1393/4/9 ۰۸:۵۳
هنرمحمول غریزه تزئین نیست؛ زیرا: برخلاف پندار طرفداران نظریه تزئین، غریزهای به نام «جمالپرستی» وجود ندارد. دلیل این امر آن است كه این غریزه ـ برخلاف تمام غرایز دیگر ـ برای صیانت ذات ضرورتی ندارد. همچنین اگر چنین غریزهای وجود داشت، میبایست در انسان ابتدایی هم وجود داشته باشد و وجود آن در انسان ابتدایی موجب میشد كه تصویرها را بر روی تصویرهای دیگر نكشد، یا چنان كه گفته شد، قسمتهای دور افتاده غار را برای نقاشی انتخاب نكند.
3) هنرمحمول غریزه تزئین نیست؛ زیرا: برخلاف پندار طرفداران نظریه تزئین، غریزهای به نام «جمالپرستی» وجود ندارد. دلیل این امر آن است كه این غریزه ـ برخلاف تمام غرایز دیگر ـ برای صیانت ذات ضرورتی ندارد. همچنین اگر چنین غریزهای وجود داشت، میبایست در انسان ابتدایی هم وجود داشته باشد و وجود آن در انسان ابتدایی موجب میشد كه تصویرها را بر روی تصویرهای دیگر نكشد، یا چنان كه گفته شد، قسمتهای دور افتاده غار را برای نقاشی انتخاب نكند.
2. نظریه مبتنی بر نیاز
برمبنای این نظریه، هنرها در آغاز برای رفع نیازهای زندگی عملی لزوم یافتند. هیرن (Hirn هنرشناس قرن نوزدهم) بدین عقیده معتقد بود. برای آنكه به درستی منشأ هنرها را دریابیم و از قضاوت سطح ایمن مانیم و بدانیم كه هنر از فطرت نمیتراود، بلكه از نیازهای زندگی عملی سرچشمه میگیرد، باید بدون توسل به وهم و گمان، حیات اجتماعی ابتدایی (زندگی انسان ابتدایی) را مورد پژوهش قرار دهیم و در این راه بر واقعیات عینی تكیه كنیم.
انسان ابتدایی اعتقاد به «همزاد» یا «جان» داشت و میپنداشت برای به دست آوردن چیزی، جلب «همزاد» آن لازم است؛ فیالمثل اگر به وجود حیوانی نیازمند بود، از او تصویری میكشید و مجسمهای میساخت و دلخوشی میداشت كه با این عمل، آن را تسخیر كرده است، یا رنگآمیزی و خالكوبی بدن خود، و یا با پوشیدن پوست حیوان، خویشتن را به هیأت آن حیوان درمیآورد و حركات او را تقلید میكرد و با این شیوه باور میداشت كه حیوان را اسیر خود ساخته است. همچنین تصویر دشمن را میكشید و با نیزه قلب او را سوراخ میكرد، یا مجسمه دشمن را میساخت و درهم میشكست، چنان كه هنوز هم جادوگران چنین میكنند. در همه این اعمال، فرض انسان ابتدایی این بود كه با كشیدن تصویر یا ساختن مجسمه، یا تقلید حركات موجودات، «همزاد، یا جان و یا قدرت» آنها به دست او میافتد و از اینرو موفقیت عملی او تأمین میشود.
چنین بود كه در آغاز، هنرها جزء لاینفك زندگی انسان بودند و انسان ابتدایی همچنان كه ابزار و سلاح میساخت و خوراك و پناهگاه میجست، به كارهای هنری نیز دست میزد و از این كار لذت یا سود میبرد. اگر آثار هنری به نحوی از انحا سودرسان یا لذتبخش نمیبود، قطعاً هیچگاه به وجود نمیآمد.
با پیدایش جامعههای متمدن، هنری متناسب با آن جوامع به نام هنر تمدنی به وجود آمد. این هنر در مقابل هنر ابتدایی قرار دارد. هنر ابتدایی جریانی یگانه بود و یكی از عوامل تولید محسوب میشد و چون انسانهای ابتدایی همه باهم كار میكردند و طبقه (اكثریت و اقلیت) در بین آنها معنی نداشت، بنابراین هنر آنها بیانگر واقعیت و خواستهای تمام جامعه بود؛ یعنی از «ما» سخن میگفت نه از «من»، اما در زندگی متمدن كه آن یكپارچگی و تجانس و برابری جامعههای ابتدایی از بین رفت و مردم به دو طبقه «اكثریت (عوام) و اقلیت (خواص) تقسیم شدند، هنر آنها (هنر تمدنی) نیز به دو بخش تقسیم گردید: هنر واقعگرا(هنر عوام و اكثریت) و هنر واقعگریز(هنر خواص و اقلیت).بدیهی است كه هنر هر طبقه نمایش غیرمستقیم مقتضیات زندگی آن طبقه است و وسیلهای برای تأمین مصالح آن طبقه. چنان كه هنر واقعگرا، هنر عوام است، یعنی هنر مردم رنجبر، و هنر واقعگریز، هنر خواص یا هنر طبقات ممتاز جامعه است.
دفاع از فطرت
نظریه مبتنی بر نیاز، منشأ هنر را از دیدگاه تجربی و مادی تبیین میكند و در این كار چشم بر جنبههای معنوی فرو میبندد. این نظریه گرچه درپارهای موارد موجه مینماید، اما یكسره موجه نیست. نظریه مبتنی بر نیاز به پرسشهایی از این قسم كه: آیا میتوان شاعر شد، یا باید شاعر بود؟ پاسخ قانعكننده نمیدهد. بسیارند كسانی كه صدها و هزارها بیت شعر در حفظ دارند، عروض و قافیه نیك میدانند و صنایع بدیعی و بیانی را نیز به خوبی آموختهاند، اما از سرودن شعر عاجزند. در مقابل بودهاند (و هستند) كسانی كه نه عروض خواندهاند و نه قافیه، و نه از هنرهای بدیعی و بیانی آگاهند، اما شعر نیكو میسرودهاند. آیا این امر درخور تأمل نیست؟ اگر نتوان یكباره شعر را گونهای الهام به شعر آورد و كار شاعر را كاری پیامبرگونه، و با «نظامی» همصدا شد كه:
پیش و پسی داشت صف اولیا پس شعرا آمد و پیش، انبیا
در این امر هم یكسره نمیتوان تردید كرد كه: استعدادهای فطری و ذاتی در كار است، استعدادی كه در شاعر (هنرمند) هست و در غیر شاعر نیست. این استعداد هرچه هست، اكتسابی نیست. با فراگیری دانشهای ادبی میتوان این استعداد را شكوفا ساخت، اما نمیتوان آن را كسب كرد. این معانی اگر انسان را قطعاً به این نتیجه نرساند كه باید هنرمند بود، نمیتوان هنرمند شد، دستكم او را به تأمل وامیدارد و مانع میشود تا مانند طرفداران نظریه مبتنی بر نیاز به صدور احكامی چنان قطعی در باب منشأ هنر بپردازد.
***
حكایت چیستی زیبایی در غزلهای سعدی1
این سالها برخی از محققان در سخنان و نوشتههایشان، از اصطلاح «زیباییشناسی سخن پارسی» استفاده كردهاند و میكنند. مرادشان از زیباییشناسی سخن پارسی، تحلیل شعر فارسی از دیدگاهبدیعی و بیانی و به طور كلی از دیدگاه بلاغی است. از این دیدگاه بازشناسی و بیان این معنا كه فیالمثل «عهد» در مصراع دوم این بیت حافظ:
دی میشد و گفتم صنما، عهد به جا آر
گفتا: غلطی خواجه، در این عهد وفا نیست
موهم دو معناست: 1) روزگار، 2) پیمان نكورویان. تحلیل زیباییشناختی بیت یا نگرش بر بیت از دیدگاهزیباییشناسی است. همچنین تحلیل زیباییشناختی و نگرش از دیدگاه زیباییشناسی است توضیح این معنا كه حافظ از یك سو و در یك معنا اشاره كرده است به سخن همیشگی شاعرانه مبنی بر بیوفاییزیبارویان، ناز نكویان و نیاز دلدادگان و از سوی دیگر و در معنای دیگر (=روزگار) به نقدی اجتماعی و اخلاقیپرداخته است و كوشیده است تا از زبان صنمی عهدشكن از تنزلی اخلاقی، كه همانا فراموشی فضیلت وفا و ازدست نهان این فضیلت است، سخن بگوید و بدینسان هشداری بدهد؛ چنان كه در بیتی دیگر از یك غزل، دردمندانه از این تنزل و از این افول و انحطاط سخن گفته است:
وفا مجوی ز كس ور سخن نمیشنوی
به هرزه طالب سیمرغ و كیمیا میباش
چنین است آنگاه كه به تحلیل شعر از دیدگاه بیانی میپردازیم و تشبیهها، استعارهها، كنایهها، مجازها و نمادهای آن را باز مینماییم، یا از زاویه دانش معانی از غرض ثانوی سخن شاعرانه سخن میگوییم و یا حتیآنگاه كه وزن عروضی بیتی را بازمینماییم كه جمله، به اصطلاح تحلیل زیباییشناختی سخن پارسیاست...
اما حكایتی كه من میخواهم از آن سخن بگویم، حكایتی دیگر است، حكایتی است كه شاید وجهی از آنتحلیل زیباییشناختی در معنایی باشد كه از آن سخن رفت؛ چرا كه زیباییشناسی (استاتیك) و به تعبیردقیقتر و كاملتر «زیباییشناسی و فلسفه هنر»، شاخهای از دانشهای فلسفی است كه در آن مسائل ویژهای موردبحث و بررسی قرار میگیرد. از آنجا كه هیچ انسانی بیفلسفه نیست كه فلسفه نتیجه تفكر و اندیشیدن است، هیچ هنرمندی هم بیفلسفه هنر نیست؛ یعنی كه به ناگزیر در مسائل مختلف زیباییشناسی و فلسفه هنردارای نظریه یا پیرو نظریهای است و سعدی، هنرمند هنرمندان و شاعر شاعران نیز از این قاعده مستثنینمیتواند بود و من بر آنم تا در این مقال و در این مقاله از دیدگاه استاد سخن كه به حق سخن او حد زیباییاست، در یكی از مسائل زیباییشناسی و فلسفه هنر سخن بگویم؛ در مسئله ماهیت یا چیستی زیبایی.
بنابراینسخنان خود را به دو بخش تقسیم میكنم. در بخش نخست، نگاهی میكنم به زیباییشناسی و فلسفه هنر ومسائل مطرح در این دانش فلسفی را به كوتاهی بازمینمایم و بر مسئله ماهیت یا چیستی زیبایی تأكید میكنم و با تفصیل بیشتری از آن سخن میگویم و در بخش دوم با تأمل در غزلهای سعدی دیدگاههای اینشاعر شیفته زیبایی را، ضمن طرح و تحلیل ابیاتی چند، تفسیر میكنم.
1. بخش نخست) نگاهی به زیباییشناسی و فلسفه هنر2
زیباییشناسی، بهطور عام، به بحث از زیبایی میپردازد و فلسفه هنر به طور خاص به بیان دقیقتر از آنجا كه زیبایی، بر حسب آنكه ساخته دست بشر باشد یا نباشد، به دو قسم طبیعی و مصنوعی، تقسیممیشود و زیبایی مصنوعی هم، كه ساخته دست بشر است، خود شامل زیبایی صنعتی (مثل به كارگیریزیبایی مثلاً در بسته بندیها در كار عرضه كالا) و زیبای هنری (= هنرها= هنرهای زیبا) میگردد.
روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید