معاصر شدن با کتاب قدسی / انشاء‌الله رحمتی

1403/2/17 ۱۱:۵۳

معاصر شدن با کتاب قدسی / انشاء‌الله رحمتی

دکتر سیدحسین نصر و جمعی از محققان تفسیر قرآنی به زبان انگلیسی نوشته اند که با استقبال چشمگیر علاقه مندان مواجه شده است. همکار کوشا و دانشورمان آقای دکتر رحمتی این کتاب را با تحقیقات گسترده و افزوده های بسیار به فارسی ترجمه کرده اند که آن نیز با استقبال گرم خوانندگان مواجه شده است. آنچه در پی می آید، سخنرانی ایشان درباره همین کتاب است که به همت دکتر ساسان یغمایی تدوین و تنظیم شده است.

علاوه بر پیشگفتار دکتر نصر بر کتاب «تفسیر معاصرانۀ قرآن کریم»، بنده در مقام مترجم نیز دو پیشگفتار بر آن نوشته ام: یکی برای جلد نخست و دیگری پس از انتشار جلدهای اول و دوم و بر اساس بحثها و نقدهایی که بر تفسیر و ترجمه و حتی بر عنوان فارسی آن صورت گرفت، برای جلد سوم  که در آن به پرسش ها و نقدها پاسخ داده ایم؛ از جمله، دلایل افزودن لغت «معاصرانه» به عنوان این تفسیر بیان شده است. از نظر مترجم، عنوان Quran The Study «شناخت قرآن یا مطالعه قرآن» که برای این تفسیر انتخاب شده، مقصود از کاری را که در این اثر انجام شده، نمی‌رساند. مهمترین نکته‌ای که این تفسیر بر آن تأکید می کند، آن است که چگونه می‌توانیم با این «کتاب» معاصر شویم، این بزرگترین کاری است که امروزه درباره قرآن می‌شود کرد.

«معاصر شدن با متن قدسی» به دو معنا در مد نظر است: یک معنا در متنی است که دکتر نصر و همکارانشان نوشته‌اند. از آنجا که سطح مخاطب فارسی با مخاطب غربی متفاوت است و متن اصلی برای مخاطب غربی تألیف شده، این پرسش به ذهن خطور می‌کند که:  با توجه به این همه تفسیر عرفانی و فلسفی و آثار ادبی مانند اشعار شاعران ایرانی،اگر این تفسیر برای مخاطبان فارسی زبان نوشته می‌شد، به چه صورت درمی آمد؟ بنابراین مخاطب فارسی زبان این کتاب توقعش می‌تواند بیش از اینها باشد. از‌ این ‌رو مترجم کوشید این تفاسیر و متون غیر تفسیری را پس از مطالعه، بررسی و انتخاب بخشهای مرتبط با متن تفسیر، در پایان تفسیر هر سوره‌ زیر عنوان «افزوده‌های مترجم» بیاورد و به کتاب بیفزاید. هدف از این تلاش صرفاً این نبوده که یک اثر تحقیقی درباره قرآن عرضه شود. گرچه تمام ویژگی‌های تحقیق رعایت شده است و خود دکتر نصر و همکارانشان به این موارد تسلط داشته‌اند؛ ولی برای آنها این موضوع مطرح بود که قرآن، کتاب هدایت معرفی شود و البته اگر بخواهد کتاب هدایت باشد، باید ابتدا «همزمانی» یا به تعبیر دیگر «معاصرانگی» اتفاق بیفتد؛ به این منظور که ما با قرآن، معاصر شویم یا قرآن با ما معاصر شود؛ یعنی برای امروزِ شخص باید کتاب هدایت باشد.

دو گونه معنای معاصرانگی

الف) معنای آفاقی: وقتی گفته می‌شود معاصرانه، یک معنایش آفاقی است؛ یعنی همین زمان حال که در آن زندگی می‌کنیم و دوره‌ای که در آن به سر می‌بریم، مقطعی از قرن بیست و یکم. آیا قرآن برای انسانی که در این قرن زندگی می‌کند و به دنبال هدایت است، حرفی برای گفتن دارد؟ به این معنا سعی شده است مجموع کار معاصرانه باشد. با توجه به این نکته که ما در دورانی قرار گرفته‌ایم که مدرنیسم بر جوانب مختلف زندگی حاکم است.

 موضع دکتر نصر و موضع این تفسیر، سنت‌گرایانه است، «سنت‌گرایی» با مدرنیسم (تجدد) مخالف است؛ ولی این مخالفت، احساسی و  عاطفی نیست، یعنی چنین نیست که من از آن خوشم نمی‌آید و نمی‌پسندم. مخالفت و نقد سنت‌گرایانه، نقد معرفتی است؛ یعنی برای مخالفت با دنیای مدرن دلیل دارد. معنای این مخالفت آن نیست که دنیای مدرن را کنار می‌گذارد و هیچ چیز خوبی در آن نمی‌بیند، بلکه واقعیت دنیای مدرن را می‌پذیرد و می‌فهمد؛  کانت و دکارت را می‌شناسد، تحولات روی داده در حوزه علم را می‌شناسد، تکنولوژی را می‌شناسد؛ ولی وقتی می‌پرسیم: «آیا این اتفاق‌ها که پیش آمده، حق هم هستند؟» سنت گرا می‌گوید: من در حق بودنشان ایراد دارم. در حالی ‌که می داند دوران مدرن واقعیت بسیاری از مسائل را برای ما برجسته کرده و بسیاری از مباحث را مطرح نموده که در گذشته وجود نداشته است.

ممکن است در تفسیرهای دیگر هم نسبت به علم جدید و فلسفه جدید واکنش نشان بدهند، ولی غالباً مبتنی بر نظریه نیستند؛ یعنی چنین نیست که موضعشان راجع به مدرنیسم، کاملاً مشخص باشد و بگویند که ماهیت علم جدید چیست. این گونه که فلسفه علم جدید و فلسفه علم تجربی را می‌دانند و بر اساس آن، نظر قرآن را راجع به علم بیان می‌کنند، در واقع تفسیرهای راجع به علم را درباره‌اش تصمیم می‌گیرند.

اما در این تفسیر، توجه به واقعیت دنیای مدرن وجود دارد و بنابراین سعی شده است که پاسخ یا واکنشی بر اساس قرآن و تفاسیر اصیلش به واقعیت‌های دنیای دوران جدید باشد. این‌ موارد انتخاب و تنظیم شدند، درباره‌شان نظریه‌پردازی شده و در ذیل هر آیه آمده‌اند. یک بخش از آن، بحث «قرآن و علم جدید» است؛ اما این کار هیچ گاه شتابزده انجام نگرفت‌؛ برای مثال قرآن پر است از ذکر معجزات علمی که دانشمندان در قرنهای بعد فهمیده‌اند. این نظریات علمی اینجا پیش‌بینی شده آمده، به این توجه دارند، چون ماهیت علم جدید را می‌شناسند. خود فیلسوفان علم هم معتقدند اینها امور تعیینی نیستند، یک رشته پارادایم‌هایی هستند که کمک می‌کنند تا بتوانیم سیر طبیعت را پیش‌بینی کنیم. امروز این نظریه حاکم است، فردا نظریه دیگری حاکم می‌شود. مگر پوپر نمی‌گوید: «شرط علمی بودن، ابطال‌پذیر بودن است»؟ دانشی که ذاتش ابطال‌پذیری است، قرآن را به عنوان حقیقت ثابت و جاودانه و بر اساس آن تفسیر می‌کند؟ بنابراین به این نکته توجه دارند. به چند نمونه از مسائل امروزین اشاره کنیم:

برای مثال در مباحث زیست‌محیطی، قرآن باید بتواند زندگی ما را تدبیر کند. درسهای زیست‌محیطی که می‌شود از قرآن گرفت، چیست؟ قرآن چگونه می‌تواند رابطه ما را با طبیعت یا حیوانات تأمین کند. این واقعیت دنیای ماست که سنت گرایان به آن توجه دارند، ولی این تفسیر نمی خواهد از طریق فلسفه محیط زیست به معنایی که امروزه فیلسوفان می‌گویند، این گونه آیات را تفسیر کند، بلکه این موضوع مطرح می شود که از متن قرآن و تفاسیر اصیلش چه به دست می‌آید؟

مثلاً در مباحث مربوط به هنر و زیبایی شناسی، این موضوع مطرح می‌شود که: از قرآن چه نظریه‌ای درباره هنر می‌توان استنباط کرد؟ برای نمونه نظریه قرآن درباره موسیقی چیست؟ نه صرفاً از لحاظ فقهی، بلکه نظریه حکمی قرآن چیست؟ حقیقت موسیقی چیست؟ مثال دیگر در مقوله اخلاق، حقوق بشر و جامعه است. از این رو یک جستار در پایان تفسیر آمده است که نظر قرآن را در آن مواردجمع‌بندی می‌کند. در تفاسیر دیگر چنین بحثهایی وجود ندارد، مثلاً بحث موضع قرآن درباره حقوق بشر به معنای امروزین این کلمه، یا بحث حقوق زنان، در صورتی که در این تفسیر خیلی به این مسائل توجه دارند، در عین حالی که قرآن را تفسیر فمنیستی نمی‌کنند، ولی این که ممکن است موارد بسیاری باشد که از آیات قرآن یا از تفاسیر، نابرابری میان زن و مرد استنباط شود، برخی تفاسیر هیچ ابایی از این برداشت ندارند. دنیای مدرن ما را به‌طور جدی با این مسئله مواجه کرده است که زن و مرد با هم برابرند و نویسندگان این تفسیر به این نکته توجه کرده‌اند و بر اساس مبانی فلسفی و حکمی سنت ما، این موضوع را تبیین می‌کنند که اینجا نابرابری وجود ندارد و اگر تفاوت‌هایی هست، حکمت آن تفاوت‌ها را توضیح می‌دهند.

مثال دیگر بحث تاریخ قدسی و سایر ادیان است. برای دیگر مفسران کمتر این بحث مطرح بوده، به طوری که تفسیرشان بر قرآن، تفسیری برای تأیید فرقۀ ناجیه است؛ یعنی مذهب خود را حق می‌داند و مذاهب دیگر را به نوعی ذیل مذهب خود تعریف می‌کند. و کمتر مسئلۀ تعدد ادیان و پلورالیسم دینی  مطرح بوده است؛ ولی در این تفسیر این مسائل مطرح است، هم در مواجهۀ اسلام با ادیان دیگر، و هم دربارۀ مسیحیت و یهودیت نظریۀ مشخصی دارد. حتی مهمتر از آن ارتباط بین خودِ فرَق و مذاهب مسلمانان است. بسیار آگاهانه و هوشمندانه مباحث به گونه‌ای پیش‌‌رفته‌اند که می‌شود گفت این تفسیر نوعی اساس وحدت تشیع و تسنن را پی‌ریزی می‌کند و اتفاقاً بعد از انتشار ترجمه این کتاب، به نظر می‌رسد مناطق سنی نشین ایران، توجهشان به این تفسیر بیشتر از شیعیان بوده است، در حالی ‌که می‌دانند سرویراستار و مترجم این تفسیر شیعه اند. نویسندگان این تفسیر به این واقعیت توجه دارند که امروز جهان اسلام نیازمند وحدت است و  کاملاً به آتش خانمان‌براندازی که بنیادگرایی به خانه‌های مسلمانان افکنده، عالمانه و دلسوزانه توجه کرده‌اند.

این معنای اول از معاصر شدن با قرآن به معنای آفاقی کلمه است، یعنی در همین دنیا ما بتوانیم با قرآن معاصر شویم. سپس یک سؤال پیش می‌آید که: اگر زمانه عوض شد و مثلاً صد سال یا پنجاه سال دیگر باز هم این تفسیر و این مواجهۀ با قرآن می‌تواند معاصرانه باشد؟ آن موقع که دیگر معاصرانه نیست و همه چیز عوض شده است.

ب) معنای انفسی

معاصرانگی به معنای اول (آفاقی) ذیل یک معاصرانگی به معنای دیگری است و آن معاصرانگی با قرآن در زمان «انفسی» است؛ یعنی قرآن نازل نشده برای اینکه صرفاً مشکل زمانۀ ما را حل کند، بلکه می‌خواهد مشکل وجودی ما را حل کند و ما را به آدم دیگری تبدیل کند. در مسیحیت این بحث مطرح می شود که کتاب مقدس نیامده بگوید آسمان‌ها چگونه می‌روند، (منظور بحث در نجوم است که هیئت بطلمیوسی باطل شده)، بلکه کتاب مقدس آمده بگوید که چگونه می‌شود به آسمان‌ها رفت، و این نکته دقیقی است. قرآن برای این نازل نشده که بگوید آسمان‌ها چگونه می‌روند، گرچه این مهم است، ولی می‌گوید شما تا ندانید چگونه به آسمان بروید، نمی‌توانید در دنیا هم برای خودتان کاری کنید. شما باید ابتدا آسمان جان خودتان را اصلاح  و آباد کنید تا بعد بتوانید آسمان جهان را آباد کنید.

این کاری است که فقط پیامبران می‌توانستند انجام دهند، این عملی است که فقط وحی می‌تواند انجام دهد. به همین دلیل است که فیلسوفان بزرگی مثل ابن‌سینا استدلال می‌کنند که بدون دین، ما نمی‌توانیم حتی دنیای خودمان را هم بسازیم؛ یعنی برهان اجتماعی ابن‌سینا که برای اثبات نبوت بیان می‌کند، استدلالش این است که: دنیا را بدون دین نمی‌توان ساخت. بدون اینکه ما راههای آسمان را بشناسیم، نمی‌توانیم راههای زمین را پیدا کنیم. بنابراین قرآن آمده تا به این معنا ما با قرآن معاصر شویم،  و آن زمان، زمان انفسی است که قرآن درباره‌اش می‌گوید: «انَّ یَوماً عِندَ رَبِكَ كَألفِ سَنَةٍ مِمّا تَعُدّون: یک روز در نزد پروردگارت به اندازۀ هزار سال است در شمارش شما»(حج،47) یا «یَومٍ كانَ مقدارُهُ خَمسِینَ ألفَ سَنَه: روزی که مقدارش پنجاه هزار سال است»(معارج،4). به این معنا ما می‌توانیم با قرآن مواجه شویم، به همین دلیل می‌فرماید: «سَنُرِیهِم آیاتِنا فی الآفاقِ و فی أنفُسِهِم حتى  یَتَبَیّنَ لَهُم أنَهُ الحَق» (فصلت،53). اگر می‌خواهید حقیقتش آشکار شود، هم باید آیات آفاقی ما را ببینید، هم آیات انفسی ما را.

نمونه‌ای از تفسیر انفسی

در قرن ششم ناصرخسرو قبادیانی که بینش دقیق و عمیقی دربارۀ قرآن دارد، در مواجهه با آیه آفرینش شش روزۀ جهان: «اللهُ الذی خَلَقَ السَماواتِ و الأَرضَ و ما بَینَهُما فی سِتَةِ أیامٍ ثُمَ استَوى  عَلى العرش» (سجده، 4) حرفهای شنیدنی دارد.  در  سفر پیدایش تورات هم آمده است که خداوند آسمان و زمین را در شش روز آفرید. ناصرخسرو دو فهم را در مقابل هم قرار می‌دهد: «حشویان امت (ظاهرپرستان) گفتند: آنگاه که آسمان و زمین نبود، ولیکن در اندک مدتی خدا آفرید مر این جهان را که آن به مقدار شش روز بود، آنگاه بر عرش راست شد»؛ در کتاب مقدس آمده: خدا در شش روز آسمان‌ و زمین را آفرید و در روز آخر استراحت کرد! برخی مفسران هم گفته‌اند این آیه ناظر به همان چیزی است که در کتاب مقدس آمده است.

ناصرخسرو می‌گوید اهل تأویل گفتند: «کتاب خدا از بهر هدایت آمد، ما از در آنچه بدانیم خدای تعالی این جهان را به شش روز آفرید، هیچ هدایتی نیفزاید»؛ این که خدا در شش روز یا در هفت روز آفریده، چه هدایتی برای ما دارد؟ پس آن روزها در واقع روزهای انفسی هستند. فیلسوفان بنیاد این نظریه را فراهم کردند. چون ناصرخسرو فیلسوف بزرگ اسماعیلی است که اتفاقاً پشتوانۀ عظیمی هم از فیلسوفان اسماعیلی دارد. 

آنان گفتند آن چیزی که قرآن حکایت می‌کند و می‌گوید روی داده است، یا در تاریخ روی داده یا در فراتاریخ. یا در تاریخ ناسوتی در همین دنیا رخ داده است (مانند داستان موسی و فرعون)، یا اصلاً در این دنیا رخ نداده، مثل قصۀ اصحاب کهف که خوابشان در این دنیا نیست؛ یا همراهی موسی و خضر(ع)، یا معراج پیامبر(ص) که به لحاظ دنیوی برای پیامبر نهایتاً چند ساعت به طول کشید و آن همه تجربه و مکاشفه روی داد.  بنابراین هر چه باشد، چه تاریخ، چه فراتاریخ، اینها باید در ساحت انفسی فهمیده شود تا هدایت‌افزا باشند و هدایتی را برای ما به ارمغان بیاورند. باید اینها را به گوش فطرت شنید و فطرت، جاودانه است.

 سه وجه فطرت

سه بحث فطرت برجسته شده است: یکی وجه اخلاقی آن. ما پیام قرآن را با فطرت اخلاقی‌مان می‌شناسیم. فطرت اخلاقی ما معتقد به جاودانگی ارزش‌های اخلاقی است. این ارزش‌ها، گرد و رنگِ زمان و مکان ندارند؛ یعنی وقتی ‌که قرآن ما را دعوت می‌کند، یک پیام اخلاقی برای ما دارد؛ دیروز معاصر بود،امروز معاصر است، و همیشه معاصر خواهد بود؛ بنابراین مخاطب اینها عقل عملی ماست.

وجه دوم در جایی است که حکمت‌های نظری قرآن آمده است. مخاطب حکمت‌های نظری قرآن، عقل نظری است و باز هم عقل نظری به آن معنایی که در این تفسیر، فهمیده شده، به گونه‌ای که حاوی حکمت خالده(جاودان خرد) است. پس اگر چیزی را با عقل نظری فهمیدیم، آن هم جاودانه است.

و وجه سوم، پیام معنوی قرآن است که آن را هم باید با قلب و گوش جان شنید.

در تفسیر آیات باید به این سه وجه توجه کرد. دکتر نصر و همکارانش به این نکته توجه داشتند که از تفاسیر مرسوم که البته خیلی مهم هستند استفاده کنند، ولی در خیلی از مواضع از آن تفاسیر فراتر رفته‌اند. بنابراین کم نیست مواردی که وقتی می‌خواهند آیه‌ای را تفسیر کنند، سراغ متون غیر تفسیری رفته اند، مثلاً فتوحات و فصوص ابن عربی. یا مثلاً وقتی شراب را توضیح می‌دهند،‌ بادۀ بهشتی را بر اساس خمریۀ ابن فارض توضیح می‌دهند. در بخش ترجمه و افزوده‌های مترجم هم این کار انجام شده‌است، و ‌شاید این قسمت پررنگ‌تر باشد، به گونه‌ای که برای آن سه وجه (اخلاقی، حکمی و معنوی یا عرفانی) به منابعی مثل آثار عطار،سعدی، حافظ،  جامی، شبستری و مهمتر از همه مولانا مراجعه شده که گفته‌اند قرآن پارسی است: مثنوی معنوی مولوی/ هست قرآنی به لفظ پهلوی(شیخ بهایی).                                             

دکتر نصر و همکارانش از تفاسیر مرسوم استفاده می کنند، ولی کم نیست مواردی که وقتی می‌خواهند آیه‌ای را تفسیر کنند، سراغ متون غیر تفسیری رفته اند. در بخش افزوده‌های مترجم هم این کار انجام شده‌است، به گونه‌ای که برای تأمین سه وجه اخلاقی، حکمی و معنوی یا عرفانی، به منابعی مثل آثار عطار،مولانا، سعدی، حافظ،  جامی و شبستری مراجعه شده است.همچنین به آرای فیلسوفانی چون ابن‌سینا، سهروردی، ابن عربی، ملاصدرا، سبزواری و نیز منابع عظیم حکمت شیعی چون نهج‌البلاغه که «اخ ‌القرآن» است و ‌صحیفۀ سجادیه که «اُخت ‌القرآن» است، یا اصول کافی، توحید صدوق، مراجعه شده است، ضمن این که به بخشی از تفاسیری که به آنها تفاسیر اشاری گفته می‌شود- یعنی به جای پرداختن به عبارت‌های قرآن به اشارت‌های قرآن پرداخته‌اند- مثل تفسیر قشیری، تفسیر تستری، سُلَمی یا حتی معروف‌تر از همه میبدی،‌ تفسیر ابن عربی که البته تفسیر کاشانی است و تفسیر خیلی عظیم و خواندنیِ تأویلات نجمیه؛ از همه استفاده شده است.

ذکر چند نمونه

در این قسمت چند آیه به عنوان نمونه‌ از تفسیری که در این اثر بیان شده است، ذکر می‌شود:

نمونه اول: در آیۀ 20 سوره یس می خوانیم: «و جاءَ مِن أَقصَى المَدِینَةِ رَجُلٌ یَسعَى  قالَ یَا قَومِ اتَبِعُوا المُرسَلِین: از دورترین جای شهر مردی دوان دوان آمد و گفت: ای قوم، از فرستادگان تبعیت کنید»  که اشاره است به داستانی معروف چند حواری حضرت مسیح(ع) است که به شهری فرستاده شدند و مردم با آنها بدرفتاری ‌کردند، راندند، کتک زدند تا اینکه: «شخصی از دورترین جای شهر ‌آمد...» در تفاسیر گفته‌اند این فرد حبیب نجار است. در توصیفی که از او در تفسیر  «روح‌البیانِ» بروسوی آمده، وجه اخلاقی برجسته شده است. بروسوی اهل ترکیه بود و تسلط حیرت‌انگیزی به ادبیات فارسی داشت، تفسیرش هم مزجی است، به زبان ‌عربی است ولی در بین متن عربی به یکباره،‌ فارسی‌نویسی می‌کند و این عبارت را دربارۀ حبیب نجار این‌گونه قلمی می‌کند: «خانه داشت در آن گوشه از شهر به دورتر جایی از مردمان و کسب کردی هر روز هر آنچه کسب وی بود، یک نیمه به صدقه دادی و یک نیمه به خرج عیال ‌کردی و خدای را پنهان عبادت کردی و کس از حال وی خبر نداشتی تا آن روز که رسولان عیسی را رنجاندند و جفا کردند، از آن منزل خویش به شتاب بیامد و ایمان خویش آشکار کرد؛ اولیائی تحت قبائی لایعرفهم غیری...»یعنی جز اولیاء خدا هیچ‌کس او را نمی‌شناسد و ایمانش را مخفی می‌داشت؛ ولی آن روز دید دیگر جای مخفی داشتن ایمان نیست، آمد و ایمان خود را اعلام کرد. مفسران گفته‌اند که «سنگسارش کردند و قومش او را کشتند»(ابن عجیبه،ابن کثیر، طبرسی). در ادامه می‌فرماید: «قِیلَ ادخُلِ الجَنة: گفته شد وارد بهشت شو» و جملۀ او جالب است: «قالَ یَا لَیتَ قومی یَعلَمونَ بِما غَفَرَ لِی رَبّی و جَعَلَنِی مِنَ المُكرَمین: ای کاش قوم من می‌دانستند آن آمرزش که خداوند به من داد و مرا از کرامت‌دادگان قرار داد». وقتی آیه را می‌خوانیم، به ذهن می‌آید: ای کاش آنها ببینند تا حسرت بخورند از این مقامی که به من داده شده! معمولاً این‌گونه معنی کرده اند، اما این تفسیری اخلاقی نیست؛ اخلاق اولیا، اخلاق فتوت است. بنابراین او آرزو نمی‌کند که آنها ببینند و حسرت بخورند. پیامبر(ص) دربارۀ او فرمود: «نَصَحَ قومَهُ حَیّاً و مَیّتا: در زندگی و مرگ، خیرخواه قومش بود»(زمخشری). این خیرخواهی بدین صورت بود که آرزو می‌کرد ای کاش آنها جایگاه مرا  و پاداش این کار را می‌دیدند تا توبه کنند و دچار عذاب نشوند. و این یادآور سخن عیسی(ع) است که در حق دشمنانش دعا کرد : «خدایا، اینان را ببخش؛ زیرا نمی‌دانند چه می‌کنند!»

وقتی از تفاسیر مرسوم فراتر می‌رویم، نکاتی قابل مشاهده است که در آن تفاسیر نیامده است. ملاصدرا می‌گوید: «در این آیات یادآوری‌های عظیمی بر اسرار لطیفی است». وی این اسرار لطیف را برمی‌شمارد: فروخوردن خشم، شکیبایی بر نیرنگ کافران، مهربانی بر جاهلان، درخواست هدایت برای افتادگان در وادی جهالت،‌ خیرخواهی برای اهل فساد و عناد، چشم‌پوشی از کینه و انتقام و بعد می‌گوید: مگر نه این است که حلاج هم وقتی که او را اعدام کردند، می‌گفت: «بارخدایا، بر هر کس که در کشتن من کوشیده است، رحمت آور!»

این فهم اخلاقی از آیه بر مبنای اخلاق فتوت است که در فرهنگ‌های مختلف به شکلهای متفاوتی دیده می‌شود. وقتی ما قرآن را این‌گونه می‌فهمیم، قرآن بر اساس جاودانگی اخلاق فتوت فهمیده شده است و هیچ زمانی کهنه نمی‌شود. اکنون ما را معاصر می‌کند، در هر زمانی نیز ما را معاصر خواهد کرد.

نمونه دوم: در همان سوره آیات 51 و 52 می فرماید: «و نُفِخَ فِی الصُورِ فَإِذَا هُم مِنَ الأَجدَاث ِاِلَى  رَبِهِم یَنسِلون: در صور دمیده شود، پس ناگهان آنان از گورها به سوی پروردگارشان می شتابند.قالُوا یا ویلَنَا مَن بَعَثَنا مِن مَرقَدِنا هَذا مَا وعَدَ الرَحمَنُ و صَدَقَ المُرسَلون: می‌گویند که ما را از خوابگاهمان برانگیخت؟ این است وعده خدا و پیامبران راست گفتند». دراین قسمت معمولاً مفسران، تفسیر اخروی کرده‌اند، یعنی این واقعه‌ای است که در روز قیامت رخ می‌دهد و افراد خفته در گور، زمانی که بیدار می‌شوند، حیرت می‌کنند. برای آنکه این تفسیر معاصرانه باشد، به دنبال این است که در حال حاضر ذکر این واقعه به چه کار می‌آید و چه هدایتی می افزاید و اکنون چه پیامی دارد؟

در «تفسیر معاصرانه قرآن» اولاً بحث می‌شود که این شگفتی برای همه نیست، یعنی همه وقتی از آنجا برمی‌خیزند، شگفت‌زده نمی‌شوند، بلکه کسانی که در خوابند، شگفت‌زده می‌شوند. چه کسانی در خوابند؟ این خواب هم به معنای خواب معمولی نیست؛ یعنی آنها بی‌خبرند، کسانی که نمی‌توانند باور کنند. کسانی که انکار رستاخیز در جانشان راسخ شده، حتی زمانی که می‌بینند، نمی‌توانند باور کنند! بنابراین نفخه صور اسرافیل برای کسانی عجیب است که اولین بار آن را می‌شنوند. اما کسانی که این را پیشتر شنیده‌اند، برایشان عجیب نخواهد بود.  این نفخه قبل از این، از زبان انبیا، نواخته شده است، این نفخه فقط آن روز نیست همین الآن هم در گوش ما طنین‌انداز است. مولانا می‌گوید:

هین که اسرافیل وقت‌اند اولیا

مرده را زیشان حیات است و نوا

جان هر یک مرده‌ای از گور تن

برجهد ز آوازشان اندر کفن

گوید این آواز، ز آواها جداست

زنده‌کردن کار آواز خداست

(مثنوی، دفتر اول)

کسی که در این دنیا با نفخه انبیا بیدار شده است، آن روز برایش عجیب نخواهد بود. کسی که هیچ‌وقت بیداری را تجربه نکرده، برایش عجیب است. روایت معروفی است از پیامبر(ص) که از زید بن حارثه پرسید: «کیف اصبحت یا زید: زید چگونه صبح از خواب برخاستی؟». گفت: «اصبحتُ مؤمناً حقا: چونان مؤمن حقیقی از خواب برخاستم». فرمود: «لکل حق حقیقه، و ما حقیقه ایمانک: هر حق را حقیقتی است، حقیقت ایمان تو چیست؟» زید گفت: «رأیت اهل الجنه یتزاورون، و رأیت اهل النار یتعاوون، و رأیت عرش ربی‌ بارزاً: بهشتیان را می‌دیدم که به دیدار هم می‌رفتند و دوزخیان را می‌دیدم که به هم بانگ می‌کردند و عرش پروردگار را نمایان دیدم».

در خود این روایت هم یک لطیفه‌ای است یعنی وقتی صحبت از عذاب دوزخ یا ثواب بهشت می‌کنیم، آنجا همه‌اش بحث آتش و یا از آن طرف آب و شراب و اینها نیست. لذت بهشتیان صفا و صمیمیتی است که با هم دارند، دوستی‌هایشان است. بنابراین قول بهشتیان «سلام» است، یعنی به همدیگر که می‌رسند، سلام می‌کنند. اما دوزخیان دائماً با هم دعوا دارند و جدل می‌کنند. در این موضع، معاصرانگی را به این معنا می‌بینم که برخی با همین دشمنی‌ها و جدل‌کردن‌ها و به جان هم افتادن‌ها در همین دنیا در دوزخ به سر می‌برند. و از آن طرف می‌توان با دوستی، با صفا، با اخلاص و صمیمیت در همین دنیا در بهشت بود. احوال بهشتیان و دوزخیان را قرآن این‌گونه توضیح می‌دهد، همان که زید گفت.

گفت پیغمبر صباحی زید را:

کیفَ اصبحت ای رفیق با صفا؟

گفت: «عبدأ مؤمناً»، باز اوش گفت:

کو نشان از باغ ایمان؟ ای شگفت...

گفت: خلقان چون ببینند آسمان

من ببینم عرش را با عرشیان...

همان طور که مردم آسمان را می‌بینند، من عرش و عرشیان را می‌بینم.

اهل جنت پیش چشمم ز اختیار

درکشیده یکدگر را در کنار

کر شد این گوشم ز بانگ آه آه

از خسان و نعرۀ واحسرتاه

(مثنوی، دفتر اول)

وقتی که این‌گونه در معرض پیام قرآن قرار می‌گیریم، معاصرانگی را با  «آنِ» ازلی وجودمان پیوند می‌دهد؛ یعنی پیوند ما با ازلیت در یک «آن» است، در یک لحظه. این که گفته‌اند: «صوفی ابن الوقت باشد ای پسر»، ابن الوقتی به معنای فرصت‌طلبی نیست، بلکه به این معناست که صوفی در «آن» زندگی می‌کند، منتهی «آنی» که یکباره شخص با خواندن یک آیه، با شنیدن یک پیام قدسی، گویی به ابدیت وصل شده است. ملاصدرا این بحث را چنین توضیح می‌دهد که: ابدیت و ازلیت مثل یک سطح صاف است، و زمان ما شبیه یک کرۀ غلتان است. کره ای که روی این سطح می غلتد، همیشه با آن مرتبط نیست و همه جایش با این سطح ارتباط ندارد؛ وقتی که می‌چرخد، هر آن فقط یک نقطه اش می‌تواند با سطح مرتبط بشود. اما وقتی مرتبط شد، واقعاً مرتبط شده است.  معاصرانگی به این معناست که ما با خواندن آیه، در آن وقت و زمان حقیقی قرار بگیریم و به تعبیری ابن الوقت باشیم.

تمایز تفسیر معاصرانه با تفاسیر مدرن

تفسیرهای موجود یا تفسیر سنتی هستند یا تفسیر مدرن، تفسیر معاصرانه هیچ کدام از این دو نیست؛ تفسیر سنت‌گرایانه است. در برخی از تفسیرهای سنتی معاصر، بحثهایی متجددانه درباره قرآن شده است؛ یعنی قرآن را بر اساس علم مدرن، فلسفه مدرن و یا نگاه الهیدان‌های آلمانی (مانند تیلیش و بولتمان و دیگران) تفسیر می‌کنند؛ یعنی می بینند روش آنها در برخورد با متون مسیحی چگونه بوده است، برای مثال مواجهۀ کارل بارت چگونه بوده و ما هم با قرآن همین‌گونه عمل کنیم، در صورتی که تفسیر معاصرانه این نگرش را قبول ندارد. کسی که با نگاه فیلسوفان مدرن قصد تفسیر قرآن را دارد،  فرضش بر این است که حرف آنها حق است؛ یعنی حقیقت قرآن را بر اساس حقیقتی دیگر تفسیر کردن؛ اما تفسیر سنت‌گرایانه نمی‌پذیرد که آن نگرش حق است یا حداقل به تمامی حق است، بلکه از نظر آنها حقیقت‌ قرآن فراتر از چیزی است که فیلسوفان مدرن گفته‌اند.

ضمن اینکه دکتر نصر و گروهش که سنت‌گرا هستند، با کل تفکر مدرن (و نه دنیای مدرن) و با فیلسوفان مدرن (یعنی راهی که از دوران رنسانس شروع شده) زاویه دارند. به زعم آنها در بنیادهای تفکر مدرن چیزی نیست که بتوان با آن قرآن را تفسیر کرد؛ چون دنیای مدرن، دین را قبول دارد، اما وحی را قبول ندارد. اوج بحث دنیای مدرن این است که وحی، «تجربۀ دینی» است. به همین دلیل کسی مثل هانری کربن از این جهت مهم است که دوباره سعی می‌کند وحی را به یاد دنیای مدرن بیاورد. فیلسوفان متدین بسیاری وجود دارند که موحدند، ولی همگی از منظر عقل و تجربه دینی، دین را می‌پذیرند و می‌گویند: قرآن هم حاصل تجربه پیامبر است! اما برای نگاه سنت‌گرایانه، قرآن کلام خداست و تجربه پیامبر هیچ دخالتی در آن ندارد.

منبع: روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: