1399/10/24 ۰۹:۱۹
چگونه ممکن است وسوسه نشویم تا چنین اموری را که بهسادگی قابل شناسایی هستند، با اشخاص، عناوین و نهادها توصیف کنیم؟ در واقع همین تمایل است که بر بخش اعظمی از نوشتههای تاریخی حکمفرماست و خود را با نامهای گوناگونی نشان میدهد: تاریخ ایدهها، تاریخ اجتماعی علم و غیره. با این حال، اگر با چنین توصیف تجربی سادهای راضی نشویم، تحدید و تعیین جایگاه سنت ساده نیست.
ترجمه: حسن امینی
چگونه ممکن است وسوسه نشویم تا چنین اموری را که بهسادگی قابل شناسایی هستند، با اشخاص، عناوین و نهادها توصیف کنیم؟ در واقع همین تمایل است که بر بخش اعظمی از نوشتههای تاریخی حکمفرماست و خود را با نامهای گوناگونی نشان میدهد: تاریخ ایدهها، تاریخ اجتماعی علم و غیره. با این حال، اگر با چنین توصیف تجربی سادهای راضی نشویم، تحدید و تعیین جایگاه سنت ساده نیست. چگونه میتوان بدون زدن برشی دلبخواهی در کلیت نامحدود و سیال تاریخ زنده، یک سنت را جدا کرد، ابتدا و انتهایی به آن نسبت داد و مرزهایش را ترسیم کرد؟ چه چیزی میتواند یگانگی سنتی را که پیوسته در طول زمان در حال تحول است، تعیین کند؟ چرا سنتی پا میگیرد و چرا متوقف میشود؟ وجودش ممکن است تابع کدام مجموعه از قوانین باشد؟ به نظر میرسد که هیچ پاسخ پیشینی به این سؤالات وجود ندارد.
توصیف ساده، فقط آغاز کار مورخ است. همین که دست به کار بازسازی سنت شود، آن خیال خام زایل میشود، آن سادگی ظاهری دود میشود و به هوا میرود و معلوم میشود که تمامی دادههای تجربی ـ نامها، عناوین و غیره ـ از تحدید و تعریف سنت، به طوری که تمام فروع آن را در بر بگیرد، عاجزند. خوب است حرفم را با توصیف مراحل اساسی یک کار تاریخ علمی دقیقتر کنم. در وهله نخست مورخ باید اثر علمی (یک قضیه ریاضی، یک نتیجه فیزیکی، یک رصد نجومی، یک آزمایش بیوشیمیایی و غیره) را در شکل مادیاش بازیابی کند. او باید کتیبهها، لوحها، پاپیروسها، نسخههای خطی و چاپی را بررسی کند؛ در صورت لزوم آزمایشها را تکرار کند و اشیا را دوباره بسازد… تمام این فرآیندها در درجه اول به بازسازی سنت متنی و یا سنت فنّاورانه و غیره، یا در یک کلمه سنت «شئبنیاد»۱ (شئ در مفهوم کلی)، منجر میشود. اگرچه در بسیاری موارد، تحقیق مستقل از محتوای اثر علمی نیست، اما به تواناییهای دیگری غیر از دانش علمی نیز نیاز دارد: تواناییهایی که به رشتههای تاریخی مختلف مثل باستانشناسی، نسخهشناسی، مطالعات زبانهای باستانی، زبانشناسی تاریخی، تاریخ تکنولوژی و غیره، مربوط میشوند.
این سطح از تحلیل لازم است، اما کافی نیست؛ در چنین نوعی از بازسازی، هنوز تا بررسی کامل اثر علمی فاصله زیادی داریم. تمام آنچه در این مرحله بر ما معلوم میشود، اصالت متنی و فنی اثر، شبکههایی که در آنها میچرخد و زمینه اجتماعی درک و تدوین آن است. تمام این عناصر حتما مهمند، اما برای ما روشن نمیکنند که جایگاه آن اثر در علمی که به آن تعلق دارد، کجاست. مشکل جدیتر این است که در این مرحله در موضعی نیستیم که بتوانیم گسستی را تشخیص دهیم که ممکن است اثر آن دانشمند را تمایز بخشد. برای جمعبندی این نکات خوب است که مثال آثار فرما در حساب را در نظر بگیریم.
پل تانری و شارل هانری سنت متنی مربوط به این اثر و نیز شبکههای تبادل حول آن را بازسازی کردهاند اگرچه پسزمینه اجتماعی اثر همچنان درخور تحقیقات بیشتر و بهتر است. اما هنوز جا دارد تا جایگاه فرما در حساب مشخص شود: آیا اثر او اثری از یک جبردان مثلا متعلق به «سنت ویت» است یا اثری از یک متخصص نظریه اعداد؟ یا چنان که آندره وی مدعی است، اثری است که بعدها به هندسه جبری تعلق خواهد گرفت؟ یا فقط نخستین اثر در نظریه اعداد است؟ من در جای دیگری نشان دادهام که اثر فرما فقط یک جنبه ندارد و حوالی دهه ۱۶۴۰م دو جنبه، متفاوت این اثر از هم مجزا شدند. بخشی از کار او در حساب در واقع به سنت جبردانان برمیگردد، در حالی که بخش دیگر این اثر به آنالیز دیوفانتی روی اعداد صحیح تعلق دارد؛ بنابراین برای توضیح و تبیین اثر حسابی فرما نه به یک شاخه از ریاضیات، بلکه به دو شاخه متفاوت از ریاضیات، یا به عبارتی به دو سنت مفهومی متمایز، نیاز است. یکی از این سنتها به واسطه باشه دو مزیریاک به جبردانان برمیگردد، در حالی که سنت دیگر به لیبر کودراتوروم اثر فیبوناتچی برمیگردد که او در این اثر با احیای کار ریاضیدانانی مثل خازن و به لطف ابداع روش اثبات حسابی برای نخستین بار که «نزول نامتناهی» نام داشت، نظریه اعداد را بازسازی کرد؛ بنابراین اگر میخواهیم که جایگاه اثر فرما در حساب را از نظر تاریخی معین کنیم، ناگزیریم به سطح دیگری از تحلیل برویم و این بار توجهمان را به بازسازی سنت مفهومی معطوف کنیم.
مورد فرما یک مورد نادر نیست، بلکه به نظر میرسد متداولترین داستان بهخصوص برای دانشمندانی که مسیر علمی را که در آن فعالیت میکردهاند تغییر دادهاند همین داستان باشد. برای اینکه چند مثال دیگر هم از دانشمندان فرانسوی زده باشم، به این اشاره میکنم که دکارت نیز با تمایز بنیادینی که میان «خمهای هندسی» و «خمهای مکانیکی» گذاشت، همین کار را در هندسه جبری انجام داد. آمپر هم وقتی توضیح الکترومغناطیس با مغناطیس را کنار گذاشت تا دقیقا راه عکس را انتخاب کند، چنین کاری را در فیزیک کرد. فرنل نیز همین راه را رفت وقتی برخلاف تصور معمول، از ضرورت ارتعاشات عرضی، یعنی ارتعاشاتی که عمود بر مسیر پرتوها هستند، دفاع کرد؛ بنابراین مورخ علم، در مقام مورخ، نمیتواند از بازسازی چنین سنت یا سنتهای مفهومی پرهیز کند، یعنی کار معرفتشناختی انجام ندهد.
در این مسیر، موانع دیگری هم لاجرم پیش میآیند، که ریشه اصلی آنها در دیالکتیک میان ثبات بنیادین و در عین حال تنوع رو به افزایش در تاریخ علم است. پس از بررسی سنتهای متعدد، ناگزیر متوجه نتیجهای کلی خواهیم شد: یک اثر علمی تأثیرگذار را نمیتوان تنها بر حسب یک سنت مفهومی توضیح داد، ولو آنکه همان سنتی باشد که این اثر بیشترین تأثیر را در آن داشته است. از طرف دیگر هر سنت مفهومی مهمی، علی رغم تنوع مؤلفان و سهمشان در آن سنت، به وسیله ثبات مشخصی که دارد، متمایز میشود؛ بنابراین به نظر میرسد دو ضرورت اندکی متناقضنما بر روند بسط سنتهای مفهومی حاکماند: از یک طرف بررسی تمام احتمالات منطقی درون چارچوب عقلانیتی جاافتاده و از طرف دیگر اصلاح همین عقلانیت و ابزارهایش برای توجیه واقعیات جدیدی که در چارچوب آن عقلانیت پیشین قابل تبیین نبودند. برای اینکه مثالی در دست داشته باشیم، کافی است که در سنت ارشمیدسی در ریاضیات بینهایت کوچکها یا سنت اقلیدسی در نظریه خطوط موازی یا امثال آن تأملی بکنیم. اما به این موانع باید مسأله «سبک» علمی را هم افزود. سبک علمی در پس گوناگونی و در ورای اشکال متنوع و دگرگونیهای آنها که سنتی را شکل میدهند، آن را تمایز میبخشد و بر هویتش صحه میگذارد. این سبک علمی نه تنها انعکاسدهنده عقلانیت غالب است، بلکه فرایند بلاغی ارائه مطلب (مثل نوع زبان مورد استفاده، نمادگان، نمایش تصویری و جز آن) را هم منعکس میکند. بخش اصلی مشکل، بیرون کشیدن و مجزا کردن چنین سبکی است، کاری که اگر بخواهیم جایگاه منفرد یا مشترک اثر علمی را در چشمانداز مربوط به آن تعیین و از این راه معنای آن را بیان کنیم، ضروری است. این فرآیند پدیدارشناسانه است که اجتنابناپذیر به نظر میرسد اگر بخواهیم به سنت، نقشی نظامبخش اعطا کنیم: با این کار است که نحوه درهم تنیدگی تار و پود آثار شکلدهنده آن سنت آشکار میشود.
این دو اصطلاح سنت شئبنیاد (که سنت متنی جزئی از آن است) و سنت مفهومی گویی ترجمه عینی مسأله جایگاه علم میان تاریخ اجتماعی و معرفتشناسیاند. اثر علمی به عنوان عنصری از سنت شئبنیاد، محصولی فرهنگی و مادی است؛ محصولی انسانی در زمان و مکانی مشخص. همان طورکه مارکس میتوانست توصیه کند، بر عهده مورخ است که درباره شرایط مادی و اجتماعی این تولید تحقیق کند؛ اما از طرف دیگر اثر به عنوان بخشی از سنت مفهومی، باید ساختار مفهومیاش تحلیل شود و معنایش استخراج شود. این کار به ما فرصت میدهد تا خود مفهوم سنت را تحدید و تعیین کنیم. البته ترجمه سؤال اولیه ما به اصطلاح دو سنت، ممکن است آن سؤال را تضعیف کند؛ اما میتواند ما را در برابر دو خطر محافظت کند: اول فروکاست تاریخ علم به تحلیل شناخت شناسانه محض، مثل کار بسیاری از مورخان برجسته معاصر؛ و حتی فروکاست تاریخ به فلسفه تاریخ، مثل کار اگوست کنت؛ خطر احتمالی دوم، حل شدن در تاریخ یک قلمرو فرهنگی دیگر است که در کار مورخان بسیار پیش میآید. حال اگر منظورمان را از سنت مفهومی مربوط به یک اثر علمی مشخصتر نکنیم، مشکل همچنان به قوت خودش باقی خواهد بود. آیا این سؤال اخیر در همه شاخههای علمی معنای یکسانی دارد؟ آیا اثر علمی به یک سنت مفهومی تعلق دارد یا به چندین سنت مفهومی؟ این سؤال و سؤالات بسیار دیگری شبیه آن، بلافاصله مطرح میشوند و ما را لزوماً به این سمت میبرند که از خودمان درباره مفهوم اثر علمی بپرسیم و این که چه چیزی آن را از دیگر محصولات اجتماعی کارهای فرهنگی متمایز میکند.
۱- Objectal
*تاریخ و فلسفه علم (نشر هرمس)
منبع: روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید