اسفندیار
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
سه شنبه 19 آذر 1398
https://cgie.org.ir/fa/article/238376/اسفندیار
سه شنبه 14 اسفند 1403
چاپ شده
1
اِسْفَنْدیار، فرزند گشتاسب، و از پهلوانان بزرگ حماسۀ ملی ایران. او با پذیرش دین زردشتی از مبلغان و مروجان اصلی این دین شد، برای گسترش آن جنگهای فراوانی کرد و سرانجام، در زابل به دست رستم (با راهنمایی سیمرغ) کشته شد. نام اسفندیار در اوستا سْپِنتوداتَ (پورداود، 2 / 87) و با لقب تَخْمَ به معنی تَهم و دلیر (یشتها، 2 / 87) آمده است. در متون پهلوی از او به صورت سپندیات و سپنداتَ یاد شده است. براساس این متون وی مورد عنایت ویژۀ زردشت بوده، و زردشت او را رویینتن کرده است. دربارۀ رویینتنی اسفندیار روایتهای مختلفی در ادبیات کتبی و شفاهی وجود دارد. براساس شاهنامه، زردشت زنجیری را که از بهشت آورده بود، به بازوی اسفندیار میبندد و به این طریق او را آسیبناپذیر میکند (فردوسی، 5 / 238). در مجمل التواریخ و القصص آمده است: «گویند که چشمۀ روی روان گشت سلیمان را یعنی عین القطر [و] از آن تماثیلها و صورتها کردند، پس سلیمان دعا کرد و خدای تعالى جان به تن ایشان اندرکرد، و اسفندیار از ایشان بود، ... و اسفندیار را از بهر آن رویینتن خواندندی» (ص 38). برخی پژوهشگران احتمال میدهند که در این روایت، نام سلیمان جانشین نام زردشت شده باشد (خالقی، گلرنجها ... ، 284). در زراتشتنامه دراینباره چنین آمده است که گشتاسب به زردشت گفت از خداوند 4 درخواست دارد: یکی آنکه بداند در آن جهان چه جایگاهی دارد، دوم اینکه هیچ سلاحی بر او کارگر نشود، سوم توانایی پیشبینی احوال جهان، و چهارم جاودانگی؛ اما زردشت پاسخ میدهد که گشتاسب فقط یکی از اینها را میتواند برای خود درخواست کند. به دنبال آن گشتاسب موافقت میکند که 3 حاجت دیگر را برای نزدیکانش یعنی اسفندیار، پشوتن و جاماسب بخواهد. به این ترتیب جاماسب به توانایی پیشبینی احوال جهان دست مییابد، پشوتن جاودانه میشود و اسفندیار با دانهای انار بهشتی رویینتن میگردد (زردشت بهرام پژدو، 72- 78). مشابه همین روایت در یکی از متون پهلوی، وِجَرکَرددینی، نیز نقل شده است (آموزگار، 160-161). دربارۀ چگونگی رویینتن شدن اسفندیار چند روایت شفاهی نیز وجود دارد. براساس یکی از آنها زردشت برای اثبات پیامبری خود اسفندیار را به حمام میبرد و ظرف آبی را که بر آن دمیده است، روی سر او میریزد. اسفندیار برخلاف گفتۀ زردشت در آن لحظه چشمهایش را میبندد؛ ازاینرو، به جز چشمها همۀ پیکرش رویین میشود. زردشت برای آنکه آسیبی از راه چشم به اسفندیار نرسد، چشمهای او را با چوب دوشاخۀ درخت گز در جنگلهای دوردست طلسم میکند (انجوی، مردم و شاهنامه، 7). در روایت شاهنامه رستم با تیر دوشاخۀ چوب گز، اسفندیار را که از ناحیۀ چشم آسیبپذیر است از پای درمیآورد (فردوسی، 5 / 403-404). در روایتی دیگر آمده است هنگامی که اسفندیار 6 ماهه بود، او را به چشمهای در خارج از شهر میبرند و در آن فرومیکنند تا رویینتن شود، اما اسفندیار چشمـان خود را در آب میبندد. براساس روایتی دیگر مادر اسفندیار برای اینکه او را رویینتن کند، به جادو متوسل میشود و اسفندیار را در آب حوضچهای که طلسم بود، میاندازد (انجوی، مردم و فردوسی، 203-206). مقایسۀ روایتهای شفاهی و کتبی دراینباره مؤید آن است که روایتهای شفاهی وجه اساطیری بیشتری دارند و در مقابل در روایتهای مکتوب بیشتر وجه عقلانی به چشم میخورد (اسماعیلپور، 48). دربارۀ رویینتنی اسفندیار برخی از پژوهشگران معاصر فرضیههای دیگری مطرح کردهاند. مینوی رویینتنشدن اسفندیار را به شستوشوی در خون اژدها مرتبط میکند. به اعتقاد وی در خان سوم از داستان هفتخان هنگامی که اسفندیار به کام اژدها فرو میرود، خون سراپای او را، بهجز چشمانش که بهواسطۀ بیهوشی بسته شده بود، فرا میگیرد. این شستهشدن در خون اژدها سبب میشود که حربه بر هیچ عضو وی کار نکند الّا بر چشمان او (ص 80). احتمالاً وجود قرینههای مشابهی در اساطیر اقوام هندواروپایی، مانند شستوشوی زیگفرید در خون اژدها کـه سبب رویینتنـی او میشـود (نک : سـرود ... ، 10-12)، زمینهای برای این فرضیه بوده است. امیدسالار ضمن تأیید سخنان مینوی، موضوع را پیچیدهتر از این نکته میداند. بهنظر وی موضوع رویینتنی اسفندیار را باید در سراسر داستان هفتخان جستوجو کرد. در نزد او هفتخان شامل دو قسمت است: یکی خانهای اول تا پنجم، و دیگری خانهای 6 و 7، که هریک از این دو قسمت در رویینتنشدن اسفندیار نقش مشخصی بر عهده داشته است؛ اسفندیار در هریک از این قسمتها آزمونهایی را پشت سر میگذارد. او در قسمت اول افزونبر خون اژدها در خون گرگ و شیر نیز شستوشو میکند (ص 18). آیدنلو موضوع رویینتنی اسفندیار را به گونهای کاملاً متفاوت بررسی کرده است. به نظر وی پهلوان رویینتن اصولاً نباید زره و خفتان بپوشد، درصورتیکه براساس روایت شاهنامه، وی بارها زره و خفتان به تن میکند. همچنین او معتقد است زره زخمناپذیر اسفندیار که در دارابنامۀ طرسوسی، و دو بیت از شاهنامۀ نسخۀ سعدلو (چ مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی)، به آن اشارۀ آشکار شده است، عامل کارگر نشدن رزمافزارها بر بدن او ست (ص 14-15). بخشی از مبارزات اسفندیار در دفاع از دین زردشتی، در منظومۀ پهلوی یادگار زریران آمده (ص 60-62)، اما شرح اصلی زندگی و مبارزات او طی چند داستان در شاهنامه نقل شده است که بخش اندکی از آن سرودۀ دقیقی و بیشتر آن از فردوسی است. از میان این داستانها فقط از «داستان رستم و اسفندیار» روایتهای شفاهی وجود دارد. براساس روایت شاهنامه، گشتاسب بارها به اسفندیار وعده میدهد که تاج و تخت شاهی را به او واگذار کند، اما هربار به بهانهای این کار را به تأخیر میاندازد، تا اینکه سرانجام، اسفندیار پس از فتوحات بسیار و ازجمله سرکوبی تورانیان و فتح روییندژ ــ که طی داستان هفتخان اسفندیار روایت شده است ــ از پدرش میخواهد به وعدهاش عمل کند. گشتاسب اینبار با جاماسب، که توانایی پیشگویی آینده را از زردشت کسب کرده است، به مشورت مینشیند؛ جاماسب میگوید که عمر اسفندیار در زابل و به دست رستم بهسرمیآید. بر این اساس، گشتاسب از اسفندیار میخواهد که به سیستان برود و رستم را به بند بکشد. اسفندیار با وجود مخالفت با این کار، بنا به اعتقادات دینی خود که اجرای فرمان پادشاه را از ضروریات میداند، فرمان گشتاسب را پذیرفته، با سپاه خود به سیستان میرود و از رستم میخواهد یا دست به بند دهد، یا با او جنگ کند؛ رستم بند را که سبب خواری او ست نمیپذیرد؛ او از اسفندیار میخواهد که جنگ را نیز فراموش کند و میگوید که حاضر است خود نزد گشتاسب رفته، در آنجا هر عقوبتی را بپذیرد؛ اما پندهای رستم و سخنان آشتیجویانۀ او بیتأثیر میماند و اسفندیار به جنگ با رستم پافشاری میکند. ناگزیر کار دو پهلوان به جنگ میکشد؛ در روز اول نبرد هیچیک از تیرهای رستم بر اسفندیار رویینتن کارگر نمیشود، اما رستم و رخش بر اثر تیرهای اسفندیار، خسته و با جراحت فراوان میدان نبرد را ترک میکنند. زال برای چارهجویی و کمک به رستم، به سیمرغ پناه میبرد؛ سیمرغ ضمن مداوای زخمهای آن دو، رستم را راهنمایی میکند تا از چوب درخت گز اسرارآمیز، تیری دو ـ شاخه بسازد و با آن چشمهای اسفندیار را که تنها قسمت آسیبپذیر بدنش است، هدف بگیرد؛ روز بعد رستم از این طریق اسفندیار را از پای در میآورد (فردوسی، 5 / 291 بب ). این داستان پیش از آنکه بهدست فردوسی به نظم کشیده شود، در میان ایرانیان و حتى عربها نیز مشهور بوده، و افزونبر وجود روایتهای کتبی آن، به صورت شفاهی نیز نقل میشده است. براساس گزارش ابنهشام در زمان پیامبر اسلام (ص)، فردی به نام نضر بن حارث که به غرب ایران رفتوآمد داشت، این داستان را از ایرانیان شنیده بود و آن را در مکه برای مردم نقل میکرد (2 / 12). روایتهای کتبی آن نیز به زبان پهلوی وجود داشت که یکی از آنها را ابنمقفع ضمن ترجمۀ خداینامه به عربی ترجمه کرد. این ترجمه مورد استفادۀ برخی نویسندگان ازجمله نویسندۀ نهایة الارب واقع شده است (نک : دنبالۀ مقاله). براساس نوشتۀ ابنندیم فردی به نام حیلة بن سالم نیز روایتی از آن را، که ظاهراً کتاب مستقلی بوده، به عربی برگردانده است (ص 132). این داستان از طریق خداینامه به شاهنامۀ ابومنصوری و از آنجا به شاهنامۀ فردوسی و نیز غرر اخبار ثعالبی راه یافته است (خالقی، «رستم ... »، 902). افـزونبر این گزارشهای مختصر یـا مفصل، این داستان ــ با اختلافات جدی ــ در آثار نویسندگان پیش و پس از فردوسی نیز آمده است. مؤلف الاخبار الطوال میگوید که چون گشتاسب دین زردشت را پذیرفت، رستم با وی از در مخالفت درآمد و برای خلع وی از پادشاهی به گردآوری سپاه پرداخت؛ گشتاسب نیز اسفندیار را به جنگ او گسیل کرد، اما اسفندیار به دست رستم کشته شد. دینوری بیآنکه به سیمرغ و خویشکاریهای او اشارهای کند، نوشته است: «و ایرانیان دراینباره سخنان بسیار گفتهاند» (ص 28- 29). همین روایت در نهایة الارب با شرح بیشتر و نقل جزئیات آمده است. نویسندۀ کتاب به نقل از سیر ملوک، ترجمۀ ابنمقفع، پساز ذکر سبب جنگ رستم و اسفندیار، که پذیرش دین زردشتی از طرف گشتاسب بوده است، مینویسد که این جنگ 40 روز طول کشید تا اینکه رستم از دست اسفندیار جراحت بسیار یافت و گفت: امروز مرا فروگذار که ملالت حاصل شده است؛ اسفندیار نیز قبول کرد. وقتی رستم به قرارگاه خود میرسد، با کاهنی که در خدمتش بوده مشورت میکند؛ کاهن ضمن آگاهیدادن به رستم دربارۀ قتل اسفندیار، به او میگوید که اسفندیار فقط با تیر ساختهشده از چوب درخت گزی که در جزیرۀ کازرون، از جزایر طبرستان، وجـود دارد از پـای درمیآید. رستم بـا تهیۀ تیر سه ـ شاخهای از آن درخت، اسفندیار را به قتل میرساند (ص 82-85). پایان این داستان در ترجمۀ فارسی با اختصار فراوان نقل شده است. خالقی مطلق احتمال میدهد که جانشینشدن کاهن به جای سیمرغ در این روایت، برای این بوده است که نسبت جادو به سیمرغ نداده باشند (همان، 905). روایتی بسیار مختصر در تاریخ سیستان وجود دارد که مبنای آن روایت فردوسی نیست؛ در این روایت بر اختلاف مذهبی رستم با خانوادۀ گشتاسب تأکید شده است (ص 33-34). سهروردی روایتی متفاوت از چگونگی قتل اسفندیار ارائه کرده است (نک : ص 233-234) که به گمان، یا مبنای شفاهی دارد و یا برساختۀ خود او ست (خالقی، همان، 903). به گفتۀ سهروردی «در سیمرغ آن خاصیت است که اگر آیینهای یا مثل آن برابر سیمرغ بدارند، هر دیده که در آن بنگرد، خیره شود. زال کلاهخود و جوشنی از آهن صیقلیافته بر رستم پوشاند و آیینههایی نیز بر رخش بسته، او را از برابر سیمرغ به میدان فرستاد. اسفندیار ... چون نزدیک رسید، پرتو سیمرغ بر جوشن و آیینه افتاد و به چشم اسفندیار بازتاب یافت، چشمش خیره شد، هیچ نمیدید، پنداشت که زخمی به هر دو چشمش رسیده است. از اسب درافتاد و به دست رستم هلاک شد؛ پنداری آن دو پاره گز که حکایت کنند دو پر سیمرغ بود» (ص 234). عوفی نیز روایت مشروحی از این داستان نقل کرده که با اندکی اختلاف مانند روایت شاهنامه است (ص 92- 99). روایتهایی نیز در تاریخ طبری (1 / 561-565)، تاریخ بلعمی (ص 666- 668) و زین الاخبار (گردیزی، 13-15) آمده است که بسیار مختصر، و در خطوط کلی منطبق با روایت شاهنامهاند. در موضعی از مجمل التواریخ و القصص نیز روایتی مانند روایتهای اخیر آمده است (ص 51-52)، اما مؤلف در جایی دیگر با تردید مینویسد: «گشتاسب را فرزندی نبود، اسفندیار را به فرزندی بداشت، و از رستم به ترکستان گریخت تا رستم از پس وی برفت به کشتنش» (ص 38). شهمردان بن ابیالخیر طی روایتهایی متفاوت موضوع کشتهشدن اسفندیار را به گونهای دیگر و بیارتباط با رستم نقل کرده است. او در جایی از کتاب خود میگوید که هاونی از دست زنی که در بلندی ایستاده بود، بر سر اسفندیار افتاد و باعث هلاک او شد و در جایی دیگر مینویسد: «ماری او را بزد؛ پس او را برگرفتند و در جایگاهی بخوابانیدند و صورت رستم دید، بر دیوار نقش کرد و گفت: چه بودی که چون به برنایی میباید مردن، به دست چنین مردی کشته شده بودمی» (ص 340-341). همچنین طوسی در عجایب المخلوقات مینویسد که اسفندیار به مبارزه با اژدها رفت، تیغ بر میان وی زد، وی را به دو نیم کرد، اژدها به وی جست، هر دو بمردند (ص 612). روایت اخیر که به احتمال فراوان مبنای شفاهی دارد، بیشتر منطبق با روایتی است که در میان مردم دربارۀ بهمن گفته میشود (انجوی، مردم و فردوسی، 146-147). در میان متون قدیم آثار دیگری نیز وجود دارد که به این داستان اشاراتی کردهاند، از جمله مروج الذهب مسعودی (1 / 228-230)، فارسنامۀ ابنبلخی (ص 15، 51-52)، الکامل ابناثیر (1 / 274-275) و تاریخ گزیدۀ حمدالله مستوفی (ص 93). افزونبر روایتهای کتبی چند روایت شفاهی نیز از این داستان ثبت شده است. برخی از این روایتها با اندکی اختلاف در جزئیات، شبیه روایت شاهنامه هستند، مانند روایت نقالان (هفت لشکر، 471- 479)، یا روایتی که در ملایر ثبت شده است. روایت اخیر تا پایان مرگ اسفندیار کموبیش مانند روایت شاهنامه است، اما در ادامه رستم همراه پشوتن و بهمن تابوت اسفندیار را به پایتخت میبرد. در آنجا برخلاف شهادت بهمن و پشوتن مبنی بر صلحخواهی رستم، گشتاسب فرمان قتل وی را صادر میکند، اما رستم درحالیکه سخت خشمگین شده است، دست به قبضۀ شمشیر میبرد و به طرف شاه گشتاسب میرود و تاج شاهی را از تارک او برمیگیرد و بر فرق بهمن میگذارد. بعد از آن به فرمان رستم خطبۀ شاهی به نام بهمن خوانده میشود (انجوی، مردم و شاهنامه، 3 بب ). در روایتی دیگر که اساس آن با روایت شاهنامه یکسان است، آمده که: وقتی اسفندیار از پدر تقاضای تاج و تخت میکند، گشتاسب او را نصیحت میکند که تو هنوز جوان هستی و ممکن است مملکت را بر باد دهی؛ اما نصیحتهای گشتاسب بر اسفندیار بیتأثیر میماند و وی پدرش را تهدید میکند که با زورِ شمشیر مملکت را میگیرم. بر همین اساس، گشتاسب با مشورت وزیران خود، اسفندیار را به جنگ رستم میفرستد (همو، مردم و فردوسی، 206-210). بیشتر روایتهای شفاهی تفاوتهای اساسی با روایت شاهنامه دارند، بهگونهای که آنها را باید داستانهایی متفاوت بهشمار آورد. برای نمونه، براساس روایتی که در کازرون ثبتشدهاست، گشتاسب زال را اسیر کرده، به بند میکشد. رستم برای آزادی زال به پایتخت میرود و اسفندیار به جنگ او میآید. در ابتدا رستم از اسفندیار شکست میخورد، اما با کمک و راهنمایی سیمرغ دو تیر از شاخههای درخت خردل میسازد و با آن اسفندیار را کور کرده، به اسارت میگیرد؛ گشتاسب، زال را آزاد میکند. اسفندیار از رستم میخواهد که اتاقی برایش بسازد که یک در داشته، و فقط بر یک ستون استوار باشد. رستم به توصیۀ زال و در برخی روایتها به توصیۀ سیمرغ، دو در برای اتاق درست میکند. اسفندیار با رستم به اتاق میرود و در را میبندد. سپس وی ستون را با دو دست گرفته، از جا میکند و سقف اتاق را به این امید که به همراه رستم زیر آوار کشته شود، ویران میکند؛ اما رستم پیش از آن از در دیگر اتاق بیرون میرود و بنابراین خود اسفندیار از بین میرود (همان، 203-205). روایتی نیز در دشتستان بوشهر ثبت شده که ابتدای آن مانند روایت شاهنامه است، اما داستان پس از حضور سیمرغ تا پایان مانند روایت پیشین است (همو، مردم و شاهنامه، 23-25). شبیه این روایت در دستگردۀ گلپایگان نیز ثبتشدهاست، با این تفاوت که اسفندیار در زیر آوار نمیمیرد. براساس این روایت هنوز هم صدای او از زیر خاک شنیده میشود (همان، 25-27). روایتی نیز در فریدن اصفهان ثبتشده که فاقد شرحی دربارۀ قسمت اول است (همان، 23). در میان افسانههای ارمنی هم روایتی شبیه به روایت اخیر وجود دارد (خالقی، گلرنجها، 284-285، «رستم»، 908). خالقی مطلق معتقد است قسمت دوم این روایتها از روایت مرگ شمشون، پهلوان آسیبناپذیر بنیاسرائیل در عهد عتیق، تأثیر پذیرفته است (همانجا). براساس روایتهای دیگر که دستکم 3 نمونه از آن در شهرهای فریدن اصفهان (انجوی، همان، 25)، ملایر و اردکان فارس (همو، مردم و فردوسی، 211-213) ثبتشدهاست، هنگامی که رستم به سراپردۀ اسفندیار میرود، بین آنها مشاجرهای در میگیرد. رستم با ترنج فلزیای که در دست داشته، به پهلوی اسفندیار میکوبد و باعث مرگ اسفندیار میشود. جالب توجه اینکه در روایت فریدن، راوی این بیت را نیز از قول شاعر در تأیید نقل خود میآورد: چو از دست رستم رها شد ترنج / ز پهلوی شه دنده بشکست پنج. در روایت ملایر راوی در پایان اضافه میکند که فردوسی در نسخۀ اولیۀ شاهنامه که تقدیم سلطان محمود کرده بود، مرگ اسفندیار را به همین صورت به نظم کشیده بوده، اما سلطان محمود به او گفته که سزاوار نیست پهلوانی مانند اسفندیار را تا این حد زبون کرد؛ ازاینرو، فردوسی به توصیۀ محمود داستان را به گونۀ فعلی تغییر داده است تا ارزش واقعی اسفندیار، همانطور که بوده، جلوه داده شود. امیدسالار نیز به روایتی مشابه که خود در آبادۀ فارس شنیده بوده است، اشاره میکند؛ براساس این روایت هنگامی که در سراپردۀ اسفندیار دو پهلوان به مشاجره میپردازند و اسفندیار به رستم اهانت میکند، رستم از جای برمیخیزد و با کرسی زرینی که بر آن نشسته بوده، به پهلوی اسفندیار میکوبد و وی را درحال از پای درمیآورد. او از این روایت و روایتهای مشابه نتیجه میگیرد که در قصص شفاهی پهلوانی، روایتی بوده که اسفندیار را رویینتن نمیدانسته است (ص 8- 9). روایت یادشده در یکی از طومارهای نقالی نیز آمده است؛ براساس این روایت پس از اهانت اسفندیار، رستم با ترنجی از طلا که یکصد من وزن داشت، به پهلوی او میکوبد، به گونهای که دو دندۀ اسفندیار میشکند، اما وی نمیمیرد (هفت لشکر، 472). وجود روایتهای فراوان کتبی و شفاهی از این داستان، نشان از اهمیت آن در فرهنگ ایران دارد. این داستان هم از لحاظ ادبی، هم از نظر هنری و هم از جهت دربر داشتن برخی از بنمایههای اساسی فرهنگ ایرانی، بیتردید دقیقترین و برترین داستان شاهنامه است. اسلامی ندوشن آن را داستان داستانها خوانده (ص 3)، و خالقیمطلق نیز از لحاظ پختگی زبان و اندیشه، انسجام ساخت و بافت، آرمانهای پهلوانی، بری بودن از نفوذ حماسههای بیگانه، و بیبدیل بودن موضوع و انگیزه آن را شاهداستان و نقطۀ اوج حماسه (سخنها ... ، 53) دانسته است. حمیدیان این داستان را یگانه داستان ایرانیای که تراژیک به مفهوم دقیق و اخص کلمه است، میداند (ص 342). مجموعۀ این موارد باعث شده که بسیاری از پژوهشگران دربارۀ این داستان، مقاله یا کتاب مستقل تألیف کنند (نک : افشار، 27 بب ، 88 بب ).
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید