاهنامه نیست که جلوۀ آشکار یافته است، بلکه تقریباً بیشتر متون ادب فارسی پس از فردوسی به تبعیت از سنت ادبی فارسی، از این مضمون بهوفور استفـاده کـردهاند (بـرای نمونـه، نک : بـانوگشسپنامه، 67، 69؛ خاقانی، 290، 419؛ نظامی، 230، 305؛ سعدی، 344؛ حافظ، 125). بخت و بختآزمایی در عرصۀ فرهنگ طبقۀ متوسط که در دهههای پیشین بهصورت برگههایی به نام «بلیط بختآزمایی» عمومیت یافته، و پای آن به مباحث فقهی هم کشیده شده بود (حلی، 16 بب )، میتواند ریشه در اعماق باورهای مربوط به بخت در میان اقوام و ملل داشته باشد. بختگرایی و باورهای مرتبط با آن در دورههای مختلف، نهتنها در ایران نظر جهانگردان را میتوانسته به خود جلب کند (سرنا، 252-253)، که تا حدی در خلقوخو و رفتار خود آنانی هم که بیشتر با ایرانیان مراوده مییافتند، مؤثر میبوده است (همو، 278). در این میان، آثار آنها که بهصورتی خاص به موضوع مینگریستند و بعدها، بهویژه در روزگار نزدیک به ما تخصص خود را مطالعه در فولکلور ایران برمیگزیدهاند، اینگونه موضوعات نفوذ و حضور بیشتری مییافته است. برای نمونه، میتوان به گزارشی دربارۀ بختگشایی با لجن (دانشور، 2 / 153) اشاره کرد که با آنچه در برخی از روستاهای آذربایجان اعتقاد دارند، مشابه است؛ در این روستاها اگر دختر بخواهد بختش باز شود، باید در حمام پیش از شستوشو مقداری گنداب بر سرش بریزد (انجوی، جشنها ... ، 2 / 34)؛ یا میتوان اشاره کرد به خاصیت ویژۀ «منار کونبرنجی» که مربوط به بختگشایی دختران است (نک : دانشور، همانجا). دایرۀ اعتقاد به بخت و مرادفهای آن در فرهنگ ایران بسیار گسترده است. برخی از فلاسفه و متکلمان به نوعی، و شاعران و ادیبان به گونهای دیگر به آن نگریستهاند. اما گستردهترین باورها دربارۀ این مفهوم را باید در میان عامه جستوجو کرد. تا آنجا که به نظر میرسد نظر عامه توانسته است تأثیر تعیینکنندهای بر باور خواص و از آن جمله فیلسوفان و دانایان بر جای بگذارد. آنچه در میان پیروان ادیان اعم از اقلیت و اکثریت در اینباره وجود داشته، بعدها میتوانسته است به قلمرو مقدسات و معتقدات دینی وارد شود و بهصورت سنتی دیرینه و پایدار، کارکردی مذهبی یا ملی پیدا کند؛ چنانکه مثلاً یزیدیان در «عید عجوه» (به معنی خرمایی که در ظرف خود گذارند) که در روز هفتم ماه کانون ثانی برگزار میشود، بر این باورند که بخت با کسی خواهد بود که قطعه نانی سهم او شود که از این خرما در آن بوده باشد (غضبان، 126). یا زردشتیان اعتقاد داشتند که خاموشی آتش با نیستی و بدبختی و هلاکت خانواده توأم است و هنگام بازگشت از مسافرت، پیش از دیدن زن و فرزند به زیارت آتش میرفتند و چنانچه بدبختی گریبانگیر کسی میشد، شکایت پیش آتش میبردند (سامی،140). نیز در افواه آمده است که هر دختری که بخواهد بختش بازشود، ابریشم سبزی به سوزن بکشد و آن را در وقت عقدبستن در چادر عروس فروکند و بعد بردارد و بر سر خود بزند (آقاجمال، 9). عقیده بر اینکه رنگ سبز شگون دارد و نشان خوشبختی است، باوری کهن و رایج است (بهروزی، 52). در تنکابن به مراسم استحمام دامادی، «بختاو = بختآب / آببخت» گفته میشود و به طرز خاصی صورت میگیرد (خلعتبری، 167). باور مردم جندق این است که اگر در خانه چیزی گم شود، باید بخت دختر شیطان را بست تا پیدا شود؛ و بخت دختر شیطان را میتوان با گرهزدن به گوشۀ چارقد بست (حکمت، 127). باور به بخت به صورتهای متفاوت در اشعار شفاهی، بهویژه دوبیتیها، بازتاب گستردهای دارد. مثلاً در یک دوبیتی از بخت سیاه و طالع نامهربان شکایت میشود: من از بخت سیاهم ناتو[و]نم / فغون از طالع نامهربونم / / خداوندا غم و دردم تموم کن / سبک کی میشه این بار گرونم (مؤید، 705). در دوبیتی دیگری، شاعر بازهم از بخت بد خود که از کودکی همراهش بوده مینالد: من از مادر بزادم مادرم مرد / مرا دادن به تایه (دایه) تایه هم مرد / / مرا از شیر بز میپلوریدن (میپروریدن) / از این بخت بدم بزغاله هم مرد (همایونی، 181؛ نیز نک : طباطبایی، 111). در برخی از دوبیتیها هم شاعر از کلمات دیگری مانند قضا و قدر، چرخ فلک، فلک، تقدیر و جز آن به جای بخت استفاده کـرده است (نک : همـایونی، 196؛ مـؤید، 694- 695؛ طبـاطبایی، 131). از میان این کلمات استفاده از فلک و چرخ فلک بسامد بیشتری دارد. تعداد قابل توجهی دوبیتی در میان فارسیزبانان وجود دارد که با فلک یا ترکیبات آن آغاز میشود. افزون بر این، نوعی دوبیتیخوانی نیز در خراسان، افغانستان و تاجیکستان رایج است که به آن فلکخوانی میگویند. مضمون اصلی اینگونه دوبیتیها اعتراض به تقدیر، سرنوشت و کجرفتاریهای فلک است (نک : جاوید، 20-22؛ امانف، 126- 128). بازتاب مفهوم بخت در لالاییها نیز دیده میشود؛ مثلاً در یک دوبیتی که در کرمان ثبت شده است، مادر به فرزند خود میگوید: اگر بختت یاری کند، برایت قصری از مروارید میسازم (لریمر، 18). در لالایی دیگری از خراسان، همین مفهوم بهصورت دیگری آمده، و آن به خواست و امر خداوند مربوط شده است (عمرانی، 81). بخت، تقدیر و قضا و قدر در افسانهها نسبت به اشعار شفاهی بازتاب بیشتری دارد. در افسانهای که با کد 930 در فهرست آرنه ـ تامپسون مشخص شده است، پادشاهی یا تاجری میشنود که براساس تقدیر، پسر فقیری داماد او خواهد شد. این پادشاه یا تاجر هر کاری میکند، موفق به تغییر این سرنوشت نمیشود (نک : آرنـه ـ تـامپسون، 516؛ نیز سادات، 35- 38؛ آذرشب، 239-240؛ سعیدی، 208- 209؛ شکورزاده، 342-345). در افسانهای دیگر، شاه عباس هر کاری میکند که وضعیت پیشهور فقیری را تغییر دهد، موفق نمیشود (امینی، 114-115؛ انجوی، تمثیل ... ، 1 / 24-27). مثل سائر «بکوب بکوب همان است که دیدی» از همین افسانه گرفته شده است (نک : دهخدا، 1 / 452). افسانههایی نیز وجود دارد که براساس آنها مرگ شاهزادهای در شب عروسی او پیشبینی شده است و پادشاه بهرغم تدابیر مختلف، بازهم نمیتواند از این اتفاق پیشگیری کند (نک : مارتسلف، 181). برپایۀ افسانهای دیگر که روایتهای متفاوت و متعددی از آن در ادبیات شفاهی و کتبی وجود دارد، حضرت سلیمان (ع) در حضور همۀ موجودات پیشگویی میکند که دختر پادشاه مشرق و پسر پادشاه مغرب با هم ازدواج خواهند کرد. سیمرغ مدعی میشود که از این کار پیشگیری خواهد کرد؛ اما ندانسته خود این دو شاهزاده را به هم میرساند (مجمل ... ، 210؛ سورآبادی، 3 / 1762-1764؛ الولساتن، 321؛ میهندوست، 77-86؛ خزاعی، 7 / 231؛ پزشکیان، 267؛ جامع ... ، 533- 548). برخی افسانههای مرتبط با بخت و تقدیر نیز وجود دارد که صورت طنز به خود گرفته است؛ مانند افسانۀ مردی که میشنود بختش به خواب رفته است و باید برود و آن را از خواب بیدار کند (لریمر، 113-117؛ افسانهها ... ، 173-177). این افسانه در فهرست آرنه ـ تامپسون با کد 461 مشخص شده است (نک : ص 245).
دربارۀ بخت ضربالمثلهای فراوانی در کتابها آمده است که میتوان به اینها اشاره کرد: دست زیر چانه زدن بدبختی میآورد، چمباتمه نشستن نکبت میآورد (هدایت، 199)؛ خدا یک جو بخت بدهد؛ هرجا که روی بخت تو با تو ست ای دل؛ نه ما را این بخت است و نه شما را این کرم؛ بدبخت اگر مسجد آدینه بسازد / یا طاق فرود آید و یا قبله کج آید؛ غلام بخت باش، بختت را عوض کن؛ بخت چون وارون شود، پالوده دندان بشکند؛ لگد به بخت خود میزند؛ هرکسی را که بخت برگردد، اسبش اندر طویله خر گردد، شب اول عروس نر گردد؛ بخت سبز، طالع خوب ( لغتنامه)؛ بخت آخوند که برگردد، یک شب، دوجا وعدهاش میگیرند (دعوت میشود)؛ بخت آن سوی بلا ست؛ بخت اگر داری برو به پشت بخواب؛ بخت اگر داری بزن خواب؛ بخت اگر سستی کند، دندان ز حلوا بشکند؛ بخت اگر یار شود، نوبت ما هم برسد؛ بخت اگر یاری کند، دندان ز سندان بگذرد (ذوالفقاری، 1 / 489).
آذرشب، حسین، افسانههای مردم کهگیلویه و بویراحمد، شیراز، 1379 ش؛ آقاجمال خوانساری، محمد، عقاید النساء و مرآت البلهاء، به کوشش محمود کتیرایی، تهران، 1349 ش؛ آنندراج، محمدپادشاه، تهران، 1363 ش؛ افسانههای آذربایجان، به روایت صمد بهرنگی و بهروز دهقانی، تهران، 1379 ش؛ الول ساتن، ل. پ.، قصههای مشدی گلین خانم، به کوشش ا. مارتسلف و دیگران، تهران، 1374 ش؛ امانف، رجب، رباعیات مردمی و رمزهای بدیعی، ترجمۀ رحمان رجبی، تهران، 1381 ش؛ امینی، امیرقلی، سی افسانه، تهران، 1339 ش؛ انجوی شیرازی، ابوالقاسم، تمثیل و مثل، تهران، 1352 ش؛ همو، جشنها و آداب و معتقدات زمستان، تهران، 1354 ش؛ اوستا؛ اهلی شیرازی، محمد، کلیات اشعار، به کوشش حامد ربانی، تهران، 1344 ش؛ بانوگشسپنامه، به کوشش روحانگیز کراچی، تهران، 1382 ش؛ بدیعی، نادره، فرهنگ واژههای فارسی در زبان اویغوری چین، تهران، 1377 ش؛ برهان قاطع؛ بندهش، ترجمۀ مهرداد بهار، تهران، 1385 ش؛ بهار، مهرداد، پژوهشی در اساطیر ایران، تهران، 1381 ش؛ بهروزی، علینقی، «رنگ سبز علامت خوشبختی است»، هنر و مردم، تهران، 1349 ش، شم 99؛ پزشکیان، محسن، قصههای مردم کازرون، به کوشش عبدالنبی سلامی، تهران، 1383 ش؛ پورداود، ابراهیم، حاشیه بر یشتها، بمبئی، انجمن زردشتیان ایرانی، ج 2؛ همو، یادداشتهای گاثاها، به کوشش بهرام فرهوشی، تهران، 1353 ش؛ جامع الحکایات، به کوشش پگاه خدیش و محمد جعفری (قنواتی)، تهران، 1390 ش؛ جاوید، هوشنگ، «بر سر ایوان فلک: نگرشی بر فلکخوانی در موسیقی خراسان»، مقام موسیقایی، تهران، 1383 ش، س 8، شم 16؛ حافظ، دیوان، به کوشش عبدالکریم جربزهدار، تهران، 1367 ش؛ حسندوست، محمد، فرهنگ ریشهشناختی زبان فارسی، به کوشش بهمن سرکاراتی، تهران، 1383 ش؛ حکمت، عبدالکریم، جندق، روستایی کهن بر کران کویر، تهران، 1353 ش؛ حلی، حسین، «فقه و پدیدۀ بختآزمایی»، ترجمۀ آرش مردانیپور، کیهان اندیشه، تهران، 1374 ش، شم 64؛ خاقانی شروانی، دیوان، به کوشش حسین نخعی، تهران، 1336 ش؛ خرده اوستا، به کوشش ابراهیم پورداود، بمبئی، انجمن زردشتیان ایرانی؛ خزاعی، حمیدرضا، افسانههای خراسان، مشهد، 1382 ش؛ خلعتبری لیماکی، مصطفى، فرهنگ مردم تنکابن (شهسوار)، تهران، 1387 ش؛ دانشور، محمود، دیدنیها و شنیدنیهای ایران، تهران، 1327- 1329 ش؛ دبا؛ دولتآبادی، هوشنگ، جای پای زروان، خدای بخت و تقدیر، تهران، 1379 ش؛ دهخدا، علیاکبر، امثال و حکم، تهران، 1352 ش؛ ذوالفقاری، حسن، فرهنگ بزرگ ضربالمثلهای فارسی، تهران، 1388 ش؛ رستگار فسایی، منصور، پیکرگردانی در اساطیر، تهران، 1383 ش؛ زند بهمنیسن، به کوشش و ترجمۀ محمدتقی راشد محصل، تهران، 1385 ش؛ زنر، آر. سی.، زروان یا معمای زرتشتیگری، ترجمۀ تیمور قادری، تهران، 1384 ش؛ سادات اشکوری، کاظم، افسانههای دهستان اشکور، تهران، 1387 ش؛ سالم، مریم و رضا اکبریان، «بخت و اتفاق از دیدگاه ابنسینا»، حکمت سینـوی (مشکـوٰة النور)، تهـران، 1386 ش، س 11، شم 38؛ سـامـی، علـی، آثـار باستانی جلگۀ مرودشت، شیراز، 1331 ش؛ سعدی، دیوان، به کوشش مظاهر مصفا، تهران، 1340 ش؛ سعیدی، سهراب، قصهها و افسانههای مردم هرمزگان، قم، 1386 ش؛ سورآبادی، عتیق، تفسیر التفاسیر، به کوشش علیاکبر سعیدی سیرجانی، تهران، 1381 ش؛ شایستناشایست، آوانویسی و ترجمۀ کتایون مزداپور، تهران، 1369 ش؛ شریعتزاده، م. ن.، «بخت و اتفاق»، جلوه، تهران، 1325 ش، شم 6 و 7؛ شکورزاده، ابراهیم، عقاید و رسوم مردم خراسان، تهران، 1363 ش؛ صد در نثر و صد در بندهش، به کوشش دابار، بمبئی، 1909 م؛ طباطبایی، لسان الحق، سرو ایراج، تهران، 1387 ش؛ عمرانی، ابراهیم، برداشتی از لالاییهای ایران، تهران، 1381 ش؛ غضبـان، جعفر، یـزیدیها و شیطانپـرستها، تهـران، 1341 ش؛ فـردوسی، شاهنـامه، به کوشش جلال خالقی مطلق و دیگران، تهران، 1386 ش؛ قزوینی، زکریا، عجائب المخلوقات، قاهره، 1376 ق / 1956 م؛ گاتها، ترجمۀ ابراهیم پورداود، بمبئی، 1331 ش / 1952 م؛ لریمر، د. ل.، فرهنگ مردم کرمان، به کوشش فریدون وهمن، تهران، 1353 ش؛ لغتنامۀ دهخدا؛ مارتسلف، ا.، طبقهبندی قصههای ایرانی، ترجمۀ کیکاووس جهانداری، تهران، 1371 ش؛ متون پهلوی، به کوشش جاماسب آسانا، ترجمۀ سعید عریان، تهران، 1371 ش؛ مجمل التواریخ و القصص، به کوشش محمدتقی بهار، تهران، 1318 ش؛ مسکوب، شاهرخ، «بخت و کار پهلوان در آزمون هفتخان»، ایراننامه، تهران، 1370 ش، س 10، شم 1؛ مقدم، محمد، راهنمای ریشۀ فعلهای ایرانی، تهران، 1342 ش؛ مؤید محسنی، مهری، فرهنگ عامیانۀ سیرجان، کرمان، 1381 ش؛ مینوی خرد، ترجمۀ احمد تفضلی، به کوشش ژاله آموزگار، تهران، 1379 ش؛ میهندوست، محسن، اوسنههای بخت و درنگی تحلیلی ـ نظری در آنها، تهران، 1382 ش؛ نظامی گنجوی، دیوان قصاید و غزلیات، به کوشش سعید نفیسی، تهران، 1338 ش؛ نوروزنامه، منسوب به عمر خیام، به کوشش علی حصوری، تهران، 1357 ش؛ وزیدگیهای زادسپرم، به کوشش محمدتقی راشدمحصل، تهران، 1385 ش؛ وندیداد، ترجمه و به کوشش هاشم رضی، تهران، 1385 ش؛ همایونی، صادق، ترانههای محلی فارسی، شیراز، 1379 ش؛ یاحقی، محمدجعفر، فرهنگ اساطیر و داستانوارهها در ادبیات فارسی، تهران، 1388 ش؛ یادگار زریران، آوانویسی و ترجمۀ یحیى ماهیار نوابی، تهران، 1374 ش؛ هدایت، صادق، نیرنگستان، تهران، 1342 ش؛ نیز:
Aarne, A. and S. Thompson, The Types of International Folktales, ed. H. J. Uther, Helsinki, 2004; Bartholomae, Ch., Altiranisches Wörterbuch, Strassburg, 1904; Gharib, B., Sogdian Dictionary, Tehran, 1995; Iranica ; Kent, R. G., Old Persian Grammar, Texts, Lexicon, New Haven, 1953; Serena, C., Hommes et choses en Perse, Paris, 1883; Wolff, F., Glossar zu Firdosis Schahname, Berlin, 1965.
محمدجعفر یاحقی
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید