ام صبیان
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
شنبه 12 بهمن 1398
https://cgie.org.ir/fa/article/238448/ام-صبیان
چهارشنبه 15 اسفند 1403
چاپ شده
1
اُمِّصِبْیان، نام نوعی بیماریِ کودکان در طب قدیم، همچنین نام مادینهدیوی موهوم که دشمن نوزادان و کودکان، و رباینده و آزاردهندۀ آنان پنداشته میشده است.
این نام را در طب قدیم بهنوعی صرع یا صرع کـودکان (= غشی) ــ که همان بیماری «اپیلپسیا»ی یونانی است (ابنربن، 138؛ نیز نک : ابنهندو، 122، 291) ــ اطلاق میکردهاند. این بیماری در میان کودکان از زمان شیرخوارگی تا چندسالگی، شیوع داشته و از مرضهای ناپایدار و موقت بوده است.
صرع کودکان در جامعههای اسلامی به نامهای گوناگون دیگری نیز شناخته میشده است، ازجمله: ریحالصبیان (تهانوی، 1 / 130)، امالشیطان، فزعالشیطان (عقیلی، چ سنگی، 35)، فزع اطفال (حکیممؤمن، 629) و کُخ کودکان (میدانی، 378؛ سجزی، 1 / 31). این نامها بهاحتمال زیاد برگرفته از مجموعۀ واژگان و مصطلحات رایج در فرهنگ عامۀ مردم بودهاند. چون مردم با این بیماری و سبب بروز آن آشنایی نداشتند و عامل آن را جن یا شیطان یا دیوباد میپنداشتند، چنین نامهایی بر این بیماری نهاده بودند (نک : دنبالۀ مقاله).در افغانستان برای بیماری صرع و انواع آن اصطلاح «میرگی» (دائرةالمعارف ... ، 5 / 831)، و در یمن «توما» (ازرق، 183) را بهکار میبرند.
امصبیان را در زمرۀ بادها (ابنربن، 145؛ میدانی، همانجا؛ جمالی، 24) و نوعی تب و اختناق (انطاکی، 2 / 14) میدانستند و ازجملۀ امراض دماغی، مانند ورم دماغی یا استسقای سر (پولاک، 161، 163، 427) یا استسقای دماغی مولودی (شلیمر، 319) بهشمار میآوردند. پیشینیان سببهای مختلفی، مانند بسیاری سودا (ابنسینا، 3 / 77) یا صفرا (هروی، ذیل امصبیان؛ عقیلی، همانجا)، بسیاری رطوبت و کاهش حرارت بدن و تُخَمه (انطاکی، همانجا) یا سوءهاضمه، یعنی ناگواریدن غذا در معده را در بروز این بیماری مؤثر میدانستند.در شرح چگونگی بروز این بیماری در کودکان نوشتهاند: وقتی کودکی به بیماری امصبیان دچار شود، رطوبت بدن کودک بالا میرود و بخار رطوبت به سرش میزند و آن را کرخ و بیحس میکند. با بالا رفتن بخار در تن کودک، نفس او میگیرد و از حال میرود و تن، دست و پایش سرد و خنک میشود (ابنسینا، 1 / 77- 78؛ انطاکی، همانجا؛ کرمانی، 106). همچنین گفتهاند: کودکان بهسبب خوردن شیر باددار مادران و ناتوانی بدن آنها در گواریدن غذا، دچار این بیماری میشوند (انطاکی، همانجا).بیماری امصبیان، کودکان بیمار را هنگامی که بزرگتر میشوند و حرارت غریزی بدنشان نیرو میگیرد و بالا میرود، رها میکند. بهگفتۀ اخوینی: «صرع چون در کودکان پدید آید، برود از ایشان به وقت رسیدن، و چون به وقت رسیدگی پدید آید، بمیرند و این بیماری با ایشان بود» (ص 252؛ نیز نک : ازرق، همانجا).
پیشینیان نشانههایی چند برای تشخیص بیماری صرع کودکان یاد کردهاند. آشکارترین نشانهها، پدیدآمدن تشنج و رعشه در همۀ اندام و تن کودک، و سرد و کبودشدن بدن و پوست او ست. قمری بخاری (یکی از حکیمان سدۀ 3-4 ق / 9-10 م) دربارۀ علامتهای این بیماری مینویسد: «وقتی امصبیان کودکان را بگیرد، دَم بریده زنند با دشواری، گاه با تب و گاه بیتب» (ص 38).انطاکی نشانههای صرع کودکان و بزرگسالان را غش و سرد شدن بدن و رنگ برگرداندن گونه و برجستن عضوها و حرکت بیارادۀ دستها و پاها و تکانخوردن دائمِ سر نوشته است. وی فرق میان این دو نوع صرع، یعنی صرع بزرگسالان و امصبیان را، کف بر دهان نیاوردن کودکان مصروع یاد کرده است (همانجا).
از دیرباز طبیبان برای درمان بیماری امصبیان از گیاهان دارویی استفاده میکردهاند. انتخاب نوع گیاهان و چگونگی شیوههای درمان بیماری در دورههای مختلف تاریخی به آزمودههای شخصی و تجربههای پیشینیان و تکرار و استمرار بعضی اعمال در طب عامه بستگی داشته است.روش درمان بیماری نوزادان و شیرخوارگان معمولاً از کودکان از شیرگرفته و خردسال جدا بوده است. برای علاج بیماران شیرخواره دو نسخه میدادند، یکی برای مادران و دایگان، و دیگری برای شیرخوارگان آنها (مثلاً نک : اخوینی، همانجا).
از گیاهان دارویی، سودمندترین گیاهی را که از زمانهای بسیار دور در درمان امصبیان بهکار میبردهاند، فاوانیا بوده است (نک : دنبالۀ مقاله). ساقه، ریشه و میوۀ فاوانیا از روزگاران بسیار کهن و احتمالاً از دوران پیش از میلاد حضرت مسیح (ع)، در درمان بعضی از بیماریها بهخصوص صرع (بیرونی، الآثار ... ، 397) و صرع اطفال بهکار میرفته، و گفته شده که خاصیت و اثر آن در دفع این بیماری تجربه شده بوده است.سوزاندن و دودکردن میوۀ فاوانیا زیر بینی کودک بیمار (ابنسینا، 2 / 410؛ ابنمنصور، 245؛ غسانی ترکمانی، 354)، خوراندن آن به تنهایی یا با گل انگبین (جرجانی، 654؛ ابنسینا، همانجا)، دادن بخور این گیاه (انطاکی، 2 / 246؛ حکیم مؤمن، 629)، بستن یا آویختن دانهها و یا ریشه و کوبیدۀ آنها (غسانی ترکمانی، همانجا؛ غسانی، 217؛ نیز نک : ابومنصور، ابنسینا، جرجانی، همانجاها) به لباس کودک از شیوههای معمول در درمان امصبیان بوده است.
در معالجۀ امصبیان گیاهان دارویی دیگری را نیز بهکار میبردهاند. اَکْتِ مَکْت، اُبْهُل، جَوان سِپَرَم، سُداب و اسفند ازجمله گیاهانی بودهاند که بهتنهایی یا آمیخته با گیاهان و داروهای دیگر، کاربرد داشتهاند. بیرونی ( الصیدنه، 72) اکتمکت را نام دارویی هندی خوانده، و خاصیت و عمل آن را مانند خاصیت و عمل گیاه فاوانیا دانسته است. اثر ابهل هندی را که شجرةالله، شجرةالجن و دیودار یا دیودارو نیز نامیدهاند، بر صرع و بیماریهای مشابه آن، مانند فالج و لقوه بسیار سودمند یافته بودند.ابومنصور موفق هروی (ص 98، حاشیۀ 4) ریختن آب جوان ـ سپرم را ــ که نوعی ریحان است و عرب آن را ریحانالشیاطین مینامند ــ در بینی بیمار، و حکیم مؤمن (ص 475) چکاندن شیرۀ سداب را در بینی، داروی رفع بیماری صرع کودکان دانستهاند. بعضی از اطبای کهن، مانند عیسی بن ماسه (طبیب مسیحی سدۀ 2 ق / 8 م) و یعقوب بن اسحاق کندی (طبیب سدۀ 3 ق / 9 م)، از سداب و اسفند برای درمان انواع صرع استفاده میکردهاند (نک : ه د، اسفند).طبیبان بعضی از گیاهان و خوراکیها را برای بیماری امصبیان زیانبخش میدانستند و کودکان بیمار را از خوردن آنها منع میکردند؛ چنانکه گیاهانی مانند کرفس، خَردَل، گَنْدنا (= تره)، باقلا، و بهخصوص پیاز و سیر را برای بیماری مضر تشخیصداده بودند (ثابت، 33؛ اخوینی، 252).
طبیبان در درمان امصبیان روشها و شیوههای دیگری را نیز با داروها و معجونهای گیاهی دیگر بهکار میبردهاند، چنانکه آب زدن و به بینیکشیدن چیزهای سرد و رطوبتی، و دوشیدن شیر بر سر، و رطوبت دادن به تن بیمار را از راههای دیگر علاج این بیماری دانستهاند (ابنسینا، ترجمه، 3(1) / 159).حجامت و رگزدن و خون گرفتن از کودکان نیز یکی از روشهای درمانی امصبیان بوده است. روش حجامت کردن و خون گرفتن از اینگونه بیماران پیشینۀ دراز دارد. ثابت بن قره (د 288 ق / 901 م) در الذخیرة (همانجا) به سودمندی حجامت و رگزدن و خون گرفتن از رگهای بالای قوزک پای بیماران صرعی اشاره میکند (نیز نک : رازی، 18). حکیم میسری پزشک ایرانی سدۀ 4 ق / 10 م، برای مصروعانی که بیماریشان از خون تشخیص داده میشد، «گشودن صافن» (= زدن رگ ساق پا)، و برای آنان که صرعشان از علتهای دیگر بود، روش حجامت کردن پا را تجویز میکرد (ص 58).پـولاک پـزشک مخصوص ناصرالدین شاه، حجامت و خون ـ گرفتن از کودکان مبتلا به امصبیان را از شیوههای درمانی این بیماری در میان طبیبان دورۀ قاجار در ایران یاد میکند (ص 427).
درگذشته برای در امان نگهداشتن کودکان از ابتلا به این بیماری راهها و تدبیرهایی اندیشیده بودند. در نوروزنامه منسوب به خیام چنین آمده است: «کودک خرد را چون به دارودانِ زرش (ظرف طلایی) شیر دهند، ایمن بود از بیماری صرع و در خواب نترسد» (ص 30). عودالصلیب را هم دورکنندۀ امصبیان و حامی نوزادان و کودکان میپنداشتند، و آن را همراه آنان میکردند (غسانی ترکمانی، 354؛ حکیممؤمن، 629-630؛ انطاکی، 2 / 246).
در پنداشت عامه امصبیان عفریتی از دیوان، عجوزهای از جنیان، مادر شیطان، مادرشب، دختر ابلیس و سایۀ جن یا بادِجن بوده است.
امصبیان هستی مادی و جسمانی ندارد، اما هرگاه بخواهد، میتواند صورت مادی و جسمانی به خود بگیرد و بهاشکال و هیئتهای گوناگون درآید. او گاهی به صورت انسان و گاهی به شکل پرنده و یا چهارپا آشکار میشود. نیز همچون روح یا باد به درون نوزادان و کودکان میرود و در تن و جان آنان جای میگزیند؛ ازاینرو، او را ریحالصبیان (= باد کودکان) (ابنبسطام، 88؛ تهانوی، 1 / 130) و باد جِنّو (= باد جن یا جنباد) (ساعدی، اهل ... ، 121) هم نامیدهاند.امصبیان در ذهن مردم معمولاً با صورت و اندامی زشت و نفرتانگیز تجسم یافته است. سیوطی در شرح دیدار سلیمان پیغمبر (ع) با طایفههایی از دیو و جن، او را آفریدهای شگفتانگیز و زشتترین آفریدۀ پروردگار وصف میکند و مینویسد: «این عجوزه که نامش همّت و دختر همّت و مکنى به امالصبیان است، دندانهایی مانند دندان فیل، گیسوانی همچون شاخۀ خشک درخت خرما، صدایی چون صدای رعد غرنده و چشمانی چون برق درخشنده دارد. از دهان و سوراخهای بینی او دود بیرون میآید. میتواند همچون خر عرعر کند، مثل شتر بانگ برآورد، همچون گرگ صدا کند، مانند اژدها فشفش کند و چون پلنگ بغرد» (ص 339).مردم کرانه و جزایر خلیجفارس و دریای عمان و شهرهای مرکزی ایران این «جنباد» را زنی با پستانهای متعدد روی شکم یا با یک جفت پستان خیلی درشت افکنده بر روی دوشها تصویر میکنند (داویدیان، 28). او را همانند کُخ کودکان (میدانی، 378) و سایه (نک : فیضی سرهندی، ذیل سایه، کخ و امالصبیان؛ نیز نک : لغتنامه ... ) و فزع اطفال (عقیلی، 646) پنداشتهاند. سایه به جن یا دیو اطلاق میشده است. کخ کودکان و فزعِ اطفال نیز «بچه ترسانک» یا صورتک کریه و زشتی بوده که بچهها را با آن میترسانیدند. تهرانیها این بچهترسانک را لولو یا لولوخورخوره مینامیدند.
مردم معمولاً فضاهای بیرون از دسترس و نادیدنی، جاهای تاریک، خالی و ترسناک، ویرانهها و جاهای متروک، کوهها و صخرهها، بیابانها، چاهها، گرمابهها و مستراحها را زیستگاه جنها، دیوان و ارواح پلید و شریر میانگارند. جایگاه امصبیان را نیز در هوای میان زمین و آسمان (سیوطی، همانجا)، زیر درختان لور، سر چاههای آب و برکههای متروک، در خرابهها و سر راهها (ساعدی، همان، 121؛ داویدیان، همانجا) دانستهاند. امصبیان یکی از هیولاهای شبرو است و شب و تاریکی جولانگاه او ست. ازاینرو، به او نام اماللیل هم دادهاند (سیوطی، 350).دامنۀ عمل و نمود قدرت امصبیان در قلمرو حیات انسانی منحصر به ساحت هستی نوزادان و کودکان خردسال، و معمولاً از روز تولد تا حدود 7 سالگی است. کودکان در نخستین دورۀ جدازیستی خود از مادر بیش از هر دورۀ دیگر در خطر امصبیانزدگی هستند. طول نخستین دورۀ جدازیستی کودکان، بر حسب پسر بودن، یا دختر بودن آنها، در هر جامعه، مطابق با رسوم و آداب قومی مردم آن جامعه فرق میکند. در برخی از فرهنگها، مثلاً فرهنگ یهودی، این دوره برای پسران 8 روز و برای دختران تا 20 روز (ER, VIII / 554-555)، و در برخی از فرهنگهای دیگر، مانند فرهنگ ایرانی 6 روز برای دختران، و 10 روز برای پسران و یا تا 40 روز (چلۀ نوزاد)، از زمان زایش و جدایی از هستی مادر تا روز حمام زایمان، یعنی روز پاکیزگی و تطهیر مادر و کودک طول میکشد.بهاعتقاد بعضی از مردم، کودکان تا 4-5 سالگی (بهمنیار، 245، حاشیۀ 2)، و به اعتقاد برخی دیگر از دوران شیرخوارگی تا 7 سالگی (ساعدی، اهل، 95) به امصبیان، یا جنباد دچار میشوند. کودکان تا به این سن برسند، ضعیف و ناتوان و وابسته به مادر و پدر و خانهاند و بهقولی (کتیرایی، 74) در میان مادر و پدر یا دایه، کنیز، دده، لَله و غلامسیاه بزرگ میشوند. از اینرو، کودکان را تا پا نگرفته، و بزرگ نشدهاند، برای حفاظت از شرِ امصبیان هیچوقت تنها نمیگذارند (ساعدی، همان، 96). در 7 سالگی، کودکان کموبیش میرسند و توان و نیرو میگیرند و برای بعضی از کارهای اولیه و سبک، آمادگی مییابند. در این سن کودکان از شر و آسیب امصبیان و دیوان دیگر نیز رها میشوند.سیوطی پهنۀ عمل و سیطرۀ قدرت و آسیبرسانی امصبیان را گستردهتر از عرصۀ حیات کودکان دانسته است و خیانت و شرارت او را به مادران و جنین آنها نیز تعمیم میدهد. بهگفتۀ همو امصبیان بههنگام آبستنی، نفاس و حیض زنان همچون خون در رگهایشان جاری میشود، خون دختران خردسال را میمکد، زنان را پس از زایمان و آسیبرساندن به نوزادانشان رها میکند و نوزادان را در حالتی میان مرگ و زندگی وا میگذارد و میرود (ص 339).گفتهاند امصبیان هیولایی پَردار است که نزد زنان باردار میرود و پری از پرهای خود را به شکم آنان میمالد تا فرزند در شکمشان خون شود (داویدیان، همانجا).
عقیده به دیو و عفریت دشمن نوزادان و کودکان یک پندار عام جهانی و بازمانده از جامعههای کهن آغازین است. این پدیدۀ وهمی و خیالی در میان مردم، در هر دور و زمان و در هر سرزمین و جامعهای به شکل و نامی خاص شناخته میشده، و ویژگیها و عملکردهایی کموبیش یکسان داشته است.از این مادینهدیوِ دشمن کودکان در متون کهن ایرانی نامی نیامده، اما بنابر روایتهای بعضی از نوشتههای دینی کهن زردشتی، این دیو در پنداشت ایرانیان عهد باستان و دوران پیش از اسلام حضور داشته است. در کتاب هفتم دینکرد (نوشتهای از سدۀ 3 ق / 9 م) به نخستین روزهای زادن زردشت و آمدن دیوانی برای ربودن و نابودکردن او اشاره شده است: به هنگام زادن زردشت «هفت جِهی»، یعنی هفت مادینه دیو پتیاره، در پیرامون او و مـادرش گرد آمـده بودند (نک : آموزگار، 74). همچنین در زادسپرم آمده است که به وقت زایش زردشت، اهریمنْ دیو تب و دیو درد و دیو باد، هر یک را با 150 دیو برای کشتن زردشت فرستاد؛ ایشان به مینویی (ناآشکار) به درون مادر زردشت رفتند. مادر زردشت از تب و درد و باد به رنج آمد و برای درمان به نزد جادوپزشکترین جادوگران رفت ( گزیدهها ... ، 22).مؤلف صد در نثر و صد در بندهش (از آثار زردشتی سدۀ 9 ق / 15م) از این دسته دیوان زیانکار یاد میکند و مردم را به افروختن آتش برای دور کردن دیوان از جان نوزادان سفارش میکند و مینویسد: «چون فرزند از مادر جدا شود، 3 شبانهروز چراغ باید افروخت. اگر آتش میسوزند، بهتر بود تا دیوان و دروجان گزندی و زیانی نتوانند کردن، چه عظیم نازک است آن 3 روز که فرزند زاید» (ص 15). همچنین تنهاگذاردن کودک را در نخستین 40 روز زایش، بهسبب زیان دیدن از دیوان شایسته نمیداند و مینویسد که «تا 40 روز فرزند تنها نشاید که بگذارند» (همانجا).در میان مردم اکد و بابل در سرزمین بینالنهرین دو دیو بچهربا به نامهای لَمَشتو و لَبَرتو میشناختهاند؛ لمشتو به شکل هیولایی با سر شیر، تن زن و پاهای پرنده تصویر شده است. در این تصویر، لمشتو مارهایی را در دستهایش گرفته است و یک سگ شکاری سیاه و یک خوک از سینهاش شیر میمکند (ER, X / 77). لبـرتو را مـادینهروحی گـردنده در کوهستانها و جادهها وصف ـ کردهاند که همچون پریها و عجوزههای اروپایی، کودکان را میربوده، میآزرده و بیمار میکرده است (مکنزی، 68).یهودیان این هیولای وهمی را لیلیت (همو، 67) مینامند. مکنزی لیلیت را همان «لیلیتو»یِ بابلی دانسته است. لیلیت نام همسر و همدم آدم نیز بوده است. در تفسیری از کتاب مقدس، نوشته در میان قرنهای 1-4 ق / 7-10 م، لیلیت «دیو شب و کشندۀ کودکان» و قاتل فرزندان خود (ER, VIII / 555)، و در فرهنگ عامۀ دوران اخیر یهودی مادهدیوی زیانکار برای زنان زائو و کودکان، و دیوی بچهربا وصف شده است (کوئن، 267). به روایت همین تفسیر لیلیت پس از گردنکشی از فرمان پروردگار و آگاهی از کیفر خداوند بهسبب کشتن فرزندانش، با خود پیمان میبندد که به نوزادان پسر تا روز هشتم زادن (احتمالاً تا پیش از ختنهکردن آنها)، و به نوزادان دختر تا روز بیستم زادن آسیب برساند (ER، همانجا).تلمود بابلی لیلیت را با رخسارۀ زنی با گیسوان بلند و بالهای کشیده و شبیه یک کروبی (= مه فرشته) وصف میکند (همان، VIII / 554؛ کوئن، همانجا؛ جودائیکا، II / 246). بر روی طلسمی از طلسمهای حافظ نوزادان که از سدۀ 12 ق / 18 م باقی مانده، پیکرۀ لیلیت با بازوانی بالمانند و گشوده و مقید به زنجیر کشیده شده ـ است (همان، II / 247).مردم سومر به دیوبادی با نام لیل و لَیلا (ER، همانجا) باور داشتند. یک کتیبۀ کنعانی، متعلق به سدۀ 7 یا 8 قم، در زمرۀ مادینهدیوان بالدار و پرنده ــ که دشمن کودکان بودند و آنها را خفه میکردند ــ از دیوی به نام لیل نام برده است. طبق نوشتۀ این کتیبه، لیل شبها میآید و «در اتاقهای تاریک پرواز میکند و با شتاب میگذرد» (جودائیکا، II / 246).در جامعههای عرب از دورۀ جاهلی، مردم به انواع دیو و عفریت با نامها، نقشها و عملکردهای گوناگون باور داشتهاند. در جمع این پدیدههای مهیب وهمی لمشتو نیز جا و پایگاهی دارد. عربها لمشتو را عجوزهای چشمدریده میپندارند و او را به شکل هیولایی تصویر میکنند که یک پایش همچون پای خر و پای دیگرش مانند پای شترمرغ است (ER, X / 77). عربها به دو دیو و یا جن نرینه و مادینۀ دیگر نیز به نامهای «تابع» و «تابعه» باور داشتند. تابع را نرینهجنی قرین و همراه زنان، و تابعه را مادینهجنی قرین و همراه مردان میپنداشتند (نک : تاج ... ، ذیل تبع). سیوطی تابعه را جن و شیطانی همسان با امصبیان، اما با حوزۀ عملی گستردهتر و قدرت و سیطرهای بیشتر از او گرفته، و وصف ـ کرده است. او در شرح اعمال تابعه مینویسد: «این جن مادینه خالیکنندۀ شهرها از آدمیزادگان، آبادکنندۀ مردهشوی خانهها و گورها و پدیدآورندۀ بیماریها و زیانکاریها ست. او کودکان را چنان میزند و میبرد که گویی اصلاً نبودهاند. بزرگسالان را به انواع دردها، مرضها، ناخوشیها، بلاهای بزرگ و کوچک گرفتار میکند. زنان را به هنگام حیض و زایمان میزند و میکشد و یا عقیم میکند تا زاد و رودی از ایشان بازنماند ... عاشق و دوستدار نوزادان و زنان سیاهچشم و گلگون رخسار است. نوزادان را از آغوش مادرانشان میرباید و جدا میکند. استخوان آنها را میشکند، گوشتشان را میخورد و خونشان را میآشامد» (ص 334).امصبیان این دیو خیالی دشمن و کشندۀ کودکان را در بعضی از حوزههای جغرافیایی ـ فرهنگی ایران، بهخصوص در آذربایجان و کرمان، بهنامهای مختلف دیگر مانند ششه یا ششک، قوش و چال، و با ویژگیها و شیوۀ عمل کم و بیش مشابه میشناسند. ششه را که ظاهراً با عدد 6 و شب ششِ زائو و نوزاد مرتبط است، بعضی همانند جن و دیو (ماسه، I / 46؛ ساعدی، خیاو ... ، 133)، بعضی دیگر به شکل پرندهای کوچک و شبیه گنجشک (کرباسی، 1 / 149) و بعضیها نیز همچون قوش (= خفاش) (رشادتی، 28) وصف کردهاند. افغانها این مادینهدیو را شیشک و جگرخور مینامند و میگویند در تاریکی شب به هیئت زنی میآید و مردم را میترساند (افغانینویس، 392).
امصبیان برساختۀ ذهن مادران و آفریدۀ عقدۀ مادری است. ذهن مادران تازهزا در دورۀ نخستین 40 روز زایمان در توهمپروری و خیالپردازی بسیار فعال و نیرومند است. در این دوره، مادران یک مادر خیالی و وهمی برای فرزندانشان میسازند و این آفریدۀ ذهنی را رقیب خود و دشمن فرزندان خود میپندارند. قرنها ست که این پدیدۀ وهمی یا مادر خیالی در فرهنگهای جهان به صورت هیولا و دیوی انگاشته شده است که بهطور ناآشکار و در تاریکی شب میآید و به درون کودکان میرود و روح و روان آنها را تسخیر میکند و موجب بیماری و اختلال عصبی و روانی کودکان میشود.یونگ هر پدیدهای را که بهمفهوم مجازی، معنای مادر میدهد، نمونهای از مادر مثالی گرفته است. او کابوس (= بختک) و لولو (= شیطانک، لیلیت) را ازجملۀ مادران مثالی گرفته است و آنها را گونهای و مظهری از شر و پلیدی میپندارد (ص 25-26).اریش نویمان در بررسی روانشناسانۀ خود در کتاب «مادربزرگ» (1963م) لیلیت را همچون مُثُل یا نمونۀ اولیۀ «مادر مهیب کودکان»، یا بهطور عامتر، نمونۀ زن ویرانگر و مخرب مینگرد. بهگفتۀ او این مادر مهیب، انگارهای از مادر در روان بشری است (نک : ER, VIII / 555).امصبیان یا مادر کودکان نیز که در فرهنگهای قومی ـ اسلامی به نامهای گوناگون دیگری مانند اماللیل (مادر شب) امالشیطان (مادر شیطان) و ام مِلدَم (تب دائمی، مادر تبها) (سیوطی، 340، 350) معروف شده است، در فرهنگ مردم جامعههای اسلامی، ازجمله فرهنگ عامۀ ایران، نمادی از مادر دوم کودکان (نیز نک : شهری، تاریخ ... ، 5 / 223، حاشیۀ 4) یا مادر مُثُلی آنها انگاشته ـ میشود. مادر دوم در نظر مادران اصلی و واقعی کودکان شبح مخوفی است که به قصد آزردن مادران، فرزندان آنان را بیمار میکند یا میکشد. ازاینرو، زنان هرگونه دگرگونی در حالات روانی، و هر رفتار و حرکت نامتعادل در نوزادان و کودکان خود را اثر و نشانی از حضور و حلول این مادینهدیو در تن و جان آنها میانگارند. وقتی هم که نوزادان و کودکان، در نخستین دورههای جدازیستی، مریض میشوند و ناگهان میمیرند، تصور میکنند که امصبیان مادر مثلی رقیب آنها را گرفته و کشته است.
وقتی امصبیان در تن کودکی برود، جان و روان او را تسخیر میکند، و به اصطلاح او را میزند، یا میگیرد و بیمار میکند. کودک امصبیانزده اراده و اختیارش را از دست میدهد، دیوانه میشود و اسیر و بازیچۀ امصبیان میگردد و سرانجام، اگر به او نرسند و درمانش نکنند، میمیرد. در فرهنگ و ادب فارسی کودکان امصبیانزده را اصطلاحاً دیوزد یا دیوزده و دیودید یا دیودیده گفتهاند (معین، 250، 251). عامۀ مردم به این نوع کودکان بیمار، جنزده، بیوقتی، مَضرَّتی یا مضرّاتی و دعاییشده میگویند.پولاک مینویسد: «مردم بیماری صرع را تحت تأثیر جن میپندارند و به همین سبب هم میگویند فلانی دعایی است، دوایی نیست» (ص 423). مردم سروستان فارس به کسی که جن میزد و رفتاری چون دیوانگان داشت، مضرّتی میگفتند (همایونی، 349). هدایت مینویسد: «به بچهای که ناخوش بشود و با دارو درمان نشود، میگویند جنزده و یا دعایی شده است» (ص 192).مردمْ کودکانِ اسیر امصبیان و به اصطلاح دعاییشده را از روی نشانههایی تشخیص میدادند. ازجمله نشانههای امصبیانزدگی اینها بودند: به هم خوردن تعادل بدن و روی زمین افتادن، خشک و بیحس شدن اندامها، بیرنگ و حالت گشتن چشمها، سفید و کبودشدن رنگ پوست، کوتاه و بریده نفس کشیدن و گاهی همکف بر لب و دهان آوردن (ساعدی، اهل، 95؛ داویدیان، 31).
از دیرباز مردم برای محفوظ نگهداشتن محیط زیست خود از ارواح خبیث و پلید، و رهایی تن و روان خود از شر و گزند دیوان و جنیان، و بیرون راندن آنها از خانه و کاشانه و درون خود، تدابیر گوناگونی به کار میبردهاند. رایجترین آنها رعایت بعضی ممنوعیتها و بهکار بستن رمانندهها، توسل به نذر و نیاز، دعا و تعویذ، طلسم و افسون و پرداختن به برخی از اعمال جادویی است.
نوزاد را در شبهای نخستین روزها و هفتههای تولد در اتاق و بسترش تنها و بیمراقب نمیگذاردند. به اعتقاد عامه، زن تازهزا و نوزاد او تا 40 شبانهروز در معرض هجوم دیوان و شیاطین و جنها هستند. در این 40 شبانهروز، بهخصوص در شب ششم تولد، اگر کودکی را تنها بگذارند، ارواح خبیث به سراغش میآیند و به او گزند و آسیب میرسانند. ازاینرو، بهروایت صد در نثر و صد در بندهش، ایرانیان از زمانهای بسیار دور، تنها گذاردن نوزاد را در 40 روز زایش ناروا و از ناشایستها میدانستند (ص 15). برخی نیز میپنداشتند که اگر نوزاد را تنها بگذارند، جنها میآیند و پستانشان را در دهان او میگذارند تا بمکد (کنانیشو، 185). هنوز هم در جامعههای سنتی ایران تنها گذاردن زن زائو و نوزادش را تا پایان روز چلۀ زایمان بدشگون و ناروا میپندارند.عامۀ مردم شب شش را برای نوزاد شبی پرخطر و نامیمون میانگارند. در این شب معمولاً چند زن پیرامون زائو و فرزندش گرد میآیند و تا شکستن تاریکی شب و دمیدن سپیدۀ صبح نزد آن دو میمانند. خراسانیها باور دارند که در شب شش جنها به هر حیلهای که ممکن است، به اتاق زائو داخل میشوند تا نوزاد را با همزادش که یک بچه جن است، عوض کنند. در این شب چند زن و مرد دور تا دور اتاق مینشینند و تا صبح بچه را دست به دست میکنند و شعر و وِرد و دعا میخوانند، و هر چند لحظه یک بار دایره میزنند و به شدت سر و صدا راه میاندازند تا جنها بترسند و به اتاق زائو نزدیک نشوند (شکورزاده، 142).تاتها و تالشها 40 شبانهروز از نوزاد و مادرش مراقبت میکنند و آن دو را هرگز، بهویژه شبها، تنها نمیگذارند. به اعتقاد آنان در دورۀ 40 روز زایمان، «آلِ ژنک» (= زن آل، آلمادینه) و جنها، زائو و نوزادش را تهدید میکنند و برای صدمه زدن به آن دو میکوشند تا زائو را فریب دهند. در این دوره حتیالامکان نوزاد را از خانه بیرون نمیبرند. زنانی هم که بخواهند به خانهای که نوزاد در آن هست، وارد بشوند، نباید تعویذ و جواهر و برخی تسبیحها و طلسمها و مهرههای زینتی را با خود به داخل خانه ببرند. اگر کسی ندانسته وارد اتاق کودک بشود و با خود تعویذ و طلا و جواهر داشته باشد، باید آن را زیر سر کودک بگذارد و پس از پایان چلۀ نوزاد آن را پس بگیرد (عبدلی، 110-111). زن ششک زده یعنی زنی که نوزادش در شبشش مرده، و زن تازه زایی که هنوز چلۀ زایمانش تمام نشده ـ است (کتیرایی، 31)، همچنین زنی که با خود مهرههای زینتی دارد (لهساییزاده، 111)، نبایستی به دیدن زائو و نوزادش برود. اگر برود به نوزاد چله میافتد و بیوقتی و دعایی میشود.
امصبیان مانند آل و جنهای دیگر از چیزهایی مانند آتش و روشنایی، آهن و ابزار و اشیاء آهنی، بعضی گیاهان و دانههای مقدس و بودار، بعضی دعاها و اوراد و طلسمها و افسونها، و بانگ و نفیر میترسد و میرمد. مردم برای این رمـانندهها یـا جنترسانکها خاصیت جادویی و شرزدایی تصور ـ میکنند و آنها را دافع امصبیان و زایلکنندۀ اثرات امصبیان زدگی میپندارند؛ ازاینرو، با گذاشتن اینگونه رمانندهها در خانه، و همراه کردن آنها با کودک سعی میکنند که امصبیان را از محیط زیست کودک بتارانند و دور کنند، و سیطره و قدرت عملش را از میان ببرند. اینک نمونههایی چند از این رمانندهها: آتش و روشنایی: آتش که ضدتاریکی و سیاهی و براندازندۀ دیو ظلمت و رهانندۀ آدمیزادگان از توهمات و ترس ناشی از تاریکی و شب است، از زمانهای کهن میان بسیاری از اقوام، بهخصوص اقوام هندواروپایی، مقدس شمرده میشده، و در رماندن ارواح پلید و نابکار استفاده میشده است. زردشتیان و مسلمانان ایران برای دور کردن دیوان و جنیان و آل و امصبیان در اتاق زن تازهزا و نوزادش آتش و شمع و چراغ میافروختند.در کتابهای دینی زردشتیان بارها به اهمیت و نقش آتش در رماندن دیوان و جادوان و بیاثر کردن نیروی زیانکار آنها اشاره شده است. فرۀ زردشت به هنگامِ زایش او به شکل آتش آشکار گشت و دیوان از دیدن روشنایی و پرتو آتش نتوانستند کاری بکنند (نک : گزیدهها، 23). روشن نگهداشتن اتاق زائو و سوزاندن اسفند و کندر در آتش برای پراکنده کردن دیوان، از تعالیم دینی پیروان دیـن مزدیسنا بوده است (شایست ... ، 155-156؛ نیز نک : صد ... ، 15).رسم افروختن آتش و روشن گذاشتن شمع و چراغ در اتاق زائو و نوزادش تا 40 شب هنوز هم میان عامۀ مردم ایران معمول است. بعضیها اتاق زائو و نوزاد را تا 10 شب روشن نگه میدارند. روز دهم با جام «چهل کلید»، «آبِ دَه» بر سر نوزاد میریزند (هدایت، 38) تا ارواح پلید و ازمابهتران به او گزندی نرسانند. جام چهلکلید جام برنجین و مسینی است با 40 کلید آویخته به آن. درون و بیرون جام آیههایی از قرآن و روی کلیدها عبارت «بسمالله» کنده، یا نوشته شده است (نیز نک : ه د، آبستنی).
آهن: آهن و بعضی از ابزارها و اشیاء برنده و تیز مانند قیچی، سوزن، سنجاق، چاقو، خنجر، شمشیر، درفش و سیخ در نظر بیشتر مردم جهان خاصیت جادویی و اهریمنزدایی داشته است. عامۀ مردم از این اشیاء آهنی همچون طلسم برای دفع ارواح شریر و زیانکار و حفظ جان نوزادان و کودکان از گزند آنها استفاده میکردند (نک : ماسه، 1 / 38). ابوالقاسم عبدالله کاشانی همراه داشتن «آهن چینی» را همچون حرزی برای دفع سحریات، جن و درمان بیماری صرع و مالیخولیا نیکو دانسته است (ص 241).کریستنسن در شرح باور ایرانیان به جن و چگونگی دور کردن این روح بدکار آسیبرسان مینویسد: «جنها بیش از هر چیز از نیش سنجاق میترسند» (ص 81، نیز 123) هانری ماسه مینویسد: «وقتی بچهای بهدنیا میآید، مادرش سنجاقهایی در کهنههای او فرو میکند و 40 روز کهنههای سنجاقزده را نگه میدارد تا ارواح خبیث از نوزاد دور شوند» (I / 43).
گیاهان مقدس گندزدا: اسفند، عودالصلیب، سیر و پیاز از گیاهان رمانندۀ جن و شیطان و ارواح پلید بهشمار میروند و در جامعههای اسلامی تقدس و ارزش کاربردی مهمی دارند. دانههای اسفند (ه م) را بهتنهایی یا با دانههای دیگر میآمیزند و برای گندزدایی محیط زیست و دورکردن و راندن دیوان و آفریدههای اهریمنی از تن و جان آدمیزادگان بهخصوص زنان تازهزا و نوزادان و کودکان، در آتش میریزند و دود میکنند. در عرایس الجواهر (ابوالقاسم، 307) به دود کردن مخلوطی از گیاهان تند و بودار، مانند حَرمَل (= اسفند) و کُندُر و دانههای دیگر، برای گریزاندن دیو و جن و شیطان اشاره شده است.گیاه فاوانیا از دوران پیش از میلاد مسیح (ع)، گیاهی مقدس و درمانکنندۀ بعضی از بیماریها، بهخصوص بیماری صرع، شناخته میشده است (نک : درمان با فاوانیا، در همین مقاله).در جامعههای مسیحی و اسلامی، ازجمله جامعۀ ایران، فاوانیای نر را بهسبب داشتن خط و شیارهایی بهشکل صلیب، عودالصلیب (= چوب صلیب) نامیده، و مقدسش شمردهاند. از عودالصلیب برای رماندن و دورکردن دیو و جن، بهویژه امصبیان از زیستگاه و تن و جان کودکان استفاده میکردهاند. بهاعتقاد عامه در خانهای که عودالصلیب است، جن و جانوران گزنده در آن خانه داخل نمیشوند (حکیممؤمن، 630). بنابر همین اعتقاد، مردم سرزمین مغرب در افریقای شمالی «وَردالحَمیر» (= عودالصلیب) را به دیوارهای خانه میآویختند تا جن و جانوران زهردار و زیانکار را از محیط خانههای خود دور کنند (انطاکی، 1 / 246).کاربرد دعا: در کتابهای دینی بیشتر ادیان جهان، به خاصیت و تأثیر معنوی دعا در راندن ارواح خبیث، و دور و پاکیزه نگهداشتن محیط زیست از شر دیوان و شیاطین و حفظ تن و جان انسان و حیوانها از گزند آنها، اشارههایی شده است و مردم از دیرباز برای دورکردن امصبیان و درمان امصبیانزدگی، دعاها و حرزهای گوناگونی بهکار میبردهاند. سیوطی برای دفع امصبیان و تابعه و درمان بیمارانی که امصبیان آنها را زده است، دعاهایی را نقل میکند؛ ازجملۀ این دعاها، دعـای سوجاد (نک : ص 346- 349) و دعایی شامل آیههایی از قرآن کریم است (نک : همو، 351). این آیهها عبارتاند از 4 آیۀ اول سورۀ جن (72 / 1-4) و 4 آیۀ پایانی سورۀ حشر (59 / 21-24).
کاربُرد طلسم: طلسم و افسون نیز ازجملۀ رمانندههایی است که از دوران باستان برای دور کردن پدیدههای وهمی و دیوزدایی بهکار میرفته است. کلمهها و نقشهای روی طلسمها یا رُقْیهها، بعضی از قدسیات، و بعضی دیگر از اغلوطات، و بیشتر کلمهها و شکلهای بهظاهر مهمل و بیمعنا هستند. طلسمنویسان و اصحاب عزایم، هریک از عناصر این اغلوطهها را در پیوند با نیروهای مکتوم فوق طبیعی و نشانه و نمادی از مفهوم جادویی میپندارند. بهاعتقاد معزّمان این نقوش و اعداد و حروف همه دارای خاصیت و تأثیر جادویی نیرومند در دفع پدیدههای وهمی زیانکار و دفع جن و پری و حفظ سلامت انسان در برابر گزند این نیروهای ناآشکار هستند.طلسم و افسون از آثار بازمانده از جامعههای کهن و ابتدایی در جامعههای سنتی جهان متمدن است. یکی از پندارهای ابتدایی دورۀ جاهلی ــ که بهقبایل عرب دورۀ اسلامی نیز رسیده ــ باور به انواع طلسمات و عزایم بوده است. اعراب کودکانی را که رمانندههایی مانند کعب خرگوش، دندان روباه، دندان گربه و صمغ سیاه درخت سَمْره را با خود داشتند، مصون از گزند ارواح خبیث و هر نوع چشمزخم میانگاشتند و میگفتند جن و شیطان از این طلسمها میترسند و میگریزند (نک : نوری، 574-575).در جامعۀ ایران نیز برای دندان و کعب و پوست گرگ خواص جادویی قائل بودند و آنها را همچون طلسم و حرز برای رماندن دیو و جن و دفع باد صرع، یعنی امصبیان یا ریحصبیان مفید میدانستند (شهمردان، 60؛ جمالی، 24).اعتقاد بهخواص و نیروی جادویی چنین طلسمها و عزایم، و همراه کردن آنها با زنان تازهزا و نوزادان و کودکان در میان یهودیان سرزمینهای مختلف جهان نیز رواج داشته است (ER, VIII / 554-555). اسلام کاربرد طلسم و رقیه را برای دیوزدایی و درمان بیماریها و برآورده شدن حاجتها تقبیح و منع کرده است. پیامبر اکرم (ص) بیاثر بودن و سودمند نبودن چنین طلسمها و اعمالی را یادآور شده، و مادران را از آویختن آویزههای جادویی به گردن و پیشانی فرزندان برای بیرون کردن بیماری از تن آنها بازداشته است (نوری، 576). بااینهمه، هنوز اینگونه پندارهای ابتدایی رواج دارد و انواع طلسم و افسون در میان تودۀ بزرگی از مردم جوامع اسلامی بهکار میرود.اعمال جادویی: مردم ایران برای جنزدایی و رفع امصبیانزدگی از کودکان، آداب و اعمال جادویی و خرافی گوناگونی بهکار میبردهاند. این اعمال و آداب در هر منطقه بستگی به نظامِ فرهنگی حاکم بر جامعۀ آن منطقه داشته است. مثلاً در تهران و احیاناً بعضی از شهرها و آبادیهای دیگر ایران، کودکی را که «بیوقتیاش» میشد، یعنی او را جن میزد و به ناراحتی غش گرفتار میشد، از میان دو پای مادرش و دوپای دختری که پشت به پشت هم ایستاده بودند، رد میکردند. بعد هم او را 3 بار از میان بند قنداق تفنگ میگذراندند (هدایت، 45-46).در روستاهای ساحلی بندر لنگه، کودک امصبیانزده را بغل ـ میکردند و از دالانی کندهشده در زیرزمین میگذراندند (ساعدی، اهل، 95). مردم جزیرۀ قشم و حواشی بندرعباس، کودک بیمار را داغ میکردند. روش داغ کردن چنین بود: نخست کودک را درون پالان کهنۀ خری میگذاشتند، بعد تکه پارچهای سیاه و آهاردار را گره میزدند و به شکل تکمه درمیآوردند و در آتش میانداختند. پس از اینکه پارچه تماماً سوخت و دود شد، با خاکستر سوختۀ پارچه 3 جای پیشانی بچه را داغ میگذاشتند. داغ یا نشان خاکستر را به ترتیب، نخست میان دو ابرو، بعد شقیقۀ راست، و آنگاه شقیقۀ چپ کودک مینهادند (همانجا). تهرانیها خال یا نشانی از دودۀ اجاق را با انگشت میانی دست چپ بر وسط پیشانی نوزاد یا کودک امصبیان زده میگذاشتند (شهری، طهران ... ، 3 / 184). خراسانیها با خاکستر سوختۀ اسفند روی پیشانی نوزاد خال مینهادند (شکورزاده، 143).
آموزگار، ژاله و احمد تفضلی، اسطورۀ زندگی زردشت، تهران، 1372 ش؛ ابنبسطام، عبدالله و حسین بنبسطام، طب الائمة (ع)، نجف، 1385 ق / 1965 م؛ ابنربن، علی، فردوس الحکمة، بهکوشش محمد زبیر صدیقی، برلین، 1928 م؛ ابنسینا، القانون، بولاق، 1294 ق؛ همو، همان، ترجمۀ عبدالرحمان شرفکندی، تهران، 1366 ش؛ ابنهندو، علی، مفتاح الطب و منهاج الطلاب، بهکوشش مهدی محقق و محمدتقی دانشپژوه، تهران، 1368 ش؛ ابوالقاسم کاشانی، عبدالله، عرایس الجواهر، بهکوشش ایرج افشار، تهران، 1345 ش؛ ابومنصور موفق هروی، الابنیة عن حقایق الادویة، بهکوشش احمد بهمنیار و حسین محبوبی اردکانی، تهران، 1346 ش؛ اخوینی بخاری، ربیع، هدایة المتعلمین، بهکوشش جلال متینی، مشهد، 1371 ش؛ ازرق، ابراهیم، تسهیل المنافع، استانبول، 1362 ش / 1984 م؛ افغانی نویس، عبدالله، لغات عامیانۀ فارسی افغانستان، کابل، 1369 ش؛ انطاکی، داوود، تذکرة اولی الالباب، قاهره، 1906 م؛ بهمنیار، احمد، مقدمه و حاشیه بر الابنیة عن حقایق الادویة (نک : هم ، ابومنصور موفق هروی)؛ بیرونی، ابوریحان، الآثار الباقیة، لایپزیگ، 1923 م؛ همو، الصیدنة، بهکوشش عباس زریاب، تهران، 1370 ش؛ پولاک، یاکوب ادوارد ، سفرنامه، ترجمۀ کیکاووس جهانداری، تهران، 1361 ش؛ تاجالعروس؛ تهانوی، محمد اعلى، کشاف اصطلاحات الفنون، بهکوشش لطفی عبدالبدیع و دیگران، قاهره، 1382 ق / 1963 م؛ ثابت بن قره، الذخیرة فی الطب، بهکوشش ج. صبحی، قاهره، 1928 م؛ جرجانی، اسماعیل، ذخیرۀ خوارزمشاهی، بهکوشش سعیدی سیرجانی، تهران، 1355 ش؛ جمالییزدی، مطهر، فرخنامه، بهکوشش ایرج افشار، تهران، 1346 ش؛ حکیم مؤمن، محمد، تحفه، تهران، 1378 ق؛ حکیم میسری، دانشنامه در علم پزشکی، بهکوشش برات زنجانی، تهران، 1366 ش؛ دائرةالمعارف آریانا، کابل، 1348 ش؛ داویدیان، ه . و غلامحسین ساعدی، «تجزیه و تحلیلی از آل و امالصبیان بر مبنای روانشناسی»، سخن، تهران، 1344 ش، س 16، شم 1؛ رازی، محمد بن زکریا، من لایحضره الطبیب، تهران، 1373 ش؛ رشادتی اهری، باقر، «قوش وورماق یا قوشزدگی»، فردوسی، تهران، 1348 ش، شم 916؛ ساعدی، غلامحسین، اهل هوا، تهران، 1355 ش؛ همو، خیاو یا مشکینشهر، تهران، 1354 ش؛ سجزی، محمود، مهذب الاسماء، بهکوشش محمدحسین مصطفوی، تهران، 1364 ش؛ سیوطی، الرحمة فی الطب و الحکمة، بیروت، 1403 ق / 1983 م؛ شایست ناشایست، ترجمۀ کتایون مزداپور، تهران، 1369 ش؛ شکورزاده، ابراهیم، عقاید و رسوم مردم خراسان، تهران، 1346 ش؛ شهری، جعفر، تاریخ اجتماعی تهران در قرن سیزدهم، تهران، 1368 ش؛ همو، طهران قدیم، تهران، 1371 ش؛ شهمردان بن ابی الخیر، نزهتنامۀ علایی، بهکوشش فرهنگ جهانپور، تهران، 1362 ش؛ صد در نثر و صد در بندهش، بهکوشش دابار، بمبئی، 1909 م؛ عبدلی، علی، تاتها و تالشان، تهران، 1369 ش؛ عقیلی علوی شیرازی، محمدحسین، مخزنالادویة، چ سنگی، 1277 ق؛ همو، همان، تهران، 1371 ش؛ غسانی، ابوالقاسم، حدیقة الازهار فی ماهیة العشب و العقار، بهکوشش محمد عربی خطابی، بیروت، 1405 ق / 1985م؛ غسانیترکمانی، یوسف، المعتمد فی الادویة المفردة، بهکوشش مصطفى سقا، بیروت، 1402 ق / 1982 م؛ فیضی سرهندی، اللهداد، مدار الافاضل، بهکوشش محمدباقر، لاهور، 1348 ش؛ قرآن کریم؛ قمری بخاری، حسن، التنویر، بهکوشش محمدکاظم امام، تهران، 1352 ش؛ کتیرایی، محمود، از خشت تا خشت، تهران، 1348 ش؛ کرباسی راوری، علی، فرهنگ مردم راور، تهران، 1365 ش؛ کرمانی، محمدکریم، دقائق العلاج فی الطب البدنی، بمبئی، 1315 ش؛ کریستنسن، آرتور، آفرینش زیانکار در روایات ایرانی، ترجمۀ احمد طباطبایی، تبریز، 1355 ش؛ گزیدههای زادسپرم، ترجمۀ محمدتقی راشدمحصل، تهران، 1366 ش؛ لغتنامۀ دهخدا؛ لهساییزاده، عبدالعلی و عبدالنبی سلامی، تاریخ و فرهنگ مردم دوان، تهران، 1370 ش؛ ماسه، هانری، معتقدات و آداب ایرانی، ترجمۀ مهدی روشنضمیر، تبریز، 1355 ش؛ معین، محمد، مزدیسنا و ادب پارسی، تهران، 1338 ش؛ میدانی، احمد، السامی فی الاسامی، تهران، 1345 ش؛ نوروزنامه، منسوب به خیام، بهکوشش علی حصوری، تهران، 1343 ش؛ نوری، یحیى، اسلام و عقاید و آراء بشری، تهران، 1354ش؛ هدایت، صادق، نیرنگستان، تهران، 1334 ش؛ هروی، محمد، بحـرالجواهر، تهران، 1288 ق؛ همایونی، صادق، فرهنگ مردم سروستان، تهران، 1348 ش؛ یونگ، کارل گوستاو، چهار صورت مثالی، ترجمۀ پروین فرامرزی، مشهد، 1368 ش؛ نیز:
Christensen, A., Essai sur la démonologie iranienne, Kopenhagen, 1941; Cohen, A., Every Man’s Talmud, London, 1949; Encyclopaedia Judaica, 1971; ER; MacKenzie, D. A., Myths of Babylonia and Assyria, London, 1974; Kenanishu, J., About Persia and it’s People, Rock Island, 1899; Massé, H., Croyances et coutumes persanes, Paris, 1938; Schlimmer, J. L., Terminologie medico - pharmaceutique, Tehran, 1970.
علی بلوکباشی (دبا)
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید