میبینیم چگونه با تکیه بر این تضاد بریدگی مورد بحث معنا مییابد و همگام با آن حسی که حاکی از شناخت زیبایی در شعر است، ما را غافلگیر میکند. آنچه در آغاز چالهای در متن روایت به نظر میرسید، اکنون عنصر معنابخشی است که از پیوند دادن دو تجربۀ متضاد هستی سرچشمه میگیرد.
برای آنکه ببینیم حافظ و الیوت در چه نکته یا نقطهای به هم گره میخورند، لازم میآید در زمینة دورافتادهای به سراغشان برویم. در این نقطة تلاقی درمییابیم که یکی از بنیادیترین اصول شعری به طور همانندی به دست هر دو وارونه شده و این وارونهشدن، خود ابزاری برای تولید زیبایی را در شعر اینان فراهم ساخته است. اکنون باید دید عنصر مورد نظر کدام است و چگونه در برخوردهای سنتی بدون آن امکان تولید زیبایی و احساس لذت و ستایش ناشی از آن خنثی میشود.
آنچه در پی میآید، روایت فشردهای است از چند نوشته از همین قلم پیرامون همین موضوع که در جاهای مختلف به چاپ رسیدهاند و هر یک از اینان بر جنبۀ متفاوتی از موضوع تکیه داشته است. هدف مشترک در این نوشتهها برجستهساختن میزانی از نبوغ ادبی حافظ است که بیش از هفتصد سال پیش به او امکان داده است تقریباً همسان با دیدی رایج در اروپای قرن بیستم به شعر و زبان بنگرد. به عبارت دیگر، بهرغم فاصلۀ زمانی و مکانی و فرهنگی میان این دو، ویژگیهایی در برخی از غزلهای حافظ و آثار شاعران معروف به «مدرنیست»، مانند تی.اس٫الیوت، به چشم میخورد که از نگاه زیباییشناسانۀ یگانهای پرده برمیگیرند.
زمانه و زمینه اجتماعی ما و شریعتی یکسان نیست. او پدیدههای زیر را آنگونه که ما زیستهایم، تجربه نکرد: ظهور انقلاب، سقوط مدرنیسم اقتدارگرا و بهدنبال آن تجربه حكومت اسلامي، فروپاشی بلوک شرق، شکست مارکسیسم رسمی و عقبنشینی نسبی گفتمان چپ، هژمونی گفتمان نولیبرالیسم و اعلام یکطرفه و پیروزمندانه «پایان تاریخ» و ادعای شکست همه گفتمانهای بدیل توسط نولیبرالیسم، ظهور و افول جنبشهای اجتماعی معاصر و مترقی در خاورمیانه و شمال آفریقا، گسترش جنبشهای اسلامگرای ذاتگرا، ظهور گفتمانهای نو-اورینتالیستی همچون «نبرد تمدنها» و محکومیت فرهنگ و مذهب خاورمیانه بهعنوان عامل اصلی بحران معاصر و سرانجام فراگیرشدن سیاستهای تهاجمی نولیبرالیسم تجاوزگر با عنوان «مداخله بشردوستانه» برای نجات عالم و آدم!
هر عصری که عصر معصومیت ازدسترفته به حساب بیاید، برای ما کار خواهد کرد. قبل از سال ۱۹۱۰ هم مدرنیسم وجود داشت. در نتیجه مدرنیستهای ۱۹۱۰ خود پسامدرنیستهای مقدمتر بودند. میخواهم این نکتهی ساده را خیلی بسط بدهم. حرف زدنِ بیاستدلال از پسامدرن به مثابه امری معین و یکه، اشتباهی است خاص مدرنیستها، اشتباهی که از باور به این مهم سرچشمه میگیرد که ما مدرنها بدون شک یکتا هستیم. پسامدرنیسم در مقابل شک دارد که در دسامبر ۱۹۱۰ یا در همان حدود تاریخی، یا اصلا در هر تاریخ دیگری، شخصیت انسان تغییر کرده و یکبار برای همیشه، مدرن شده باشد. مدرنیسم به تبع این حکمِ غلط که «حالا دیگر مدرن هستیم»، مدام بازابداع شده است. این نظریه که نظریه میتواند همه کار بکند، که ما در آستانهی ظهور علمی هستیم که تکساخت شده است، دهها بار ابداع و بازابداع شد است. اولین بار افلاطون این نوید را داد، بعد آکوییناس، بعد بیکن، بعد روسو و کوندورسه، بعد کمت، بعد پیرسن، بعد راسل، بعد نیورات، بعد ساموئلسن، و بعد چند نابغهی رییسمآب دیگر.
فکر میکنم آنچه من، بیآنکه بدانم اصلا ممکن است یا نه، به دنبالش هستم، جهشی است از فراز میدانهای نبرد مدرنیستی به آن بازکشف امر پسامدرن، جهشی که عمل نمادین مقدماش بلهگفتن به روندهایی است همچون همین روند تند و پر پیچ و خمی که اینک شما گرفتارش هستید. «بوث» در سرراستترین معنای ممکن، پسامدرنیسم نامی است برای گرایشی که در حدود ۱۹۷۰ به وجود آمد و بنا داشت به انگارههای مدرنیسم شک کند. در علم اقتصاد پسامدرنیسم علیه مدرنیسمِ والایی خواهد ایستاد که برای مثال در برنامههای پال ساموئلسن میبینیم. اگرچه پسامدرنیسم را عموما نویسندگانی به کار بستهاند که دستشان از اقتصاد یا آمار و ریاضیات شسته است، اما این جدایی پسامدرنیسم از اقتصاد امری بدیهی نیست. آنچه میخواهم بگویم این است که یک اقتصاد که میخواهد رویکردی پسامدرن اتخاذ بکند، نباید نگران دستدرازیهای منتقدان ادبی، روانکاوان و مصححان سیاسی باشد. میتوان خوانشی سیاسی و لیبرال کلاسیک از پسامدرنیسم کرد—و نمیگویم خوانشی «محافظهکار» یا «ارتجاعی.»
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید