افسانۀ هورامان
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
چهارشنبه 27 مرداد 1400
https://cgie.org.ir/fa/article/238383/افسانۀ-هورامان
سه شنبه 14 اسفند 1403
چاپ شده
1
اَفْسانۀ هورامان ( ئهفسانهی ههورامان)، کتابی مشتمل بر 44 افسانۀ عامیانۀ رایج در منطقۀ اورامان (در زبان محلی هورامان) که باقی صفاری با ثبت و ضبط روایتهای دو پیرزن محلی، در 1382ش آن را به زبان اورامی تنظیم و چاپ کرده است. اورامان از نظر جغرافیایی به 3 ناحیۀ اورامان تخت، اورامان لهون و ژاورود تقسیم میشود (سلطانی، 355-356). مرکز اصلی شکلگیری افسانههای این کتاب روستاهای اورامان تخت در شهرستان مریوان است (نک : ص «ل»، نیز 155-160)، اما جغرافیای داستانها گاه به مریوان در شمال (ص 119)، پاوه در جنوب (ص 167)، کرمانشـاه و سنندج در شرق (ص 63، 97، 159) و شهر ـ زور در غرب (ص 119، 120) گسترش مییابد.
برخی افسانههای این کتاب از نوع افسانههای حیوانات هستند؛ در داستان «عمو روباه و عمو کلاغ»، روباه سوار بر بالهای کلاغ به تماشای دنیا میرود، اما کلاغ او را میاندازد و روی سجادۀ مردی در حال نماز میافتد. مرد از ترس فرار میکند و روباه پالتوی او را میپوشد و به یک گرگ میرسد. گرگ از روباه میپرسد که پالتو را از کجا آورده است و او هم به دروغ میگوید که از سوارهای چند قدم پایینتر گرفته است. گرگ به سمت آنان میرود، اما با تیر تفنگشان کشته میشود (ص 91-92). در داستان «روباه، خروس و هدهد» روباه به پرندگان اعلام میکند که عازم حج است و خروس، کبک، کلاغ و هدهد را با خود همراه میکند. او در طول راه، به جز هدهد، بقیه را به گوشهای میکشاند و میخورد. هنگامی که نوبت هدهد میشود از او میپرسد که تاجت را از کجا آوردهای و او میگوید سلیمان پیامبر به من داده است و چند سگ را به عنوان شاهد خود احضار میکند. سگها هم سراغ روباه میروند و او را میخورند (ص 103-104). در «افسانۀ نازی ناز مرجان» (روایتی از داستان معروف خاله سوسکه)، سوسک پوست پیاز میپوشد و برای پیدا کردن شوهر به شهر میرود. او تقاضای ازدواج شبان و بزاز را نمیپذیرد و سرانجام با موش ازدواج میکند. روزی که برای شستن لباسهای موش به سرِ چشمه رفته بود، در چاه میافتد، اما سوارهایی که از آنجا عبور میکردند به موش خبر میدهند و او هم زنش را نجات میدهد (ص 137- 139). علاوه بر این 3 افسانه، حیوانات و پرندگانی مانند گربه، گوسفند، خرس، میمون، خر، ماهی، عقاب و مار در بسیاری از افسانهها حضور دارند (ص 23، 24، 29، 31، 125، 128، 161) و گاه نقش اصلی را در شکلگیری وقایع داستان دارند (ص 125-135). آنها با خود و با انسانها سخن میگویند و مانند انسان رفتار میکنند (همانجا). لطایف و داستانهای طنز در کتاب ذیل «سخنان دلنشین» قرارگرفتهاند (ص 155- 169). همۀ شخصیتهای این لطیفهها واقعی و گاه مانند ملاخدر رواری (ص 160) و میرزا عبدالقادر پاوهای (ص 167) از علما و شعرای مشهور محلی بودهاند (نک : فاروقی، 39-54؛ امینی، 7-12). در یکی از داستانها دو دزد به نامهای رمضان و عالیخان هنگام دزدی در روستای ناو توسط مردم گیر افتادند، ولی عالیخان فرار کرد و خان روستا نیز رمضان را به طناب بست که اعدام کند. عالیخان که متوجه این امر شد، پشتههای گندم را روی گاوهای ده گذاشت و آنها را آتش زد. مـردم وقتی این صحنه را دیدند، برای نجات گاوها ده را ترک ـ کردند و رمضان هم از فرصت استفاده و فرار کرد (ص 157).برخی داستانها از نوع افسانههای سحرآمیز هستند. بارزترین نمونۀ آنها داستان «ملکاحمد و پریزاده» است. در این داستان، پادشاه پیش از مرگ وصیت کرد که پسر بزرگش جانشین شود و پسر میانی مسئولیت اموال را به عهده گیرد و پسر کوچک (ملکاحمد) هم مسئول خواهرانش باشد. چندی بعد پسر کوچک هر 3 خواهرش را شوهر داد. دو برادر از ملک احمد کینه به دل گرفتند و برادر خود را در بیابان به درختی بستند که طعمۀ کرکسها شود. پسر شاهِ منطقهای دیگر او را پیدا کرد و به قلمرو خود برد و چندی بعد خواهر خود را به ازدواجش درآورد. روزی کنار حوض چیزی شبیه ابر، زن ملکاحمد را ربود و با خود برد. ملکاحمد دنبال او رفت؛ پس از مدتی، او به ترتیب به خانۀ خواهرانش که همسر دیوهای نگهبان خوکها، خرسها و لاشخورها بودند رفت و متوجه گردید که همسرش در خانۀ قدرتمندترین دیو آن محل (دیوکر) است. پیرترین لاشخور آن منطقه که تحت اطاعت دیونر بود، به ملکاحمد گفت که جای همسرش را به او نشان خواهد داد به این شرط که او را جوان کند. ملکاحمد هم نماز خواند و از خدا خواست که او را جوان کند و چنین هم شد. ملکاحمد سوار بر بال لاشخور از دریا گذشت و به غاری رسید که دیوکر زنش را آنجا محبوس کرده بود. ملکاحمد پس از شکستن کدوی زندگی [شیشۀ عمر] دیو، او را کشت و همسرش را آزاد کرد. او سپس به کمک اسب 3 لنگ، خواهرانش را از دست دیوها رها کرد و به شهر خودش برگشت. نزدیک شهر، متوجه شد که چند پسربچه میخواهند بچهای دیگر را بکشند؛ او پسربچه را نجات داد و فهمید که او پسر خودش است و برادرش میخواهد با همسر او ازدواج کند. ملکاحمد انگشترش را به پسربچه داد تا به مادرش دهد و او دقیقاً در لحظهای که سوار بر اسب، عازم خانۀ شوهر بود، متوجه شد که همسر اولش برگشته ـ است و همراه پسرش پیش او رفت (ص 51-62).چهارمین نوع قصههای این کتاب مضمون دینی دارند و در آنها نام پیامبران و صاحبان دین و کرامت آمده است. از میان آنها 6 قصه مربوط به حضرت موسى(ع) (ص 16، 105-106)، 2 قصه دربارۀ حضرت سلیمان (ع) (ص 17-22)، یک قصه از حضرت عیسى (ع) (ص 23-24)، یک قصه مربوط به شیخ عبدالقادر گیلانی (ص 25-27) و یک قصه مربوط به درویش صاحب کرامت (ص 153-154) است. در قصههای مربوط به حضرت موسى (ع)، محوریت قصه بر گفتوگوی خدا با حضرت موسى (ع) در کوه طور و واسطه شدن او میان خدا و مردم استوار است. حضرت موسى (ع) هر بار پس از ذکر «001‘1 کلمه» در آخرین کلمهاش عرض حال مردم را به خدا میرساند و با ندای «ای بینایی چشمان» او را مخاطب قرار میدهد (ص 1، 9، 13). مضمون این قصهها همانند داستان «موسى و شبان» مولوی است و در آن خداوند با درگیر کردن موسى (ع) در یک رخداد و حادثه به او میآموزد که ظاهربینی را کنار گذارد و باطن اشخاص و اشیاء را ببیند. به عنوان مثال، در قصۀ «هر جا روی مملکت خدا ست» فردی فقیر و بیچاره وقتی تمام تلاشهایش برای کسب روزی به نتیجهای نمیرسد، به زعم خودش به نشانۀ اعتراض به خدا سرزمین او را ترک میکند و به سرزمین دیگری میرود که مال خدا نباشد. او در آنجا همراه زن و بچهاش ساکن میشود و به خانه و ثروت و همۀ چیزهای خوب میرسد. موسى (ع) نزد خدا شکایت میبرد که این دیگر چه حکمتی دارد که آدمی گریزان از خدا این قدر ثروتمند بشود؛ خدا به او میگوید که سهم و رزق مقرر این آدم ناسپاس و منکر مانند همیشه 5 شاهی بوده که الآن هم زیر قالیچهاش است و این خانه و زندگی سهم زن و بچۀ شاکر و دیندار و مظلومش است (ص 9-11). برخی قصههای حضرت موسى (ع) هم گاه شکل اعجابانگیز میگیرند. بهعنوان مثال، در قصۀ «کافر با رحم بهتر است یا دیندار بیرحم»، موسى (ع) به خدا میگوید که البته دیندار بیرحم بهتر است و خدا برای نشاندادن خطای این دیدگاه، او را در شبی تاریک و سرد و در حالی که بسیار گرسنه است، سر راه یک کاهن در حال عبادت در دیر قرار میدهد. کاهن با وجود امکانات اضافی به موسى (ع) غذا و جای خواب نمیدهد، و موسى (ع) که از شدت سرما دیگر توانِ بیرون ماندن را ندارد، به زور خودش را روی رختخواب کاهن میاندازد و با او میخوابد، اما پس از بیداری متوجه میشود که از پشت به کاهن چسبیده و به هیچ وجه جدا نمیشود. طبیبان شهر هم نمیتوانند آنها را جدا کنند. سرانجام پیرمردی میگوید تنها راه جدایی آنها این است که تنها پسر پادشاه ظالم شهر کشته شده و خون او روی محل چسبیدن آنها ریخته شود تا آن دو از هم جدا گردند. پادشاه کافر با رحم، دلش به حال موسى (ع) و کاهن سوخت و پسرش را کشت و آن دو را از هم جدا کرد (ص 5- 8). این قصهها شباهت زیادی با ماجرای موسى (ع) و خضر دارند که در سورۀ کهف (18 / 70-82) آمده است.در قصۀ «سلیمان و دختر زشت» حضرت سلیمان (ع) که صاحب 39 زن زیبا از جمله بلقیس (زیباترین آنها) بود، دختر زشتی را دید و گفت بیچاره مردی که همسر تو شود. خدا در همان حال او را به مردی زشت و آواره در بیابان تبدیل کرد و چون کسی را نمیشناخت، به صیادی که خانهاش آنجا بود، پناه برد؛ از قضا آن دختر زشت، دختر صیاد بود و عاقبت زن سلیمان (ع) شد. روزی زن او در حین پختن ماهی متوجه مهرهای نورانی داخل آن شد و چون آن را به سلیمان (ع) نشان داد، او دوباره پیامبر شد. او راز این تغییر و تبدیل را به زنش گفت، ولی قول داد که او چهلمین زنش باشد (ص 17- 19). در قصۀ «حضرت عیسى (ع)»، جوانی فقیر به راهنمایی او صاحب ثروت فراوان و گلۀ گوسفند میشود، اما پس از آن حضرت عیسى (ع) را فراموش میکند و با وجود داشتن گوسفندان فراوان، وقتی حضرت عیسى (ع) مهمان او و مادرش میشود، به جای گوشت گوسفند، او را با گوشت گربۀ سرخشده مهمان میکند. حضرت عیسى (ع) گربۀ داخل بشقاب را صدا میزند و او زنده میشود و میرود و آن پسر به میمون، و مادرش به خرس تبدیل میشوند (ص 23-24). در قصۀ «غوث گیلانی و پادشاه منکر» او پادشاهی را که منکر وقوع معراج پیامبر اسلام (ص) در چند لحظه بود، به زن یک شبان تبدیل میکند و از او صاحب چند بچه میشود و پس از 7 سال به دربارش برمیگردد، در حالی که همۀ اطرافیانش فکر میکردند او به حمام رفته و مثل همیشه پس از چند دقیقه بیرون آمده است؛ پادشاه به سبب دیدن این کرامت، معراج را میپذیرد (ص 25-27). در داستان «شهر زریبار» درویش بیچارهای از طرف پادشاهی ظالم مورد ظلم و ستم قرار میگیرد؛ درویش نزد خدا دعا میکند و پادشاه و شهری که بر آن حکومت میکرد زیر آب میرود و مردمش نابود میشوند (ص 153-154). این روایت عامیانه پیدایش دریاچۀ زریبار در مریوان را ناشی از این رخداد میداند (همانجا).آخرین نوع از قصههای این کتاب، قصههای تاریخی هستند. از میان این قصهها، شاهعباس با 3 قصه و سلطان محمود غزنوی با دو قصه بیش از بقیۀ پادشاهان ایران حضور دارند (ص 35-46، 111-114). در قصۀ «شاهعباس و ]وزیرش[ هیاس عاقل»، شاهعباس با لباس مبدل از شهر خارج شده و زنی را در حال قتل شوهر و فرزندش با همدستی مرد دیگری میبیند. او زن را تعقیب کرده و ردپای او را پیدا میکند و بر در خانهاش رنگ میزند تا فردا مأموران او را دستگیر کنند. زن که متوجه ماجرا میشود، تا 7 خانۀ چپ و راست خانۀ خودش را رنگ میکند که مأموران سردرگم شوند. سرانجام، شاهعباس به کمک پدر وزیرش متوجه حقیقت میشود و زن قاتل را به سزای اعمالش میرساند (ص 35- 38). در قصۀ «خدا از سلطان محمود بزرگتر است» سلطانی عاشق زنی میشود و برای جداکردن او از شوهرش دنبال بهانه میگردد؛ او از شوهر زن میخواهد که یک روزه هزار من خاک اره برایش بیاورد، در غیر اینصورت او را خواهد کشت. فردا صبح که مأموران دولتی به خانۀ نجار میآیند او از ترس خودش را پنهان میکند، اما به او خبر میدهند که سلطان مرده است و باید برایش تابوت چوبی درست کند (ص 111-112).
افسانههای کتاب غالباً کوتاه و مختصرند. قصههای «ملکاحمد و پریزاده» (ص 51-62) و «ماه پیشانی» (ص 141-152) حجم بیشتری دارند. بیشتر افسانهها با عبـارت «میگـوینـد در گذشتـه» (ص 17، 47، جم ( آغـاز و بـا عبارات بدرقهای مانند «آنها به آرزوی خود رسیدند و ما دست خالی به خانه برگشتیم» (ص 46، 135، 139) و «خلاصه شادی شما» (ص 48، 62) تمام میشوند. همۀ داستانها با نثری ساده و روان نوشته شدهاند و از آنجایی که این نثر، متن پیادهشدۀ سخنان دو پیرزن بیسواد است، در آن واژههای اورامی و ضربالمثلهای رایج محلی راه یافته است (ص 3-4، 9، 10، 142). در پارهای موارد هم از جملات مسجع استفاده شده است (ص 137- 139، 149) و گاه در ابتدا یا میانۀ متن، راوی برخی مطالب را به زبان شعر میگوید (ص 80، 127، 168)؛ جالب آن است که با وجود اورامی بودن متن، در مواردی از نثر و شعر فارسی هم استفاده شده است (ص 15). ویژگی مهم دیگر، حاکمیت فضای دینی بر عموم افسانهها ست. از این نظر افسانههای اورامان بیش از افسانههای موجود در سایر مناطق مجاور صبغۀ دینی دارند. علاوه بر قصههایی که اساس آنها بر محور مسائل دینی استوار است، در سایر افسانهها هم بارها از عناصر اسلامی همچون مسجد، نماز خواندن، حج (ص 63، 69، 81)، حلال و حرام (ص 107-110)، جبرئیل (ص 134)، دوگانۀ کفر و ایمان (ص 63، 93)، رعایت محرم و نامحرم (ص 45، 84) و نقش اولیاءالله در دینداری مردم (ص 25- 28، 31، 69) سخن رفته است. علاوه بر 6 داستان که قهرمان آنها حضرت موسى (ع) است (ص 1-16، 105-106)، در بسیاری از داستانهای دیگر یهودیان دیده میشوند، مانند داستان «یهودی و چوپان» (ص 29-33). البته در بیشتر این داستانها تصویری منفی از یهودیان نشان داده شده است؛ آنها اغواگر، سودجو و خیانتکار معرفی شدهاند (ص 29-33، 35- 38، 132-133).
بیشتر عناصر شکلدهندۀ افسانهها مانند دیو و پری، تقابل خیر و شر، پیرزن بدکار، درویش، اژدها، شاه و شاهزاده و اعداد 3، 7 و40 در این کتاب دیده میشوند (مصطفى رسول، 16-24؛ تاباک، 24-25؛ ویسی، «د»). اما برخی دیگر از عناصر ثابت افسانهها مانند سیمرغ، کوه قاف، کوسه و خضر در آنها وجود ندارند. دیو و پیرزن که گاهی اوقات خود دیو است، نیروهای سیاه و منفی افسانهها هستند (ص 141-150). منطقۀ اورامان از نظر فرهنگی و زبانی، ویژگیهای تقریباً متفاوتی از سایر مناطق کردنشین اطرافش دارد و بیشتر این ویژگیها در افسانههای این کتاب نشان داده شدهاند (نک : سراسر اثر). تقریباً کانون وقوع اکثریت قریب به اتفاق رخدادهای افسانهها روستا ست و بهندرت در آنها شهر دیده میشود (ص 141، 157). مردم روستا از هر نظر وابسته به بارش باران هستند، زیرا کار اصلی آنان، کشاورزی (ص 3)، باغداری (ص 169) و گلهداری (ص 23-24) است. سرچشمۀ روستا نقش اصلی را در بیشتر افسانهها دارد. سرچشمه محلی برای آوردن آب با مشک توسط زنان (ص 70)، شستن ظرفها و فراهمکردن مقدمات تهیۀ غذا (ص 18)، حمام کردن و شستن لباسها (ص 26، 69) و آشنا شدن دختر و پسر با یکدیگر بود. از آنجایی که در بیشتر اوقات زنان و دختران برای انجام کارهای شخصی و منزل به سرچشمه میرفتند، در هر روستایی یک چشمه به نام «هانه ژهنا» [چشمۀ زنان] وجود داشت و یکی از کانونهای اصلی شکلدهی فرهنگ روستا بود (ص 43). معمولاً در کنار هر چشمۀ روستا یک سنگ پهن و دراز برای نماز خواندن وجود داشت که به آن «توختان» میگفتند (ص 56). البته در برخی خانهها، خزینه و حوض برای حمامکردن وجود داشت، ولی بیشتر مخصوص اعیان و اشراف بود (ص 26). تهیۀ نان، در روستا و در چند مرحله صورت میگرفت. تهیۀ گندم و آرد کردن آن در آسیاب توسط مردان انجام میشد (ص 21)، ولی وظیفۀ پخت نان بر عهدۀ زنان بود (ص 71).یکی از ویژگیهای اصلی فرهنگ روستاهای اورامان که در این افسانهها نشان داده شده است، رفتن به ییلاقی بود که در زبان محلی «هوار» نامیده میشد (ص 23). کار دیگر بیشتر مردم شکار بود. شکار اصلی شکارچیان بز کوهی و کبک بود که با آداب و شیوههای خاصی صورت میگرفت. اوج معرفی شیوههای مختلف شکار در این کتاب را میتوان در افسانۀ «دانه و زمرد» دید (ص 125- 128). فرهنگ ازدواج و عروسی هم در این افسانهها بهخوبی نشان داده شده است. عروسی معمولاً در روزهای پنجشنبه انجام میگرفت (ص 150-151)، عروس را با اسب و با تزیینات خاصی به خانۀ داماد میبردند و مردم در دو طرف اسب حرکت میکردند و ترانه و آواز میخواندند و پس از رسیدن به خانه هم مراسم رقص و دارشبلک (رقص مختلط) برگزار میشد. ویژگی دیگر این افسانهها این است که اگرچه برخی از افسانهها روایتهای فرعی از افسانهای ملی هستند، اما در بازگویی داستان به زبان اورامی روساخت آنها بومی شده است. مثلاً در افسانۀ «ماهپیشانی»، مراسم عروسی اورامی به صورت جزئی و مفصل شرح داده شده است (ص 149-152). در روستاهای اورامان، بیگها و بیگزادهها (خانها) حکومت میکردند و بخش زیادی از تحولات روستا توسط آنها رقم میخورد (ص 165). در افسانههای این کتاب به موارد فراوانی از طب سنتی رایج در میان مردم (ص 141)، و ابزار و شیوۀ معیشت همچون دوکریسی (ص 141-142)، پوشاک محلی (ص 25-26)، غذاهای محلی (ص، 13) و بازیهای محلی (ص 148) اشاره شده است.
امینی، محمدرشید، مقدمه بر دیوان میرزا عبدالقادر پاوهای، اربیل، 2008 م؛ تاباک، قاسم، «تایبه تمهندی ئهفسانهکانی کوردی»، مهاباد، مهاباد، 1382 ش، س 3، شم 32؛ سلطانی هورامی، مظفربهمن، تاریخ هورامان، تهران، 1386 ش؛ صفاری، باقی، ئهفسانهی ههورامان، تهران، 1381 ش؛ فاروقی، جمیل، مهلاخزری رواری، تهران، 1386 ش / 2007 م؛ قرآن کریم؛ مصطفى رسول، عزالدین، لیکولینهوهی ئهدهبی فولکلوری کوردی، اربیل، 2010 م؛ ویسی، رسول و سواره فتوحی، شه و چرا، اورمیه، 1379 ش.
اسماعیل شمس
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید