1396/6/13 ۱۷:۰۴
درمیان دانشمندان ایران پس از اسلام، ابوریحان بیرونی به جهات مختلف، منحصربه فرد است. او نخستین عالمی است که با قطعیت تمام، هرگونه خرافه ای را در ساحت علم محکوم میکند و آن را نتیجة مستقیم جهل میداند و جز به تجربه و استقرا ـ آن هم تجربه و استقرای شخص خود ـ به هیچ چیز دیگر توجه ندارد.
چکیده: درمیان دانشمندان ایران پس از اسلام، ابوریحان بیرونی به جهات مختلف، منحصربه فرد است. او نخستین عالمی است که با قطعیت تمام، هرگونه خرافه ای را در ساحت علم محکوم میکند و آن را نتیجة مستقیم جهل میداند و جز به تجربه و استقرا ـ آن هم تجربه و استقرای شخص خود ـ به هیچ چیز دیگر توجه ندارد. تسلط ابوریحان به زبان های فارسی، پهلوی، سنسکریت، عربی، عبری، سریانی و یونانی مسلم است. آرای خاص فلسفی او حتی دربرابر نظریات ابن سینا و منطق ارسطویی درخور دقت و تأمل است؛ و در مجموع دانش بیکران ابوریحان بیرونی فراتر از آن است که تاکنون (درحدود یکصدوسیوهشت کتاب و رساله) تخمین زده میشود.در این مقاله، به پاره ای از اطلاعات تاریخی و جغرافیایی، گاه شماری، علوم طبیعی، زمین شناسی و تکامل در آثار فارسی او اشاره شده است.
****
درميان دانشمندان بزرگ ايراني كه اكثر آثار خود را به زبان عربي نوشتهاند، كمتر كسي را ميشناسيم كه دو يا سه زبان بداند و بتواند از آثار مكتوب آن زبانها استفاده برد. اما تا آنجا كه ميدانيم، ابوريحان پنج زبان ـ فارسي، سنسكريت، عربي، عبري و سرياني ـ را به خوبي ميدانست؛ و نوشتهاند كه بهاحتمال از زبان يوناني نيز بهره داشت. اما اين بنده بر اين عقيده است كه ابوريحان به طور حتم از نوشتههاي يوناني نيز ميتوانسته است مستقيماً استفاده كند. دليل اين مطلب در ادامة همين مقاله ارائه خواهد شد. در اينجا فقط به اين نكته اشاره ميشود كه تسلط حيرتانگيز او بر فلسفة يونان نميتواند تنها از راه ترجمه كتابهاي يوناني به سرياني يا عربي و غيره باشد. او بهطور قطع با دانش يوناني تماس مستقيم و بيواسطه هم داشته است. اصلاً ابوريحان بيشتر اطلاعات خود درباره اقوام و ملل و آداب و رسوم و اعتقادات و سنتها و فلسفههاي اديان مختلف را از منابع دست اول كسب ميكرد و با دانشمندان مذاهب گوناگون، احتمالاً به زبان خود آنها، مباحثاتي داشت؛ و نميتوان ترديد كرد كه بههنگام اقامت در هند و آشنايي عميق با زبان سنسكريت، به همين زبان با دانشمندان هندي بحث و گفتوگو ميكرده است تا آنجا كه كتاب اقليدس و مجسطي را به زبان سنسكريت به هنديان ميآموخت و اين را خود در كتاب ماللهند گفته است (كريمي، 1352: 141) و در اين مباحثات، آنچه بهيقين درمييافته و مينوشته، جز حق نبوده و بههيچوجه در اين گفتوگوها گرد تعصب نگشته، نه چيزي را بيمنطق پذيرفته و نه مطلبي را بدون دليل و برهان منطقي باطل و نادرست اعلام كرده است. البته هر جا به انديشهاي نادرست برخورده، در رد قطعي آن هيچگونه مجامله و تعارفي روا نداشته و به صراحت تمام آن را مردود اعلام كرده است، چه يك انديشة مذهبي نادرست بوده است و چه رأي دربارة تاريخ اشكانيان و مدت سلطنت آنان.
ابوريحان، چنانكه از نوشتة خود او در مقدمهاي كه در سن شصتوپنجسالگي ـ سال 427 هـ .ق.ـ بر فهرست آثار خود نوشته است، برميآيد، در سال 362 هـ . ق. بهدنيا آمده و جالب است كه در همانجا كه سن خود را اعلام ميدارد، تصريح ميكند كه اين عدد به سال قمري است و به سال شمسي ميشود شصتوسه سال. به هر حال، مقصود از سن ابوريحان ذكر اين نكته بود كه اين دانشمند بزرگ يكي از مهمترين آثار خودـ آثارالباقيه عنالقرونالخاليهـ را هنگامي نوشت كه تنها بيستوهشت سال داشت و امروز، پس از گذشتن ده قرن، همين كتاب يكي از باارزشترين نوشتههاي او بهحساب ميآيد و مأخذي بسيار معتبر و ارزشمند و مورد اطمينان براي تحقيق دربارة سالشماري اقوام مختلف است؛ چنانكه در آنچه دربارة گاهشماري يهودي در دايرۃالمعارف فرانسه آمده، تصريح شده كه مأخوذ از بيروني و از همين كتاب است (بيروني، 1345: 6). درمورد گاه شماريهاي ايراني و نيز اعياد روزهاي متبرك ايراني نيز اطلاعات مفيدي در اين كتاب درج است كه از روي نوشتة ماني در كتاب شاپورگانـ كه براي شاپور اول نوشته شده استـ تاريخ دقيق بهتختنشستن اردشير بابكان را محاسبه كرد و با تطبيق با تاريخ اسكندري توانست مدت سلطنت اشكانيان را ـ كه تا آن زمان از روي نوشتههاي طبري و دينوري و حمزه اصفهاني، 260 سال ميدانستند ـ 537 سال تعيين و تثبيت كند (همان ص 7).
دانشمندان ايراني قديم، اكثراً جامعالاطراف بودهاند: در هر علمي تفحصي داشتهاند و بعضاً در علوم مختلف به جايي رسيدهاند كه مجتهد آن علم محسوب ميشوند. اما بهحقيقت ميتوان گفت كه ابوريحان از اين نظر نيز درميان تمامي دانشمندان قرون متمادي بيهمتا است. در همان يك كتاب تحديد نهاياتالاماكن آنقدر اظهار نظرهاي مختلف علمي از او مييابيم كه تعجبآور است. گاه، همچون يك عالم طبيعي، از پيدايش كوهها و درياها و ايجاد درياچهها و پيشرفت آب در خشكي و خشكي در آب و زندگي در مواضع مختلف كرة زمين و سرما و گرما و علل پيدايش آنها سخن ميراند (بيروني، بيتا: 16) و گاه همچون يك باستانشناس از زندگي مردم گذشته:
… در بيابانهاي شام و بيابانهاي ديگر بيآب و گياه و جانور، آثار باستاني ديده ميشود كه ناگزير بايد گفت بيشتر در اين جاها مردماني ميزيستهاند و چون زيستن مردمان بيآب ناشدني است، زماني آب داشته و سپس از آنها برافتاده است و همچنين در مردابهاي بصره، نشانههاي ساختمان ديده ميشود. (همان، ص 24)
معلومات و اطلاعات تاريخي ابوريحان دربارة تاريخنويسان پيش و پس از او شگفتانگيز است. او نه تنها نخستين بلكه تنها نويسنده درميان تاريخنويسان ايران پس از اسلامـ به فارسي يا عربيـ است كه به كندن آبراههاي مابين درياي سرخـ قلزمـ و درياي مديترانهـ بحر محيطـ و به فرمان داريوش هخامنشي اشاره كرده است:
آنگاه كه سرزمين مصر دريا بود، پادشاهان ايران هنگام چيرهشدن بر مصر، انديشة آن كردند كه از [درياي] قلزم به آن گذرگاهي بكنند و زبانة ميان دو دريا را ازميان بردارند تا چنان شود كه كشتي بتواند از درياي محيط در باختر به آن بيايد و از آنجا به خاور رود… نخستين كسي كه به اين كار برخاست، «ساسطراطيس»- پادشاه ]مصر[- بود و سپس داريوش. (همان، ص 23)
جالبتر از آگاهي دربارة داريوش ـ كه همچنانكه گفتيم، منحصر به ابوريحان است ـ آگاهي او درمورد فرعون مصر و وضع جغرافياي تاريخي آن سرزمين است. بايد توضيح داده شود كه هرودوت ـ مورخ يوناني ـ فرعوني را كه قبل از داريوش به اين كار اقدام كرده بود، «نخائو» ميداند كه از 609 تا 599 ق. م. فرمانروايي كرده است. اما امروز مسلم است كه نخائو در اين كار مبتكر اصلي نبوده است و اين كار را پيش از او «ستي اول» و «رامسس دوم» ـ قرن چهاردهم قبل از ميلاد ـ شروع كرده بودند. ولي فرعوني كه ابوريحان نام ميبرد، حتي شش قرن پيش از اينان ميزيسته است. در دورة پادشاهي ميانهـ سلسلة دوازدهم ـ سه فرعون با نام يوناني «سزوستريس» حكومت ميكردهاند كه در آن ميان سزوستريس دوم، بيش از آن دو در امر كانالكشي و آبياري و سدسازي اهتمام داشته است تا حدي كه خود بر ساختمان سدها نظارت ميكرده است و بهاحتمال، مقصود ابوريحان همين فرعون بايد باشد. اما جالبترين نكته، دريابودن سرزمين مصر است.
اكنون روشن شده است كه در دورة پادشاهي ميانة مصرـ يعني دورهاي كه همين سزوستريس يا ساسطراطيس ابوريحان زندگي و حكومت ميكرده است ـ آب درياچههاي بازمانده از درياهاي نخستين، هنوز در اين سرزمين بسيار و وسيع بود و چنان ميشد كه بههنگام طغيان موسمي نيل، بخش اعظمي از مصر مخصوصاً مصر سفلي يا شمالي بهصورت دريايي درميآمد و شهرها صورت جزايري در ميان آن درياها مييافتند (فرهوشي، 1360: 539).
باعث شگفتي اين است كه اين مطالب در هيچيك از مآخذ ايراني ـ فارسي يا عربي ـ مطلقاً نيامده است و دقيقاً معلوم نيست كه منابع مورد استفادة ابوريحان كه تا به اين حد دقيق و مورد اطمينان مينمايند، چه كتابهايي بوده است.
درمورد فوق ـ مورد مربوط به داريوش ـ در ميان نويسندگان و مورخان يوناني و رومي، هرودت، ارسطو، استرابون، ديودور سيسيلي و پلينيوس، سخن از اين كانال گفتهاند كه اطلاعات مطرحشدة ابوريحان، از آنچه آنها نوشتهاند، بيشتر است.
به هر حال، در اين باره لازم است گفته شود كه بهرغم آنچه بيروني نوشته است كه «بهسبب ترس از همسطحنبودن درياي سرخ و نيل و اينكه احتمال دارد مصر بهكلي در آب درياي سرخ غرق شود، از اتمام كار كانال منصرف شدند»، كتيبة فارسي باستان و نيز كتيبة مصري كه در مسير كانال يافته شده است، گواهي ميدهد كه كار پايان يافته است و كشتيها از نيل بهسوي «درياي پارس»ـ خليج فارسـ روان شدهاند.
خبر درست ديگر ابوريحان نيز در اين مورد اين است كه پس از داريوش، در زمان بطلميوس سوم و توسط ارشميدس، كانال كه در آن موقع پر شده بود، بار ديگر پاك شد و مورد بهرهبرداري قرار گرفت. (همان، ص 539)
آگاهيهاي جغرافيايي ابوريحان بهحدي است كه محققي همچون جورج سارتون چنين دربارة او اظهار نظر كرده است:
بدون شك بيروني را بايد يكي از بزرگترين دانشمندان جغرافياي سراسر زمانها بهشمار آورد. (بيروني، بيتا: 14)
و آنگاه كه اين اطلاعات وسيع وقتي به خدمت علوم طبيعي درآيد، دانشهايي به ما عرضه ميشود كه دانشمندان قرن نوزده اروپا بدان رسيدند.
ابوريحان، در همين كتاب تحديد نهاياتالاماكن، هنگامي كه سخن از تعيين مسافتهاي شهرها و طول و عرض جغرافيايي آنها و نيز نسبت آنها به يكديگر است، لزوم اين كار را با استدلالهايي بسيار عالمانه بهثبوت ميرساند و سپس ميگويد كه چنين كاري، كار هر كس نيست (گاو نر ميخواهد و مرد كهن) و به قول خودش: «هر كار، مردان ويژة خود را دارد» (همان، ص 14) و اضافه ميكند كه اين كار براي اصحاب نجوم نيز دشوار است، چه برسد به آنان كه از اين علم هيچ اطلاعي ندارند؛ و تعجب ميكند از كساني كه ميپندارند نيمروز در سراسر آباديهاي زمين در يك زمان صورت ميگيرد و خيال ميكنند كه خورشيد درست از بالاي مكه ميگذرد و نتيجه ميگيرند كه اگر كسي در هنگام نيمروز رو به خورشيد بايستد، درست رو به قبله خواهد بود.
در ضمن يادآور ميشويم كه ابوريحان قبلاً در اين زمينه تتبعات وسيعي كرده بود كه متأسفانه ازميان رفته است. اين مطلب را عيناً از نوشتة او ميآوريم:
نخست به تصحيح مسافتها و نامهاي جاها و شهرها پرداختم و اين كار را با پرسيدن از كساني كه به آن جاها رفته بودند و محكزدن و درستكردن گفتههاي آنان با يكديگر بهانجام رساندم… نيمكرهاي به قطر ده ذراع ساختم تا برروي آن طولها و عرضها را از روي محاسبه پيدا كنم؛ ولي آنچه به دست ميآوردم، از ترس ازدسترفتن سلامتي و پيشامدهاي ناگوار ثبت ميكردم و به حافظه نميسپردم و چون ناگهان بدبختي بر من فرو ريخت، بر آنچه گفتم، همان گذشت كه بر ديگر كوششها و پژوهشهاي من گذشت و چنان ازميان رفت كه…» (همان، ص 16)
سپس بحث نسبتاً مفصلي ميآورد از اينكه عالم حادث است ولي نميتوان آغاز آن را تعيين كرد. زمين نيز در يك زماني كه از دو سو محدود است ـ يعني ابتدا و انتها دارد ـ بهوجود آمده و مرتباً درحال دگرگوني است. كوهها از پارهسنگهاي صاف است كه گل و ريگ سنگشده آنها را به يكديگر پيوسته و اين پارهسنگها و ريگها، همان كوهها است كه با شكافتن و بههمبرخوردن شكسته شده و عوامل جوّي مانند آب و باد، آنها را خرد كرده و بهصورت ريگ و ماسه و خاك درآورده است و بر اثر اين جابهجاييها است كه سرزمينها بهتناوب آبادان شدهاند؛ و ميافزايد:
هنگامي كه پارهاي از زمين از جايي به جاي ديگر منتقل شود، سنگيني آن نيز جابهجا خواهد شد و ميان سنگيني سوهاي مختلف زمين تفاوت پديد ميآيد و چون زمين هنگامي استقرار پيدا ميكند كه مركز ثقل آن مركز عالم باشد، بر زمين لازم ميشود كه اين اختلاف را ازميان بردارد و درنتيجه مركز ثقل آن بنا بر اختلاف نهاد پارههاي جابهجاشدة آن مختلف خواهد بود؛ به همين جهت است كه دوري سرزمينها از مركز زمين با گذشت زمان بر يك اندازه نميماند. (همان، ص 19)
سپس، استدلال ميكند كه در اين تحولات زمينشناسي، كه ممكن است باعث بيآبي اماكن يا ژرفشدن درهها يا گرمسيرشدن سردسيرها و سردسيرشدن گرمسيرها شود، مردم ناچار از كوچ خواهند شد و از ابوالعباس ايرانشهري(1) نقل ميكند (بيروني، 1362: 59) كه در يك فرسنگي سيرجان، ريشههاي نخل قديمي ديده شده، درحاليكه در آن زمان تا بيست فرسنگي پيرامون آن محل هيچ خرمايي ديده نميشده است و معلوم ميدارد كه قبلاً در آن مكان آباداني و آب بوده، پس از تغييرات وضع زمين آب آنجا خشكيده و آبادي برافتاده است. دربارة عربستان نيز بهصراحت ميگويد كه نخست دريا بوده است (و كشف ذخاير عظيم نفت، هزار سال پس از ابوريحان، اين گفتة او را بهاثبات رسانده است)؛ و دليل ميآورد كه بههنگام كندن چاه، چينههايي از خاك و ريگ و قلوهسنگ در آنجا ديده شده است و حتي وجود فسيلها را نيز با اين عبارت متذكر شده است:
همچنين، سنگهايي بيرون ميآيد كه چون بشكند، صدفها و حلزونها و چيزهايي كه گوشماهي ناميده ميشود، بهنظر ميرسد كه يا بر حال خود باقي است يا آنكه پوسيده و ازميان رفته و جاي خالي آنها بهشكل اصلي ديده ميشود. (بيروني، بيتا: 20)
چنين سنگي را كه درميان آن گوشماهي است، در بيابان شني ميان جرجان و خوارزم نيز ميبينيم. اين بيابان در گذشته همچون درياچهاي بوده است. (همان، ص 21)
بدين طريق، ابوريحان بهعنوان يك عالم بزرگ علم طبيعيات در عرصة تاريخ دانش بشري عرض وجود ميكند؛ و او نخستين كسي است كه موفق شده بود چگونگي جستن آب را از چاههايي كه امروز معروف به «آرتزين» هستند، به شيوة كاملاً علمي شرح و توضيح دهد و نيز چشمههايي را كه بهطور متناوب از آنها آب بيرون ميزند و آنها را چشمههاي وقت و ساعتي هم ميگويند (بيروني، 1362: 24). مسئلة فرض علمي ابوريحان دربارة خشكيهايي كه متقاطر با ربع مسكون شمالي كرة زمين يعني قارة امريكا بايد باشد، بر هيچكس پوشيده نيست(2)؛ اما نكتة جالب همان متقاطربودن آمريكا با ربع مسكون قديمي است تا آنجا كه به قول خود ابوريحان ـ كه در صفحات قبل گذشت ـ تعادلي در وزن بخشهاي مختلف كرة زمين ايجاد شود. راستي اين سؤال پيش ميآيد كه امروز كه ثابت شده است خشكيهاي زمين حركت دارند و امريكا روزي از افريقا جدا شده است (شكل قسمت غربي افريقا و بخش شرقي امريكا هم كاملاً اين نظر را تأييد ميكند)، آيا اين حركات براي ايجاد استقرار كرة زمين نبود كه به گفتة ابوريحان براثر زيادترشدن سنگيني يك سوـ به سبب ارتفاعات و كوههاي بلند و سلسلهجبال ستبر- و سبكترشدن سوي ديگرـ به سبب ارتفاع كم، يا وجود درههاي عميق و گردابهاي زيرزميني ـ حركتها و جابهجاييهاي قارهها و آبهاي اقيانوسها صورت گرفته و گردش زمين به دور خود و نيز به دور خورشيد وضع مرتبي يافته و فصول نيز نظمي پذيرفتهاند و ميتوان پذيرفت كه تغييرات هوا در سطح زمين نيز به اين عامل كه نهايتاً در تثبيت محور زمين مؤثر واقع شده، مربوط بوده است(3).
گفتني دربارة ابوريحان زياد است. اما شرح وسعت ميدان دانش او، فسحت ميدان ارادت نيز ميخواهد. گويي او همه چيز ميداند و از همه چيز آگاه است. در يك عبارت مختصر زير كه از همان كتاب تحديد نهاياتالاماكن نقل شده است، چندين مقوله سخن ميتوان يافت:
زمين گرد است و در ميان جهاني كروي جاي دارد و اينكه سنگينيها به نهاد و طبع خود از هر سو به مركز حركت دارند، و از همين جا كرويبودن سطح آب اثبات ميشود و چون ذرات آب با يكديگر پيوستگي سخت ندارند، تنها به اندازة موجها است كه سطح آب از كرويت خارج ميشود.
1. زمين گرد است (حالا ديگر همه اين مطلب را ميدانند).
2. جهان كروي است.
3. سنگينيها از هر سو به مركز حركت دارند (اين درواقع بيان همان نيروي جاذبه است).
4. بنابراين سطح آب نيز كروي است، نه مسطح.
5. ذرات آب با يكديگر پيوستگي سخت ندارند. امروز ظاهراً به اين امر جاذبة مولكولي ميگويند، كه در جامدات بيشتر و مستحكمتر و در گازها بسيار كمتر از مايعات است و آب، بين اين دو، به همان شيوه كه ابوريحان گفته است، پيوستگي دارد ولي سخت نيست.
چنان كه اشاره شد، ابوريحان در علوم جز به تجربه و استقرا توجه ندارد. در زندگي ابوريحان مواردي پيش آمده كه عقايد عاميانه و غير قابل پذيرش را نيز به تجربه كشيده است؛ اما كارش در اين موارد، بيشتر شبيه شوخي است تا جدي. يك خرافه كه در آن موقع بسيار شيوع داشت، سميبودن الماس بود و ديگري خاصيت كوركنندگي زمرد چشم افعي را، كه هنوز هم شايع است: «افعي به زمرد نگرد كور شود». گفتهاند ابوريحان براي اينكه دريابد اين عقايد تا چه پايه درست است، دست به تجربه زده است. الماس را در حضور مردم به سگي خوراند و هيچ اتفاقي نيفتاد و يك افعي را درحاليكه گردنبندي از زمرد به گردنش آويخته و رشتهاي از همين سنگ در برابر چشمانش آويخته بود، مدت نه ماه تمام درميان فرشي از زمرد نگهداري كرد و با اين همه، افعي حتي چشمدرد هم نگرفت (همان، ص 63). شكي نيست كه ابوريحان اين آزمايش را براي رفع ترديد خود نكرده بود. براي مردي چون او نادرستي اين عقايد مثل روز روشن بود؛ ولي او ميخواست عامة مردم نيز به بينشهاي غلط خود پي ببرند و گرد خرافات نگردند. شوخي او بعد از آزمايش افعي و زمرد نشاندهندة اين حقيقت است. او ميگويد: «فقط يك كار باقي مانده و آن اينكه سوزني از زمرد بسازند و چشم افعي را با آن ميل بكشند!».
با اين ماجرا، ارزش ابوريحان بهخوبي نشان داده ميشود. او خود را از مردم جدا و مستثنا نميداند. اگر علم در خدمت انسان و براي هدايت انسان بهسوي روشنايي عقل و انديشه نباشد، به چه درد ميخورد؟ رابطه ابوريحان ـ كه دانشمندي بزرگ است ـ با مردم عادي و عامي و صاحب عقايد آنچناني هم قطع نميشود. علم بايد توده را بينا كند و راه درست زندگي و برخورد با جهان را به آنان بياموزد، نه آنكه چراغي در دست همان صاحب علم باشد. ابوريحان حاضر است براي رفع يك انديشة نادرست از مردم، نه ماه از يك افعي خطرناك مواظبت كند تا به آنان ثابت شود كه افكار خرافي از اين دست تا چه حد از ميزان عقل سليم به دور است. ابوريحان، پاداش سلطان مسعود غزنوي را براي كتاب قانون مسعودي كه يك بار فيل نقره بود، نميپذيرد و عطاي سلطان را با اين عذر بسيار موجه كه مالاندوزي، او را از كارهاي علمي بازميدارد، پس ميفرستد (همان، ص55). او شيوة علمي خاصي داشت كه بر تجربه و استقراء مبتني و عبارت بود از دايم با مردم سروكارداشتن و از آنها كسب اطلاعات كردن و سپس آنها را به محكزدن و سنجيدن و نتيجهگرفتن. مالاندوزي، وي را از علم و از مردم دور ميكرد. او حتي در گفتوگو با سلطاني مقتدر و بيرحم مانند محمود از حقگويي دست برنميداشت و حتي گاه سخناني تند ميگفت و بدين جهت محمود از او دل خوشي نداشت. حق در نظر وي بسيار اهميت داشت آنچنانكه اصلاً و ابداً برايش مهم نبود كه گويندة آن حق كيست. به اعتقاد او، هر كه حق گفت بايد پذيرفت ولو آنكه آدمي گمراه باشد. وي در كتاب تحديد نهاياتالاماكن مينويسد:
از چيزي بهخاطر خشمگيني نسبت به دارندة آن چشمپوشيدن و آن را نادرستنماياندن و از حق بهخاطر گمراهي گويندة آن دوريكردن برخلاف آن است كه در قرآن آمده: الذين يستمعونالقول فيتبعون احسنه، اولئكالذين هداهمالله. (بيروني، بيتا: 7)
و جالبتر آنكه به همان نسبت هم از ناحق بيزاري داشت و اين معني را ميتوان در پاسخ نسبتاً گزندهاش به شاعري كه او را مدح كرده بود، يافت. شاعر «از سر تملق به بزرگي نياكانش اشارت كرده است. بيروني … سخت بر شاعر متملق تاخته و تازيدن به نياكان را بهباد ريشخند گرفته و در اين راه از بهكاربردن كلمات و معاني زشت نيز به عمد، خودداري نكرده است.» (كريمي، 1352: 109). پاسخ ابوريحان نيز به شعر است و ياقوت آن را در معجمالبلدان نقل كرده است (همان، ص 110) و اين است ترجمة چند سطري از آن:
اي كه در شعرت از نياكان من نام بردهاي! خداي داناست كه من خودم، اجدادم را چنانكه بايد، نميشناسم.
چگونه جدم را بشناسم، حال آنكه پدرم را نيز به درستي نميشناسم.
]آري، من همچون ابولهب آن شيخ بيادبم و پدر و مادرم هيزمشكن بودهاند.[
اي شاعر! بيهوده رنج مبر كه ستايش و نكوهش نزد من يكسان است.(4)
در دوران شكفتگي دانش درميان مسلمانان و بهويژه ايرانيان، كه از حدود قرن سوم تا قرن هفتم و حملة مغولان، درفش علم را به دوش ميكشيدند، نوشتههاي حكماي قديم يونان شهرت و اعتبار فوقالعادهاي يافته بود كه ترجمههاي متون يوناني به عربي عامل عمدة آن به شمار ميرود؛ همچنين، بيشتر دانشمندان بهشدت تحت تأثير حكمت يوناني قرار داشتند و آراي آنان در مسائل كلي فلسفي مورد توجه و اقبال اينان بود و اصولاً فيلسوف را كسي ميدانستند كه پيرو آراي فيلسوفان يونان باشد. اما در اين ميان، ابوريحان وضع خاصي داشت. او كه هيچ سخني را بدون برهان عقلي و منطقي از هر كس كه بود، نميپذيرفت، نخستين دانشمندي است كه عليه نظام ارسطويي كه بر فلاسفة مسلمان حكومت ميكرد، به پا خاست. پرسشهاي او از ابن سينا و اعتراضاتش نه بر او، كه درواقع بر استاد و مراد ابن سينا در فلسفه، يعني ارسطو است. متن پرسشها و نيز پاسخهايي كه ابن سينا داده و اعتراضاتي كه ابوريحان بار ديگر بر آن پاسخها وارد دانسته، در كتب مختلف ثبت است (بيروني، 1362: 95). در ده پرسش از هجده پرسش، ايرادها مستقيماً بر ارسطو است و پاسخهاي ابنسينا به همين شكل در دفاع از ارسطو؛ و پس از آنكه ابن سينا، پاسخ داد، ابوريحان آنها را كافي ندانست و مجدداً ايراداتي را وارد دانست. آنچه در اينجا اهميت دارد، آن است كه در كتاب وي ابوريحان ـ كه امروز دانشمندان و اهل فن آن را در بوتة نقد و تحقيق قرار دادهاند ـ او در اين اعتراضات محق دانسته و در اين مباحثه ميان دو بزرگ، موفق و به عقايد علمي امروز نزديكتر شناخته شده است.
با اين همه، او تعصبي هم نداشت. در مقولة منطق ارسطويي سخني شنيدني؛ دارد؛ مينويسد: منطق منسوب به ارسطو است و چون مسلمانان در اعتقادات او مواردي ديدهاند كه با اسلام موافق نيست، متعصبان زمان او، از اين مرد بيزاري ميجستند و به گفتة خود ابوريحان:
به خاطر ارسطاطاليس، هر كس را كه نامش به حرف «س» پايان ميپذيرد، به كفر و بيديني منسوب ميكردند. (بيروني، بيتا: 8) (5) و ادامه ميدهد:
هماكنون ميبينيم كه در جدل و اصول علم كلام و اصول علم فلسفه، همين منطق را به الفاظ متداول خود به كار ميبرند و هيچ نسبت به آن بيزاري نمينمايند. ولي چون از كلماتي همچون ايساغوجي و قاطيفورياس و باري ارمينياس و اثولوطيقا دربرابر ايشان ياد شود، روي ترش ميكنند و گويي ميخواهند جان از تن ايشان بيرون آرند. (همان)
با وجود اين، داوري او دربرابر چنين متعصباني نيز واقعاً در حد كمال، هم علمي است هم انساني هم منصفانه. توجه بفرماييد:
و حق با ايشان است و گناه از مترجمان است؛ چه، اگر نامها را به عربي برميگرداندند و ]بهجاي آن، كلمات[ مدخل و مقولات و عبارت و قياس و برهان ميآوردند، همگان به پذيرفتن آن شتاب ميورزيدند و از آن روي برنميتافتند. (همان)
و اين درس بزرگ، براي مترجمان ديروز و امروز آثار علمي اروپايي چقدر بهجا و مناسب است. اي كاش پيش از اينكه اين مترجمان زبانندان، زبان فارسي را انباشته از واژههاي غير قابل فهم كنند، با اين سخن ابوريحان آشنا ميشدند. و اين پند گرانبهاي پير دلآگاه دانش را بهكار ميبستند و اينچنين زبان فارسي را سست و سترون نميكردند كه با اينهمه تلقيح مصنوعي، نيروي باروري و زايندگي علمي خود را ازدست بدهد و حتي دربرابر هجوم واژههاي غيرعلمي و بلكه عادي و معمولي زبانهاي اروپايي نيز هيچ سپري براي محافظت از خود نداشته باشد تا جايي كه «تريكو» هم از سنگر بازار مهربان لالهزار بيايد و «كشباف» را از خانة خود براند و به جاي آن بنشيند و … تو خود حديث مفصل بخوان، كه تكليف واژههاي علمي، يعني تخصصي و غيرهمگاني در اين ميان چه خواهد بود. و يكي از اساسيترين اسباب رويگرداني جامعه از علم- هر علمي- اين است كه يك تحصيلكردة معمولي ايران، قادر به فهم سادهترين متن علمي نوشتهشده به فارسي يا ترجمهشده به فارسي از زبانهاي اروپايي نيست. از ابوريحان جز كتاب التفهيم چيز ديگري به زبان فارسي باقي نمانده و در همين كتاب ـ كه ترجمة عربي آن را نيز خود او انجام داده است (فرهوشي، 1360: 29) ـ ميبينيم كه تا چه حد اصرار داشته است اصطلاحات متداول علمي آن زمان را كه به عربي بود، در قالب و لباس فارسي به خوانندگان فارسيزبان خود بدهد. فهرستي از اينگونه واژهها و نيز بخشي در اين باره را ميتوان در ضمن مقدمة مفصل شادروان استاد همايي، بر التفهيم يافت.
غير از زبانهايي كه برشمرده شد، به احتمال زياد ابوريحان از زبان پهلوي نيز بياطلاع نبوده است. او در آثارالباقيه، درباب استخراج تاريخ اشكانيان، از كتاب شاپورگان كه خود ماني نوشته و به زبان پهلوي ساساني است، استفاده كرده(6) و پس از بررسي اقوالي كه دربارة اشكانيان آمده است، مينويسد:
همة اين اقوال را بهكلي ترك ميكنيم و در تصحيح آن از كتاب ماني كه به شاپورگان معروف است، بكوشيم؛ زيرا اين كتاب از ميان كتابهاي ايرانيان پس از قيام اردشير نوشته شده و ماني از كساني است كه دروغ را حرام ميداند و به تاريخساختن هم نيازي نداشته. ماني در كتاب شاپورگان درباب آمدن رسول ميگويد… (بيروني، 1345: 162)
در اين عبارات، هيچ اشارهاي به ترجمة فارسي اين كتاب نشده و با توجه به امانتداري علمي ابوريحان اگر كسي اين كتاب را ترجمه كرده بود، محال بود ابوريحان از او نام نبرد؛ و بنابراين ميتوان پنداشت كه متن مورد استفادة ابوريحان، متن اصلي ـ يعني پهلوي ـ بوده است نه ترجمة آن. دربارة دين ماني نيز جالب است كه چون او در نوشتههاي محمد زكرياي رازي ـ كه فهرست آثار وي را خود ترتيب داده بود و همين، معلوم ميكند كه تا چه حد دوستدار آن بزرگ و موافق با او بود ـ تمجيد و تعريف از آرا و عقايد مانوي خوانده بود، خود درصدد تحقيق برآمد و بيش از چهل سال در طلب اين آثار كوشيد تا سرانجام شخصي آن كتابها را از همدان براي او آورد و او پس از مطالعة دقيق، آنها را مشتي اباطيل و گفتههاي سخيف تشخيص داد (بيروني، 1362: 64). با اين حال، بعضي تهمتهاي زشتي را كه به مانويان ميزدند، بهشدت رد ميكند (بيروني، 1345: 268). اما نفرتي كه از آزاردادن حيوانات داشت، به اندازهاي بود كه مرتكبان چنين كارهايي را نفرين كرده است و همين را دليل تأثير عقايد مانوي در او دانستهاند (بيروني، 1362: 70) درحاليكه ميتوان آن را يك نظر كاملاً شخصي هم تلقي كرد. بسيار كسان چنين احساسي دارند و مانوي هم نيستند. به هر حال، مطالعة آثار مانوي و نظر صريحي كه او درباب آن داده، باعث شده است كه از عقايد آنان سخن نگويد و قوانين و نواميس آنان را در كتاب خود نياورد و البته، آنچه آورده، صحيح و دقيق و خالي از تعصبات اهل زمان است. از قول ابوريحان، نواميس مانوي درمورد گروههاي برگزيده ـ يا چنانكه خود ابوريحان و نيز ديگران آوردهاند، صديقون ـ چنين است:
ايثار درويشي و قلع و قمع حرص و شهوت و كنارهگيري از دنيا و زهد در جهان و اتصال روزه به روزة ديگر و ترك مجامعت و پيوسته در طواف جهان گرديدن و رسوم ديگري را بر سماعين، يعني اتباع و پيروان خود، واجب كرده است ازقبيل تصدق به دهيك دارايي و روزة هفت يكعمر و اقتصار بر يك زن و مواسات با زهاد و ابرار و رفع پريشاني و بيچارگي آنان. (بيروني، 1345: 268)
مطالبي كه ابوريحان از كتب مانوي نقل ميكند، بعضاً با مقايسة آثار مانوي يافتشده در تورفان تأييد ميشود.
از جمله متني است دربارة آخرين ملاقات ماني و بهرام. ابوريحان مينويسد كه بهرام او را كشت و سبب را اينگونه ذكر ميكند كه «[ماني] گفته بود كه در پادشاه شيطاني است و وعده داده بود كه شاه را شفا دهد و نتوانست به وعدة خويش وفا كند.» (همان، ص 270).
در متون موجود مانوي نيز ميبينيم كه ماني خود را پزشك معرفي ميكند. در يك متن مانوي كه مختصري از آن باقي است و در شمارة نهم Acta Iranica بهعنوان متن d آمده است، چنين ميخوانيم:
نزد شاه آمديم. گفتم كه درود بر تو از ايزدان. شاه گفت كه از كجايي (شايد: كه اي)؟ من گفتم كه پزشكم از بابل زمين…
در اينجا قسمتي از متن افتاده كه پيداست كنيزكي بيمار را براي معالجه به او سپردهاند، چه، پس از آن، اين عبارت خوانده ميشود:
… و به همة اندامها، آن كنيزك ]تن[درست شد. با شادي فراوان به من گفت كه از كجايي تو، خداي من و نجاتبخش ]من[...
متنهاي ديگري نيز موجود است كه در آنها به عمليات پزشكي ماني اشاره شده است. اما در متني كه ابوريحان اشاره ميكند و به آخرين ملاقات ماني و بهرام مربوط است، آمده است كه چون بهرام با ماني روبهرو شد، بيمقدمه به او گفت:
خوش نيامدي. خداوندگار ]مقصود، ماني است[ او را گفت كه من چه گناهي كردهام؟ شاه گفت كه من سوگند خوردم كه ترا بدين زمين نگذارم رسيدن. و با خشم به خداوندگار چنين گفت ]تو[ كهاي و براي چه بايستهايد؟ (يعني به چه درد ميخوريد؟) كه به كارزار رويد و نه نخجير كنيد. شايد براي اين پزشكي و درمان بردن بايستهايد و اين نيز نكنيد.
سپس ماني از خود دفاع ميكند:
من به شما هيچ بدي نكردهام؛ چه، من هميشه به شما و خانوادة شما خوبي كردهام و فراوان بندة شما ]بودند[ كه من ديو و دروج از آنها برون راندم و بسيار بودند كه بهوسيلة من از بيماري برخاستند و بسيار بودند كه تب و لرز چندساله از آنها دور كردم و بسيار بودند كه به مرگ آمدند و من ايشان… (Acta Iranica، شمارة 29)
كم احتمال دارد كه ابوريحان اين مطالب را از متن ديگري غير از متن اصلي برداشته و بدان اشارهاي نكرده باشد. دربارة مانويان، يك نكتة ديگر را هم از ابوريحان بايد ذكر كرد و آن اينكه مينويسد:
]از مانويان[ جمعي ماندهاند كه در شهرها پراكندهاند و جز فرقهاي كه در سمرقند هستند و به صابئين معروفاند، جايگاه معيني ندارند؛ و اما از خاك اسلام چون بيرون رويم، بيشتر اتراك شرقي و اهل چين و تبت و بعضي از اهل هند، بر كيش او هستند. (بيروني، 1345: 270)
چنانكه آقاي داناسرشت نيز ذيل همين صفحه مرقوم داشتهاند، كشفيات اتفاقي تورفان در آغاز همين قرن ميلادي و بهدستآمدن آثار مانوي نسبتاً فراوان به زبانهاي مختلف در تورفان، تركستان چين، صدق گفتار ابوريحان را بهاثبات رساند. اما نكتة جالبتر، مسئلة تغيير نام مانويان به صابئين است. صابئيها كه به آنها ماندايي نيز ميگويندـ و مقصود از مغتسله در آثار مسلمانان نيز همانها هستندـ از فرقههاي بسيار قديمي در آسياي غربي هستند كه بازماندگان آنان را ـ كه شغل عمدة اكثر مردان آنها نقرهكاري و نقرهفروشي است ـ ميتوان در حواشي رودخانههاي پرآب خوزستان و بينالنهرين هنوز يافت. اما جالب توجه است كه در بسياري از تفاسير و ترجمههاي كهن قرآن، واژة «صابئون» به نغوشاكان ترجمه شده است (بيروني، 1345: 234). پيش از اين، تصوري جز اين نبود كه اشتباهي از يك مترجم صورت گرفته و بعدها به ديگران منتقل شده است. اما نوشتة ابوريحان مدلل ميدارد كه در آن زمان ـ دستكم در سمرقند ـ مانويان به صابئين مشهور بودهاند. اما دليل اين اشتهار چيست؟ اين در حالي است كه دانشمند ماـ ابوريحان ـ يك فصل از كتاب معتبر آثارالباقيه (همان) را به صابئيها و مجوس اقدمين اختصاص ميدهد و مينويسد كه اينان قبلاً به نام حنفاء و ثنيه و حرانيان شناخته ميشدند و در سال 228 و زمان خلافت عباسيان، اين نام را برخود نهادند كه شرايط ذمه در حق ايشان مراعات شود. بهنظر ميرسد كه مانويان نيز همين كار را كردهاند و درنتيجه، صابئيها و مانويان ـ كه نغوشاكان نيز خوانده ميشدند ـ با هم يكي دانسته شدهاند.
دربارة ابوريحان و دانش بيكران اين بزرگمرد ايرانزمين سخن بسيار است و بسيار هم گفتهاند. اما بهيقين ميتوان گفت كه آنچه تاكنون گفته شده، اندكي است از بسيار. درواقع دربارة مردي كه در بيستوهشتسالگي آثارالباقيه را مينويسد(7) و فهرست آثارش در شصتوپنجسالگي (به سال شمسي: شصتوسهسالگي) يكصدوسيوهشت كتاب و رساله است(8) و تا سال مرگش كتابهاي بسيار ديگري نوشته كه يكي از آن ميان كتاب صيدنه در داروسازي است(9)، چه ميتوان گفت؟
پينوشتها
1. ابوريحان درميان دانشمندان پيش از خود، يكي از زكرياي رازي تعريف ميكند و از او به احترام نام ميبرد ـ حتي فهرستي از آثار او ترتيب ميدهد ـ ديگري، از همين ابوالعباس ايرانشهري. دانشمند اخير از علماي بزرگ نيشابور در اواخر قرن سوم هجري است كه در فلسفه و رياضي و تاريخ ملل و نحل و مقالات اسلامي و غيراسلامي تبحر داشت و در نقل اقوال و عقايد ارباب مذاهب از موافق و مخالف امانت كامل بهخرج ميداد، چندانكه بههيچوجه گرد غرضورزي و هوي و هوس نميگشت. ابوريحان در كتاب ماللهند و نيز در قانون مسعودي و تحديد و آثارالباقيه از او نام برده و گفتههاي او را نقل كرده است (ابوريحان، 1362: ج 1، ص 152، مقدمه)؛ و تنها نوشتههاي او را خالي از تملق و مداهنه و تعصب ميداند (همان، ص 59). هانري كربن (تاريخ فلسفة اسلامي، ص 176) مينويسد: «ناصر خسرو نيز از او تمجيد فراوان كرده است»؛ ولي مأخذ خود را ذكر نميكند. اين قول كربن نميتواند درست باشد؛ زيرا نوع فكر ناصر خسرو (شيعي متعصب اسماعيلي) با ابوالعباس ايرانشهري ـ كسي كه بهقول كربن «همة مذاهب موجود را رد كرد تا از آنها مذهبي شخصي ابداع نمايد» (همان) ـ يكي نيست. از طرف ديگر، ناصر خسرو اين ابوالعباس را استاد فلسفة محمدبن زكريا رازي دانسته و هر دو را به كفر و زندقه متهم كرده است (بيروني، 1362: 153). همچنين، ناصر خسرو در زادالمسافرين (بهتصحيح بذلالرحمن، چاپ برلين، 1341 ق.). بهشدت به ايرانشهري و محمد زكرياي رازي تاخته و هر دو را از «اصحاب هيولي» دانسته است (ص 73). وي دو كتاب از ايرانشهري به نامهاي حليل و ابر نام ميبرد و ميگويد كه محمد زكرياي رازي «قولهاي ايرانشهري را به الفاظ زشت باز گفته است» (ص 98).
2. «ابوريحان اول كسي است كه وجود سرزميني را حدس زده كه چند قرن بعد از وي در سال 1492 م. بهنام امريكا كشف شده است. اين موضوع را يك بار در پرسش چهارده از ابن سينا، و نيز در كتاب ماللهند در دو موضع و هم در قانون مسعودي مطرح كرده است.
موضوع متقاطربودن امريكا با ايران ـ كه قاعدتاً نظر ابوريحان بدان متوجه است ـ آنچنانكه استاد همايي نيز مرقوم فرمودهاند، بهنحو شگفتانگيزي تأييد ميشود. افق تهران با افق سانفرانسيسكو، 5/11 ساعت فاصله دارد.
3. حركت قارههاي كرة زمين هنوز هم ادامه دارد؛ و درحال حاضر، بيشترين حركتها در فاصلة بين دو سوي اقيانوس كبير است كه پيش از اين گمان ميرفت اين گودال بزرگ، جايي است كه كرة ماه آنجا از زمين جدا شده و به گرد كرة زمين گردش آغاز كرده است. امروز با مطالعاتي كه پس از دسترسي به خاك و سنگ كرة ماه انجام شده، اين فرض رد شده است؛ ولي حركت قارههاي دو سوي اقيانوس نشان ميدهد كه كجبودن محور كرة زمين تا اندازة زيادي به همين گودال مربوط است و اين امكان وجود دارد كه اگر زمين بتواند اين بيتعادلي را در دو سوي خود از بين ببرد، محور زمين نيز راست شود و در آنصورت تغييرات آب و هوايي ديگري در انتظار كرة كهنسال ما خواهد بود.
4. يا شاعراً جاءني يخري عليالادب و افي ليمدحني والــــذم من ادبي
وجدتــه ضارطاً في لحيتي سفــــها كلا فلحيـــته عثــنونهــا ذهنــي
و ذاكــراً في قوافــي شعره حسبــي و لست و الله حقـا عـارفا نسبــي
اذ لسـت اعــرف جــدي حق معرفه وكيف اعرف جدي اذ جهلت ابي
انــي ابــولهب، شيــــخ بـــلاادب نعم و والدتي حمــالهالحـــطب
5. ابوريحان در دنبالة اين مطلب مينويسد: «بايد دانست كه حرف «س» در نامهاي ايشان حرف اصلي نيست، بلكه همان مقام را دارد كه رفع براي مبتدي در زبان عربي» و من هم اضافه ميكنم مثل حرف «ش» در اسمهاي كوروش و داريوش در زبان فارسي باستان. قاعدتاً اين اظهار نظر را كسي ميكند كه زبان يوناني ميداند و با قواعد دستوري و صرفي و نحوي آن آشنا است و اين خود دليل محكمي است بر اينكه ابوريحان زبان يوناني نيز ميدانسته است.
6. قطعاتي از اين كتاب باقي است كه متن حرفنويسيشدة آن، بدون ترجمه، ولي همراه با يادداشتهاي مفصل بانوي دانشمند انگليسي «مري بويس»ـ استاد مطالعات ايراني در دانشگاه لندن ـ در شمارة 9 سال 1975 مجموعة Acta iranica به چاپ رسيده است.
7. ابوريحان ـ چنانكه ديديم ـ در سال 362 هـ . ق. به دنيا آمد و سال تأليف التفهيم 395 هـ . ق. است. بنابراين درستتر اين است كه به حساب سال شمسي در اين موقع بيستوهفتساله بوده است.
8. ابوريحان وقتي فهرست آثار زكرياي رازي را تنظيم كرد، به خواهش كسان، فهرستي از آثار خود نيز ترتيب داد. استاد همايي، اين آثار را مشتمل بر 138 كتاب ذكر ميكند (التفهيم، مقدمه، ص 154)؛ ولي در آواي ابوريحان، 124 عنوان ذكر شده است.
9. اين كتاب را ابوبكربن علي كاساني، معروف به قاضي جلال، در قرن هفتم، به فارسي برگردانده است.
كتابنامه:
بيروني ابوريحان.1345. آثارالباقيه. ترجمة اكبر داناسرشت. تهران.
ــــــــــــــ . 1362. التفهيم لاوائل صناعهالتنجيم. به تصحيح استاد جلالالدين همايي. تهران.
ــــــــــــــ . بيتا. تحديد نهاياتالاماكن. ترجمة احمد آرام. تهران: دانشگاه. تهران.
كريمي، غلامعلي.1352. آواي ابوريحان. اصفهان: دانشگاه اصفهان.
فرهوشي، بهرام.1360. يادنامة بيروني. تهران: دانشگاه تهران.
. Buis, Mary.1975. Acta Iranica. London
The invaluable investigations of Abu Rayahan Biruni
in Persian Literature
منبع: فرهنگ 1385 شماره 57
By : Mohammad Sadegh Basiri
Assistant Professor
Shahid Bahonar University، Kerman
Abstract:
Abu Rayahan Al–Biruni has unique place among Iranian Islamic scholars from different aspects. Considering superstition as the direct result of ignorance, he is the first scientist who strictly opposes it in the realm of science. He pays no attention to any thing except his own experiment and inference. This article touches upon some of his Persian works in history , geography, chronology, social sciences, geology and evolution.
Al–Biruni had a command of Farsi, Pahlavi, Sanskrit, Arabic, Hebrew, Syriac and Greek languages. His philosophical views shoulder with those of Avicenna and Aristotle. Al–Biruni’s knowledge of encyclopedic scope goes beyond what we could guess from his 138 books and tracts.
Keywords: Abu Rayahan Biruni، Persian Language، Athar al–baghiyah،
At-Tafheem، philosophy، Greece، natural sciences، geography، scientific method، inference and experiment، Pahlavi language.+
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید