اساس و بنیاد فلسفه،گفتوگوی انتقادی، انتزاعی و پیچیده درباره موضوعاتی بنیادین یعنی هستی و معرفت است. فیلسوفان بزرگ درگفتوگوهای نقادانه با یكدیگر، در خلال آثارشان، درباره مسائل هستیشناختی و معرفتشناختی هر یك چشماندازی نو در برابر چشمان انسان میگشایند و افق معرفتی تازهای به هستی و معرفت میگشایند. فلسفه آلمانی در خاستگاهش یعنی ایدهآلیسم آلمانی و در گسترش و بسطش به پدیدارشناسی در سده بیستم، فیلسوفان و متفكران بزرگی را به تاریخ عرضه كرده است، ازكانت و شلینگ و فیشته و هگل و شوپنهاور و ماركس تا نیچه و هوسرل و هایدگر و گادامر و هابرماس.
در مقالۀ حاضر روش فرضیه را در فلسفۀ افلاطون مورد بررسی قرار می دهیم و برای این منظور به ترتیب سه محاورۀ منون، فایدونو جمهوریرا-که روش مذکور در آنها به صراحت طرح شده اند- مورد واکاوی قرار داده، سیر تغییر نگرش افلاطون دربارۀ جایگاه و کاربرد روش فرضیه را در حوزۀ فلسفۀ نشان می دهیم.
در زمان مرگ هگل در ابتدای دههی ۱۸۳۰، رویارویی پوزیتیویستی با بنای عظیم فکری او آغاز شده بود؛ آگوست کنت پیشوای این جریان بود، او در فاصلهی ۱۸۳۰ تا ۱۸۴۲ کتاب ششجلدی «درسهای فلسفه اثباتی» را تدوین کرد و در آن با طرح علم جدید جامعهشناسی، بنیادهای نظریهی دیالکتیکی جامعه را مورد حمله قرار داد، سپس کتاب چهارجلدی «سیاست اثباتی» که در ۱۸۵۱ تکمیل شد، هدف طرح نظری خود را با صراحت بیشتری تبیین کرد: هدف، خاتمه بخشیدن به هگلگرایی و برکنار داشتن نظریهی اجتماعی و سیاسی از آثار «فلسفهی منفی» بود.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید