1394/9/29 ۰۹:۲۰
میدانیم که معرفت چونانکه هست، در طبیعت یافت نمیشود و شناسایی از درون انسان امکانپذیر میگردد. این بدین معناست که طبیعت ناآگاه و انسان آگاه هر دو متعلق به یک عالم و یک فضایند؛ اما پاسخها و پرسشهای علمی در محدودة خود نمیتواند رابطه این دو را با یکدیگر روشن کند و یا ضرورت آن را دریابد. به عبارت دیگر چنانچه فلسفه به کمک علم نیاید، هیچ علمی نمیتواند حد و مرزی برای خود از درون خود جستجو کند و مرزهای علوم در یکدگر خواهد لغزید. میدانیم که شناختشناسی صرفاً به مثابه شاخهای از فلسفه مرزدار حدود دانشهای گوناگون میباشد. به صرف برخورداری از زمینههای مشترک مطالعات مربوط به انسان، دانشهای انسانی همچون سایر بخشهای دانش یعنی دانشهای طبیعی بیکمک فلسفه نمیتواند خود پیشاپیش مرزهای خود را شناسایی کند یا گسترش دهد.
آنچه ما «علوم انسانی اسلامی» میخوانیم، همچون علوم انسانی رایج و مصطلح (در قرن نوزدهم علوم انسانی عنوان مشترکی برای دستهای از علوم گوناگون شد که تشرف این عنوان را یافت) همراه با علم هستیها و موجودات با انفتاح قوام وجودی هستی ـ که محدود در حوزه موضوعی یک علم مشخص است ـ معنی مییابد. بدیهی است هر علم پایهای غیر از علوم دیگر دارد و تأسیس هر علم جدای از علوم دیگر است، ولیکن تأسیس هیچ یک از علوم بدون استمداد از دانش فراعلم یا هستیشناسی ممکن نخواهد بود. چون در علوم انسانی و در علوم طبیعی تبیین و تفسیر حدود و ثغور یک علم به توسط علوم دیگر از سنخ و مرتبه همان علوم نخواهد بود؛ برای مثال فیزیک نمیگوبد که چه چیز پایة موضوع علم شیمی است؛ همچنان که روانشناسی نیز نمیتواند بگوید که قلمرو علم جامعهشناسی چیست. این ابتنای ذاتی مبانی علوم به همین معناست که هر علم خود را به طور طبیعی با استعدادهای غیرعلنی از علوم دیگر متمایز میسازد. بدیهی است این ابتنای ذاتی مبانی علوم بدون استثنا در هر علمی صورت میگیرد، چه آن علم توسط علمای عالم مسیحیت معرفی و ساخته و پرورده شده باشد، مانند علم مدیریت، چه آن علم و معرفت توسط علمای عالم اسلامی و در منظومه دانشهای اسلامی پایهگذاری شده باشد، مانند علم ریاضیات جبر.
اینجا میتوان اهمیت سخن ابنسینا در مقدمه رساله تعریفات درباره دشواری تعیین حدود یک علم را دریافت؛ چه، ابتنای ذاتی علوم موجب میشود حدود یک علم از علم دیگر به اموری ذاتی بازگردد و معرفت به این امور ذاتی و جوهری کاری دشوار است. به عبارت دیگر، بازشناسایی موضوعات علوم مستند به امور ذاتی است و تعیین ذاتیات دشوارتر از تعیین عرضیات یا حدود عرضی یک علم است: «خواهان پوزشیم چرا که از ادای حق شایسته تعریف به حد و رسم قاصریم و در آن از خطا ایمن نباشیم.»
فلسفه و علم
فلسفه درباره اینکه ذات یک علم چیست، چه چیز یک علم را علم میسازد، علم چگونه پایه نهاده شده و رابطه آن با فن و تکنولوژی چیست، گفتگو میکند. درضمن اینکه از سویی فلسفه خود را از علوم ممتاز میکند و آنها را دانشهای غیرفلسفی میانگارد، باز خود را به نحو مطلق از زمره آنان جدا نمیسازد. ما موجودات انسانی در عالم هستیم و فلسفه که به شئون اساسی و نخستینی در عالم بودن انسان میپردازد، نمیتواند از ملاحظات بنیادی ریاضی یا فیزیک یعنی علوم ریاضی ـ طبیعی یا تاریخ و سایر شعبههای علوم انسانی که مربوط به در عالم بودن ماست ـ برکنار ماند.
دوباره میپرسیم: نسبت علوم انسانی و آبشخورهای فلسفی آن با دین به نحو عام و دین اسلامی به نحو خاص چیست؟ بهرغم آنچه گفته شد، فلسفه خود را مبنای تفکر همه دانشها و از جمله دانشهای انسانی میداند. با اینکه این دانش غالباً در تلاشهای خود برای کشف و بیان مرزهای علوم غیرفلسفی ناموفق بوده است؛ برای مثال به رغم بسط و فراخ شدن دانش ریاضی تا آخرین مرزهای خود، هنوز ماهیت ذات امر ریاضی برای فیلسوفان یکسره روشن نشده است. از این رو میتوان گفت فلسفه هنوز از علوم دیگر کمتر میداند و از علوم انسانی بسیار کمتر از آنچه از علوم دیگر میداند. وجه اثباتی این سخن، این است که راه برای پرسشهای بنیادی در علوم انسانی، از جمله پرسش از موضع کلام و کتاب خدا و وحی، ماهیت رسالت اسلام، باز خواهد بود. هرآینه وظیفه سخت فیلسوف هرمنوتیکی در عالم اسلامی روی به آینده است بیش از آنچه به گذشته مربوط باشد.
بدین منوال، اسلامی کردن علوم انسانی به معنی بازسازی «جهاننگری اسطورهای» نیست و هرگز نباید از آن یک تلقی اینچنینی داشت. درجایی که علوم انسانی در دو قرن اخیر آنچنان گسترده شده که بهدلیل بسط درونی پیاپی این علوم تمایز مرزهای بینابینی بسیار مشکل مینماید، فلسفه چونان دانش بنیادی هنوز معطل مانده است. درحالیکه این فلسفه است که تکسویی علوم و تنگی حوزههای خاص آنها را ندارد و یگانه علمی است که قابلیت جذب دستاوردهای دانشهای گوناگون الهی و انسانی و از جمله علوم انسانی را در خود دارد.
منزلت و اعتبار احکام علوم انسانی نباید با احکام فلسفه یکی انگاشته شوند؛ اما این علوم به هرحال مستلزم احکام فلسفی درباره رابطه وجودشناختی انسانها با یکدیگر و روابط انسان با هستیهای دیگر است و از اینرو در بنیاد این علوم و در روشهای آنها فلسفه پیشاپیش حضور دارد.
موفق بودن علوم انسانی در عرصه نتایج و کاربردها موجب شده تا دانشمندان مربوط به هر بخش نسبت به ویژگی حدی و یک جانبهبودن قلمرو خاص خود غافل بمانند و هر یک دانش خود را ملکالرقاب و نماینده تامالاختیار سراسر علوم انسانی بدانند. این به معنی غصب حقوق مادر علوم یا فلسفه توسط علوم کودک یا علوم غیرفلسفی است. استیفای حقوق فلسفی علوم انسانی نیازی است که با برآوردن آن میتوان مبانی علوم نوینی را بازپرورده ساخت و با شناسایی این نیاز عالم اسلامی به سهم خود میتواند با برآورده ساختن آن به یاری جبهه دین حقه و در رأس آن پیروان و مؤمنان دین اسلام برخیزد.
از جمله مغالطات در تأسیس علوم انسانی اسلامی، ایده یا اندیشه پارادایمی است. پارادایم را به هر تعریف که بگیرید، توسل به جمع روشهای تجربی و غیرتجربی خود ما را به کلیت مفهوم علوم انسانی نزدیکتر میسازد؛ اما با این همه توسل به نگرش پارادایم برای تدوین علوم انسانی اسلامی، اساساً نقض تعهد به بنیان علوم اسلامی انسانی است؛ زیرا تأسیس یک پارادایم انتخابی جز با رجوع و استمداد از فرهنگ پارادایمی و مفاهیم ارائه شده در این خصوص ممکن نیست و درباره این انتخاب پیشاپیش هیچ تجویز نظری متکی بر آموزهها، ادله و حجتهای دینی و کلامی وجود ندارد. بسیاری از پارادایم و شبهپارادایمهای مطرح در مباحث تطبیق در علوم انسانی امروزیها تصویرهای تقلیدی از پارادایمهای لیبرال، ساختارگرایی و پسا ساختارگرا و پسامدرن است.
پارادایمها همان مبادی تئوریسازند که سرمشقها و نمونههایی اولیه برای وضع تئوریاند. بدون ملاحظه تئوریهای موجود، سخن گفتن از پارادیمها امری انتزاعی است. پارادایمها ورای معیارهای تشخیص حقیقت تعریف شدهاند و ورای آنها معیاری از منطق و معرفتشناسی یافت نمیشود. درباره پارادایمها نمیتوان حکم کرد؛ زیرا آنها چنین تعریف شدهاند و چنانچه مدعی شویم پارادایمها قیاسپذیرند، آنها را تا حد تئوریهای علمی فروکاستهایم. بر این اساس، انتخاب اصطلاح پارادایم برای توصیف روش مناسب نظریهپردازی در علوم انسانی اسلامی از معضل نمیکاهد و بلکه به دلیل کاربرد خاص و معین این اصطلاح در مکتب تحصلی جدید، بر دشواری وضع دلخواهانه غیرمسبوق به سابقه این اصطلاح افزوده میشود. علاوه بر این، ما نمیتوانیم معنای خودسرانهای برای این اصطلاح بتراشیم که مطلقاً با سوابق آن بیگانه و کاملاً ناسازگار با ریشهشناسی (اتیمولوژی) آن باشد.
تفکیک فلسفه از علم
درگذشته تفکیک فلسفه از علم به طور کلی و از جمله علوم انسانی آسانتر و روشنتر از شیوه امروزی بود. معذلک امروز نیز فلسفه شیوه خاصی از تمایز با علوم را پیشنهاد میکند. از سویی دانشهای انسانی تخصصیتر و شعبه شعبهوار شدهاند و از سوی دیگر دانشهای انسانی به این باور رسیدهاند که خلوص و اصالت خود را تنها از طریق فلسفه بازخواهند یافت. علوم انسانی از همگسسته شده، باز به شیوه نهادی با یکدیگر تعامل دارند و فلسفه پیشبافتهای این تعامل را به وجود میآورد.
فلسفه ضمن تعیین مرزهای این علوم در یکدیگر، با شکوفایی ذاتی خود راه را برای توسعه روزافزون این علوم امکانپذیر میکند و خود از همین راه در مبادی و کلیت هر علم ماندگار میشود و ادامه مییابد. علمی چون روانشناسی و یا جامعهشناسی هرچه توسعه یابد، وابستگی خود را به فلسفه افزون میکند. به عقیده یاسپرس وابستگی علوم به فلسفه را نمیتوان انکار کرد؛ چه، در صورت انکار، فلسفههای ناشایست جایگزین فلسفة شایسته میگردد. علم بدون فلسفه بیجهت و بیهدف خواهد بود و از مبادی و اصول و ضرورت خود بیخبر.
در فرایند اسلامی ساختن علوم انسانی، میل آگاهی به سوی یقین شکل میگیرد. امکانات گوناگون شناخت که از علوم برای انسان بهوجود میآید، مقدمهای برای اکتساب یقین علمی است. علم جدید خود به خود زایندة خوشبینی نیست و بهعلاوه خوشبینی انسان نیز هنگامی بجاست که دروغین نباشد. این نه خوشبینی، بلکه واقعبینی است که هرچه در جهان است، آفریده خداست و محقق اصیل بنیادهای نیاز جهان به خالق را درک میکند و از این رو با طمأنینه و آرامش نسبت به جریان هستی در آینده امکانهای آینده علوم را مینگرد. میتوان گفت خوشبینی وجود دارد، به رغم اینکه شناخت عالم در نظر مطلق نیست. بنا بر این هر کسی که برای اسلامی ساختن علوم انسانی میکوشد، باید از دانستنیهای دانشهای گوناگون گریزان نباشد. البته متقابلاً درپناه ایدة اسلامی ساختن علوم انسانی، او درخواهد یافت که انتظار انسان از تمامیت دانش یک انتظار بیهوده است و محققان همچنان باید برای تصفیه علم از غیرعلم بکوشند. ایده اسلامی ساختن علوم انسانی یعنی دعوت به اسطورهزدایی و خرافهزدایی نو و کهنه از ساحت اصول موضوعه و مبادی علوم و توسعه هرچه افزونتر دانشهای گوناگون.
نتیجهگیری:
و آخر کلام نباید تصور داشت با اسلامیکردن علوم، علوم جدیدی پا به عرصه خواهند گذارد، بلکه علوم جدید پایههای هستیشناسانة فراگیری خواهند یافت که پیش از آن میبایست مبهم و مسکوت میماند.
منبع: روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید