1394/11/6 ۰۸:۵۴
منوچهر بزرگمهر، پرچمدار فلسفه تحلیلی در ایران و از پیشروانِ نهضت ترجمه متون فلسفی آشنایی ایرانیان با اندیشههای جدید غرب و بنیانهای دنیای جدید به اواسط دوران قاجار بازمیگردد؛ اما این آشنایی زمانی شکلی رسمی به خود گرفت و بیش از پیش دامن گسترد که دانشآموختگان فرهنگ جدید بعد از مشروطه وارد میدان شدند و با عرضه آثار خود بنیانهای فکری و فلسفی غرب را شناساندند. محمدعلی فروغی (۱۳۲۱ـ ۱۲۵۴) ملقب به «ذکاءالملک»، ادیب، سیاستمدار و از روشنفکران نامدار ایرانی و به عنوان پیشاهنگ معرفی فلسفه جدید غرب و پیشقراول تحول سبک در زبان فلسفه، در دهه دوم قرن حاضر با انتشار یکی از اصلیترین متون فلسفه مدرن و بنیان تاریخنویسی فلسفه جدید یعنی کتاب «سیر حکمت در اروپا»۱و نیز ترجمه فارسی کتاب روشنگر «گفتار در روش» اثر رنه دکارت (۱۶۵۰ـ ۱۵۹۶) نقش آغازین و مؤثری را در این ماجرا داشته است.
منوچهر بزرگمهر، پرچمدار فلسفه تحلیلی در ایران و از پیشروانِ
آشنایی ایرانیان با اندیشههای جدید غرب و بنیانهای دنیای جدید به اواسط دوران قاجار بازمیگردد؛ اما این آشنایی زمانی شکلی رسمی به خود گرفت و بیش از پیش دامن گسترد که دانشآموختگان فرهنگ جدید بعد از مشروطه وارد میدان شدند و با عرضه آثار خود بنیانهای فکری و فلسفی غرب را شناساندند. محمدعلی فروغی (۱۳۲۱ـ ۱۲۵۴) ملقب به «ذکاءالملک»، ادیب، سیاستمدار و از روشنفکران نامدار ایرانی و به عنوان پیشاهنگ معرفی فلسفه جدید غرب و پیشقراول تحول سبک در زبان فلسفه، در دهه دوم قرن حاضر با انتشار یکی از اصلیترین متون فلسفه مدرن و بنیان تاریخنویسی فلسفه جدید یعنی کتاب «سیر حکمت در اروپا»۱و نیز ترجمه فارسی کتاب روشنگر «گفتار در روش» اثر رنه دکارت (۱۶۵۰ـ ۱۵۹۶) نقش آغازین و مؤثری را در این ماجرا داشته است.۲ پس از تأسیس دانشگاه تهران در سال ۱۳۱۳ و ایجاد دپارتمان فلسفه در دانشکده ادبیات و علوم انسانی، و نیز در پی اعزام دانشجویان ایرانی به اروپا، رفته رفته آشنایی ایرانیان با فلسفه مغرب زمین راه خود را پیدا کرد و اندیشههای فلسفی دنیای جدید از طریق ترجمه در معرض مطالعه پژوهشگران و نوآموزان فلسفه قرار گرفت. مترجمان برجستهای در معرفی اندیشههای فلسفی و فیلسوفان بزرگ غرب بهتدریج دست به ترجمه بردند و آثار نفیس و گرانسنگی را به زبان فارسی راهی بازار چاپ و نشر داشتند که نوعاً از بزرگان و پیشروان نهضت ترجمه متون فلسفی شمرده میشوند. کسانی چون محمدباقر هوشیار (۱۳۳۶ـ۱۲۸۳)، محمدحسن لطفی (۱۳۷۸ـ ۱۲۹۸)، محمود هومن (۱۳۵۹ـ۱۲۸۷)، حمید عنایت (۱۳۶۱ـ۱۳۱۱) و یحیی مهدوی (۱۳۷۹ـ ۱۲۸۷) را باید به عنوان نخستین و ممتازترین مترجمان و ادامهدهندگان راه فروغی به شمار آورد.
اما نقش منوچهر بزرگمهر (۱۳۶۵ـ ۱۲۸۹) را در این میان نباید از نظر دور داشت. بزرگمهر نیز به عنوان مترجم آثار فلسفی در زمره اولین کسانی بود که تازههای اندیشه فلسفی غرب را به ایرانیان شناساند. او در زمره پیشگامان و مشعلدارانی به شمار میآید که در شناسایی «فلسفه تحلیلی» (Analytic Philosophy) و فیلسوفان تجربهگرای غرب به زبان فارسی صاحب کرسی است؛ به طوری که میتوان گفت گسترش تفکر این مشرب فلسفی در ایران با آثار او صورت پذیرفته است. کسی نیست از دانشآموختگان رشته فلسفه که نام منوچهر بزرگمهر را نشنیده و از مقام و شخصیت و مجموعه آثار ترجمهای او بیخبر باشد. اهمیت کار بزرگمهر آنجا نمایان میشود که پژوهشگران فلسفی طی چند دهه هنگامی که میخواستند درباره فلسفه تحلیلی اطلاعاتی کسب کنند و رویکردی پژوهشی بر این نحله فلسفی بیفکنند، معمولا به سراغ آثار او میرفتند. ترجمههای او از متون فلسفی در دهههای ۴۰ و ۵۰ بالاترین شمارگان را از آن خود کرده بود. طالبان پژوهش در حوزه فلسفه غرب به ویژه فلسفه تحلیلی، در دورهای، در پارهای از معارف فلسفی خود، مرهون و مدیون ترجمههای اویند.
فیلسوف خودآموخته
بزرگمهر در موقعیتی کرسیدار فلسفه تحلیلی در ایران شناخته شد که نه درسآموخته فلسفه، که خودآموخته فلسفه بود. رشته دانشگاهی را نه در رشته فلسفه، که سالیان دراز در رشته حقوق گذرانده بود. او بیش از هر چیز در آغاز، دستی در رشته حقوق داشت و شغل دیوانی و اداری خود را در همین رشته در صنعت نفت اختیار کرده و به مناصب بالای اداری دست یازیده بود. تنها مطالعات شخصی و عشق به دانایی بود که او را با دنیای تخصصی فلسفه آشنا کرد و به نوشتن پیرامونش واداشت. به گفته خود در حقیقتجویی منجمی را میمانست «که سرش رو به آسمان بود و دنبال ستارگان میگشت تا در ته چاه افتاد.» پیوسته سرگرم «بحث ذاتی و عرضی و وجود و ماهیت و سعی در اثبات و ابطال جزء لایتجزی و درک مفهوم زمان و مکان و خیر و شر» بود.۳
البته باید یادآور شد خودآموختگی، نسبتاً چیزی از دانش فلسفی او نکاست. آنقدر خوشفهم و با ذکاوت بود که بتواند مسائل فلسفی را خوب درک کند و خوب بنویسد؛ تا جایی که گوی سبقت را در نشر آثار فلسفی از بسیاری از دانشآموختگان این رشته ربود و او را در معرفی مکتبی از مکاتب فلسفی صاحب کرسی کرد؛ امتیازی که در دانشآموختگان فلسفه نیز کمتر میتوان سراغ گرفت. او در فلسفه تا آنجا پیش رفت که به قولی عنوان «فیلسوف خودآموخته» را از آن خود کرد. هرچند توقع او از خودش بیش از این مقدار بود. همین توقع بالا بود که خود را حتی از زمره طلاب فلسفه هم نمیدانست. دلش میخواست دانشآموخته رشته فلسفه بود و دانشآموختگی در این رشته را یک نعمت قلمداد میکرد. ظاهراً همیشه غبطه کسانی را میخورد که در دانش فلسفه از تحصیلات دانشگاهی و رسمی برخوردارند و دستی بیش از او در آستین فلسفه و اندیشههای فلسفی دارند و با آنهمه دانش فلسفی فروتنانه بضاعت خود را در فلسفه مزجات میخواند.۴
نخستین آثار قلمی خود را نه در فلسفه و نه در قالب کتاب، که در حوزههای اجتماعی، اخلاقی و عرفانی، و در مطبوعات و جراید آن روز ایران رقم زده بود. در اصل، او در آغاز روزنامهنگاری غیرحرفهای بود که بعدها به مترجم حرفهای کتابهای فلسفی تبدیل شد. درونمایه بسیاری از یادداشتهای اجتماعی او را مشاهدات و رویدادهای روزانه خیابانی و خواندنیها تشکیل میداد. وقایع کوی و برزن و خبرهای مطبوعاتی دستمایه نوشتار او میشد. گاه در خیابان واقعهای را میدید آن را به رشته تحریر میکشاند و نهایتاً به چاپ میرساند. گاه نیز در قالب نقل حکایتی، نکتهای اخلاقی و پندآموز را به مخاطب یادآور میشد. ایضاً مقالات آمیخته به طنز نیز در قلم دوره آغازین بزرگمهر کم نیست. مقالات مطبوعاتی و غیرفلسفی بزرگمهر بعدها در قالب کتاب، روانه بازار نشر شد؛ از آن جمله است: کتابهای «عرفان نو»، «مرقعات صاحبدل»، «از بیرون گود»، «دیگ جوش قلندر». این آثار بهترین منبع برای شناخت آرا و افکار غیر فلسفی او به شمار میآید.
اما چنانکه گفته شد، وی زمانی به شهرت رسید که تمام قد در نقش مترجم آثار فلسفی ظاهر شد؛ آنهم فلسفه تحلیلی که تا پیش از او این نوع گرایش فلسفی در میان ما شناخته نبود. در آثار نوشتاری و برنامههای آموزشی بزرگمهر معرفی اندیشههای فلسفی فیلسوفان نامآوری همچون: کارناپ، راسل، کانت، ویتگنشتاین، آیر، بارکلی، لاک، هیوم، شوپنهاور، نیچه، ویلیام جیمز، سارتر، پوپر، سوزان لنگر و… جایی مستقل برای خود گشوده است. آثاری چون: «رساله درباره فهم انسانی»، «مسائل فلسفه»، «علم ما به عالم خارج»، «منطق سمبلیک»، «تحلیل ذهن»، «سه گفت و شنود میان هیلاس و فیلونوس»، «مسائل و نظریات فلسفه»، «رساله در اصول علم انسانی و سه گفت و شنود»، «زبان، حقیقت و منطق»، «فلسفه کانت» از جمله ترجمههای معروف و پرمراجعه اوست.
پوزیتیویست عارف
بزرگمهر در هنگامی کمر همت به ترجمه غیرعرفانیترین مشرب فلسفی، آنهم پوزیتیویسم و فلسفه تحلیلی بسته بود که دلش در کمند عرفان بود؛ البته باید یادآور شد نه عارف صرف بود و نه پوزیتیویست صرف. هم عرفان را میجست و هم پوزیتیویسم را به گونهای همزبانی میکرد؛ دلش با عرفان بود و دماغش با فلسفه. در عین حال که از فلسفه نظری سخن میراند، کیمیای واقعی را عشق میانگاشت و به نوعی مشربش آمیخته از فلسفه و عرفان بود. دور نمیدانست که «از راهی غیر از علم و استدلال، یعنی از راه عواطف و احساسات بتوان راز دهر را گشود و آنچه را علم و عقل با زحمت و مشقت و به کندی به مرور ایام درک میکند، با ذوق و اشراق و به وسیله صفای باطن دید و دریافت.»۵ آن اوایل که هنوز قدم در حریم فلسفه تحلیلی و نحله پوزیتیویسم ننهاده بود، نام مستعار «صاحبدل» و «قلندر» و «مرشد» را در ذیل نوشتههای اجتماعی و عرفانی خود بر صحن مطبوعات مینشاند و بعدها که پای در ترجمه کتابهای فلسفی نهاد و تجربهای از مشرب پوزیتیویسم آزمود، اگرچه نام واقعیاش در ذیل نوشتههایش نقش میبست، اما در اصل به لحاظ فکری ترکیب ناهمجنس «پوزیتیویست صاحبدل» یا «پوزیتیویست قلندر» را درخور خود کرده بود.
او را در ایران همچون کانت ـ فیلسوف شهیر آلمانی ـ باید میداندار نوعی ثنویت اندیشه، یعنی تفکیک فلسفه نظری از فلسفه عملی به شمار آورد؛ امری که در آن روزگار، در محافل روشنفکری بسی غریب و مهجور میآمد. از ویژگیهای فکری اوست که اشعریان را بر معتزله و فلسفه نقادی کانت را بر فلسفه ایدئالیسم هگل ترجیح میداد. تابع حکمای اسلامی اشعری و کانت بود که «میگویند اگر اثبات مبدأ و معاد و اخلاقیات به دلیل عقل ممکن نباشد (که تا به حال نبوده)، فرض آنها به عنوان مبنای نظام اجتماعی و اساس اخلاق و زندگی دنیوی لازم به نظر میرسد.»۶ با این احوال، اندیشههای او را بیشتر باید در آثار فلسفی و حکمیاش جست. به عبارتی، مشرب فلسفی او بسیار شناختهتر از مشرب عرفانی اوست؛ این چیزی است که در میان اهل فن، این خودآموخته فلسفه، بدان شناخته میشود.
از این نظر بزرگمهر را در زمره بزرگانی مانند فروغی و حمید عنایت (۱۳۶۱ـ۱۳۱۱) از صاحبان نثر فلسفی جدید باید شناخت. او برای نخستین بار از مشرب و مکتبی سخن راند که تا آن موقع در میان ایرانیان شناخته نبود. در دورهای، به سهم خود شناساند که غیر از فلسفه رایج و نگرش سنتی، نگرشهای فلسفی دیگری نیز خارج از اندیشه نظری این مرز و بوم وجود دارد که باید شناخت و به نقادیاش پرداخت. این البته بیشتر زینهاری به اهل فلسفه و طالبان معرفت بود. با آثار قلمی خود به گونهای شناساند که خارج از آموختههای مدرسی و اندیشههای رایج فلسفی به نحو دیگری نیز میتوان اندیشید؛ و اینکه فلسفه، تنها فلسفه متداول و سنتی در نظام تعلیمی حوزههای درس نیست؛ فلسفههای دیگری هم هست که باید خواند و پیرامونش اندیشید.
بدون شک زبان و نوع نگاه و رویکرد بزرگمهر در شناخت فلسفه تحلیلی در ایران مؤثر بوده است. به عبارتی سیمای فلسفه تحلیلی در ایران در دورهای، با قلم او شناخته میآمد. معلوم نیست اگر دنیای ترجمه، آثار فلسفی بزرگمهر را نداشت، فلسفه تحلیلی و مکتب پوزیتیویسم در چه تاریخی و توسط چه شخصیتی در ایران جامه انتشار به خود میپوشید و در این مرز جغرافیایی حائز پایگاهی مستقل میشد. در دوره خود، در معرفی فلسفه تحلیلی و پوزیتیویسم به لحاظ تعدد آثار، کسی به گرد او نمیرسید. با ابتنای به این نظر است که بزرگمهر و آثار قلمیاش در فرهنگ فلسفی ایران زمین نقش و اهمیت ویژه مییابد که متاسفانه تاکنون مستقلاً کمتر بدان پرداخته شده است. هر پژوهشی در حوزه مترجمان پیشرو ایران بدون در نظر گرفتن نقش و جایگاه او به بیراهه رفتن است. ترجمههای متعدد بزرگمهر از آثار فلسفی غرب در شاخه فلسفه تحلیلی و فیلسوفان تجربی غرب، جملگی بر نقش و جایگاه برجسته بزرگمهر تأکید دارند.
البته ما در برخورد با او تنها با مترجم آثار فلسفی غرب روبرو نیستیم؛ با فردی نسبتاً صاحب نظر در اندیشههای فلسفی روبرویم که در موقعیت مقتضی دیدگاه فلسفی خود را در آئینه قلم بازمیتاباند؛ چرا که وی علاوه بر کارهای ترجمه، چند تألیف نیز ذیل موضوعات فلسفی راهی بازار نشر نموده است که مهمترین آن «فلسفه تحلیل منطقی»، «فلسفه چیست؟» و «فلاسفه تجربی انگلستان» میباشد. دو کتاب نخستین حاوی مقالاتی است که در طول شش سال در نشریات مختلف از جمله سخن به چاپ رسانده است.
«فلاسفه تجربی انگلستان» پیش از انتشار در قالب جزوات آموزشی در اختیار دانشجویان فوق لیسانس گروه فلسفه دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران قرار گرفته است. در جریان تدریس هر سال برحسب توسعه مطالعات، چیزی بر آن افزوده یا اجمالی را تفصیل داده است. این کتاب شامل فلسفه فیلسوفانی چون: لاک، بارکلی، هیوم، و جان استوارت میل میباشد. با مطالعه این آثار میتوان به رگههایی از دیدگاهها و مواضع کلامی و فلسفی و حتی اخلاقی او پی برد. حتی آنجا که به تشریح مبانی فلسفه قدیم و جدید میپردازد، بعضاً از اظهار نظر و ابراز موضع انتقادی خودداری نمیکند. اگرچه به طور کلی نگاهی انتقادی به فلسفه کلاسیک میافکند و مباحث آن را فاقد کمترین تأثیر علمی یا عملی میشمرد، اما گاه هرچند اندک، به مشکلات فلسفه اصالت تحلیل منطقی هم اشاراتی دارد و به طور گذرا نکاتی را در این خصوص برمیشمرد؛ اما در عین حال تنها روش بیطرفانه فلسفی را روش تحلیلی میداند و با جانبداری از این روش فلسفی میگوید: «فلسفه تحلیلی یا تحلیل منطقی … عمل فلسفه را ایضاح و تبیین معانی الفاظ و دادن تعریفات و تحلیل مفاهیم مستعمل در عرف عام و علوم خاصه میداند.»۷
بزرگمهر اگرچه هیچ وجهی برای مقدمهنویسی مترجم کتاب نمیداند، اما در برخی موارد مقدمههای نسبتاً قابل توجه و پرباری بر ترجمههای خود نوشته است که او نشان از اشراف و تسلطش بر اندیشههایی دارد که در حال ترجمه آن است. از مقدمههای او بهخوبی میتوان دریافت که مضمون و محتوای اثر را بهدرستی گرفته و مثل صاحبان اثر قادر به بیان مطلب است. مقدمه کتابهای «مسائل فلسفه» و «تحلیل ذهن» و «علم ما به عالم خارج» اثر برتراند راسل، و «کارناپ» اثر آرن نائس، بهخوبی گویای این مطلب است.
تدریس در دانشگاه
شخصیت فلسفی او تنها در تألیف و ترجمه خلاصه نمیشود؛ گاه نیز در نقش استاد، به اصرار اولیای دانشگاه خلأ موجود در زمینه تدریس فلسفه تحلیلی آنگلوساکسون را در دانشگاه پر میکند و افقی روشن به روی دانشجویان فلسفه میگشاید. او چندین سال در دهه ۵۰ در مقاطع مختلف از جمله فوق لیسانس و دکتری فلسفه دانشکده ادبیات دانشگاه تهران و بعضی دانشکدههای دیگر به تدریس متون فلسفی به زبان انگلیسی و منطق جدید و فلسفه تحلیلی همت گماشت. سیدحسین نصر معاون و رئیس وقت دانشکده ادبیات دانشگاه تهران (۱۳۵۴ـ۱۳۵۱) در خاطرات خود خبر از روزهایی میدهد که در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران به عنوان مرکز اصلی تفکر در ایران «بر گروههای فلسفه، روانشناسی و جامعهشناسی این دانشکده پوزیتیویسم نوع اگوست کنتی و نه از نوع جدید آنگلوساکسون آن حکمفرما بود…»۸ برای اینکه فلسفه تحلیلی آنگلوساکسون نیز معرفی شود که تا آن زمان خبری از آن نبود، منوچهر بزرگمهر پوزیتیویست و طرفدار فلسفه تحصلی آنگلوساکسون را برای تدریس فلسفههایی دعوت کرد که اصلا مابعدالطبیعی نبود، اما با این همه، افق دید دانشجویان را باز میکرد.۹ آنهم با اصرارهای زیاد نصر که البته همکاری دکترمهدوی نیز در این امر بیتأثیر نبود.۱۰بدینسان بزرگمهر در گروه فلسفه دانشگاه تهران به عنوان استاد در کنار استادانی چون احمد فردید، یحیی مهدوی، داریوش شایگان، ابوالحسن جلیلی و جواد مصلح و… به تدریس فلسفه فیلسوفانی همچون: لاک، بارکلی، هیوم، راسل، کارناپ و ویتگنشتاین متقدم میپردازد. در آن دوران او تنها استاد فلسفه تحلیلی دانشگاه شناخته میشد.
فلسفه تطبیقی
پرداختن به فلسفه تطبیقی و رویکرد مقایسهای میان فلسفه شرق و فلسفه غرب از جمله علائق شخصی بزرگمهر در تحقیقات فلسفی به شمار میآید؛ موضوعی که امروزه در تلقی برخی از صاحبنظران به دلیل فقدان یک تعریف دقیق و مورد وفاق کارشناسان از فلسفه تطبیقی، درخور انتقاد میآید.۱۱این علاقه شخصی در آن دوره تاریخی که به اوایل دهه ۵۰ بازمیگردد، کمابیش به دیگران نیز سرایت کرد و موضوع مطرحی در محافل و مجامع فلسفی آن دوران شد. به پیشنهاد او بود که استادمطهری جلسات درس هفتگی فلسفه تطبیقی را در خانه وی با حضور جمعی از صاحبنظران از جمله دکتر حمید عنایت، دکتر رضا داوری و دکتر غلامعلی حداد عادل دایر کرد. نحوه برپایی این جلسات به این نحو بود که ابتدا مباحثی از فلسفه غرب مطرح میشد، آنگاه بزرگمهر، عنایت و دیگران بنا بر اطلاعات فلسفی خود توضیحاتی میدادند و نهایتاً استاد مطهری نظرش را با توجه به فلسفه اسلامی بیان میداشت. این جلسات از سال ۱۳۵۲ تا ۱۳۵۷ ادامه یافت و بعدها به مجلس درس منظومه بدل شد و سرانجام آن مجموعه دروس در دو جلد «شرح مبسوط منظومه» به چاپ رسید.
بزرگمهر در نوشتههای خود گهگاه که موقعیت اقتضا کند و شرایط را مساعد ببیند، هرچند گذرا و ناموفق، گریزی هم به موضوع مورد علاقه خود، یعنی فلسفه تطبیقی میزند. چنین گریزی در نوشتههای او نه از سر تفریح که از سر ضرورت است. از نظر او پرداختن به فلسفه تطبیقی و کنار هم نهادن اندیشههای فلسفی غرب و شرق کار لازم و بایستهای به شمار میآید. آنچه او را به این امر متمایل ساخته، میتوان در آشنایی او به معارف سنتی و مدرن دانست. او با داشتن پشتوانه دانش فلسفه اسلامی و آشنایی با اصطلاحات و تعابیر آن، به شناخت فلسفه تجربی غربی نایل آمد. طبیعی است که با داشتن آن پشتوانه در پارهای موضوعات به عالم مقایسه یا تطبیق روی آورد و در طرح مباحث فلسفی به نوعی در پی یافتن فضل تقدم هم باشد. از این روست که شخصاً ضمن اقدام در این خصوص، پیوسته محققان و علاقهمندان فلسفه را به جدی گرفتن فلسفه تطبیقی توصیه میکند. هرچند در این خصوص، موفقیت او بیشتر در عالم مقایسه است تا در وادی تطبیق. در برخی از آثار فلسفی بزرگمهر میتوان کمابیش این رویکرد خجسته را شاهد بود؛ بدین معنا که در لابلای نوشتار خود موضوع مشترکی را محور بحث قرار داده و پیرامون آن، دیدگاه فیلسوفان غرب و شرق را ارزیابی میکند. به عنوان نمونه مقاله «فلسفه بحث الفاظ است»، از کتاب «فلسفه تحلیل منطقی» در مبحث تقسیم قضایا به تحلیلی و ترکیبی از تقسیمبندیهای معروف کانت، به این موضوع اشاره دارد. در ادامه جای این تقسیمبندی را در تاریخ فلسفه اسلامی خالی ندانسته و آن را مشابه حمل ذاتی و حمل عرضی و یا حمل اولی ذاتی و حمل شایع صناعی در فلسفه اسلامی به شمار میآورد: «کسانی که با منطق قدیم آشنا هستند، ملاحظه خواهند نمود که این تقسیم در نزد قدمای ما حتی در کتابهای ابوعلی سینا به عنوان حمل ذاتی و حمل عرضی شناخته شده بود؛ ولی در زمانهای اخیر در کتابهای ملاصدرا به شرح و تفصیل بیشتر مورد مطالعه مخصوص قرار گرفته و به عنوان حمل اولی ذاتی و حمل شایع صناعی مشهور شده است.»۱۲
بزرگمهر در طرح این موضوع تا آنجا پیش میرود که با تمامی تفاوتها و امتیازاتی که در تقسیمبندی کانت با سایر فیلسوفان اسلامی در پیرامون قضایای تحلیلی و ترکیبی میبیند، و شباهتهای «بالمره صوری و ظاهری و نه واقعی و حقیقی»، فضل تقدم را با ملاصدرا میداند و وی را در این تقسیمبندی به نوعی جلودار میخواند: «ملاصدرا در اواخر قرن شانزده و اوایل قرن هفده میلادی بوده، در صورتی که کانت در قرن هجدهم میزیسته؛ بنابراین فضل تقدم مسلماً با ملاصدراست، هرچند نتیجهای که این دو فیلسوف از تقسیمبندی خود گرفتهاند، از زمین تا آسمان تفاوت دارد.»۱۳
تفکیک ضرورت عقلی از علیت خارجی در فلسفه هیوم و اندیشه غزالی، از جمله نمونههای دیگری است که در فلسفه تطبیقی بزرگمهر بدان اشاره میشود. در تلقی او: «هیوم اگر هیچ مطلبی را در فلسفه ثابت نکرده باشد، لااقل ثابت کرده که اصل علیت مبتنی بر ضرورت عقلی نیست و همانطور که متکلمین اسلامی و مخصوصاً غزالی معتقد بود رابطه و علاقه ضروری عقل بین علت و معلول نمیتواند باشد.»۱۴
ایضاً همین رویکرد را در ذیل موضوع نفی ضرورت علیت در مقاله «مساله علیت در فلسفه هیوم»، میان رای غزالی و نیکلا اوترکور (Nicolas Autrecourt) از متکلمان مسیحی فرانسوی (حدود ۱۳۵۰م) دارد؛۱۵ چرا که او نیز همانند غزالی تتابع علت و معلول را امری ضروری ندانسته و بر این باور است که از وجود یک شیء نمیتوان به طور قطع به وجود شیء دیگر حکم کرد. از همین رو فضل تقدم در موضوع نفی ضرورت علیت، با متفکر اسلامی یعنی غزالی است.
اما مشاهده مشابهتها و ارائه فلسفه تطبیقی در آثار فلسفی بزرگمهر رفته رفته جای خود را به مشاهده تمایزات و شکلگیری فلسفه مقایسهای میدهد. با گسترش دانش فلسفی وی، فلسفه مقایسهای رنگ بیشتری به خود میگیرد و متقابلاً بهرغم خواسته اولیهاش، فلسفه تطبیقی به کمرنگی میگراید. از آن جمله است مقایسه شک غزالی و شک دکارت که در آثار بزرگمهر جایی مستقل گشوده است: «غزالی شک را با توسل به عرفان برطرف میکند و دکارت با تحقیق فلسفی، و البته باید توجه داشت که نظرگاه این دو مرد بزرگ با یکدیگر اختلاف بسیار داشته است. غزالی شک فلسفی را چون آلتی برای ابطال فلسفه اولی (نه فلسفه علمی) به کار برده، درصورتی که دکارت از آن برای یافتن مبنای صحیحی جهت فلسفه کلی استفاده کرده است.»۱۶
فطرتی شکاک
بزرگمهر به گفته خود «فطرتی شکاک و ذهنی دیرباور» داشت.۱۷ بهسادگی تن به پذیرش اندیشهای نمیداد. در اعتقادات نظری پیوسته شک عالمانه را برمیگزید و آن را موتور محرکه بازجستهای خود قرار میداد. از تعصب و خشکمغزی در حوزه بینشها و باورها دوری میگزید. از روحیهای تحقیقی و انتقادی خالی از تعصب و عناد برخوردار بود. تأسی به عقاید دیگران بدون تشکیکهای بنیادین و تأملات نظری، هرگز رضایت و خرسندی او را فراهم نمیساخت.
این فطرت شکاک «هرگز متمایل به سیستمهای فلسفی که میخواهند برای عالم کائنات و پروردگار این عالم تکلیف معین کنند، نبود.»۱۸همیشه قول غزالی را در کتاب «تهافت الفلاسفه» در نظر داشت که: «بم عرفتم هذا؟» یعنی این مطلب را از کجا دانستید؟۱۹با هیچ گونه جزماندیشی میانه نداشت. حتی به جزمیتهای گروههای معنوی روی خوش نشان نمیداد. همواره ارتکاب خطا در فکر را ممکن و محتمل میدانست و کسانی را که با جزمیت قصد القای نظر خود را دارند، به دیده تعجب مینگریست: «بنده هر وقت کتابهای اصالت معنویان را میخوانم و حرفهای آنها را درست مورد تأمل قرار میدهم، اغلب در حاشیه کتاب بیاختیار مینویسم: مرد ملا از کجا میدانی که این طور باید باشد و جز این نمیتواند بود؟!»۲۰ از این رو بسیاری از مسائل فلسفی را لاینحل و لاجرم از دایره فلسفه قابل حذف میدانست.۲۱
اما در ورای فطرتی شکاک و ذهنی دیرباور، در جاهایی ناگزیر به آرامش خاطر و آسودگی باطن بود. نیاز به دست یافتن به افق روشن یقین را در ما فی الضمیر خود احساس میکرد. اگرچه میگفت: «شک و تعلیق در حکم بهتر از صدور حکم خطاست»،۲۲ اما روی هم رفته نه شک و شکاکیت را تاب میآورد و نه تعلیق در حکم و داوری را. شک را چندان خوش نداشت. در فرایند شک از زاویهای دیگر سنگرهای یقین را میجست. آرامش خاطر، بیش از هر چیز ضمیرش را ارضا میکرد. اما چه چیز میتوانست ضمن حصول معرفت یقینی به او آرامش خاطر دهد و او را از احساس وحشتآور شکاکیت برهاند؟ کدامین رهیافت، وی را به افقهای روشن یقین میکشاند؟
شیوه بزرگمهر در برونرفت از قلمرو شک، آزمودن تجربههای نظری فیلسوفان و متکلمان دینی نبود. شیوه او مشربی خارج از فلسفه و کنجکاویهای نظری او بود. آرای فلسفی در بسیاری موارد نمیتوانست او را از شرایط ناپایدار فکری برهاند. سلوکی عرفانی را میجست و افقهای روشن یقین را در این مسیر جستجو میکرد. اما نه مشرب عرفانی پیچیده و صعبالعبور، آنچنان که عارفان خاص دنبال میکنند، بلکه عرفان ساده و بیتکلف را در حصول معرفت یقینی دنبال میکرد و خواسته و ناخواسته بر آن اصرار میورزید. او چون نتوانسته بود در میان آرای گوناگون فلاسفه آرامش خاطری پیدا کند، ناگزیر از فلسفه میگریخت و سوی وادی عرفان میرفت؛ چراکه آشکارا پایان حکمت را آغاز عرفان و رواج و شیوع آن را با زوال و انحطاط حکمت توأم میدانست؛۲۳امری که علیالظاهر با مشرب فلسفی او نمیخواند.
پینوشتها:
۱ـ جلد نخست کتاب «سیر حکمت در اروپا» در سال ۱۳۰۹ منتشر شد. جلدهای دوم و سوم نیز به ترتیب در سالهای ۱۳۱۷ و ۱۳۲۱ به چاپ رسید.
۲ـ البته پیش از فروغی، در زمان ناصرالدین شاه کتاب «گفتار در روش» با همکاری کنت دوگوبینو وزیر مختار فرانسه در ایران و «برنه» فرانسوی و یک یهودی ساکن تهران به فارسی برگردانده شد. ترجمه دیگری نیز از زبان ترکی عثمانی به فارسی به دست افضلالملک کرمانی انجام گرفت؛ اما هیچ یک از این ترجمهها به علت نامفهوم بودن و وجود عبارات دور از ذهن، با استقبال چندانی روبرو نشد.
۳ـ دیگ جوش قلندر، ص۱۵
۴ـ راسل، برتراند، مسائل فلسفه، ترجمه منوچهر بزرگمهر، ص۱۴
۵ـ فلسفه تحلیل منطقی، ص۶۴
۶ـ فلسفه چیست، ص۱۳۶
۷ـ فلسفه چیست؟، ص۱۹
۸ـ در جستجوی امر قدسی، ترجمه سیدمصطفی شهرآیینی، ص۱۰۲
۹ـ همان، ص۱۰۴
۱۰ـ «آفاق حکمت در سپهر سنت»، گفتگوی حامد زارع با سیدحسین نصر، ص۱۹۶
۱۱ـ دکتر ابراهیمی دینانی در میزگردی، اسم فلسفه تطبیقی را که نامش هست اما مفادش نیست، یک فاجعه میخواند: «آدمها به درستی معنای فلسفه تطبیقی را متوجه نمیشوند. تصور رایج بر این است که مثلا ملاصدرا را با هگل مقایسه کنید یا ابنسینا را با کانت که به نظر من حرف بیمعنایی است. برداشت من از فلسفه تطبیقی این است: کسی که فلسفه غربی را بداند، آنگاه فلسفه اسلامی را بهتر خواهد فهمید و برعکس، اگر کسی فلسفه اسلامی را خوب خوانده باشد، نحلههای فلسفی غربی را بهتر خواهد فهمید. این یعنی فلسفه تطبیقی؛ نه اینکه ما بیاییم و نتایجی را که فلاسفه در مباحثشان میگیرند، با هم مقایسه کنیم.» خردنامه، خرداد و تیر ۱۳۸۸، شماره ۳۰ و ۳۱، ص۱۴۷ با عنوان: «شیخ فیلسوف»
۱۲ـ همان، ص۱۵۰
۱۳ـ همان
۱۴ـ همان، ص۱۶۲
۱۵ـ نشریه اختصاصی گروه آموزشی فلسفه، دانشگاه تهران، شماره ۲، ص۸۷
۱۶ـ فلسفه تحلیل منطقی، ص۴۳
۱۷ـ فلسفه چیست؟ ص۱۵۳
۱۸ـ همان، ص۱۵۳
۱۹ـ همان، ص۱۱
۲۰ـ همان، ص۱۴۸
۲۱ ـ همان،ص۱۲
۲۲ـ همان، ص۱۳
۲۳ـ منوچهر بزرگمهر، فلسفه تحلیل منطقی، ص۶۴
منبع: روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید