1395/3/11 ۱۲:۲۵
هانری کربن در جستار بلندی (حدود 130 صفحه) با عنوان «مثال معبد در مواجهه با معیار های ناسوتی»، به یک نوع عرفان تطبیقی پرداخته است. در این جستار می کوشد تا مضمون معبد را که در جنبش های باطنی یهودیت و مسیحیت همواره مورد بحث بوده است، برمبنای دستاوردهای عارفان و حکیمان مسلمان تبیین و تفسیر کند. در نوشتار زیر که بخش کوچکی از آن جستار بلند است، نویسنده میان دو مفهوم «معبد» و «مثال معبد» پیوند برقرار می دارد و حقیقت معبد را همان مثال یا «عین ثابت» معبدی می داند که هم معبد های مادی و هم معبد قلوب آدمیان، مظاهر آن بر روی زمین است.
***
یك نویسنده بزرگ یهودى در روزگار ما، الى ویزل، براى سرلوحه یكى ازغمانگیزترین كتابهایش، با عنوان میثاق کولریلیچ نقل قول زیر از تَلمود را برگزیده است: «اگر امتها و اقوام علم داشتند به شرورى كه با ویرانى معبد اورشلیم بر خود واردآورده بودند، بیش از بنى اسرائیل [بر این فاجعه] اشك مىریختند.» هنوز در لوازم دامنهدار این سطور غور مىكردم كه در كتابى جدید، به سرلوحهدیگرى برخوردم كه این بار از ایگناتس فون دولینگرِ1 مورخ انتخاب شده بود: «اگر از من بخواهند كه dies nefastus [روز هولناك] در تاریخ عالم را نام ببرم، روزى كه به ذهنم مىآید، جز 13 اكتبر سال 1307، نیست» (یعنى روزى كهفیلیپ عادل2 به توقیف دستهجمعى معبدیان فرانسوى فرمان داد). چندصفحه بعد، همان اثر یاد مىكند از «افسانهاى كه صحنه وقوع آن، تالار گاوارنى3 در پیرنه4 است؛ در آنجا شش شهسوار معبد در حالت سكون در نمازخانهاىافتادهاند. هر سال، در 18 مى زادروز آخرین استاد اعظم طریقه - یكشهسوار معبد نمایان مىشود، كه به جاى كفن، شنل سفید مشهور با صلیبسرخ چهار مثلثى به تن دارد. لباس رزم پوشیده و نیزهاش را در حالت سكون بهدست گرفته است. به آهستگى به طرف مركز نمازخانه قدم مىزند و با صداى نافذى مىگوید: «چه كسى از معبد مقدس دفاع خواهد كرد؟ چه كسى مقبرهمسیح را نجات خواهد داد؟» با نداى او شش معبدى مدفون شده، جان مىگیرندو بر پاى مىایستند و سه بار پاسخ مىدهند: «هیچكس! هیچكس! هیچكس!معبد ویران شده است.»
سوگوارىهاى حكیمان تلمودى و آن فریاد حزنانگیز كه در تالارى در پیرنهمىپیچد، هردو پژواك هماند، به این جهت كه هریك از آنها فاجعه واحدى را درمركز تاریخ عالم قرار مىدهند و این فاجعه تخریب معبد، تخریبِ معبد واحدى است. با این همه در طى قرون، یك تشبیه پیروزمندانه ایجاد و تكرار مىشود ودر مقابل این نومیدى، با سماجتِ اعتراض همیشگى، ایستادگى مىكند؛ و اینتشبیه همان تشبیه نوسازى معبد، ظهور معبد جدید است كه ابعاد [وسیعى درحد] یك نوع احیاء كیهانى پیدا مىكند. این دو تشبیه، یعنى تشبیه ویرانى معبد و تشبیه بازسازى آن، از هم جدایىناپذیرند. هردو از منبع واحدى گرفته شدهاند و تصویر شهود واحدى درباره عالماند؛ و این شهود هم در بعد عرضى و هم در بعد طولىاش تحتالشعاع مثال معبد (ImagoTempli) قرار دارد و تقدیر شهر-معبد5 و تقدیر جامعه- معبد6 را در شخص7 معبدیانِ شهسوار به هم مىپیوندد.
اصطلاحِ Imago Templi را به كار بردم تا بدین وسیله مفاد مخصوصى را كه در یك شكل لاتینى ثابت موجود است، نشان دهم و تثبیت كنم، و بدینوسیلهاز تغییرات ناشى از ترجمه جلوگیرى شود. بنابراین باید توضیح دهم كه چگونهاین اصطلاح Imago Templi در پایان خودش را بر من در مقام محقق عرفان اسلامى تحمیل كرد. اما نه بدین صورت كه مرا از این عرفان دور كند، بلكه بهعكس به من امكان داد تا به قلبِ چیزى كه طالب آنم راه پیدا كنم. در مقام تبییناین معنا، مراحل متوالى تحقیق حاضر را نیز تعریف خواهم كرد.
حكیمانِ عارف ما، برخلاف فیلسوفان تاریخ دوران مدرن، همیشه كسى -یك رسول شخصى - دارند كه آنها را تعلیم مىدهد و راهنماىشان مىشود. اینشخص از كجا مىآید؟ در تمثیل معروف حى ابن یقظان كه به قلم ابنسینا تألیفشده است، رسول - فرشته وقتى عارف از او مىپرسد از كجا مىآیى، پاسخمىدهد كه «از TEMPLEمىآیم» یا به عبارت دقیق از بیتالمقدس مىآیم. ایناصطلاح اخیر كه معادلِ عربى لفظ به لفظ براى اصطلاح عبرى بِثْهِمَقْدَش است یقیناً به معناى «خانه مقدس» است. ولى همانطور كه مىدانیم رمزاقامتگاه عموماً در مورد معبد به كار مىرود. اصطلاح عربى مورد بحث نامِاورشلیم است. ولى در پاسخى كه به ابنسینا داده شده است آن واژه نامِ اورشلیمِاین عالم نیست، بلكه نامِ معبد آسمانى است كه اورشلیم زمینى صورت آن است.در تمثیلهاى عرفانى سهروردى نیز همین پاسخ را مىشنویم. در حقیقت،اغلب، به خاطر دقت، تعبیر ناكجاآباد یا روحآباد را مىیابیم. بدینسان اینپرسش مطرح مىشود كه: این ملاقات میان عارف و فرشته كه «از بیتالمقدساست»، در كدام مرز یا حد، واقع مىشود؟ بنابراین، همچنین در كدام حد یا مرزاست كه این صورت بیتالمقدس [یا معبد] بر عارف عیان مىشود، به طورى كهاو وحى فرشته متعلق به بیت را دریافت مىدارد؟
حكیمانِ عارف ما در اینجا، موضع خویش را با وضوح تمام، توضیح دادهاند وبه موجب همین معلوم مىشود كه با همه عارفانِ قائل به «معبد نوین» وفاقعمیق دارند. آنچه مورد بحث است، عالمى است كه شرط لازم براى یك تجربهمبنایى است و در بادى امر راز آن از چشم ما غربیان پنهان مىماند زیرا چند قرناست كه این عالم براى ما در حكم یك قاره گمشده است. این عالم در میانه عالمحقایق عقلى محض و عالم ادراك حسى قرار دارد. عالمى است كه من آن را عالمimaginal (عالمالمثال، mundus imaginalis) نامیدهام تا به هیچ وجه با چیزىكه عموماً به imaginary (خیالى، موهوم) موسوم است، خلط نشود.
حال باید این موضوع را به وضوح تمام توضیح دهم. حكیمان عارف ما - اشراقیون مورد نظر سهروردى - به اندازه ما به مخاطراتِ امور خیالى توجه دارند. به اختصار مابعدالطبیعه خیال را، مثلاً، در سهروردى یادآور مىشوم.خیال وضعیت دوگانهاى دارد و نقش دوگانهاى ایفا مىكند. از سویى خیالمنفعل را داریم، یعنى خیالى كه «باز - مىنماید» یا «باز - مىآفریند» (خَیال). بهاین اعتبار، خیال، صرفاً خزانهاى است كه همه صورتهاى [علمى] ادراك شده ازطریق حسمشترك8 را ذخیره مىكند؛ حس مشترك آینهاى است كه همهادراكات حواس ظاهرى در آن تلاقى مىیابند. از سوى دیگر خیال فعال (مُتَخیله9) را نیز داریم. این خیال فعال میان دو آتش گرفتار است. مىتواند بهآرامى تسلیم فرامین قوه وهم (واهمه)10 شود و در آن حالت حیوان ناطق است كه امور را به شیوهاى مرتبط با شیوه حیوانات، ارزیابى مىكند. حیوان ناطق ممكناست دستخوش انواع و اقسام آشفتگىها و بافتههاى بىمبناى خیال قرار بگیردو سرسختانه حكم عقل را منكر شود و در واقع چنین هم مىكند. در عین حال متخیله [یا خیال فعال]، به عكس، مىتواند خویش را منحصراً در خدمت عقل - یعنى در خدمت عقل قدسى11 از این حیث كه هم در فیلسوفان فعال است و همدر پیامبران - قرار دهد. در این حالت، خیال را، مفكّره12 نامیدهاند (باید توجهداشت كه این اصطلاح نام دیگرى براى خیال فعال، خیال مولِّد، است).
كل وظیفهاش تهذیب و آزادسازى وجود باطنى آدمى است تا حقایقِ عقلىادراك شده در مرتبه خیال بتوانند در آینه حسمشترك منعكس و به ادراكشهودى تبدیل شوند. تصور مىكنم، كه پیشاپیش، از حد و حریمى كهروانشناسى تعیین كرده است، بسیار فراتر رفتهایم. در حقیقت همین فراتررفتن از آن حد و حریم، براى ما كمال اهمیت را دارد زیرا شهودِ فرشته و درنتیجه شهود مثال معبد، از دلِ ساحتِ سلبى [یا سلبیت] یك ناخودآگاه13 پدیدار نمىشود، بلكه از مرتبه یك فوقآگاهىِ14 متشخص فرود مىآید. این مرتبه ادراكخیالى را، سید حیدر آملى، شارح شیعى بزرگ ابنعربى، مرتبه امثله الهى (مثالهاى عقلى، خیالهاى مابعدالطبیعى) توصیف كرده است. این مرتبهكلیدى است كه مىتواند باب مابعدالطبیعه مثال معبد را به روى ما بگشاید.
ابنعربى، درباره مابعدالطبیعه خیال به تفصیل بحث كرده است.ابنعربى در مورد واقعیت عالمِ برزخ، عالمى در میانه عوالم، به منزله عالمى قائمبالذات، كاملاً با سهروردى همعقیده است. نامى كه براى این عالم برمىگزیندتعبیر قرآنى مجمعالبحرین (محل تلاقى دو دریا15) است.این را محلِّ برخورد [یا تلاقى] معقولات محض، با گوهر عقلىشان، و محسوسات، مىداند. در اینعالم هر چیزى كه در عالم حس بىجان مىنُماید، جان مىگیرد؛ این همانعالمى است كه موسى(ع) پیش از رسیدن به شرف دیدار مرشدش (خِزْرِ، خَضِرَ) قدم در آن نهاد. خلاصه، در «مجمعالبحرین» است كه مثالمعبد بر عارف تجلىمىكند.
حال با عنایت به این مطالب، بهتر مىتوانیم موضوعمان را تعریف كنیم، یعنى بگوئیم چه هست و چه نیست. در بحث از مثالمعبد كه در مرتبه عالم مثال، عالم برزخ، در «مجمعالبحرین» موجود است، قصدم این است، كه در مرتبه نوعى «پدیدارشناسى»، نوعى "temenology"، «شناخت حریم قدسى» باقى بمانم؛ گواینكه ممكن است خطر كرده باشم كه این واژه را (كه از temenos یونانى به معناىیك ناحیه مقدس است) در این مورد به كار مىبرم. در جاى دیگرى، در ارتباط با تصویر مزدایى از زمین از طریق ادراك خیالى «نور جلال» (خُوَرنه)، در خصوصIamago Terre [مثالِ ارض] به منزله آینهاى كه Imago Anima [مثال نفس] درآن جلوهگر است، سخن گفتهام.همچنین مورد مثالمعبد در «مجمعالبحرین» مستلزم موقعیتى است كه بالاتر از همه speculativeبه معناىریشهاى كلمه است؛ یعنى به معناى دو آینهاى (specula) است كه روبروى همنهاده شدهاند و هریك تصویرى را كه در آن است در دیگرى منعكس مىسازد.این صورت معلولِ منابع تجربى نیست. [بلكه] مقدم براین قبیل منابع و مسلط برآنها است و بنابراین معیارى است كه آن منابع برحسب آن وارسى و معناىشانآزموده مىشود.
برطبق مبادى فیلسوفان ما در زمینه مابعدالطبیعه خیال، مثالمعبد صورتىاست كه یك حقیقت متعالى بدان مصوَّر مىشود تا آن حقیقت در نفس، در «مجمع البحرین» منعكس گردد. بدون چنین صورتى آن حقیقت، قابل دركنیست. امّا مثال معبد نه allegorical (بیانگر معنایى غیر از منطوق لفظ) بلكه"tautegorical" (بیانگر معنایى عین منطوقِ لفظ)16 است. یعنى نباید تصور كردكه این مثال «غیرى» را كه صورت آن است، مخفى مىسازد. بلكه باید آن را بهاعتبار وحدتاش با آن غیر، به این معنا كه خودش عین چیزى است كه مظهر آناست، در نظر گرفت. بدین سان معلوم مىشود كه قصد ما این نیست كه راهروانشناسان را در پیش بگیریم، چه رسد به اینكه بخواهیم معبدهیكل را تحت و تابع مقولات نقد تاریخى تحصلى قرار دهیم.
در «مجمعالبحرین» آدمى بیرون از جریان صیرورت، بیرون از علیت تاریخىو معیارهاى گاهشمارى وقایع، معیارهاى خویشاوندى كه توجیهشان منوط بهسوابق و اسناد حقوقى است، قرار مىگیرد. زیرا در «مجمعالبحرین»، ما در «اقلیمهشتم17»، یعنى در اقلیمى قرار داریم كه حوادث و حكایاتش در ملكوت، در عالمنفس و عالم بیدارى شهودى روى مىدهند. در ملكوت تنها اسناد ما،گواهىنامههاى نفس است. از شهودهایى كه عالم ملكوت بر آینه حس مشترك افاضه مىكند نه تاریخ به معناى معمول كلمه شكل مىگیرد و نه فلسفه تاریخ.همچنین بدونِ مقوله مثال، آدمى از این شهودها و از حقیقت گویاىشان محروممىماند. تنها تاریخى كه در اینجا موضوع بحث ما است - یعنى تاریخ قدسى یاتاریخ مقدس18 یا قداستْ شناخت19. - در زمان متصل علیت تقویمى كه زمانِتاریخ دنیوى است جریان ندارد. هر تجلىِ مثال، یك وحدتِ فى ذاته است، بدونآنكه به «انتقال نیرو» نیازمند باشد20 این تجلى، زمانِ خاص خویش است.زمانهاى متوالى این تجلیات، به تعبیر دقیقتر، بخشى از زمان منفصل21 فرشته شناخت، نوعى زمان گسسته است. به همین دلیل پیوندى كه باید میانآنها تشخیص داد، نه تابع نقد تاریخى است و نه تابع علیت تاریخى. در هرموقعیت، آنچه واقع مىشود یك تصاحب دوباره22 از سوى نفس، یك تصمیم، یك تصرف دوباره است: یعنى این وَحَدات [یا قطعات] زمانِ منفصل، زمانهاى مثال معبداند. اینها زمان ما را از هم مىگسلند و به گسلهایى كه ایجاد مىكنند، یك بُعد ازلى مىبخشند. از طریق همین گسستنِ زمان است كه حقیقتِ همه تاریخ مىتواند در نهایت متجلى شود. زیرا از این طریق، تاریخ آزاد و مبدل بهتمثیل مىشود.
روایت زیر جالب توجهتر از همه است. وقتى بختالنصر23 معبد سلیمان را بهآتش كشید، كاهنان، كه كلیدهاى معبد را در دست داشتند، به بام معبد رفتند. ازآنجا رو به آسمان فریاد زدند «پروردگار جهان، چون از حالا به بعد دیگر نمىتوانیم به وظیفه خویش در این معبد عمل كنیم، پس كلیدها را به دست خودت بازگردان». تصور مىكنم كه نظیر بارزى براى این روایت را، درمجموعه روایات جام مقدس24 خود [مسیحیان] مىتوان دید. این حماسه مربوط است به گلاهد25 كه با یك صحنه عرفانى در قصر روحانى ساراس پایان مىپذیرد.دستى در آسمان ظاهر مىشود و جام مقدس را مىگیرد كه از آن زمان به بعدبراى این عالم، در زمان این عالم، نامرئى است.
با این حال، معبد باقى است. وقتى انسان وجود باطنىاش را به گونهاى شكلداده باشد كه مثال معبد برایش متجلى شود، به حكم همین واقعیت در «مجمعالبحرین» قرار دارد. در اینجا، و نه در هیچجاى دیگرى است كه امكانِ اعادهكلیدهاى معبد به شخص او وجود دارد. به همین طریق بود كه آن كلیدها بهسهروردى كه در ایران اسلامى، مىخواست حكمت اشراقى حكماء ایران باستانرا از غربت به در آورد، اعاده شدند. بر طبق شهود دوانى26، یكى از پیروان او، حتى فارس (ایران)، «ملك سلیمان» و تخت جمشید، مركزِ اشراق معنوى در سنتسلیمان معرفى مىشود. به همین دلیل جوینده عرفان ایرانى - اسلامى درمسیر جستجوى خویش به تجلّى اولیه «معبد آینده» مىرسد. این همان معبد است به صورتى كه بر شهودِ حزقیال نبى عیان شده بود و جامعه اسینیان27 درقمران كل الهیات معبد و معبد نوین خویش را بر الگوى آن پى ریخته بود. بنابراین، هر چند همیشه بقایاى تاریخ در زیر حجاب چیزى كه «اساطیر» نامیده مىشود، مخفى مىماند ولى باید توجه داشت كه با صرف پیگیرى اینبقایاى غیرقطعى به شهسواران معبد كه در آغاز این تحقیق اشارتى بدان رفت، ملحق نخواهیم شد. لیكن خواهیم دید كه مثالمعبد كه فوق هر ادراك تجربىاست، در حد ذات خود قادر است اسلاف و اخلاف شهسوارى معبد را در قالبپیوندى ناگزیر به هم مرتبط سازد.28 در هر دو جهت، این رابطه فرزندى از طریقپیوند مفهوم سلوكى با مفهوم نوعى جوانمردى معنوى [یا فتوّت]، برقرار شده است. در هر دو جهت این را باید آگاه ساختن معبدهیكل به خودش دانست و درآن صورت معلوم خواهد شد كه چگونه پیوندهاى اجداد و تبار كه برخى مدعىوجودشان شدهاند، به گونهاى نیست كه بتوان آنها را در اسناد تاریخى موجودنشان داد. در سویه اسلاف، مثالمعبد، به اعتبار آنكه مستلزم نوعى آگاهى بهخودش از طریق شهسوارى [= فتوت] معبدیان است، مدعى است كه نسبتاشبه جامعه یهودى - مسیحى اولیه در اورشلیم و از طریق این به جامعه اسینیان، مىرسد. در سویه اخلاف، این مثالمعبد احیاء فكرت معبدى در قرن هیجدهم راموجب مىشود كه نمونهاش را در اثر عظیم ویلرموز، در حماسه نمایشى طراحىشده از سوى تساخاریاس ورنر و بالاتر از همه در مكاشفه اسودنبورى در خصوص اورشلیم نوین مىبینیم. اینها همه مظاهر همان مثال معبداند كه تبیینها، وهمچنین انكارهاى مبتنى بر نقد تاریخى تحصلى را نقش برآب مىكنند، زیرا این مثال مقدم بر همه قضاوتهاى تاریخى و حاكم بر آنها است. بدین سان نقدتاریخى در مقامى نیست كه از عهده تبیین این تداومِ مثالمعبد برآید. این نقد براى آنكه از عهده این كار برآید، باید خودش در «مجمع البحرین» یعنى درمكانى قرار بگیرد كه در آن پاسبانان شب بر دیوارهاى معبد كشیك مىدهند،منتظر سپرى شدن شب و سرزدن سپیده مىمانند. همچنین فقط در صورتاحراز شرایط یك نوع تأویل [یا هرمنوتیك] كاملاً متفاوت با نقد تاریخى، مىتوان تجلیات مثالمعبد را كه سنتِ معبد متشكل از آنها است، ارزیابى كرد.
به علاوه، به این طریق، شاید بتوان دریافت كه چگونه آن معیار سرّى كهتكرار و تداوم این مثال را ایجاب مىكند، دقیقاً همان معیارى است كه قادر بهمقابله با معیارهاى ناسوتى روزگار ما است. زیرا این همان شهود است كه با قداستزدایى از عالم، به مقابله برمىخیزد.
* این نوشته ترجمهای است از:
Henry Corbin, Temple and Contemplation, tr. Philip Sherrard and Liadain Sherrard, Islamic Publication, London, 1986, pp.263 - 270.
پینوشت های مترجم:
1- Ignaz von Dollinger
2- Philip the Fair
3- Gavarnie
4- Pyrenees
5- city - temple
6- society - temple
7ـ در متن فرانسه "Personne" (شخص) آمده، ولى در ترجمه انگلیسى معادل body «جسم» به كار رفته است.
8- sensorium
9- active imagination
10- estimatory faculty
11- intellectus sanctus
12- cogitative / meditative
13- unconscious
14- supra - corciousness
15- meeting- place of the two sees
16ـ allegory" از واژه یونانى "allos" به معناى «دیگر، غیر» و "agoreuein" به معناى «سخن گفتن در ملأعام» ساخته شده است و اغلب در فارسى به «مجاز» ترجمه مىشود و منظور لفظى است كه معنایى غیر از معناى حقیقى را افاده مىكند. در اینجا نویسنده به معناى لغوى این واژه نظر دارد و آن را در مقابل "tautegory" به كار مىبرد كه برخلاف واژه نخست كه افاده «غیریت» مىكرد، این افاده «عینیت» و «این همانى یا همانگویى» مىكند.
17- eighth clime
18- sacred history or hierohistory
19- hierology
20ـ لازم نیست چیزى از مثال كم و به این تجلى منتقل شود.
21- tempos discretum
22- re-assumption
23ـ Nabuchodonosor)Nebuchad Nezzar). (نبوكد نصر) (562-605 ق.م)،شاه بابل.
24ـ Holy Grail. برطبق اساطیر مسیحیت، جام مقدس ظرفى بود كه عیسى(ع) در شامآخر از آن استفاده كرد و گفتهاند این جام نیرویى اعجازآمیز دارد. در اساطیر و قصههاىپهلوانى قرون وسطى، آمده است كه این جام بر نیروهاى معنوى مسلط شده، آنها را انتقالمىدهد. گمان مىرود كه خاستگاههاى این داستان در اسطورههاى ایرلندى قبل از مسیحیتو احتمالاً مرتبط با آئینهاى باستانى بارورى باشد كه شامل پادشاه مقدس و شمشیر و جاممىشود. نویسندگان قرون وسطى زمینه و معنایى مسیحى به آن دادند و در ادبیات اروپاچندینروایت از آن موجود است. این داستان بخش جالب توجهى از افسانه بسط یافتهآرتورشاه قهرمان بریتانیایى است كه شهسوارانش به جستجوى جام پرداختند. اپراى پارسفیال، اثر ریچارد واگنر براساس افسانه جام شكل گرفته است.
25- geste of Galahad
26ـ جلالالدین دوانى (830-908).
27ـ Community of Essenes. یك جامعه یهودى كه در بخش اخیر دوران معبد ثانىفعال بود. فیلون، این لفظ "Essenes" را «مقدسان» معنا كرده است، ولى دیگران معادلهاى «متقیان»، «صامتان» و «شفابخشان» را نیز برایش ذكر كردهاند. عقاید و اعمال این جامعه بهعقاید و اعمالى كه در اسنادِ فرقهاى یافت شده در قمران به چشم مىخورد، شباهتهایىدارد ولى نمىتوان آنها را عین هم دانست. و این شباهتها در نهایت نشانگر ارتباطاتى میانآن دو است.
28ـ نویسنده در اینجا از دو واژه "a parte ante" و "a parte post" استفاده مىكند كه باتوجه به سیاق عبارت آنها را به ترتیب «اسلاف» و «اخلاف» ترجمه كردهایم ولى این ترجمهچندان دقیق نیست. در ادامه بحث كه نویسنده با تفصیل و دقت بیشترى به این واژهها برگشتهاست، در كنار توضیحات خود متن، توضیحاتى نیز در پانوشت آوردهایم.
منبع: اطلاعات حکمت و معرفت
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید