فلسفۀ نظری تاریخ / مایکل لمون- بخش اول

1397/3/6 ۰۸:۴۹

فلسفۀ نظری تاریخ / مایکل لمون- بخش اول

وقتی ولتر، شخصیت معروف «روشنگری» فرانسه، اصطلاح «فلسفه تاریخ» را وضع کرد، منظورش چیزی بود قریب به چیزی که حالا می‌توانیم «تاریخ فرهنگی انتقادی» بنامیم. ولتر در اثر خود با عنوان رساله‌ای درباره آداب و رسوم ملتها، فرهنگ‌های باستانی و کلاسیک ازجمله چین و هند (اساساً از منظر آداب و رسوم و ادیانشان) و نیز ایام فئودالی اروپا را تا حکومت لویی چهاردهم (۱۶۴۳ـ ۱۷۱۵) مورد بررسی قرار داد.

 

 

ترجمۀ: محمد حسین وقار

وقتی ولتر، شخصیت معروف «روشنگری» فرانسه، اصطلاح «فلسفه تاریخ» را وضع کرد، منظورش چیزی بود قریب به چیزی که حالا می‌توانیم «تاریخ فرهنگی انتقادی» بنامیم. ولتر در اثر خود با عنوان رساله‌ای درباره آداب و رسوم ملتها، فرهنگ‌های باستانی و کلاسیک ازجمله چین و هند (اساساً از منظر آداب و رسوم و ادیانشان) و نیز ایام فئودالی اروپا را تا حکومت لویی چهاردهم (۱۶۴۳ـ ۱۷۱۵) مورد بررسی قرار داد. قصد او ترسیم این چشم‌انداز عظیم تاریخی به مثابه نوعی الگو یا داستان ذاتا معنی‌دار نبود، بلکه فراگیری درسهای سودمند اخلاقی از چنین «تاریخی» بود؛ مانند کاهش اهمیت احترام عاطفی یا ترس‌آلود به سنت و اقتدار، تأکید بر پوچی و نقایص اخلاقی در جامعه خود، و جلب توجه نه تنها به حال، که به آینده «در پرتو تاریخ».

خلاصه، او به این رویکرد به «تاریخ» علاقه‌مند بود؛ زیرا چشم‌انداز جدیدی را در قبال پیشرفت انسان ارائه می‌نمود. نظرات خود او درباره مورد اخیر تا حدودی تیره است و مشخص نیست «تاریخ فلسفۀ» او چه میزان امید به آیند? بهتر مطلوب نظر او را برایش فراهم می‌آورْد؛ اما یک چیز روشن است: او می‌خواست خوانندگانش به تاریخ بیندیشند و تنها به خواندن و تحقیق درباره آن «به خاطر نفس آن» به عنوان پس‌ماندۀ حقایق و حوادث جالب بسنده نکنند.

جنبه دوم «فلسفه تاریخ» ولتر ارتباط نزدیکی با مطلب فوق داشت؛ یعنی آگاهی او از اینکه روش مطالعه مورد نیاز برای این‌گونه «تاریخ» دست‌کم باید خردگرایانه باشد، بدین معنی که بتواند از خرافه دوری جوید و به بازبینی باورهای دیرپا بپردازد؛ بنابراین اذعان دارد که توجه به نحوه کار تاریخ‌نویس بر مطالب خود و نحوه تفکر او درباره کاری که می‌کند، ضروری است؛ یعنی جنبه‌ای از «فلسفه تاریخ» او که به تاریخ به مثابه رشته درسی یا روش مربوط می‌گردد که افزون بر «تاریخ» به عنوان «چیزی که اتفاق افتاد» است. با این همه، نظرات او درباره رشته تاریخ نوآورانه نبود.

از آنجا که عبارت وضع شدۀ ولتر هنوز در حال تکوین بود، نکات اساسی برای تبیین آنکه «فلسفه تاریخ» چیست، از پیش وجود داشت. اگر موقتاً کلمه فلسفه را به یک سو نهیم، متوجه می‌شویم که فلسفه تاریخ به دو معنای متفاوت تاریخ می‌پردازد: از یک سو، به تاریخ به معنی حوادث، اوضاع و احوال و حقایق گذشته می‌پردازد؛ به عبارت دیگر، «تاریخ» ماده یا «عین خارجی» است که باید مورد بررسی قرار گیرد؛ و از سوی دیگر، تاریخ را رشته‌ای تحصیلی می‌داند که به بررسی مورد اول می‌پردازد. خلاصه، معنای کلمه تاریخ دوپهلوست که با گفتن این جمله تبیین می‌گردد که تاریخ به مثابه عین، چیزی است که رشته تاریخ مطالعه می‌کند. فلسفه تاریخ به هر دو روایت «تاریخ» مربوط می‌شود، و بدین ترتیب دارای دو شاخه است. هر جا به تاریخ به مثابه «عین» می‌پردازد، معمولاً فلسفه نظری (یا بنیادی) تاریخ خوانده می‌شود، و آنجا که تاریخ یک «رشته» تلقی می‌شود، با عبارت بهتر فلسفه تحلیلی تاریخ خوانده می‌شود.

 

فلسفه

فلسفه، واژه دیگری است که در موضوع اصلی ما دخیل است. این کلمه که نسبت به زمان ولتر، که تنها به معنی چیزی مانند «شناخت اندیشمندانه» بود، دقت بیشتری یافته است، شاید تا حدودی بدان دلیل که این کلمه برای بعضی رعب‌آور است؛ مثلا بدون تردید برخی دانشمندان به فلسفه علم بی‌توجهند؛ زیرا از «فلسفه» خوف دارند، درست همان‌طور که برخی تاریخ‌نویسان در برابر «فلسفه تاریخ» ‌انگیزه خود را از دست می‌دهند. اما اینجا می‌توانیم به نظر اجمالی‌مان به ولتر بازگردیم؛ زیرا جنبه سوم فلسفۀ او آن است که می‌خواست خوانندگانش هم درباره مطالب تاریخی و هم رشته تاریخ، خردگرایانه بیندیشند و این احساس اطمینان‌بخش را داشته باشند که تقریبا همۀ آن چیزی که «فلسفه» می‌خوانیم، به معنی تفکر خردگرایانه درباره یک چیز است.

تنها چیزی که باید افزود، این است که چنین اندیشه‌ای تنها وقتی فلسفی می‌شود که از پیش، روش شناخته‌شده‌ای برای یافتن پاسخ پرسش‌ها وجود ندارد؛ به عبارت دیگر آنجا که موضوع مورد تدقیق، در زمره رشته‌های تحصیلی موجود یا دیگر قواعد پذیرفته‌شد? اندیشه قرار نمی‌گیرد؛ مثلا امروز برای بررسی پرسش‌هایی مانند «بیماری چیست؟»، «ستارگان چیستند؟» و «انسان از کجا آمد؟» (به ترتیب پزشکی، اخترشناسی و زیست‌شناسی)، رشته‌هایی علمی داریم. به همین ترتیب دیگر رشته‌ها مانند علوم اجتماعی، زبان و تاریخ، رهیافت‌های پذیرفته‌ای برای پرسش‌های مختلف فراهم می‌آورند. همچنین سوای رشته‌های تحصیلی، شیوه‌های آشنایی برای پاسخگویی به پرسش‌هایی مانند «در چه زمانی پرواز بعدی به نیویورک انجام می‌گیرد؟»، «چرا اینقدر پول خرج کردی؟» و «دستکش‌های من کجاست؟» وجود دارد.

در همه این موارد، فلسفه‌پردازی نمی‌کنیم. فلسفه به بررسی آن موضوعاتی می‌‌پردازد که در نبود «قواعد» موجود برایشان، باید بر توانایی‌مان برای بررسی یک مسأله به بهترین وجه ممکن (از منظر خرد) اتکا نماییم. بر این اساس، در طول هزاره‌ها، فیلسوفان درباره عدالت، سعادت، رؤیا، هنر، حرکت، دولت و بسیاری از چیزهای دیگر تعمق نموده‌‌اند. درست است، پیدایش علوم امروزین و مطالعات اجتماعی به کاهش حوزه تحقیق فلسفی انجامیده است؛ اما پرسش‌های دور از دسترس فراوانی در حوزه فلسفه باقی مانده (مانند موضوعات دیرپای اخلاق) و پرسش‌های جدیدی نیز در راهند که در نهایت به رشد و بالندگی آن خواهند انجامید؛ از جمله این پرسش که: آیا چیزی به عنوان «تاریخ جهان» به معنایی معتبر (یعنی فلسفۀ نظری تاریخ) وجود دارد؟ و آیا رویه ماده درسی تاریخ، یعنی رشته تاریخ (یعنی فلسفه تحلیلی تاریخ) از اعتبار کامل برخوردار است؟

خلاصه (و برخلاف بسیاری از فیلسوفانی که دقیقاً در این باره که «فلسفه چیست؟» به فلسفه‌پردازی می‌‌پردازند، درحالی که پاسخش را تاریخ اندیشه داده است)، رمز و رازی در کار نیست که فلسفه را در میان گرفته و آن را به موضوعی اسرارآمیز تبدیل نموده باشد که مثلا لازم باشد دانشمندان و تاریخ‌نویسان آن را محترمانه به «کارشناسان» واگذارند. تاریخ، برخلاف همه دیگر رشته‌های معتبر تحصیلی، هیچ موضوع خاص و (نیز برخلاف همه دیگر رشته‌های معتبر) هیچ روش خاصی از آن خود ندارد، بلکه تنها قصدش، از طریق ‌کاربست خرد، طلب شناخت یا ادراک آن موضوعاتی است که در غیر این صورت از طریق مسیرهای شناخته یا قواعد شناخته‌شدۀ تحقیق دور از دسترسند، و در حدی که این به معنی تلاش خودمان برای بررسی همه‌جانبه یک چیز است، فعالیتی است مشخصا مردمسالار که بر روی همگان باز است.

اما این‌همه برای آن نیست که بگوییم فلسفه آسان است. بسیاری از اندیشمندان برجسته، ستایشگر تاریخ فلسفه‌اند و ما با احترام پا جای پای آنها می‌نهیم تا از اندیشیدن به چیزهای ابلهانه و گفتن از آنها برحذر بمانیم. همچنین تأملات و بحثهایی که میان خود داشته‌اند، در طول زمان واژگان خاصی را برای اشاره بهتر به افکار پیچیده و یا انتزاعی بازآینده به وجود آورده و آشنایی با این واژگان موجب درک نوشته‌هایشان است؛ به علاوه، ماندگاری ‌این واژگان دلالت بر فایده آن برای تلاش‌های ‌ما جهت بررسی همه‌جانبه چیزها به شیوه خردگرایانه دارد.

 

فلسفه نظری تاریخ

بنابراین اگر قرار بر احاطه بر فلسفه و نه ترس از آن باشد، بیایید با گسترش نگاهمان، به بررسی آن شاخه‌ای از فلسفه تاریخ بپردازیم که فلسفه نظری تاریخ خوانده می‌شود. این امر مستلزم اندیشیدن درباره محتوای واقعی تاریخ (انسان) برای دریافت آن است که به مثابه یک «کل»، به چه معنی تبیین‌پذیر یا معنی‌دار است؛ بنابراین تعجب‌آور نیست برخی که به این کار مبادرت کرده‌اند، عبارت «تاریخ جامع» را به کار برده‌اند و دانشوری متأخر آن را «خواست غالب برای ارائه گزارش ایضاحی کاملی از گذشته» توصیف نموده است. اگرچه هر فلسفه نظری تاریخ این‌گونه آشکارا بلندپرواز نیست، اما آنان که در آن درگیر می‌شوند، به شکلهای مختلف می‌کوشند که به نتایجی درباره انواع پرسش‌هایی از این دست برسند: آیا تاریخ داستان بزرگی را ارائه می‌دهد که به‌مرور بسط می‌یابد؟ اگر چنین است، آیا «داستان» پایانی دارد؟ و آیا آن خاتمهْ آرمان‌شهری، آخرالزمانی یا فقط این‌جهانی است؟ یا آیا تاریخ در دایره‌هایی (دوْرهایی) می‌چرخد؟ آیا تاریخ می‌تواند به دوره‌های متمایز مانند «عصر ظلمت» تقسیم شود؟ و اگر چنین است، آن دوره‌ها چیستند؟ و این درباره مسیر تاریخ به ما چه می‌گوید؟ آیا تاریخ جهان لزوما تاریخ پیشرفت انسان است؟ اگر چنین است، چرا؟ اگر نیست، چرا؟ آیا «قوانین» بر تحولات تاریخی حاکم‌اند، یا آیا پیشاپیش مطلب را مسلم فرض می‌کند تا تاریخ را در حال توسعه و تکامل ببیند؟ آیا مسیر تاریخ از جانب نیروهایی خارج از سلطه انسان تعیین می‌شود، یا آیا ممکن است افعال افراد تغییری در آن ایجاد نماید؟ آیا می‌توانیم چیزی از جریان تاریخ فراگیریم یا هر وضعیتی منحصر به فرد است؟

این پرسش‌های بزرگ به نوبه خود مجموعه مشخصی از موضوعات فرعی ایجاد نموده است: آیا چیزی به عنوان تقدیر وجود دارد یا مشیت الهی؟ آیا سرشت انسان در طول تاریخ بدون تغییر باقی مانده است؟ آیا می‌توانیم از ذهنیت‌های متفاوت در طول اعصار سخن گوییم، مانند وجدان اساطیری اولیه در تمایز با نگرش علمی امروزین؟ آیا می‌توان تاریخ انسان را با رشد فرد از نوزادی و با عبور از مسیر کودکی و جوانی تا بالیدگی و آنگاه کهولت قیاس‌پذیر دانست؟ چرا آن فرهنگ‌های بزرگ بدون استثنا افول کردند؟ آیا از آن گریزی نیست؟

پس فلسفه نظری تاریخ از تکانه دریافت مقصود تاریخ، یافتن معنی یا دست‌کم الگویی فهم‌پذیر در آن ناشی می‌شود. و نباید باعث تعجب ما باشد که در قلب این تکانه، علاقه‌ای به پیش‌بینی آینده (و در موارد بسیار شکل‌دادن آن) قرار دارد. پس این شاخه از فلسفه تاریخ، طبق هر معیاری، جسورانه و دارای معنایی است که با توجه به آن، کلمه «نظری» نه تنها مناسب، که در عین حال متضمن تلویحات موهنی برای آن تاریخ‌نویسان و دیگرانی است که تنها بر رهیافت تجربی در قبال گذشته، یعنی «التزام به حقایق» اصرار دارند.

خلاصه، ممکن است برخی این طرح فلسفه نظری تاریخ را بر این مبنا نادرست تلقی کنند که به معنی بد کلمه، «نظری» است: فاقد شالوده حقیقی است؛ اثبات آن ممکن نیست و طعمه پرواز خیالپردازانه تخیل قرار می‌گیرد؛ و مبتنی بر شناخت قاموسی غیرواقع‌بینانه از تاریخ در راستای زمان مدون و در بیشتر پهنه کره زمین است. اما برای دیگران، وظیفه‌ای ارزشمند است؛ زیرا برای موجود فکور بسیار طبیعی است. درست همان‌طور که ‌گاه انسان هوای آن را دارد که مراد از زندگی خود را «دریابد»: به صرف کنجکاوی درباره «معنای» زندگی یا به دلیل گرفتاری در مرحله‌ای مشخصاً پرتلاطم، یا بدان دلیل که تصمیم‌گیری‌های مهمی را درباره آینده خود پیش رو دارد. بنا بر این برخی به سوی تفکرْ به تاریخ نوع بشرـ و نه به خود ـ سوق ‌داده می‌شوند.

 

موضوعیت فلسفه نظری تاریخ

چه فلسفه نظری فعالیتی مفید و ارزشمند باشد و چه برعکس عملی اساسا ناقص، مطمئنا مخاطره‌ای ادراک‌پذیر است. اینجا به قیاس تأملات فرد درباره زندگی خود بازمی‌گردم. اول، هر تلاشی برای کشف نظریه یا «فلسفه» تاریخ باطنا جالب است؛ زیرا کوششی است در جهت کشف معنایی در جریان کلی تاریخ، و حتی در برخی موارد دادن معنی به آن. و احساسی وجود دارد که به‌خصوص انجام عمل اخیر در حکم ارائه پاسخ‌هایی به این پرسش است که «معنای زندگی چیست؟» (نه زندگی شما یا من، بلکه زندگی انسان در کل).

اهمیت چنین پرسشی، بسته به فرضهای افراد، یا خودایضاح است یا در حد هیچ. برخی آن را پرسشی غایی می‌دانند که باید بدان پاسخ داد، حال آنکه دیگران آن را نشانه انسان‌انگاری مستکبرانه‌ای می‌بینند که خواستار آن است که «زندگی، عالَم و همه چیز» به نمونه‌های کوچک، تنها در ابعاد انسانی فروکاسته شود، که در آن قصد و عقلْ اصول حاکم به حساب می‌آیند؛ اما نکته مطرح دقیقا آن است که انسان‌ها از این نظر تفاوت دارند، به این معنی که فلسفه نظری تاریخ موضوع را مستقیما از منظر استدلال مطرح می‌سازد و به ما امکان می‌دهد به بررسی فرضیات اولیه خود درباره ارزش یا بیهودگی این‌گونه «پرسشهای غایی» بپردازیم.

منبع: روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: