دکتر سعید بینای مطلق فارغالتحصیل فلسفه از دانشگاه علوم انسانی مارک بلوخ استراسبورگ فرانسه است. او در حال حاضر استاد فلسفۀ یونان در دانشگاه اصفهان و استاد مدعو فلسفۀ افلاطون در دانشگاه تهران است. با این استاد نیکخو و متواضع راجعبه تراژدی در یونان باستان، رابطۀ فلسفه و تراژدی، معنا و مفهوم کاتارسیس و ارتباط آن با تراژدی و... به گفتوگو نشستیم. در نظر او، تراژدی و کمدی، همچون تجلی دو چهرۀ دیونیسوس، تنها مختص فرهنگ یونانی یا تاریخ غرب نیست، بلکه آنها در تمامی فرهنگها و ملل، بنا به سرشت و طبیعت انسان، جایگاهی ویژه دارند.
اگرچه پیشینه وجود ادبیات در زندگی بسیاری از جوامع کهن به دوره های پیش تاریخی برمی گردد، اما خاستگاه ظهور نقد ادبی -به عنوان دانشی که به تحلیل ماهیت وجودی شعر و ادبیات می پردازد- بی تردید ریشه در یونان باستان دارد و در این میان، نقش افلاطون به عنوان یکی از پیشگامان این فن، غیرقابل انکار است.
در پهنای تاریخ همواره انسانهایی برجستهتر نمودهاند و در فلسفه نیز نامهای سقراط، افلاطون و ارسطو آنچنان بر سیطره این حوزه سایه افکنده است که حتی گاه توانسته رسالت فلسفه را برای برخی از مفهوم حقیقی خود خارج کند و به جای تفلسف، یادگیری را به محور اصلی رشته تبدیل کند. زمانی که سقراط میگفت «من فلسفه را از آسمان به زمین آوردم»، ابدا نمیخواست بگوید که من فلسفه را به وجود آوردم؛ اینسان نبود که فلسفه را یونانیان ایجاد کرده باشند؛ بلکه فلسفه، بیآنکه احتمالا همین نام را هم داشته باشد
آدمی وارث علوم و معارف نیاکان خویش است، اما کم یافت می شود کسی که دانش مضبوط در ضمیر خود آگاه فردی و جمعی را در قالب چند ده هزار بیت سطر اشکار کند و قرن ها، عام و خاص را میهمان و مجذوب اندیشه های الاهی نماید و سروده های معنوی خود را صیقل ارواح بخواند.
کتاب افلاطون؛ واسازی یک افسانه فلسفی (تاریخ خرد: کتاب سوم) نوشته شروین وکیلی به همت نشر ثالث منتشر شد.
انسان ها در هر کجای جهان و در هر دوره و فرهنگی استعدادها و ظرفیت هایی مشترک دارند که از ماهیت وجودی و حتی شناخت انان ناشی می شود. بخشی عظیم از شناخت ها و تجربه های انسان ها عمومی و مشترک است، هر چند اختلاف های فرهنگی و زمانی و مکانی و تجربه های شخصی تفاوت داشته باشد.
نظریه پردازان ادبی از دیر باز تاکنون از چشم اندازهایی مختلف به شعر و ماهیت آن نگریستهاند. پیش از همه، افلاطون و ارسطو بودند که شعر را چونان دیگر مقوله های هنری، تقلید از طبیعت دانستند.
کتاب «دیدگاه افلاطون درباره ارزش فلسفه» نوشته توشار ایرانی از سوی انتشارات دانشگاه کمبریج منتشر شد.
زیباشناسی از منظر افلاطون، کانت و هگل روح عنصر ضروری در زیبایی آثار هنری نویسنده : زهرا سلیمانیاقدم خبرنگار گروه اندیشه تعداد بازدید : 5 با دیدن سه جلدی «زیباشناسی هگل»، «زیباشناسی افلاطون» و «زیباشناسی کانت» ذیل عنوان یک مترجم «عبدالله سالاروند» این سوال به ذهن میرسد که چرا باید همزمان از یک مترجم سه اثر منتشر شود. اما با دقت بیشتر و بررسی این سه اثر درخواهیم یافت، مترجم که فارغالتحصیل فلسفه هنر در مقطع دکتری است به قصد شناخت زیباشناسی سراغ آموزهها، گفتهها و آثار سه فیلسوف بزرگ، افلاطون، کانت و هگل درباره زیباشناسی رفته است و از بین شارحان این سه فیلسوف به دنبال افرادی میرود که آنها هم به نوعی دغدغه زیباشناسی و فلسفه هنر را داشتهاند. مترجم درواقع سه وجه زیباشناسی را در قالب ترجمه سه اثر بررسی کرده است؛ پرسش از زیبایی را در دیالوگهای افلاطونی، هنر، اسطوره و جامعه را در دیالکتیک هگل و مفهومها و مساله اصلی زیباشناسی را در نقد سوم کانت. در ادامه مفاهیم سهگانه زیبایی را در فلسفه سه فیلسوف بزرگ بررسی میکنیم. پرسش از زیبایی شروع بحث از زیبایی در تاریخ اندیشه با افلاطون و پرسشهایش درباره زیبایی آغاز میشود. درواقع چارچوب مباحث مربوط به زیباشناسی توسط افلاطون بنا نهاده شده است. برای فهم مساله زیبایی ابتدا باید سراغ مقدمات بحث رفت. مقدمات بحث زیبایی نیز در اندیشه افلاطون شکل میگیرد. افلاطون معتقد است که نمیتوان به قدر بسنده به پرسش از زیبایی پرداخت؛ مگر در چارچوبی که شامل موضوعات دیگر نیز میشود. افلاطون در رسالههایش در سه گفتوگوی مختلف به موضوعاتی اشاره میکند تا در جوار آنها به مساله زیبایی بپردازد. او در سه رساله هیپیاس بزرگ، مهمانی و فائدروس به سه شیوه مختلف درباره زیبایی گفتوگو میکند. گرچه افلاطون در گفتوگوهای دیگر هم به انحای مختلف به مساله زیبایی میپردازد؛ اما در این سه رساله محور اصلی زیبایی است. کانون این گفتوگوها اندیشیدن درباره زیبایی است. سقراط در «هیپیاس بزرگ» میکوشد در گفتوگو با هیپیاس که سوفیست است، به تعریفی تردیدناپذیر از زیبایی برسد و این کوششی است که نافرجام میماند. او در این گفتوگو نشان میدهد زیبایی را نمیتوان بریده از هر زمینهای و به طور مجزا به بحث گذاشت. در رساله «مهمانی» در واقع دلیلهای خوبی ارائه میشود که چرا زیبایی علیالاصول تعریفناپذیر است. در نهایت موضوع زیبایی در رساله «فائدروس» شامل تجربه حضوری زیبایی؛ یعنی زیبایی معشوق و اثر آن بر عاشق است. مفهوم و مسالههای اصلی زیباشناسی سه دوست را فرض کنید که غروب آفتاب در افق دریا را به نظاره نشستهاند. اکنون فرض کنید یکی از آنها تماشای موضوع پیشرو را خوشایند مییابد و آن موضوع را زیبا میخواند، درحالی که دیگری احساس ویژهای ندارد و همین بیاحساسی را بازگو میکند و نفر سوم غروب آفتاب را زشت میداند. باتوجه به این موقعیت، آیا ممکن است هر سه آنها از ذوق برخوردار باشند؟ آیا گفته هر سه میتواند موجه باشد؟ آیا ممکن است هر سه داوریهای ذوقی «درستی» («درست»، به معنای خاصی) داشته باشند؟ یا چنین است که حداکثر یکی از آنها برحق است و آن دو دیگر برخطا؟ آیا میتوان فهمید چه کسی برحق است و کدام یک بر خطا؛ آن هم مثلا از طریق تحلیل موضوع تماشا یا از طریق درگیر کردن آن سه دوست در گونهای بحث و گفت وگو؟ بنابر اندیشه کانت، میتوان گفت زیبایی نه در موضوع تماشا یافت میشود و نه در چشم تماشاگر. برخلاف آنچه فرض میکنند، زیبایی فقط یک رابطه میان تماشاگر و موضوع تماشا هم نیست، بلکه ریشههای زیبایی در فعل تامل نهفته است که آن رابطه را در خود میگنجاند. داوری ذوقی، آنچنان که کانت آن را بسط میدهد، یک داوری درهم پیچیده و تاملی درباره رابطه با ابژه است. به این ترتیب کانت میتواند هم از سوژه داوری کننده و هم از ابژه داوری شونده فاصله بگیرد و بدین وسیله هر دو را لحاظ کند و تعادلی را در میان آن دو چشمانداز افراطی بیابد. علاوهبر این، کانت استدلال میکند آنچه از سوی ابژه اجازه ایفای نقش در داوری ذوقی مییابد فقط «فرم» ابژه است، یعنی ساختار زمانی-مکانی آن. ولی این ساختارهای عینی به تنهایی، یعنی بدون سوژه داوریکننده، هرگز کافی نیستند تا تعیین کنیم آیا فلان ابژه زیباست یا نیست. هنر، اسطوره و جامعه فریدریش هگل زیبایی هنری را برتر از زیبایی طبیعی میداند؛ چون او این دست زیبایی را آفریده روح میداند. او معتقد است که هنر نباید تقلید از طبیعت باشد؛ چون تقلید از طبیعت باعث میشود هنر را سطح طبیعت صرف ماندگار کند، در حالی که هگل هنری را ارج مینهد که محتوایی روحی و معنوی داشته باشد. به زعم هگل، زیبایی هنر از آنجایی است که همان اندازه که از محتوای هنر ریشه میگیرد، از شیوه آفرینش هم ریشه میگیرد؛ چون زیبایی باید آفریده اندیشه و کنش انسانی باشد. بنابراین چون هگل هنر و اثر هنری را آفریده اندیشه انسانی میداند روح را هم عنصر ضروری در اثر هنری دانسته است و حتی میگوید محتوای اثر هنری چیزی جز روح نیست. درواقع دغدغه اولیه هگل در فلسفه هنر عبارت از تعیین نقش و دلالت صور زیباشناختی آگاهی در دورههای مختلف تاریخی بوده است. هگل دغدغه فهم هنر را همچون پدیدهای تاریخی دارد. درسگفتارهای زیباشناسی هگل به مسائل مهمی درباره گذار از هنر به دین در نظریه روح مطلق اشاراتی دارند. همچنین هگل نظریه «پایان اسطورهشناسی» را بسط داده که با اندیشههای او درباره بسط هنر رمانتیک گره خورده است. با دیدن سه جلدی «زیباشناسی هگل»، «زیباشناسی افلاطون» و «زیباشناسی کانت» ذیل عنوان یک مترجم «عبدالله سالاروند» این سوال به ذهن میرسد که چرا باید همزمان از یک مترجم سه اثر منتشر شود. اما با دقت بیشتر و بررسی این سه اثر درخواهیم یافت، مترجم که فارغالتحصیل فلسفه هنر در مقطع دکتری است به قصد شناخت زیباشناسی سراغ آموزهها، گفتهها و آثار سه فیلسوف بزرگ، افلاطون، کانت و هگل درباره زیباشناسی رفته است و از بین شارحان این سه فیلسوف به دنبال افرادی میرود که آنها هم به نوعی دغدغه زیباشناسی و فلسفه هنر را داشتهاند.
در برخی از آثار افلاطون، همچون دفاعیه، کریتون و فایدون، موضوع مرگ ملموستر از زندگی است؛ ولی آنجا که زندگی مطرح است، غایت سعادتمند شدن انسان را در بطن خود دارد؛ سعادتی که آدمی از طریق کسب فضائل بدان نائل میآید. منظور افلاطون از «فضیلت» که به «سعادتمندی انسان» در زندگانی و پس از مرگ منجر میشود، چیست؟ مقاله بخشی از پاسخ این پرسش را در رسالة آلکیبیادس و بخش دیگر آن را در فیلبُس جسته است
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید