1397/3/30 ۰۸:۳۸
پیش از پیگیری طراحی و تولید پروژه نوشریعتی، باید تكلیف چهار موضوع روشن شود: ١- موقعیت كنونی ما: ضرورت این بحث از آنجاست كه پروژه شریعتی نه یك پروژه مدرسی و فلسفی، بلكه یك پروژه روشنفكرانه معطوف به تغییر و تحول تاریخی است. در نتیجه نسبتی با زمینه و زمانه خودش دارد. در نتیجه شناسایی تفاوتهای موقعیت كنونی ما با موقعیتی كه شریعتی در آن به سر میبرد، لازم است. زیرا با فهم این تفاوت زمینه و زمانه، خوانش تازه و معطوف به واقعیتها و ضرورتها صورت میگیرد.
اكنون، ما و شریعتی
پیش از پیگیری طراحی و تولید پروژه نوشریعتی، باید تكلیف چهار موضوع روشن شود:
١- موقعیت كنونی ما: ضرورت این بحث از آنجاست كه پروژه شریعتی نه یك پروژه مدرسی و فلسفی، بلكه یك پروژه روشنفكرانه معطوف به تغییر و تحول تاریخی است. در نتیجه نسبتی با زمینه و زمانه خودش دارد. در نتیجه شناسایی تفاوتهای موقعیت كنونی ما با موقعیتی كه شریعتی در آن به سر میبرد، لازم است. زیرا با فهم این تفاوت زمینه و زمانه، خوانش تازه و معطوف به واقعیتها و ضرورتها صورت میگیرد.
٢- كدام شریعتی: با توجه به اینكه شریعتی یك جستوجوگر متحولی بوده است، ما نمیتوانیم از یك شریعتی ثابت سخن بگوییم. شریعتی با وجود عمر كوتاهش، جهشهای فكری و تحولات زیادی داشت و این امر سبب میشود كه نتوان از او به صورت ایستا (static) سخن گفت. شریعتی را باید به صورت پویا (dynamic) در نظر گرفت. در این نگاه شریعتی را میتوان به دو شریعتی متقدم و متاخر تقسیم كرد. به نظر من زمینه و پایه اصلی كه بازسازی پروژه شریعتی باید بر آن استوار شود، شریعتی متاخر است، هر چند این سخن به این معنا نیست كه در این برسازی نمیتوان عناصری از شریعتی متقدم را برگرفت.
٣- حوزه حضور نوشریعتی: در بحث از پروژه نوشریعتی باید مشخص شود كه حوزه مورد نظر این پروژه چیست؟ تقسیم قدرت یا تغییر زندگی، اسلام دولت یا اسلام انتقادی و رهایی بخش؟
٤- فاعلان تاریخی اكنون: از آنجا كه پروژه شریعتی، صرفا تفسیر نیست بلكه یك پروژه تغییر نیز هست و هر پروژه تغییر كارگزاران تغییر میخواهد، باید دید در زمانه ما كارگزاران تاریخی تحول و تغییر چه كسانی هستند؟ زیرا همچنان كه كارگزار كلاسیك دوره ماركس كه كارگزار تغییر در سرمایهداری صنعتی قرن نوزدهم است، با تكامل و تحول سرمایهداری در قرن بیستم با پدیدههای دولت رفاه و آمبورژوازه شدن پرولتاریا، تغییر مییابد، كارگزار تاریخی تغییر مییابد و نوماركسیسم با كارگزارانی چون روشنفكران و گروههایی كه از دهه ١٩٦٠ مطرح شدند، مشخص میشود، در مواجهه با شریعتی نیز باید فاعلان تاریخی جدیدی مشخص شود. با توجه به تحولات صورت گرفته میتوان گفت ما در جهانی متفاوت با جهان شریعتی زندگی میكنیم. یعنی تفاوت ما با شریعتی، صرفا تدریجی و مبتنی بر تطور (evolution) نیست، بلكه نوعی تفاوت انقلابی و گسست آمیز و مبتنی بر نوعی انقلاب (revolution) است؛ به عبارت دیگر ما در جهان جدیدی زندگی میكنیم. این جهان جدید، متاثر از دو روند یا دو نیرو است: ١- نیرو و روند حاصل از انقلاب ١٣٥٧ و نظام مستقری كه در ایران وجود دارد. ٢- نیرو و روند حاصل از روند جهانی كه در كل سیاره وجود دارد.
تفاوتهای ایران امروز با ایران عصر شریعتی
تفاوتهای جدیای كه در موقعیت ما با موقعیت شریعتی وجود دارد، بسیار زیاد است. تا آنجا كه به جامعه ایرانی مربوط میشود، شریعتی در زمان خود میخواست قرائت منفعل و غیرسیاسی از اسلام را نقد و قرائتی رزمنده و مهاجم ارایه كند. در حالی كه امروز خوانشی سیاسی و فعال در سطح گفتمان مسلط از اسلام ارایه میشود. این قرائت برخلاف شریعتی كه بر قدرت بود، امروز در قدرت و با قدرت است و تبلور و تجسد نهادی در قالب یك نظام سیاسی دارد. این امر در طول چهار دهه گذشته تاثیرات فراوانی به جا گذاشته است. همچنین در زمانه شریعتی، پروژه ایدئولوژیك كردن دین درگیر با ایدئولوژیهای مطرح زمانه بود. زمانه شریعتی، زمانه ایدئولوژی بود و او ایدئولوژیای برساخت كه بتواند به ستیز با آنها برخیزد. ویژگی غالب این فضا نیز نوعی انقلابیگری چپ رادیكال بود كه نه فقط در ایران بلكه در سطح جهان موقعیت هژمونیك داشت. بنابراین پروژه شریعتی در آن زمان در مقدمات با رقبایش مشكلی نداشت، بلكه در نتایج با آنها متفاوت بود. مثلا در اینكه باید كارگزار جمعی تغییر به صحنه بیاید و اقدامی رادیكال صورت دهد، شریعتی با رقبایش مشكلی نداشت. اما در زمانه ما رقبای پروژه شریعتی در همین مقدمات منتقد آن هستند. مفاهیمی مثل ایدئولوژی و تغییر رادیكال نه فقط در سطح جهان بلكه در ایران امروز بحثبرانگیز هستند. حتی مبارزان دیروز امروز به این نتیجه رسیدهاند كه دیگر باید انقلاب را فراموش كرد و رادیكالیسم به یك ضدارزش بدل شده است و همه سعی میكنند از اعتدال و اصلاحطلبی سخن بگویند. تاریخ جهان با این پدیده آشناست. مثلا در انقلاب فرانسه، طبقه بورژوا تا قبل از انقلاب، یك طبقه انقلابی است، اما وقتی به قدرت میرسد، به یك طبقه غیرانقلابی بدل میشود، زیرا در جایگاه قدرت قرار گرفته است. این امر در نسل ما به عنوان یك گفتمان فراگیر وجود نداشت، اما در ایران امروز به یك گفتمان مسلط و فراگیر بدل شده است. یعنی میتوان سه یا چهار نسل در جامعه ما را بر شمرد كه این گفتمان را پذیرفتهاند. زمانه شریعتی، دوران عدالتخواهی با رویكرد سوسیالیستی بود و نقد سرمایهداری از جانب همه روشنفكران مورد پذیرش بود. امروز چنین نیست. در ایران شاهد گرایشی فراگیر در سطح طبقات جدید و متوسط و روشنفكران به گفتمان نولیبرالی هستیم. یعنی نولیبرالیسم در ایران امروز به گفتمان شایع و رایج برای طبقه متوسط و سخنگویان آن بدل شده است. در سطح جهان نیز چنین است. همچنین امروز به معنای آزادی فردی هم بر دموكراسی مستقیم شورایی از نوع روسویی و هم بر مبارزه ضداستثماری و عدالتخواهانه طبقاتی تقدم یافته است.
تفاوتهای جهان امروز با جهان شریعتی
تفاوتهای روزگار ما با شریعتی در سطح جهانی نیز بارز است. ما از سالهای آخر قرن بیستم شاهد تحولاتی جدی هستیم كه فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی یكی از علائم آن بود؛ به عبارت دیگر فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی حاكی از روند جهانیای بود كه هم اتاتیزم (دولت سالاری) شرقی و هم سرمایهداری صنعتی را به چالش كشید، به عبارت دیگر علت نهایی فروپاشی شوروی این بود كه اتاتیزم شورویایی، توان مدیریت جهانی را كه به سرعت از عصر صنعتی وارد عصر اطلاعاتی میشد، نداشت و نتوانست خود را با این تحول هماهنگ كند. البته این ناهماهنگی و فروپاشی در خیلی از زمینهها خودش را نشان داد، مثل برآمدن هویتهای جدید مثل هویتهای قومی و ملی كه پس از اتحاد جماهیر شوروی خودشان را نشان دادند؛ به عبارت دیگر ایدئولوژی تحمیلی شورویایی در روسیه و سرزمینهای پیرامونی آن نتوانسته بود با اتكا بر اتاتیزم، ملت شورویایی ایجاد كند و خلأ آن را نخست هویتهای قومی و ناسیونالیستی و سپس هویتهای بنیادگرایی دینی پر كردند، مثل اتفاقی كه در چچن و تاجیكستان رخ داد.
مبنای تحولات جهان
مبنای تحولاتی كه از اواخر قرن بیستم در دنیا رخ داد، مسائل تكنولوژیك بود. یعنی تكنولوژی اطلاعاتی و سایبرنتیكی سرمایهداری را وارد دوره تازهای كرده است. در نیمه دوم قرن بیستم و زمانی كه شریعتی كار میكرد، شاهد صفآرایی دو ایدئولوژی اتاتیزیم و كاپیتالیسم در برابر هم بودیم. اما در دو- سه دهه اخیر، با توجه به اینكه از عصر سرمایهداری صنعتی عبور كردهایم، (در ایران در حال عبور هستیم)، این روند جهانی در ایران نیز تاثیر میگذارد. البته رویكرد من به تاریخ حال و آینده اروپامحورانه نیست. اما فكر میكنم در موقعیتی كه ما و كشورهای آسیایی و آفریقایی داریم، از آنجا كه هیچ پارادایم دیگری در مقابل روند جهانی ساخته نشده است، میتوان گفت تا حدودی كه اكنون امریكا و اروپا، آینده ما است. یعنی ما میتوانیم تصور كنیم روندهایی را كه همین حالا در امریكا و اروپا رخ میدهد، ١٥-١٠ سال دیگر در كشور خودمان ببینیم. بنابراین مطالعه روندهایی كه در غرب وجود دارد، برای شناخت و آیندهنگری ولو اینكه بخواهیم با آن به چالش برخیزیم، لازم است. مثلا با توجه به مطالعاتی كه در مورد امریكا و سایر كشورهای اروپایی در دهه ١٩٩٠ شده میتوان دید روندهایی كه در آن دوره صورت گرفته، الان دیده میشود. یعنی برآمدن ناسیونالیسم خودگرا و درونگرای حمایتی ترامپی- لوپنی در غرب و گرایش ضد جهانی شدن را پیش بینی كرده بودند.
روندهای بینالمللی در تلفیق با روندهای داخلی نوعی همافزایی دارند. یعنی مثلا حركت به سمت جامعه سرمایهداری- اطلاعاتی- مالی و از بین رفتن و فروپاشی هویتهای قبلی مثل هویت طبقاتی و اتمیزه شدن جامعه در كنار تنظیم كلی از طریق اینترنت و شبكههای مجازی و فروپاشی جامعه مدنی در غرب، در ایران نیز مشاهده میشود. در ایران نیز جامعه مدنی تقریبا در حال فروپاشی است. جامعه مدنی مربوط به عصر دولتهای ملی مدرن است. یعنی دولت ملی مدرن و جامعه مدنی دو وجه یك بسته هستند. امروز هم دولت ملی با بحران روبهرو شده است و هم جامعه مدنی. امروز دولت ملی مدرن در اروپا زیر فشار روندهای جهانیسازی و جهانی شدن عملا به دولت بیقدرت بدل میشود. شبكه وسیع جهانی در زمینه انتقال سرمایه، انتقال كار، ایجاد یك جامعه مجازی، عملا دولت ملی را به یك دولت بدون قدرت بدل میكند. اما اینكه این قدرت به كجا منتقل میشود، قابل بحث است. این به اصطلاح جامعه مدنی كه در عین حال در همبستگی با دولت ملی یك هویت مشروعیتبخش پیدا میكرد، یعنی كسانی كه در جامعه مدنی زندگی میكردند و دارای یك دولت ملی بودند، از یك هویت مشروع برخوردار بودند. با تضعیف دولت ملی و امحاء تجربی جامعه مدنی، هویتهای دیگری در حال برساخته شدن است. یعنی به دلیل این روند جهانی شدن و این جامعه شبكهای و اطلاعاتی، هویتهای تازهای در حال شكلگیری است كه یا در مقابل سرمایه یا در مقابل كار یا در مقابل دولت عرض اندام میكنند؛ ضمن اینكه توجه كنیم این میثاقی كه در عصر سرمایهداری صنعتی میان سرمایه و كار دولت بود، از هم پاشیده است. یعنی دوره دولت رفاه غربی تمام شده است و بعد از آن هم با توجه به جهانی شدن و اطلاعاتی شدن سرمایه و فردی شدن كار، این روند تسریع یافته است. یعنی در این جامعه شبكهای جهانی عصر اطلاعاتی كار به سرعت فردی میشود و همبستگی طبقاتی به سرعت محو میشود. بنابراین با توجه به اینكه دولت ملی در حال تضعیف است و روندهای جهانیسازی گسترش مییابد و قرارداد كار و دولت و سرمایه عملا به پایان رسیده است، در نتیجه ما امروز فقر و فاصله طبقاتی بسیار بیشتری از دوره شریعتی و عصر سرمایهداری صنعتی داریم. یعنی فقری كه امروز وجود دارد، هم در ایران و هم در جهان به مراتب از دوره شریعتی بیشتر است. اما در عین حال در دوران ما كارگزار كار و نیروی كار به صورت یك هویت همبسته كه بتواند در مقابل هجوم سرمایهداری مقاومت كند را نداریم. اما هویتهای دیگر را داریم. یعنی آنچه به آن هویت مقاومت گفته میشود، برای اینكه در مقابل روند جهانی شدن و جامعه شبكهای بایستد، عنصر تشكلدهنده آن فرد است. این ایستادگی و مقاومت برسازنده هویتهای تازهای است. یكی از این هویتها، هویت قومی و هویت ملی است كه در همه جای جهان بر میآید. یكی دیگر از این هویتها، هویت جنسیتی است. نهضت زنان و نهضتهای فمینیستی نمونهای از آن هستند. زیرا هم سرمایهداری پدرسالار و هم دولت پدرسالار در بحران هستند. دولت پدرسالار در بحران قرار گرفته است. امروز جامعه اطلاعاتی و جامعه شبكهای و ارتباطات افقی میان همه در سطح جهان؛ كمااینكه در ایران نیز میبینیم، پدرسالاری و ارزشهای پدرسالارانه را به چالش كشیده است. البته این روند در غرب زودتر شروع شد یعنی به طور مشخص موج نیرومند و سازمانیافته آن از ١٩٦٨ و ١٩٦٩ شروع شد. اما در ایران با تاخیر صورت گرفت. اما امروز این هویتهای ضد پدرسالارانه كه خواهان برابری حقوق و مشاركت در سیاست میان زنان و مردان است، بسیاری از آنچه متعلق به جامعه صنعتی و جامعه پیشاصنعتی است را به چالش كشیده است.
همچنین هویتهای حاشیهنشین سر برآوردهاند. زیرا جامعه سرمایهداری فراملی جهانی شبكهای و اطلاعاتی، ساز و كار حذف دارد. یعنی ما امروز با بخش عظیمی از طردشدگان و حذفشدگان مواجه هستیم. رایی كه در امریكا به ترامپ داده شده بود، واكنش بخشی بود كه در حال حذف شدن بود. یعنی كارگر سفیدپوست مربوط به دوره صنعتی كه از روند سریع جهانی شدن زیان كرده و عقب مانده بود و نتوانسته بود با این روند خودش را هماهنگ كند به حاشیه رانده شده بود. این حاشیه نشینی گسترده ساختاری، زمینهای برای ظهور پوپولیسم است. اینها روندهایی است كه در همه جای جهان هست.
بنابراین ساختاری كه در مقیاس خیلی وسیع نیروهای حاشیهای تولید میكند، بستری مساعد برای ظهور پوپولیسم است. این پوپولیسم وقتی با ناسیونالیسم تلفیق میشود، نوعی عوامگرایی ملیگرایانهای به عرصه میآورد كه در كشورهای خاورمیانه با گفتمان بنیادگرایان اسلامی و در اروپا با گفتمان بنیادگرایان مسیحی یا با نوعی احیای هویت مسیحی همراه است. یعنی حتی ممكن است فردی در اروپا واقعا سكولار باشد، اما برای برجسته كردن هویت ملی از كلیسا و مسیحیت به عنوان بخشی از هویت اروپایی دفاع میكند و در نتیجه به بیگانه هراسی و نژادپرستی دامن میزند. این روند در امریكا و غرب از اواخر قرن بیستم شروع شده بود. منتها امروز به دلیل جنگهای خاورمیانه و مهاجرتهای وسیع چند صد میلیونی به مرزهای وحشتناكی رسیده است. یعنی بیگانههراسی و آپارتاید و نژادپرستی و پوپولیسم، حاشیهنشینهای قومی، جنسیتی، نژاد، اقتصادی و طبقاتی و ارتش بیكاران و محرومان را نشانه گرفته است. زیرا این اقشار و گروهها در جهان نماینده مترقی متناسب با زمانه ندارند و نمایندگان آنها پوپولیستهای محافظهكار و نومحافظهكار و پوپولیستهای بنیادگرا شدهاند.
جریانهای فكری مذهبی در ایران
در زمینه موقعیت فكری به خصوص در حوزه اندیشهای سه جریان را در نیروهای مذهبی ایران میبینیم؛ نخست محافظهكاری مذهبی كه شامل انواع و اقسام سنتگراها و نوسنتگراها به صور مختلف است. دوم بنیادگرایی مذهبی و سوم لیبرالیسم مذهبی. جریان سوم لیبرالیسم و نولیبرالیسم مذهبی است كه با تسامح میتوان كسانی چون دكتر سروش و دكتر مجتهد شبستری و آقای مصطفی ملكیان را ذیل آن تعریف كرد؛ ضمن تفاوتهایی كه با هم دارند. این جریان كم و بیش وجه غالب جریان اصلاحطلبی و اعتدال گرایی را نیز در ایران نشان میدهد. در نتیجه امروز در ایران از نظر فكری و گفتمانی شاهد یك خلأ جدی هستیم. این خلأ علل و عواملی دارد. اما این خلأ فقدان یك چپ مذهبی است. یعنی نوعی چپ مذهبی كه متناسب با موقعیتی است كه امروز چه در سطح جامعه داخلی و چه در سطح جامعه جهانی شاهد آن هستیم تا بتواند با كارگزاران و فاعلان مناسب تاریخی امروز در ایران خودش را با جامعه شبكهای موجود و در حال گسترش، همنوا كند. امروز ارتباطات افقی به تدریج جای ارتباطات عمودی را میگیرد و هویتسازی از كوچكترین واحد هویتساز كه هویتهای فردی است، صورت میگیرد. یعنی افراد به صورت فردی هویتسازی میكنند. شاید یكی از دلایل توفیق كسانی چون مجتهد شبستری و ملكیان این است كه توانستند این بخش را مخاطب خود قرار دهند. یعنی بر تجربه شخصی و تكوین هویت شخصی برای تولید معنا براساس تجربه فردی تاكید كردند.
به نظر من با توجه به بحرانهایی كه امروز در ایران وجود دارد، ما نیازمند احیای چپ مذهبی هستیم. امروز در ایران بحران هویت و بحران معنا و بحران فرهنگ پدرسالارانه داریم. یعنی هویت و معنا و فرهنگ پدرسالارانه توسط هویتها و معناهای برساخته شده جدید به چالش كشیده شدهاند. ما امروز بحران به حاشیه رانده شدن فرودستان را داریم. یعنی بخش عظیمی از جامعه در حال حذف هستند و در تهران روز به روز به پایین رانده میشوند. یعنی یك مارپیچ نزولی حذف و طرد اجتماعی داریم كه در سطح جهان هم هست. زیرا ایران كم و بیش چه در دوره آقایان هاشمی و خاتمی و چه در دوره آقای روحانی با نوعی ناهم فازی در راستای تجدید ساختار سرمایهداری حركت میكند. سرمایهداری در اواخر قرن بیستم تجدید ساختار كرد و این تجدید ساختار آثارش را بر همه جهان میگذارد و بر كشور ما نیز گذاشته است. تعابیری مثل تعدیل ساختاری و خصوصیسازی و دولت كوچك و... بحران و یك ارتش بیكاران و طبقه جدید محذوفانی ایجاد كرده است. متاسفانه این بخش حذف شده هیچ نمایندهای ندارد. یعنی نه اصلاحطلبان نماینده این بخش بودند و نه روشنفكران مذهبی لیبرال. ما همچنین بحران دموكراسی داریم. این بحران در یك سطح جهانی نیز وجود دارد. اما در ایران به شكل بسیار دمدستی و ابتدایی هست.
ما بهشدت در امروز ایران نیازمند چپ مذهبی متناسب با امروز و در راس آنها درك درستی از مفهوم فردیت هستیم. من در آثار شریعتی بر خلاف كسانی كه شریعتی را استالینیستی ارزیابی میكنند، یك فردیت بسیار اصیل میبینم. در آثار شریعتی یك فردیت اگزیستانسیال هست و او از نوعی تفرد و تشخص وجودی سخن میگوید. یعنی نوعی فردگرایی معنوی وجودی در آثار و اندیشه شریعتی هست. اما مشكل لیبرالهای ما مثل مشكل سنتگرایان ما است. نقد شریعتی به سنتگرایان این بود كه نگاهشان به اسلام، گسیخته است. یعنی جهانبینی و اصولشان از اخلاق و احكامشان جدا است و میان این عناصر ارتباطی نیست. به نظر من در روشنفكران مذهبی لیبرال نیز شاهد نوعی گسیختگی هستیم و به همین دلیل ما نیازمند چپی هستیم كه فردیت معناگرا و اگزیستانسیال و یك سمتگیری ضدسلطه داشته باشد، یعنی دولتگرا و اتاتیست نباشد و متعلق به جامعه شبكهای باشد و از اسلام انتقادی سخن بگوید و از دموكراسی و آزادی نیز دفاع كند. یعنی نوعی سوسیالیسمی كه با دو بعد دیگر هم بسته باشد. باید شریعتی را بر اساس شریعتی متاخر بازشناسی كرد. یعنی شریعتی درسهای اسلامشناسی ارشاد را باید به شریعتی سال ١٣٥٥ تحویل كرد كه از عرفان و آزادی و برابری سخن میگفت.
٭متن حاضر تقریر گفتاری ارائه شده در بنیاد دكتر علی شریعتی است.
هاشم آقاجری: استاد تاریخ دانشگا ه تربیت مدرس
منبع: روزنامه اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید