1396/3/28 ۱۲:۴۱
دانشگاه چیست؟ ظاهرا طرح این پرسش چندان وجهی نداشته باشد زیرا بیشتر مردم میدانند كه دانشگاه چیست و شاید خود در دانشگاه درس خوانده باشند یا فرزندان و نزدیكانشان در آنجا درس بخوانند. پرسشهایی از این قبیل هم كه چرا دانشگاه به وجود آمده و تاكنون منشا چه آثاری بوده و اگر نبود چه نقصان و خسرانی پدید میآمد و... زاید و بیهوده است.
دانشگاه چیست؟ ظاهرا طرح این پرسش چندان وجهی نداشته باشد زیرا بیشتر مردم میدانند كه دانشگاه چیست و شاید خود در دانشگاه درس خوانده باشند یا فرزندان و نزدیكانشان در آنجا درس بخوانند. پرسشهایی از این قبیل هم كه چرا دانشگاه به وجود آمده و تاكنون منشا چه آثاری بوده و اگر نبود چه نقصان و خسرانی پدید میآمد و... زاید و بیهوده است. هیچ یك از ما نمیتوانیم، بپذیریم كه در كشور دانشگاه نباشد و كار دانش و پژوهش تعطیل شود. پیداست كه كسی نمیگوید دانشگاه نباشد و اگر بپرسند دانشگاه چیست به قصد مخالفت نمیپرسند. اتفاقا این ما نیستیم كه میپرسیم دانشگاه چیست بلكه اروپاییان و امریكاییان صاحبنظر به دانشگاه و آینده آن میاندیشند. دانشگاههای اروپا و امریكای توسعهیافته نه در تحقیق و تفكر و نظر بلكه در رسوم و آداب و تشریفات برای همه جهان اسوهاند و آنها هر چه بكنند و بگویند، جهان توسعهنیافته بیدرنگ و تامل پیروی میكند.
*****
دانشگاه باید پروای آینده را داشته باشد
دانشگاه باید پروای آینده داشته باشد و یكی از نشانههای توجه به آینده و آینده داشتن پروا و مراقبت است. به عبارت دیگر پروا نداشتن و نگران نبودن و با غفلت زیستن میتواند نشانه در جا زدن در زمان حال مكرر باشد. وقتی نمیپرسیم دانشگاه چه كرده است و چه میكند و چه باید بكند پیداست كه بر كار و بار و برنامه و آموزش و پژوهش آن نظارت نداریم و میگذاریم به هر جا میخواهد، برود و هر چه میخواهد بكند. در قرن هجدهم بنیانگذاران دانشگاه غالبا نگران فرهنگ و علم دوستی و تعلق خاطر به حقیقت بودهاند و این نگرانی را به صراحت اظهار میكردهاند. این نگرانی كه مایه حفظ و بقای دانشگاه بوده هنوز هم تا حدودی و بهصورتهایی وجود دارد. دانشگاه هنوز نگران فرهنگ است. اینجا فرهنگ به معنی متداول لفظ و مورد بحث در انسانشناسی و مردمشناسی نیست بلكه مراد از آن خودآگاهی انسان به مقام خویش و به نسبتش با جهان و اراده به دانایی است. شاید بنیانگذاران دنیای جدید كم و بیش این را از دور دریافته بودند كه راه
آغاز شده در رنسانس یا از قرن هجدهم (و شاید بهتر باشد با توجه به نظر یك فیلسوف معاصر كه از انفجار بمب هیدروژنی در شعر پارمنیدس گفته است، این آغاز را دو هزار و پانصد سال پیش بدانیم) به غلبه تكنیك بر همه جا و همهچیز میرسد و میپنداشتهاند كه فرهنگ میتواند مانع این وضع شود. به عبارت دیگر نظر آنها این بود كه عناصری از سنت یونانی و علایق و رسوم آكادمی افلاطون و لوكائون ارسطو را در تاسیس و قوام دانشگاهها حفظ كنند. به هر حال وجود روح علمدوستی و در آمیختن آن با روحیه انتقادی كه از مقومهای دوران تجدد بود پرسش از چیزها و منجمله پرسش از دانشگاه و راه آینده آن را تا مدتها زنده نگاه میداشت. اكنون این فرهنگ از آن جهت به خطر افتاده است كه تكنولوژی به آن نیاز ندارد و به قدرت و غروری رسیده است كه به هیچ قیدی گردن نمیگذارد. معهذا جهان توسعهنیافته اگر طالب توسعه است و نمیخواهد در راه آن افتان و خیزان به سختی و كندی قدم بردارد، باید در كار و بار و علم و عمل و گفتار و رفتار خود بنگرد و ببیند از علم چه فایده میشود و علوم با هم در چه نسبتی قرار دارند و آموزش و پژوهش با زندگی مردم پیوند دارد و چه مشكلها با آن رفع یا حل میشود.
توسعه علوم در گروی توسعه علوم انسانی است
به صراحت بگویم در دانشگاههای جهان توسعهنیافته اگر علوم انسانی و اجتماعی ضعیف و بیرمق باشد از پژوهشهای علوم دیگر سود چندانی عاید كشور نمیشود. دانشگاه در جهان در حال توسعه قائم به علوم انسانی است. این دانشگاهها با پیشرفت علوم انسانی نشاط و روح پیدا میكنند و با ضعف و ناتوانی علوم انسانی چه بسا كه در دیگر علوم قدر پژوهشها معلوم نشود زیرا فلسفه و علوم انسانی به صورت تحقیقی آن است كه تا حدودی میتوان سیر رشد و پیشرفت را نظم و تعادل بخشید. تحولی كه طی ٢٠٠ سال اخیر در دانشگاهها روی داده در اصل حاصل تامل در كار و بار دانشگاه بوده و بسیاری از دانشگاهها سعی كردهاند كه روح فرهنگ را در دانشگاه نگاه دارند شاید این سعی همواره به یك اندازه بجا و كارساز و مایه بهبود نبوده و نشده است و البته هر تدبیری برای همه جا نیست و همیشه گرهگشایی ندارد.
اكنون اگر با غلبه تكنیك بر همهچیز و همه جا و حتی بر خرد ابزاری رسمی، جهان تجدد بیشتر به ضرورت تسلیم شده است، هنوز آنجا صاحبنظران كم و بیش كوشش میكنند كه جهانشان در برابر این ضرورت تسلیم محض نباشد.
دانشگاه در دنیای ما به حیثیت تبدیل شده است
جهان در حال توسعه از ابتدا وضعی متفاوت داشته و از ابتدای تاریخ تجددمآبیاش نه فقط ضرورتهارا پذیرفته بلكه چندان با ضرورت انس و الفت پیدا كرده است كه اگر در جایی امكان گزینش و اختیار هم باشد از اختیار خودداری میكند تا راه آن اختیار بسته شود و با خیال راحت دست تسلیم در برابر ضرورت بالا برد. برای این جهان دانشگاه، دانشگاه نیست بلكه یك حیثیت است و البته كه علم مایه آبرومندی و حیثیت هم میتواند باشد اما اگر دانشگاه برای حیثیت باشد، دیگر دانشگاه نیست و حداكثر یك زینت یا وسیلهای برای مفاخرت است.
١- آموزش عالی یعنی چه و آنچه دانشگاه خوانده میشود، چیست؟ آموزش عالی یك اصطلاح فرنگی است و ما آن را از اروپا و امریكا و مخصوصا فرانسه گرفتهایم و اگر در مورد دانشگاه این اصطلاح به كار میرود وجهاش تقسیمبندی آموزش به سه دوره ابتدایی، متوسطه و عالی است. ما بعدها هم بدون در نظر گرفتن شرایط خودمان یكبار دیگر به پیروی از آنچه فرانسویان آن را انقلاب در آموزش نامیدند نظام آموزشی را به چهار دوره دبستان، راهنمایی، دبیرستان و دانشگاه تقسیم كردیم. آموزش عالی قاعدتا باید مرتبهای بالاتر از سطح اطلاعات لازم برای همگان باشد ولی مگر ما در دبیرستان به فرزندانمان اطلاعات لازم برای كار و زندگی میدهیم؟ مجال این بحث جای دیگر است پس عجالتا اصطلاح آموزش عالی را بپذیریم و ببینیم چه جایگاه و وظیفهای دارد. نخستین مدرسه آموزش عالی كه در كشور ما تاسیس شد با نظر به پلیتكنیك فرانسه بود و اسمش را نیز ترجمه فارسی پلیتكنیك، یعنی دارالفنون گذاشتند. بعد از دارالفنون هم مدرسه سیاسی و دارالمعلمین عالی و دانشسرای عالی تاسیس شد و بالاخره سال ١٣١٣ سال تاسیس دانشگاه تهران است. دانشگاه چیست؟ دانشگاه مرتبه بالاتری از دبیرستان است كه در آنجا مطالب تخصصی آموخته میشود. این بیان گرچه نادرست نیست اما ماهیت دانشگاه با آن معلوم نمیشود و شاید پوشیده شود در قدیم به مراكز آموزشی در هر مرتبهای كه بود مدرسه میگفتند و نام اونیورسیته (یونیورسیتی) قدری دیر پیدا شد.
چرا اروپاییان به جای اكول و اسكول، اونیورسیته و یونیورسیتی گفتند؟
آیا دانشگاه چیزی متفاوت با مدرسه است؟ لفظ اونیورسیته از قرن دوازدهم یعنی اواخر قرون وسطی پیدا شد. هرچند كه سازمان و نظام اونیورسیته به معنای جدید در قرن ١٨ به وجود آمد. این نكته قابل تامل است كه از قرن هجدهم تاكنون و مخصوصا در دهههای اخیر یعنی از آغاز دهه ٧٠ قرن بیستم در اروپا و امریكا درباره دانشگاه سخنها و كتابهای بسیار گفته و نوشتهاند و این همه توجه و تحقیق نشان میدهد كه دانشگاه صرفا جایی نیست كه در آن درسهای رسمی احیانا دشوار و پیچیده میآموزند.
دانشگاه به جهان جدید تعلق دارد
البته دانشگاه جای علمآموزی است و میدانیم كه آموختن و فراگرفتن درسهای دانشگاه برای همه آسان و میسر و عملی نیست اما تفاوت دانشگاه با دبیرستان این نیست كه درسهایش تخصصیتر و مشكلتر است. دانشگاه با حوزه علمیه هم تفاوت دارد. دانشگاه به معنی دقیق برهیچ موسسه یا مركز آموزشی جهان قدیم، از آكادمی افلاطون و لوكائون ارسطو گرفته تا نظامیهها و الازهر قاهره و مدارسی كه در آنها سطوح عالی فقه و اصول و فلسفه و تفسیر وحدیث تعلیم میشود، نمیتوان اطلاق كرد. این گفته متضمن هیچ حكم انشایی و ارزشی نیست. وقتی مثلا گفته میشود نظامیه را نباید دانشگاه خواند، نظامیه ضرورتا كوچك شمرده نشده است. مدرسههای قدیم جای آموزش و انتقال فرهنگ بود اما دانشگاه گرچه آموزش میدهد جایی نیست كه صرفا مركز آموزش باشد و به آموزش علوم رسمی اكتفا كند. دانشگاه به جهان جدید تعلق دارد و مثل این جهان مدام در حال تحول است. البته گروههای بسیار در دانشگاه بیش از علم رسمی چیزی نمیآموزند اما كسانی هم در دانشگاه تعلیم و پرورش داده میشوند كه به كار پژوهش میپردازند و در تغییر جهان و توسعه و ارتقای علم موجود سهیم میشوند دانشگاه و اصل پیشرفت همترازند یا درست بگویم پیشرفت كه اصل جامعه جدید است، با دانشگاه آغاز میشود. در واقع دانشگاه كانون آموزش و پژوهش و پیشبرد علم برای دگرگون كردن جهان است نه اینكه صرفا معلومات و فرهنگ را انتقال دهد. دانشگاه؛ فرهنگ، علم و زندگی را دگرگون میكند.
چگونگی تحول دانشگاه
٢- این تحول چرا و چگونه صورت گرفته است؟ پیداست كه پدید آمدن دانشگاه در جهان جدید یك امر اتفاقی نبوده است. در دوره رنسانس تلقی دیگری از آدمی به وجود آمد و فكر، فرهنگ و شیوه زندگی در تناسب با آن به كلی دگرگون شد. این تحول چنان بزرگ بود كه تاریخ جدید غربی را در برابر كل تاریخ قدیم قرار داد چنان كه میتوان تاریخ بشر را به دو دوره تقسیم كرد. دوره اول زمانی است كه فرهنگ از طبیعت پیروی میكند. در این دوره علم و فرهنگ گرچه آدمی را كمال میبخشد، وسیله تصرف و دگرگون كردن جهان نیست. بشر قدیم با علمش اجازه میداد چیزها چنان كه هستند بمانند واین همان دوران است كه سوفوكل در آن تراژدیهایش را نوشته و لائوتسه و بودا و حكمای خسروانی به مردمان حكمت میآموختهاند و پیامبران و اولیای الهی راهنمایان و آموزگاران امتهایشان بودهاند. دوره دوم زمان جدید و تجدد است كه در آن همهچیز باید در خدمت بشر قرار گیرد در این دوران تصرف در جهان، اصل میشود. در دوره جدید بشر دیگر از طبیعت پیروی نمیكند بلكه طبیعت را به فرمان خود در میآورد این طرح گرچه ریشههای قدیمی دارد از زمان رنسانس صراحت پیدا كرده و دستور عمل شده است. لازمه این تحول چیزی بود كه ما معمولا دوست نداریم (و به آسانی نمیتوانیم) به آن توجه كنیم و آن پدید آمدن تلقی دیگری از آدم و عالم بود. اگر در قدیم كمال آدمی را در عبودیت و قرب به خداوند و در فضایل اخلاقی میدیدند، در رنسانس بشری به وجود آمد كه شأن خود را مهندسی و سازندگی و دگرگون كردن جهان و نظم دادن به آن برای خود میدانست. به بیان دیگر در این دوره جای طبیعت و فرهنگ در فكر و جان انسان عوض شد و آدمی میزان همهچیز قرار گرفت. یكی از جهات دشواری فهم این حقیقت وجود جلوههای متعارض در تاریخ تجدد است. این تاریخ در عین حال تاریخ آزادی و حقوق بشر و علم تكنولوژیك و بهبود زندگی و استیلا و استعمار و تجاوز و قهر و غلبه بوده است. میگویند حساب آزادی و علم را از تجاوز و استعمار جدا باید كرد و وقتی گفته میشود كه استعمار بیعلم چگونه ممكن میشده است؟ پاسخ میدهند از علم سوءاستفاده شده است زیرا علم را عین حق و حقیقت میانگارند و به این جهت نمیخواهند به ساحت آن جسارتی شود و حتی پرسشهایی از این قبیل كه علم و تكنولوژی به كجا میرود تحمل و برتافته نمیشود و آن را حمل بر مخالفت و حتی دشمنی با علم میكنند و البته نمیدانند كه یكی از داعیههای تجدد این است كه از همهچیز و هر چیز میتوان پرسش كرد. وقتی در علاقه و تعلق به علم، آزادی و عصبیت در تقابل و تعارض با یكدیگر قرار میگیرند، تكلیف تعارض و تضاد میان شوون علم و فرهنگ و سیاست و هنر و فلسفه معلوم است و نباید توقع داشت كه در چشم ظاهربین و حتی گاهی در نظر فیلسوف، ظاهر و حقیقت با هم اشتباه نشود (از درآمیختگی اصول تجدد با عادات و سنن فرهنگی قدیم و تمنای تحكیم آنها به مدد علم و تكنولوژی تقلیدی چیزی نمیگوییم) شاید تا دهههای اخیر حتی در جهان غربی هم این تعارضها چندان آشكار نشده بود و بیشتر میپنداشتند كه امثال كییركگارد و ماركس كاری به جهان تجدد ندارند بلكه آرای دینی و سیاسی خود را بیان میكنند.
علت شكست طرح ماركس برای اروپا و جهان
ماركس در زمره صاحبنظرانی است كه در علم و تكنولوژی قدرت را دید و دریافت كه قدرت هرجا باشد، میل به غلبه دارد. او از تعارضها چشم نپوشید بلكه به پیروی از هگل آنها را اثبات كرد و با نگاه جامعهشناختی خود درصدد رفع تعارضها برآمد اما او هم به جای اینكه تعارض را در اصول تجدد و در قدرت علم بیابد آن را در نظام سرمایهداری دید و به نسبت سرمایهداری با نظام علم و تكنیك كمتر اندیشید. شكست طرح او در اروپا و در همه جهان به همین اشتباه باز میگردد. او هرچه بود، حساب علم و تكنولوژی را از اقتصاد و نظم جامعه جدید جدا انگاشت و گمان كرد كه با انقلاب پرولتاریا قدرت از سودای غلبه منصرف میشود. او قدرتها را در دولت دیده و معتقد بود كه در جامعه بیطبقه دولت دیگر وجود ندارد. ولی دیدیم كه در كشورهای كمونیست تعارضها شدیدتر شد و حتی صورتهای زشت پیدا كرد. البته تاریخهای گذشته هم بیتعارض نبودهاند.
هر تاریخی ظاهر و باطن خاص دارد و ما معمولا به ظاهر آن توجه میكنیم و این ظاهر را كل تاریخ و تمام حقیقت آن میانگاریم ولی تكلیف ظاهر یا هریك از جلوههای آن را باطن پوشیده معین میكند و این باطن پر از تضاد و تعارض است. در همه تاریخها تعارض وجود داشته است اما تاریخ جدید بیش از
هر تاریخ دیگری تعارضها را در خود جمع كرده است و اگر این تعارضها نبود گروهی تاریخ جدید را تاریخ آزادی و حقوق بشر و علم و... نمیدانستند و گروه دیگر نمیگفتند كه این تاریخ، تاریخ ظلم و تجاوز و بیاخلاقی است و منتظر فروپاشیدنش نمینشستند. البته این هر دو تلقی كم و بیش سیاسی و البته سطحی است و كاش فكر ما را سیاست سطحی راه نمیبرد. سیاست امر مهمی است و در همه شوون دوره جدید حضور دارد اما نمیتواند به استقلال، تكلیف فكر و عمل كلی مردمان را تعیین كند و اگر چنین قصدی داشته باشد به انحراف دچار میشود و شاید ماهیتی دیگر پیدا كند. در جهان توسعه نیافته احتمال پیش آمدن این وضع بیشتر است زیرا صرفنظر از اینكه سیاست بهطور كلی بیشتر كمحوصله و نزدیكبین و فرصتطلب است وظیفه دشواری نیز بر عهده دارد یعنی باید نظم و تعادل و عدالت را دریابد و در راه تحقق آن بكوشد و این امر مهم بیمدد خرد عملی به انجام نمیرسد.
كاركرد دانشگاه چیست؟
٣- آیا ما كه بیش از ٨٠ سال است دانشگاه داشتهایم و داریم مشكلاتمان را میشناسیم و میكوشیم آنها را با كمك دانشگاه حل و رفع كنیم و آیا دانشگاه كوشیده است و میتواند و میخواهد مشكلات و مسائل كشور را بشناسد؟ ممكن است بگویند دانشگاه مركز علم و آموزش و پژوهش است و وظیفه اصلاح امور ندارد پس تدبیر امور كشور را از دانشگاه نباید توقع داشت. این سخن تا حدودی و به اعتباری درست است و اما وقتی این سخن به صورت سطحیاش در مقابل این رای قرار میگیرد كه دانشگاه باید با كوچه و بازار و زندگی مردم پیوند داشته باشد ممكن است توجیهی برای ناتوانی دانشگاه تلقی شود. به عبارت دیگر نمیتوان دور دانشگاه دیوار كشید و در حصار آن در پناه اشرافیت علم آسود. علم به خصوص علم جدید، علم حل مسائل دنیای مردمان و ساختن و پرداختن وسائل تكنیك و رفع مشكلات و موانع زندگی عمومی است. دانشگاه اگر چشم از جهان زندگی و امكانها و روابط آن بردارد، بود و نبودش تقریبا یكی است. اگر سود مختصری از بابت آموزش داشته باشد به تدریج این سود هم كاهش مییابد. اروپای غربی و ژاپن و ایالات متحده امریكا هم
كم و بیش با مشكل جایگاه دانشگاه دست به گریبانند و احیانا این نگرانی را احساس میكنند كه مبادا دانشگاه در بازار منحل شود و به این جهت حق دارند كه بگویند دانشگاهها باید به كار خود كه دانش و پژوهش است، بپردازند. آنها نمیگویند دانش از تكنولوژی و مدیریت و سیاست جدا باشد بلكه میخواهند تعلق علم به حقیقت كه از قرن هجدهم نگران آن بودهاند حفظ شود و علم به كالای مصرفی و وسیله گذران هر روزی مبدل نشود. امر مهمی كه از آغاز تاسیس دانشگاه در اروپا مثلا در اندیشه هومبولت، موسس دانشگاه برلین و حتی در نزاع دانشكدههای كانت بحث را راه میبرد، ارتباط دانشگاه با فرهنگ و حفظ مقام معرفت فارغ از سودای سود بود. از آن زمان تاكنون این نگرانی همواره ادامه داشته و صاحبنظران اروپایی و امریكایی درباره دانشگاه و راهی كه در آن میرود و به آزادی دانشگاهی و به شرف علم میاندیشیدهاند و هنوز هم میاندیشند. این نگرانی مغتنم را به كلی میتوان بر استقلال علم از سود حمل كرد ولی چون سودمندی علم فرع استقلال از سودای سود و زیان است و این معنی به آسانی درك نمیشود بهتر است كه این وظیفه را به عهده اهل نظر و فلسفه بگذارند. آنها با علمی آشنایی دارند كه در آن سودای سود و زیان وجود ندارد و میدانند كه سود هر علمی چیست و در چه شرایطی علم سود میدهد و دانشمند از دانشطلبی سودای سود بردن ندارد اما پژوهندگانی كه پژوهشهای تخصصی تكنولوژیك میكنند نمیتوانند و نباید بیمصرف بودن پژوهشهای خود را به این عنوان كه علم شرف ذاتی دارد، توجیه كنند. اگر در اروپا و امریكا كسانی شعار حفظ حریم حرمت علم و آزادی دانشگاهی میدهند نگران دور شدن از فرهنگی هستند كه علم و آموزش را زنده نگاه میدارد، آیا در این سوی جهان كه دانشگاه با زندگی بیگانه است و به گردش امور كشور كاری ندارد باید عینا شعار آنجا را تكرار كرد. آیا در اینجا باید دیوار موجود میان دانشگاه و بازار را بلندتر كرد تا دانشمندان صرفا به پژوهشهای انتزاعی مشغول باشند و برای بالا رفتن آمار و ارقام مقاله بنویسند؟
به نظر میرسد كه این دیوار را باید برداشت زیرا وجودش برای دانشگاه و بازار هر دو زیانها دارد اما برداشتن این دیوار صرفا به مدد فرهنگ میسر میشود و كسانی از عهده برداشتنش برمیآیند كه صرفا به نتایج و آثار سودمند علم نظر ندارند بلكه بیشتر به شرایط پیدایش و دوام علم میاندیشند.
جمع علم و فرهنگ نیز از وظایف دانشگاه است
٤- بد نیست كه یك بار دیگر به تصوری كه از علم و دانشگاه داریم، بیندیشیم. تصور و درك رایج غالب در میان ما این است كه دانشگاه جای درس خواندن و متخصص شدن و تولید مقاله است ولی دانشگاه فقط درس نمیدهد و متخصص نمیپرورد. دانشگاه علاوه بر آموزش و پژوهش در مسائل تخصصی، باید ناظر زندگی مردم و شوون جامعه و سیاست كشور باشد و به وضع زمان و جهان و مخصوصا به اینكه آموزش و پرورش و مدیریت و صنعت و كشاورزی و فرهنگ چگونه باید باشد بیندیشد و همواره فكر كند كه كشور به كجا میرود و از علم چه بهرهای میتوان برد و علوم با یكدیگر و با جامعه چه ارتباطی دارند. به بیان دیگر دانشگاه باید علم را با فرهنگ جمع كند و با این جمع است كه علم استحكام مییابد و كارساز آینده میشود و این كاری است كه ما در دانشگاههای مان كمتر انجام میدهیم و به همین جهت دانشگاهها هم با زندگی مردم و با كار و شغل و فرهنگ و اعتقادات ارتباطی ندارند. البته كوششهایی شده است و هم اكنون نیز میشود كه این پیوند برقرار شود و خدا كند كه موثر و كارساز باشد.
اینها كه گفتم نه عیب جویی بلكه تذكری از سر درد و دردمندی است به امید فراهم شدن مقدمات نیل دانشگاه به جایگاه شایستهاش. دانشگاه باید چشمانداز آینده را بیابد و راه رسیدن به آن را نشان دهد. مگویید علم جهانی است و ما هم همان كاری میكنیم كه دانشمندان و عقلای جهان میكنند. پیروی از عقلای جهان خوب است اماچرا ما نكوشیم كه خود در عداد عقلای جهان باشیم. خردمندان و عاقلان آنانند كه میدانند در هر وقت و هر جا چه باید بكنند و البته به خرد دیگران هم احترام میگذارند.
علم جهانی است اما سیاست علم جهانی نیست
یكی از اشتباهاتی كه در كار دانشگاه ما رخ داده است اشتباه میان علم و سیاست علمی است. یعنی سیاست علم را هم مثل علم جهانی انگاشتهاند. درست است كه علم جهانی است اما سیاست علم جهانی نیست بلكه دانشگاه در هر جایی باید معین كند كه چگونه میتوان مسیر علم و پژوهش را با تاریخ و امكانهای تاریخی و روحی آنجا هماهنگ كرد. آموزش و پژوهش وظیفه هر دانشگاهی است اما آموزش باید مدام تازه شود. پژوهش هم به علم جان ببخشد. نوشتن مقاله خوب است و فضیلت دارد، ولی وقتی مقاله را برای ادای وظیفه اداری و موفقیت در مسابقه مرتبه و مقام علمی مینویسند، شاید مقاله نویسی قدر شایسته خود را از دست بدهد و كار به جایی برسد كه مقاله را از بازار بخرند و صرف گرفتن مدرك تحصیلی و ارتقای مرتبه دانشگاه كنند. پس اگر گفته شد كه دانشگاه جایی نیست كه در آن فقط درس بخوانند و مقاله بنویسند مراد انكار لزوم و اهمیت آموزش و مقاله نوشتن نیست بلكه تاكیدی است بر اینكه پژوهش باید زنده باشد و با تعلق خاطر به علم برای حل مسائلی كه علم كشور با آنها مواجه است، صورت گیرد.
در دانشمندی پیشرفت كردهایم اما در دانش نه
اگر مقالههایی كه نوشته میشود ارتباطی با صنعت و كشاورزی و مدیریت و آموزش و اخلاق و روح و جان و رفتار مردم كشور نداشته باشد و صرفا به درد بالا بردن آمار و ارتقای شغلی و دانشگاهی بخورد، مایه پیشرفت علم نمیشود. ما باید از دانشگاه مقاله نویس بگذریم و به دانشگاه مسالهاندیش برسیم كه در این صورت صاحب مقالات بهتری خواهیم بود. تكرار كنیم كه حساب كسانی كه در مرزهای علم پژوهش میكنند جدا است و آنها را نمیتوان تابع برنامه علم كشور كرد. در كشور ما هم دانشمندان ممتاز وجود دارند ولی آن اندازه كه ما در دانشمندی پیشرفت كردهایم در دانش پیشرفت نداشتهایم.
علم را نه بازاری كنیم، نه از زندگی جدا
٥- تكرار میكنم علم را بازاری نكنیم اما آن را از زندگی هم جدا نینگاریم بلكه بیندیشیم كه بهترین راه ارتباط علم و زندگی در شرایط كنونی چیست؟ شاید این مهم را هیچ سازمانی جز دانشگاه نتواند به عهده گیرد و انجام دهد. دانشگاه محل تامل، تفكر و تحقیق در عین پاسداری از فرهنگ و دانش و پژوهش است و در این میان دانشكدههای علوم انسانی و اجتماعی وظیفهای بزرگ بر عهده دارند كه متاسفانه بیشتر به صورت علم ادبی و علم صوری مشغولند. دیگران هم قدر آنها را نمیشناسند و حق و وظیفهای برایشان قایل نیستند و این نشانه ركود و سكون است. دانشگاهها در غرب از ٢٠٠ سال پیش تحولها را از سر گذراندهاند و در دهههای اخیر سیر تحولشان سرعت پیدا كرده است. ما هم باید دانشگاههای خود را با زمان هماهنگ كنیم و راه این هماهنگ كردن این است كه ببینیم نیازها و امكانهای دانشگاه ما چیست؟ دانشگاه باید بتواند در مورد مسائل مورد نیاز زمان تحقیق كند و نوری در افق آینده زندگی بتاباند.
علم و مصلحتاندیشی
اگر بگویند (و گفتهاند) كسی كه بعضی از آثار و آرای ارسطو و ابنسینا و ملاصدرا و دكارت و كانت و هگل و هوسرل و هیدگر و جیمز و فوكو و... خوانده است و با شعر و عرفان نیز آشنایی دارد چگونه میتواند به دانشگاه نگاهی پراگماتیست یا نزدیك به آن داشته باشد این سوءتفاهم عجیبی است. شاید معترضان نمیدانند فلسفه چیست و پراگماتیسم چه میگوید و علم با فرهنگ و فلسفه چه نسبت دارد. من هرگز به دانشگاه نظر پراگماتیست نداشتهام و اگر داشتم از مقام تاریخی آن و لزوم نسبتش با گذشته و مسوولیتش در قبال آینده نمیگفتم. مساله، مساله پراگماتیسم نیست بلكه ماهیت تاریخی علم و دانشگاه و آینده زندگی در میان است. رعایت مصلحت و تعیین جا و وقت امور و كارها را با پراگماتیسم و استغنا اشتباه نباید كرد. مصلحتاندیشی اگر در جای خود باشد نه فقط مذموم نیست بلكه ضروری و شرط عقل است و البته غفلت از گردش چرخ زمان را با یقین و اتقان اشتباه نباید كرد. اگر آموزگاران بزرگ بشر در جایی كه نظر به ساحتهای والای وجود بشر بوده است، مصلحتاندیشی را ناروا و بیوجه دانستهاند معنیاش این نیست كه همه در همه جا باید مصالح زندگی را فرو گذارند. زندگی عادی و نظام معیشت عمومی را عقل مصلحتبین راه میبرد و نگه میدارد. پیداست كه این عقل در راهی كه به دین و هنر و فلسفه و بنیانگذاری تاریخ میرسد و البته در تشخیص غایات وجود بشر راهبر نمیتواند باشد اما وقتی به كار و بار موسسات و سازمانها میاندیشیم چگونه شأن اثرگذاری و كارآموزی و كارسازی وسودمندیاش را از نظر دور بداریم؟ و بالاخره از پراگماتیسم طوری حرف نزنیم كه گویی فسادش مسلم و محرز شده است. خلاصه كنم علم جدید و دانشگاه شان و مقامی در زندگی جدید دارند كه آن را با مقام علم و مدرسه قدیم قیاس نباید كرد. دانشگاه امروز باید جان نقاد و چشم باز مردمی باشد كه راه توسعه اجتماعی، اقتصادی، تكنیكی را میپویند و اگر از عهده این كار برنیاید از ادای رسالت و ماموریت خود باز مانده است.
نقد، حكم سیاسی نیست
ما از نقد بسیار حرف میزنیم اما حتی روشنفكران وقتی از نقد میگویند مرادشان مخالفت و موافقت با این یا آن سیاست است. یعنی به جای نقد، حكم - و البته حكم سیاسی- میكنند. اینجا نقد علم و عمل و فرهنگ و وضع اداری و اخلاقی و اجتماعی و فرهنگی و آموزشی كشور به چیزی گرفته نمیشود و طالب و خریدار ندارد و اشتغال خاطر به سیاست و صدور حكم سیاسی چندان اهمیت دارد كه مجال تامل و تحقیق در اینكه جهان به كجا میرود و كشور چه گرفتاریهایی دارد و با آنها چه میتواند بكند و آیندهاش چه میشود باقی نمیگذارد. اكنون هیچكس به درستی نمیداند كه این جهان دارد به كجا میرود و چه بر سر آن میآید؛ آنچه میدانیم این است كه آدمی به قدرتی دست یافته است كه میتواند جهان موجود را در زمان اندك بسوزاند و نابود كند و عجبا كه نمیدانیم این قدرت بشری در دست كیست. معهذا باید امیدوار بود كه هنوز خردك خردی مانده باشد و خدای مهربان این بلا و مصیبت بزرگ كه جهان قدرتمند اما بیاختیار را تهدید میكند، بگرداند.
دانشگاه باید راهنما و ناظر توسعه باشد
دانشگاه هم با این امید باید به آینده نظر داشته باشد و چراغی در راه توسعه كشور بدارد. البته اگر بشر كنونی میتوانست از راه توسعه منصرف شود، دانشگاه هم شأن دیگری پیدا میكرد. اما دانشگاه كنونی هر چند كه كارگزار توسعه نیست باید راهنما و ناظر دلسوزش باشد. علم تكنولوژیك علم خاصی است كه ما كمتر به ماهیت آن فكر كردهایم. این علم هم جایگاه و حریم والای علم آزاد از سودای سود را میخواهد و هم با كارسازی ملازمه دارد. دانشگاه به مدد فرهنگ میتواند و باید این دو میل و كشش مخالف را تا حد ممكن سازگار و هماهنگ سازد.
منبع: روزنامه اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید