افسانۀ گلریز
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
یکشنبه 24 آذر 1398
https://cgie.org.ir/fa/article/238390/افسانۀ-گلریز
دوشنبه 13 اسفند 1403
چاپ شده
1
اَفْسانۀ گُلْریز، داستان عامیانۀ وصال عجبملک و نوشلب. این داستان اثر ضیاءالدین نخشبی بدائونی (د 751ق / 1350م)، متخلص به نخشبی است. او در دهلی از داستانپردازان و پارسیگویان هند و مرید شیخ نظامالدین اولیا (633-725ق / 1236-1325م) بوده است. طوطینامه اثر مشهور او، سلک السلوک و عشرۀ مبشره نیز از تصنیفات دیگر او ست (نک : مدرس، 4 / 179؛ میرحسین دوست، 342؛ علیحسن، 511؛ سامی، 6 / 4570). نخشبی افسانۀ گلریز را به خلاف نوشتۀ قاموس الاعلام از هیچ مأخذی ترجمه نکرده، بلکه به تصریح خود در مقدمۀ کتاب، آن را در مدتی کوتاه نگاشته است (محجوب، 460، 462).ناشرِ کتاب مقدمهای مختصر به زبان انگلیسی بر کتاب نوشته و در آن یادآور شده است که نسخۀ خطی گرانبهایی که این کتاب با استفاده از آن انتشار یافته، متعلق به سرهنگ فیلوت بوده است ... این نسخه به خط نسخی زیبا روی کاغذ قهوهای دستساخت کشمیری نوشته شده و 10 مینیاتور ظریف در آن هست ... قطع کتاب 10×5 / 6 اینچ (25×25 / 16سانتیمتر) است و 407 صفحۀ 11 سطری دارد. کتاب تاریخ ندارد؛ اما ظاهراً 300 سال پیش نوشته شده و خوب نگاهداری شده است. ظاهراً این نسخه در هندوستان منحصربهفرد است. کتابخانۀ دیوان هند فقط نسخۀ نـاقص و موریـانهخوردهای از آن دارد (نک : اته، I / 1547؛ نسخۀ دیگری نیز از این کتاب موجود است، برای اطلاعات بیشتر، نک : محجوب، 465). این کتاب در 1912م در کلکته چاپ سربی شده است. نسخۀ چاپی غلطهای فراوان دارد که قسمتی از آنها در اصل نسخه وجود داشته و قسمتی دیگر بر اثر ناتوانی ناشر از خواندن و فهم عبارات کتاب، در آن راه یافته و غلطهای چاپی نیز بر این دو افزوده است (همانجا). خلاصۀ داستان چنین است: طیفور، پادشاه نخشب، پس از مدتها صاحب فرزندی زیباروی به نام معصومشاه میشود. معصومشاه به سرعت میبالد و به جوانی میرسد. روزی مرغی زیبا بر کنگرۀ قصر مییابد که هرگاه بال و پر میگشاید، همهجا روشن و خوشبو میگردد. معصومشاه شیفتۀ مرغ میشود و دستور میدهد دامی بگسترند و مرغ را بگیرند، اما مرغ میگریزد. شاه بر آن میشود تا به دست خود مرغ را بگیرد. پس به سرعت از دیوار کاخ بالا میرود. ناگاه تاج او به گوشۀ کنگره برخورد میکند و چند مروارید از آن کنده میشود. مرغ قصد میکند تا مرواریدها را برچیند. اطرافیان شاه درمییابند که این مرغ بلندهمت، تنها با مروارید صید میشود. پس، با تعدادی مروارید او را در دام میآورند و به دستور شاه در قفس میاندازند. مرغ از خوردن امتناع میکند. معصومشاه با دیدن رنجوری مرغ جویای احوال او میشود. سرانجام این مرغ که نوشلب نام دارد و دختر شاه پریان است، سرگذشت خود را برای شاه چنین تعریف میکند: روزی عجبملک، پسر پادشاه ترکستان، در مجلس بزم با شنیدن وصف زیبایی نوشلب از زبان پیری، مفتون او میشود و در بستر بیماری میافتد. پادشاه طبیبی حاذق بر بالین فرزند حاضر میکند، اما طبیب علاج او را درنمییابد. شاه از وزیر دانای خود تدبیری میجوید. وزیر با شنیدن داستان عشق عجبملک، او را اندرز میدهد و از عواقب کار آگاه میسازد. اما شاهزاده نهتنها به نصایح او، بلکه به هشدارهای پدر نیز توجهی نمیکند و روز بعد، برای یافتن نشانی از نوشلب، به همراه دایۀ خود (راسخ) به سفر میرود. پس از یک سال تحمل رنج سفر، از معشوق نشانی نمییابد و در ناامیدی کشتی او غرق میشود، اما جان سالم بهدر میبرد و به قصر نازمست، زن زیبایی میرود که در چنگال عفریت گرفتار است. نازمست با شنیدن قصۀ عشق عجبملک میگوید: مادر من نوشلب را به فرزندی پذیرفته و او در بیتالامان ساکن است. من تو را نزد او خواهم برد. عجبملک پس از جدال با عفریت و نابود کردن او، به همراه نازمست به بحرین، مقر حکومت پدر نازمست، میرود. نوشلب همراه مادر نازمست به قصر میآید و پس از شنیدن اوصاف عشق و شیدایی عجبملک، دل در گرو مهر او میبندد و پس از بستن عهد دوستی، با هم نرد عشق میبازند. روز بعد، مادر نوشلب با دیدن او در کنار عجبملک، نازمست را خائن میخواند که اجازه داده است نوشلب با آدمیزاد اختلاط کند. سپس به جنیان دستور میدهد در وقت خواب، عجبملک را به ترکستان، و نوشلب را به دارالامان ببرند. مادر نوشلب از ترس رسوایی، نوشلب را به صورت مرغی درمیآورد. نوشلب به معصومشاه میگوید اکنون 10 سال است که در فراق معشوق میگریم و او را نمییابم. معصومشاه به او وعدۀ یاری میدهد و روز بعد، او را به بیتالامان نزد مادر میبرد. مادر بار دیگر فرزند را به صورت پیشین باز میگرداند و از معصومشاه میخواهد تا با او ازدواج کند. اما معصومشاه میگوید: او همچون خواهر من است و من عهد بستهام او را به وصال عجبملک برسانم. پس از چند روز، معصومشاه به همراه مادر نوشلب و لشکر جن، نوشلب را نزد عجبملک میبرد و در مراسمی ویژه این دو عاشق به وصال هم میرسند. از سوی دیگر، معصومشاه نیز با دیدن نازمست دلبستۀ او میگردد و با او ازدواج میکند (نخشبی، جم ). افسانۀ گلریز منثور اما آمیخته به نظم و با نثری آراسته و متکلف و مصنوع است که به احادیث، اخبار، ابیات و امثال عربی و شعرهای فارسی آراسته شده است. شعرهای آن سطحی و کممایه و از نوع شعر فارسی عادی و رایج سرزمین هندوستان است که در آن قواعد دستوری و لغوی زبان فارسی به درستی مراعات نمیشود و در سراسر متن نوعی ابهام و تاریکی و ضعف تألیف وجود دارد (محجوب، 462). با آنکه نثر افسانۀ گلریز مانند دیگر نوشتههای ضیاء نخشبی به هیچ روی نثری عامیانه نیست، اما مضمون کتاب کاملاً همانند دیگر داستانهای عامیانه است و در آن از عفریت و دیو و پریزاد و افسون خواندن و درآمدن پری (یا آدمی) به شکل مرغان و دیگر حوادثی که در این داستانها روی میدهد، سخن بسیار رفته است و از نظر مضمون میتوان آن را داستانی عامیانه بهشمار آورد (همو، 464-465). داستان از نوع افسانۀ پریان است که شیوۀ روایتی داستان در داستان دارد. مضمون غالب آن عاشقانه و اخلاقی است. هدف داستان هم آموزشی است و هم سرگرمی. داستان خاستگاهی ایرانی دارد. جغرافیای حوادث داستان، ترکستان و نخشب است. پایان کل داستان شادینامه، و برخی داستانهای مستقل آن عبرتنامهاند. قهرمانان بیشتر از گونۀ پادشاهان، امرا و صاحبمنصبان، عیاران و پریان هستند و حوادث شگفتانگیز و خیالی در سراسر داستان دیده میشود. چون اصل حکایت و استخوانبندی داستان چندان دراز نیست، گاه نویسنده از زبان قهرمانان خویش تمثیلهایی آورده و با حکایتهاییکوتاه، به شیوۀ داستان در داستان که روش معمول افسانهسرایی هندوان است، کتاب را آراسته و تفصیل داده است (همو، 462). این داستانها عبارتاند از: داستان جوان مغروری که از زاری تختۀ در، عبرت میگیرد (ص 20-22)؛ داستان ابوتراب نخشبی که برزگر نادان و گاوی را یکسان میداند (ص 32-33)؛ داستان پادشاهی که چون در برآوردن نیازهای حکیم درمیماند شرمسار میشود (ص 36)؛ داستان عیسى(ع) که برای اثبات بیوفایی معشوق و دنیا، همسر مرد جوانی را زنده میگرداند و دوباره میمیراند (ص 38-46)؛ داستان ابراهیم خواص که 12 سال آرزوی دست یافتن به اناری را دارد (ص 158)؛ داستان مرغ مرموزی که هارونالرشید او را درچنگال حوادث میاندازد و سپس نجات میدهد؛ داستان پیرزن 80 سالهای که آرزوی ازدواج دارد (ص 159-166). شخصیتها به نسبت دیگر داستانهای عامیانه بسیار اندکاند. گزارههای آغازین داستان نیز همچون نثر داستان متکلف است: «حاکیان حکایت شائقه و راویان روایات رائقه چنین آورند که در ایام سابقه و قرون ماضیه ... »؛ همچنین گزارههای میانی بیشتر، القصه است. برخی از بنمایههای داستان اینها ست: عاشقشدن با وصف زیبایی، عاشق شدن با یک بار دیدن، ترک مال و زندگی، بیفرزندی، قضا و قدر، گم شدن، مدهوش شدن، جستوجو، سفر، بزم، دام، شکار، حبس، فرار، مجازات، نصیحت، مناظره، شجاعت، یاری، بیماری، قصه گفتن در میان حکایت، وفاداری، عیادت، دایه، فرزندخواندگی، پیری، عاشق، معشوق، واسطه، جن، پری، غار، سفر دریا، تاج و نامه.
سامی، شمسالدین، قاموس الاعلام، استانبول، 1316ق / 1898م؛ علی حسن خان، صبح گلشن، کلکته، 1295ق؛ محجوب، محمد جعفر، ادبیات عامیانۀ ایران، به کوشش حسن ذوالفقاری، تهران، 1387ش؛ مدرس، محمدعلی، ریحانةالادب، تهران، 1371ق؛ میرحسین دوست سنبهلی، تذکرۀ حسینی، لکهنو، 1875م؛ نخشبی، ضیاءالدین، افسانۀ گلریز، تهران، 1377ش؛ نیز:
Ethé, H., Catalogue of Persian Manuscripts in the Library of the India Office, Oxford , 1903.حسن ذوالفقاری
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید