1395/3/18 ۰۸:۲۴
میتوان گفت که مردم روس یا سَقلاب در آثار نظامی، به علّت نزدیکی جغرافیایی شاعر به سرزمین آنها، به نسبت جای بیشتری دارند تا دیگر آثار ادب فارسی. «ترکان» زیبارویند(هفت پیکر). یکجا آمده است: «ترکِ عجمی به دل ربودن» (لیلی و مجنون) که در اینجا ترک به معنی مطلق «زیبارو» است، مانند «ترک شیرازی» و «ترکان پارسیگو» در شعر حافظ. همچنین غارتگر(خسرو و شیرین، ص ۲۷۳، بیت ۱۶۷، ص ۴۸۸، بیت ۲۳)؛ عامی: «نه آن ترکم که من تازی ندانم» (همان، ص ۵۹۰، بیت ۳۲)؛ بیوفا و دارای نژاد و زبانی کمپایه (لیلی و مجنون، ص ۴۲، بیت ۳۴ـ۳۵) و فتنهگرند
میتوان گفت که مردم روس یا سَقلاب در آثار نظامی، به علّت نزدیکی جغرافیایی شاعر به سرزمین آنها، به نسبت جای بیشتری دارند تا دیگر آثار ادب فارسی. «ترکان» زیبارویند(هفت پیکر). یکجا آمده است: «ترکِ عجمی به دل ربودن» (لیلی و مجنون) که در اینجا ترک به معنی مطلق «زیبارو» است، مانند «ترک شیرازی» و «ترکان پارسیگو» در شعر حافظ. همچنین غارتگر(خسرو و شیرین، ص ۲۷۳، بیت ۱۶۷، ص ۴۸۸، بیت ۲۳)؛ عامی: «نه آن ترکم که من تازی ندانم» (همان، ص ۵۹۰، بیت ۳۲)؛ بیوفا و دارای نژاد و زبانی کمپایه (لیلی و مجنون، ص ۴۲، بیت ۳۴ـ۳۵) و فتنهگرند: «که بیفتنه ترکی ز مادر نزاد» (ص ۳۷۲، بیت ۲۵۹). «هندوان» بهویژه در موی و چشم و خال زیبایند(خسرو و شیرین) شغل آنها بازیگری و معلّقزنی و گویبازی و شعبدهبازی و دزدی و پاسبانی است(شرفنامه، ص ۱۰۲، بیت ۲۵۷؛ خسرو و شیرین، ص ۲۷۳، بیت ۱۶۷، ص ۵۳۴، بیت ۸، ص ۵۳۷، بیت ۳۱، ص ۵۹۸، بیت ۳۶، ص ۶۳۵، بیت ۱۷؛ مخزنالاسرار، ص ۱۱۳، بیت ۲۲)؛ از هر دو هندو یکی پاسبان است و دیگری دزد(شرفنامه)؛ دین آنها آفتابپرستی است (هفت پیکر). مردمی جادوگرند و سرزمین آنها چون بابل جادوستان است(خسرو و شیرین، شرفنامه). «یهودیان» مردمانی کینسرشتاند(هفت پیکر، ص ۱۷۵، بیت ۲۱۲)، به عیسی ستم کردند(لیلی و مجنون، ص ۷۸، بیت ۵۳) و سکّه مسین را زراندود میکنند(شرفنامه، ص ۳۷، بیت ۹۶). «ختن» و «ارمن» و «کشمیر» سرزمین زیبارویان است(خسرو و شیرین، ص ۴۸۶٫ بیت ۸ـ۱۱).
شاعر بالاترین نفرت خود را نثار زردشتیان کرده است. در ادب فارسی، گذشته از شاهنامه و اشعار دقیقی و بهرام پژدو، زردشتیان، که عموماً «گبر» نامیده میشوند، بهسبب نسبت آتشپرستی به آنها، هدف سرزنش و نکوهشاند. ولی از سوی دیگر، در اشعار برخی از شاعران و عرفای ما، زردشت و مغان نماد آزاداندیشی و رهایی از تعصب مذهبی و زهد خشک و روی و ریا نیز به شمار میروند. در اشعار نظامی مثال چنین نظریاتی کمتر یافت میشود، بلکه شاعر در هر فرصتی از حمله و نیش و کنایه فروگذار نکرده است؛ مثلاً یکجا ایرانیان قدیم را به سبب دین آنها «یاوگیان عجمی» مینامد (مخزنالاسرار). اسکندر همه آیینهای ایرانیان را پاس میدارد، مگر رسم زردشت آتشپرست (شرفنامه) و شاعر سفارش میکند که به خورشید نیز باید پشت کرد که زردشتی است (مخزنالاسرار) اسکندر حتّی دختران ایرانی را از تجاوز مغان نجات میدهد و به ایرانیان فرمان میدهد که از آتشپرستی و پیروی از مغان دست بکشند (شرفنامه). در ستایش اسکندر آمده است:
همه نقش نیرنگها پاره کرد
مغان را ز میخانه آواره کرد
جهان را ز دینهای آلوده شست
نگهداشت بر خلق دین درست
(همان)
اسکندر به یکیک شهرهای ایران، همچون نیشابور و گیلان و ری و بلخ میتازد و مغان و موبدان و هیربدان را میکشد و آتشکدهها را ویران میکند:
بفرمود تا آتش موبدی
کُشند، از هنرمندی و بخردی…
به هرجا که او آتشی دید، چُست
هم آتش فروکشت و هم زند شُست…
بسی آتش هیربد را بکشت
بسی هیربد را دوتا کرد پشت
هر آتشگهی کامد آنجا به دست
چو یخ سرد کردش بر آتشپرست
چو بشکست بر هیربد پشت را
برانداخت آیین زردشت را
با این همه، در چند جا نیز سخن به ستایش رفته است و از جمله کتاب زردشت بهشتی نامیده شده:
زندواف از بهشتنامه زند
در شب آورد و خواند حرفی چند
(هفتپیکر)
و یک جا کتاب زردشت را «روشننامه خداوند گیتی» (خسرو و شیرین) مینامد و آواز موبدان زندخوان را میستاید (دیوان، ص۲۵۶، بیت۶۴). این نکته نیز درخور توجّه است که شاعر از هیچیک از جشنهای ایرانی چون نوروز و مهرگان و حتی سده به بدی یاد نکرده است، محتملاً از اینرو که در این زمان، و حتی دیری پیش از آن و صد و اندی سال پس از ظهور اسلام، ریشه مذهبی این جشنها فراموش شده بود و جزو آیینهای ملّی درآمده بود.
۱۳- ایرانگرایی و ایرانستایی
نظامی سرایندهای ایراندوست و ایرانستاست. او نه تنها خمیره دو تا از داستانهای خود، یعنی «خسرو و شیرین» و «هفت پیکر» را از شاهنامه گرفته است، بلکه همه آثار او پر است از اشاره به اساطیر و تاریخ و روایات ایران کهن که او همیشه با غرور و احترام از آن یاد میکند و بدان میبالد. حتی در «مخزنالاسرار» که منظومهای عرفانی ـ اخلاقی و بیشتر اسلامی است و با تاریخ و فرهنگ ایران کهن سخنی ندارد، بارها از اساطیر و پادشاهان ایران همچون جمشید، ضحّاک، فریدون، کیخسرو، نوشیروان، نریمان، سام و سیمرغ نام برده است و حتی موضوع سه تا از حکایتهای این کتاب را به نوشینروان، و فریدون و جمشید (مخزنالاسرار) نسبت داده است و در حقّ فریدون از جمله میگوید: «ملک هزارست و فریدون یکی». و باز در همین کتاب ایران را به روز و «عرب» را به شب مانند کرده و خطاب به پیامبر(ص) میگوید:
سوی عجم ران، منشین در عرب
زرده روز اینک و شبدیز شب
یا در اقبالنامه از زبان ارسطو در ستایش مقام بالاتر ایرانیان به اسکندر میگوید:
کسی را که باشد ز دهقان و شاه
به اندازه پایه نه پایگاه
(اقبالنامه)
دو بیت زیر که مضمون آن اشاره به این باورداشت کهن ایرانی دارد که «ایرانشهر بخش میانی و بهتر جهان است»، معروف اهل ادب است:
همه عالم تن است و ایران دل
نیست گوینده زین قیاس خجل
چون که ایران دل زمین باشد
دل ز تن به بود، یقین باشد
(هفت پیکر)
نظامی پادشاهان ایران را با وجود اعتقاد به آتشپرستی آنها، در دادگستری سرمشق مسلمانان میداند. او در آغاز «خسرو و شیرین»، سیاست هرمزد را نسبت به پسرش پرویز، به سبب تجاوز اسب او به کشتِ دهقان، بهانه میکند و میگوید: سیاست بین که میکردند از این پیشر نه با بیگانه، با دردانه خویش
کجا آن عدل و آن انصاف سازی
که با فرزند از ایشان رفت بازی
کنون گر خون صد مسکین بریزد
ز بند یک قراضه برنخیزد
جهان ز آتشپرستی شد چنان گرم
که بادا زین مسلمانی تو را شرم!
مسلمانیم ما، او گبر نام است
گر آن گبری، مسلمانی کدام است؟
(خسرو و شیرین)
همچنین سرگذشت و سرنوشت شاهان و پهلوانان کهن و اشاره به اساطیر ایرانی بارها مثالِ افسوس شاعر را ناپایداری جهان و بیمهری اوست:
کجا رستم و زال و سیمرغ و سام
فریدون و فرهنگ و جمشید و جام؟
زمین خورد و تا خوردشان، دیر نیست
هنوزش ز خوردن شکم سیر نیست
(شرفنامه)
وزیر بهرام گور چون میخواهد مردم را به چشم پادشاه ناسپاس جلوه دهد، با دریغ از سرنوشت بزرگان پیشین ایران یاد میکند:
خوانده باشی ز درس غمزدگان
که سیاوش چه دید ازاین ددگان
جاهِ جمشید خوار چون کردند
سرِ دارا به دار چون کردند
و بازار در داستان «لیلی و مجنون» شاهان و مردم روزگار خود را با شاهان و مردم ایران کهن مقایسه میکند و افسوس میخورد:
رفتند کیان و دینپرستان
ماندند جهان به زیردستان
این قوم گیایِ آن کیاناند
برجای کیان نگر کیاناند؟
(لیلی و مجنون)
و باز در همین کتاب، مجنون در سوگ لیلی از مرگ بزرگان ایران یاد میکند و نه از رفتگان سامی و عرب.
کو خسرو و کیقباد و کو جم؟
هنگامی که در بزم اسکندر زنی چنگی سرود میخواند، اسکندر را چهار بار به شاهان ایران، یعنی کیخسرو، جمشید، فریدون و کیقباد مانند میکند و تنها یکبار به سلیمان، و سپس خود را نیز به درفش کاویانی (شرفنامه). همین دلبستگی را شاعر نسبت به جشنهای ایرانی نشان داده است:
به جشن فریدون و نوروز جم
که شادی سترد از جهان نام غم
ولی شاعر نازکترین احساسات ایرانی خود را در سوگ بر مرگ دارا نشان داده است؛ آنجه که دارا از زخم سرهنگان خود بر خاک افتاده است و اسکندر به بالین او میآید:
به بالینگه خسته آمد فراز
ز دِرع کیانی گره کرد باز
سر خسته را بر سر ران نهاد
شب تیره بر روز رخشان نهاد
دارا خطاب به او میگوید:
چه دستی که بر ما درازی کنی؟
به تاج کیان دستیازی کنی
* دانشنامه زبان و ادب فارسی
منبع: روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید