1402/10/30 ۱۰:۵۶
مرد خودش بود. خودِ خودش بود، كریم مجتهدی. به سبب همین صداقت و شجاعت و شفافیت ناب، ارتباط داشتن و كار كردن با او بسیار دشوار بود كه به قول ابوالفضل بیهقی «صعب مردی بود».
مردی كه فلسفهورزی را مبارزه با جهل مركب و آگاهی كاذب میدانست
«و به هیچ روزگار من او را با خنده فراخ ندیدم الا همه تبسم كه صعب مردی بود». استاد دكتر كریم مجتهدی نستوه و استوار زیست. خواند و گفت و نوشت و درگذشت. همین. در طول نزدیك به سی سال آشنایی، نه غیبتی از او شنیدم نه گلایهای و نه دروغی، نه ریایی از او دیدم نه دوروییای، نه حسادتی، نه چشم همچشمیای، نه فریبی و نه تفرعنی و نه البته شكستهنفسی بیجا و رایجی كه اغلب از كبر برمیخیزد. مرد خودش بود. خودِ خودش بود، كریم مجتهدی. به سبب همین صداقت و شجاعت و شفافیت ناب، ارتباط داشتن و كار كردن با او بسیار دشوار بود كه به قول ابوالفضل بیهقی «صعب مردی بود».
پیشتر درباره برخی ویژگیهای شخصیت فلسفی ایشان مطالبی نوشتهام، از جمله در كتاب «نخستین مراحل خودآگاهی فلسفی ما» (هرمس، 1396) و در یادداشتی با عنوان «تشنگی و تحقیق» (روزنامه اعتماد، 22 فروردین 1397). اینبار میخواهم به جنبه دیگری از اندیشه فلسفی ایشان اشاره كنم و آن اینكه مجتهدی در تمام دوران فعالیت فلسفیاش هیچچیز را به اندازه جهل مركب و امر كاذب خطرناك نمیدانست و با هیچچیز به این اندازه مخالف نبود. گویی بنیاد مشكل فرهنگی ایران را توهم دانایی به جای خود دانایی، توهم استغنا به جای خود استغنا، توهم توسعه و پیشرفت به جای خود توسعه و پیشرفت و توهمات دیگر میدانست. او درست تشخیص داده بود كه بیماری توهم در جامعههایی مانند جامعه ما بیماری هولناك و خانمانبراندازی میتواند باشد. ازطبقات پایین جامعه گرفته تا مدیران میانه و سران و حاكمان همگی در توهم دانایی زندگی میكنند، در جهل مركب، در خود برتربینی بیپایه و اساس. آیا ایرانیای سراغ دارید كه یك بار بگوید «نمیدانم»، یا فلان مساله «در حوزه تخصص من نیست» یا «بلد نیستم و در حوزه كاری من نیست»؟ مقصود اصلی استاد در تحقیق و تدریس و تالیف، با اقتدا به سقراط، جز برملا كردن ادعای دروغین مدعیان نبود. او با هرچیز كاذب خصومت داشت: از توسعه و تجدد كاذب و طرح (پروژه) كاذب گرفته تا دانشگاه كاذب، ماشین كاذب و روشنفكر كاذب، محصل كاذب و ساخت و ساز كاذب. مجتهدی در ایام تحصیل در فرانسه با هرگونه اصالت و اصیل بودگی در ساحتهای مختلف زندگی فرهنگی و سیاسی غرب به خوبی آشنا شده بود و اصالت و اصیلبودگی را بالعیان مشاهده و تجربه كرده بود. از اینرو نمیتوانست با هیچگونه امر كاذب و قلابی و سطحی در جامعه ایران كنار بیاید. او هیچگونه فضلفروشی، سطحیاندیشی، سادهانگاری، تنبلی ذهن، تكرار طوطیوار واژهها و مفاهیم فرنگی و شعار دادن را برنمیتابید و گاه بهشدت بر میآشفت.
او از استادان غربی آموخته بود كه فلسفه، به خصوص فلسفه جدید، امری انتزاعی و جدا از واقعیتهای زندگی جمعی نیست بلكه عمل و كوششی آهسته و پیوسته است برای رسیدن به فهمی ژرف در هر موضوع و مسالهای. به نوشته مجتهدی، «فلسفه مجموعهای از اصطلاحات و تعاریف اولیه نیست كه هربار با بازگشت بدانها و اندراج نتایج در مقدمات، بتوان به حقایقی دست یافت و از تحقیق بیشتر بینیاز شد؛ فلسفه نفس استمرار تحقیق است، آن هم نه در جهت انباشتن محفوظات بلكه در نفوذ هرچه بیشتر در معقولات. آن نه فقط شهامت رویارویی با مسائل است بلكه همت مقابله با امور سطحی است، حتی اگر این امور مقبول عامه باشد... آنچه ذهن را از فعالیت بازمیدارد عدم شناخت نیست بلكه توهم شناخت است. جایی كه همه تصورمی كنند میدانند، فیلسوف از ندانستههایش صحبت به میان میآورد». «فلسفه كوششی است برای رهایی از عقل چشم و دستیابی و رسیدن به آنچه نظر (تئوریا، به یونانی) خوانده میشود». در دوره جدید، فلسفه ریشه همه علوم و فنون و صنایع غرب است. در این دوره، به گفته وی، «فلسفه و تجدد برهم منطبق و درهم ادغام میشوند. تجدد مقوم ذات فلسفه و ضامن استمرار حیات آن میگردد». بیتردید مجتهدی براثر تتبعات گسترده و تاملات عمیقش به كنه تفكر فلسفی جدید واقف گشته بود و به ادراكی درست از حقیقت غرب و مدرنیته دست یافته بود. در عصر جدید، «ذهن انسان نه فقط جهان را میشناسد بلكه آن را به مدد عقل خود میسازد و با اراده و خواست و میل خود تغییر میدهد... جهان جدید جهان مهندسان است». «در عصر جدید و دوره معاصرغرب، دیگر پای استدلالیون چوبین نیست بلكه آهنین و فنی و صنعتی و از آن حادتر اقتصادی و سیاسی و تبلیغاتی است».
اما معلم بودن دكتر مجتهدی و سبك و شیوه شاگردپروری ایشان نباید از قلم بیفتد. برخلاف بسیاری از استادان، او تحقیقهای پایان ترم دانشجویان را سطر به سطر میخواند، زیر عبارات خطا و جملات غلط خط قرمز میكشید، توضیحات و تعلیقات مینوشت و با این كار شیوه درست نوشتن مقاله فلسفی را به دانشجو یاد میداد. عنوان تحقیق من برای درس فلسفه هگل در نیمسال دوم سال تحصیلی 1375 این بود: «حقیقت دین از نظرگاه هگل با توجه به نوشتههای عهد جوانی او». در صفحه آخر با خودكار قرمز چنین نوشتهاند: «البته نوشته شما خواندنی و در خور تامل است ولی بهتر بود یك تحقیق تخصصیتری را به عنوان تكلیف درسی خود آماده میساختید». این سخن استاد هم راهنمایی بود و هم نوعی تشویق.
بی شك دانشجویان دورههای مختلف و متعدد فلسفه در دانشگاه تهران خاطرات بسیاری از این استاد فقید دارند كه میتوانند نقل كنند. راه باز و ورود آزاد است. من فقط به ذكر چند خاطره بسنده میكنم. یك بار گفتم استاد! شنیدم كه در جلسات گفتوگوی كربن و علامه طباطبایی شما هم چند جلسه مترجم بودهاید و علامه طباطبایی از تبریزی بودن شما خوشحال شده و جمله نمكینی به زبان آورده است. تایید كرد و گفت بلی، علامه مرا شناخت و با لطف و محبت گفت با خانواده شما در تبریز تقریبا همسایه بودم ولی این كجایش نمكین است! گفتم برای من كه دانشجوی فلسفه و آذربایجانیم نمكین است. چیزی نگفت .
روزی اسم فردید را با قدری استخفاف آوردم. گفت درعین حال فردید آدم عمیقی بود. در دهه هفتاد روزی در دفتر كارش در پژوهشگاه مجله مشهور آن روزها («كیان») را از كیفم در آوردم و چند دقیقهای كه ایشان بیرون بودند ورق زدم. از در كه وارد شدند، گفتند چه میخوانی؟ تا دیدند گفتند كه این را بگذار داخل كیفت و در منزل بخوان!
از درب شرقی دانشگاه وارد شدم، تا سلام كردم گفتند كتابت را ببینم، نشان دادم: «سقراط» نوشته ژان برن. گفتند خیلی هم خوب است. بعد از انتشار جشن نامهای برای ایشان درسال 1384، كه من هم نوشتاری با عنوان «نگاهی به برخی انتقادهای ابن رشد از ابن سینا» در آن داشتم، در خیابان دمشق، پایینتر از میدان ولیعصر، بعد از سلام و احوالپرسی بلافاصله گفتند: تعصب نداشته باش! مطمئن شدم كه مقالهام را مطالعه كرده است. بعد از انتشار كتاب «افكار هگل»، فرد فحاشی زیرعنوان نقد دشنامهایی نوشت و من هم با هدف دفاع از استاد مجتهدی كه بیهیچ تردیدی به دفاع من و امثال من نیازی نداشت، چیزی نوشتم. تا مرا دید گفت خیلی ممنون كه از كتاب من دفاع كردهای اما كاش مساله همشهری بودن با فلانی و بهمانی را مطرح نمیكردی! آشنایان با ایشان میدانند كه هیچكس جرات نمیكرد پیش ایشان لغات و واژههای فرنگی دركلامش به كار ببرد. البته خود ایشان پیش از دیگران از این كار به شدت پرهیز میكرد. تنها یك بار دیدم كه عبارتی لاتین به زبان آورد، آنهم تنها موردی بود كه اظهارنظر سیاسی كرد. معنای عبارتش این بود: جنگ قدرت است.
در مقطعی كه رساله دكتری مینوشتم ایشان به عنوان استاد مشاور اصرار میكردند كه زود دفاع كنم. روزی قرار شد كه فصل پایانی را خود ایشان برایم بیاورند. وقتی كه آوردند نمیدانم به چه مناسبتی كتاب «خاندان نوبختی» اثر عباس اقبال آشتیانی روی میز من بود. موقع خداحافظی انگشت را روی كتاب گذاشتند و گفتند: شاهكار است. هرگز نمیتوانستم تصور كنم كه ایشان كتاب «خاندان نوبختی» را هم خواندهاند اگر از قبل به صداقت و قاطعیت ایشان در اظهارنظرهایشان آگاه نمیبودم. آری، او بسیار خوانده بود و بسیار میدانست. روانش شاد!
پژوهشگر فلسفه
منبع: روزنامه اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید