1396/10/2 ۰۷:۵۳
فلسفه علمی در غرب، سنتهای اندیشه چین، هندوستان و آفریقا را نادیده میگیرد. این باید تغییر کند. یکی از فیلسوفان میگوید جریان اصلی فلسفه در غرب به اصطلاح بنیادین و غیرقابل انسانی است. او میگوید چهطور میتوانیم توضیح دهیم که فلسفه غنی چینی، هندی، آفریقایی و مردم بومی آمریکای شمالی را تقریبا تمام بخشهای فلسفه در اروپا و جهان انگلیسی زبان نادیده گرفتهاند؟ فلسفه غربی بیشتر موردتوجه قرار گرفته و جهانی است.
نقطه اشتراک کانت، هایدگر، دریدا و دیگر فیلسوفان غربی
فیلسوف آلمانی مسیحی وولف استدلال میکند که کنفوسیوس نشان داد امکان اخلاقی بودن سیستم بدون استفاده از دین (lsdpd) وجود دارد، زیرا اخلاق بهطور کامل از باور به خدا جداست. این سخنرانی باعث رسوایی در مسیحیان محافظهکار شد اما سخنرانی او باعث شد که یک قهرمان از روشنگری آلمانی باشد.
وولف و لیبنیز تصاویری از آنچه در گذشته در فلسفه اروپایی مشاهده شده بود را نشان دادند. در حقیقت همانگونه که پیتر پارک از آفریقا، آسیا و تاریخ فلسفه یاد میکند نژادپرستی در شکلگیری کانون فلسفی2014، تنها گزینههایی که توسط اکثر دانشپژوهان قرن ۱۸ بهطور جدی مطرح شد این بود که فلسفه در هند آغاز شد، فلسفه در آفریقا آغاز شد یا اینکه هند و آفریقا به یونان فلسفه دادند. پارک معتقد است آفریقا و آسیا از طریق کانون فلسفی با ادغام دو عامل مرتبط با یکدیگر از بین میروند، از یک طرف مدافعان فلسفه امانوئل کانت ۱۸۰۴ - ۱۷۲۴ آگاهانه تاریخ فلسفه را بازنویسی کردند تا به نظر برسد که ایدهآلیسم انتقادی او نقطه اوج آن است.
از سوی دیگر روشنفکران اروپایی بهطور فزایندهای دیدگاههای برتری نژاد سفید را پذیرفته و سامان دادهاند، بنابراین محرومیت از فلسفه غیراروپایی چیزی نبود که مردم همیشه اعتقاد داشته باشند یا براساس یک استدلال منطقی باشد بلکه به ملاحظات فلسفی مربوط به جناح طرفدار کانتی در فلسفه اروپایی و همچنین دیدگاههای مربوط به نژاد است.
کانت خودش بهشدت نژادپرست بود. او درمورد سرنوشت نژادها در سخنرانیها به دانشآموزان، آنها را در یک سلسلهمراتب قرار داد: 1- نژاد سفیدپوست شامل تمام استعدادها و انگیزههاست.
2- هندوها درجه قویای از آرامش دارند و همه به فلاسفه نگاه میکنند با وجود این، آنها بسیار تمایل به خشم و عشق دارند، بنابراین آنها در بالاترین سطح آموزش هستند، اما فقط به هنر و نه علوم. آنها هرگز به مفاهیم انتزاعی دست نخواهند یافت.
3- نژاد سیاهپوستان بیهوده است و میتوان فقط به آنها برای خدمت آموزش داد.
4- مردم بومی آمریکایی غیرقابلتشخیص هستند، فاقد تاثیر هستند، آنها عاشق نیستند بنابراین بارور نیستند. آنها به سختی صحبت میکنند و به هیچ چیزی دقت نمیکنند و تنبل هستند.
کانت یکی از چهار یا پنج فلاسفه و دیدگاهش از بانفوذترین سنتهای غربی است. او ادعا کرد که چینیها، سرخپوستان، آفریقاییها و بومیان آمریکایی فاقد فلسفه هستند و فیلسوفان معاصر غربی معتقدند که هیچ فلسفه چینی، هندی، آفریقایی یا بومی آمریکاییای وجود ندارد که این خیرهکننده است.
ممکن است استدلال کنند که در حالی که موضوع نژادپرستانه کانت غیرقابل انکار است، نتیجهگیری درست است، زیرا جوهر فلسفه بخشی از یک هسته روشنفکر خاص غربی است. پئون کارشناسیارشد در فلسفه استدلال کرد که فلسفه یک کلمه یونانی است و به سنتی اشاره دارد که از متفکران یونانباستان رشد میکند. اینها استدلالهای بد است برای یک چیز، اگر ریشهشناسی یک اصطلاح تعیین میکند که کدام فرهنگ آن موضوع را دارد، در اروپا هیچ جبری وجود ندارد چراکه ما این اصطلاح را از زبان عربی دریافت کردیم، علاوهبر این اگر فلسفه از جمهوری افلاطون شروع شود، من حدس میزنم که مخترع روش سقراط فیلسوف نیست.
پئون و تامپیو بخشی از خط فکری هستند که سعی کردهاند بیشتر فلسفه غیراروپایی را از وجود خارج کنند. مارتین هایدگر ادعا کرد که اصطلاحی که اغلب شنیده میشود «فلسفه اروپای غربی» درحقیقت یک توتولوژی است. چرا؟ از آنجا که طبیعت فلسفه یونان است؛ طبیعت فلسفه از نوعی که ابتدا و تنها جهان یونان را به رسمیت شناخت است.
دریدا اعلام کرد که چین فلسفهای ندارد، اظهارات دریدا و هایدگر ممکن است ظاهری پیچیده از فلسفه غیرغربی را برای جلوگیری از گرفتاریهای متافیزیک غربی داشته باشد. فیلسوف بریتانیایی جی مور ۱۹۵۳ - ۱۸۹۳ یکی از بنیانگذاران فلسفه تحلیلی است. باید توجه داشته باشیم که فلسفه هند در دوران مور به حاشیه رانده شده است. پارک نشان میدهد که چگونه پیروان فکری مور فکر محدود دارند. هنگامی که سان پارک، دانشجوی فلسفه در غرب ایالات متحده بود تلاش خود را برای رد فلسفه غربی در رشته خود کرد اما مانع او شدند و از دکتری اخراج شد و اکنون فیلمساز است. دانشآموزان دیگر هم بهویژه آنانکه تنوع بیشتری را برای این فرم به ارمغان آوردهاند از همان ابتدا خاموش یا در طول مسیر رها شدهاند.
بعضی از فیلسوفان به این نتیجه میرسند که در چین و هند ممکن است فلسفه وجود داشته باشد اما به خوبی فلسفه غربی نیست. اکثر روشنفکران معاصر غربی بهشدت روی این موضوع مانور میدهند. اسکالیا به اندیشه کنفوسیوس بهعنوان فریبهای عرفانی اشاره میکند.از هر کسی که ادعا میکند فلسفه در خارج از سنت انگلو- اروپایی وجود ندارد و کسی که میپذیرد فلسفه خارج از غرب است، موارد زیر را میپرسم.
چرا فکر میکنند که استقلال طبقاتی مگوییست بهمنظور توجیه اقتدار دولت، فلسفه نیست؟ او چه فکر میکند در مورد بحث Zongni که واقعیت باید اساسا ذهنی باشد زیرا این غیرقابل توضیح است که چگونه آگاهی میتواند از ماده غیرآگاه باشد؟ چرا گفتوگوهای افلاطونی را بهعنوان فلسفی در نظر میگیرد اما گفتوگوی فازنگ را که در آن استدلال میکند و به مخالفت با این ادعا که افراد با روابطشان با دیگران تعریف میشوند را رد میکند؟ نظر او در مورد استدلال وانگ - یانگمینگ برای ادعای اینکه غیرممکن است که بدانید چه چیزی خوب است اما موفق به انجام آن نباشد، چیست؟ آیا او متقاعد برای ایجاد یک مبنای طبیعتگرایانه برای اخلاق در جهانیسازی انگیزه طبیعی ماست. آیا او برابری زنان که توسط ایجی نئو کنفوسیوسی ارائه شده است را قبول دارد؟ کسانی که پیشنهاد میدهند فلسفه چینی نامعقول است هیچوقت هیچکدام از استدلالها را نشنیدهاند، زیرا آنها فلسفه چینی را نخواندهاند و به راحتی آن را از روی جهل نادیده میگیرند. واقعیت غمانگیز این است که نظراتی نظیر کانت، دریدا، مور، اسکالیا و تظاهراتی که ادوارد سعید در کتاب شرقشناسی خود در سال ۱۹۷۹ به آن اشاره کردند، نژادپرستانه است.
برای مثال این دیدگاه که همهچیز از مصر تا ژاپن اساسا یکسان است و مخالف قطبی غرب است؛ شرقی غیرمنطقی، فاسد و کودکانه است بنابراین اروپایی عقلانی، با فضیلت و بالغ است، نتیجه نگاه شرقشناسانه است. کسانی که تحتتاثیر شرقشناسی هستند، نیازی به خواندن متون چینی ندارند یا بهطور جدی به استدلالهای آنها توجه نمیکنند زیرا آنها بهطور پیشینی تفسیر شدهاند و برای همه اهداف عملی ماهیت افلاطونی دارند که هر نوع شرقشناس ممکن است به این درک برسد.
خواننده این مقاله ممکن است ناامید شود که مثال من بر فلسفه چینی متمرکز شده است به خاطر آن که فلسفه چینی جایگاهی در فلسفه غیرغربی دارد که من میدانم بهترین است. اگرچه ما نباید فراموش کنیم که فلسفه چینی تنها یکی از تعداد قابلتوجهی از فلسفههای کمتر آموزش داده شده است که عمدتا توسط ادارات ایالات متحده نادیده گرفته شده است. من متخصص هیچکدام از این سنتها نیستم اما به اندازه کافی میدانم سنت چینی برای ارائه فلسفه مفید است.
من نمیگویم که فلسفه اصلی آنگلو- اروپایی بد است و تمام فلسفههای دیگر خوب، افرادی هستند که تسلیم این نوع هستند اما من از آنها نیستم. هدف من گسترش فلسفه با از بین بردن موانع است. آن را محدود نکنیم. برای این کار باید به آرمانهایی که بهترین فلسفه را در هر فرهنگی ایجاد میکنند، اعتماد داشته باشیم. وقتی از فیلسوف باستان دیوژن پرسیدند از کدام شهر آمدی، پاسخ داد: من شهروند جهان هستم، فلسفه معاصر در غرب این دیدگاه را از دست داده است. فلسفه بهمنظور رشد فکری و جذب افراد باید به لحاظ فرهنگی مرتبط باشد و ایدهآل جهانگردی اصلی خود را به دست آورد. این مقاله گزیدهای از نوشته ی بریان وان نوردن [یک مانیفست چند فرهنگی] است.
* منتشر شده توسط دانشگاه کلمبیا - نویسنده : نایجل وابرتون نویسنده - مترجم : محمدحسین پرتویان مترجم
منبع: فرهیختگان
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید