1394/9/29 ۱۰:۱۵
متنی که در ادامه این مقدمه کوتاه میخوانید، متن پیادهشده سخنرانی دکتر مقصود فراستخواه، استاد دانشگاههای تهران، شهیدبهشتی، علامهطباطبایی و... پژوهشگر و صاحبنظر در حوزه مطالعات فرهنگی و اجتماعی است. فراستخواه درجهدکتری برنامهریزی توسعه آموزشعالی دارد و سالهای طولانی است که در حوزه آموزشعالی و موانع توسعه آن در ایران به کوشندگی مشغول است اما یکی از دلمشغولیهای جدیاش، مطالعات فرهنگی و اجتماعی خاصه در حوزه دین و عرفان ایرانی اسلامی است؛ اغلب مخاطبان آثارش او را یک نواندیش دینی میدانند و بسیاری از جوانان و دانشجویان ایرانی که دلی در گرو فرهنگ و جامعه ایرانی دارند، رد پای او را در رسانههای کشور جستوجو میکنند.
******
من و ما و تویی، نیست
در این فرصت كه بنای آن بر دیدار و مبادله عواطف انسانی و احیای ارزشهای والای اجتماعی است، شاید چندان موقعیتی برای بحث و بررسی علمی یك موضوع خاص نباشد پس اجازه میخواهم به ذكر مطالبی در باب ابعاد عقلانی و معنوی فرهنگ ایرانی اكتفا كنم. بیآنكه اجازه بدهیم تا تعصب از هر نوع در یك چنین فرصت بهیادماندنی و در این بزم معنوی، وجود ما را تسخیر و تیرهوتار بكند، میتوانیم بنا به شواهد بسیار، به گستره و غنای استعدادها در فرهنگ ایرانی خویش بیندیشیم. عوامل مخرب بسیاری به رشد و شكوفایی مداوم ظرفیتهای سرشار فرهنگ ایرانی لطمه زده است. این عوامل هم درونی بودند (مانند خودكامگی، تحجر، تعصبات و...) و هم عوامل بیرونی بودند (مانند مغول و دیگر رویدادهای ویرانگر). حالا مجال بحث از اینها نیست. اکنون تنها به گوشهای از این استعدادهای فرهنگی ایرانی اشاره میكنم و آن نوعی سازگاری شگفتانگیزی است كه در این فرهنگ میان «عقل و عشق و عرفان» به چشم میخورد، هرچند كه آن عوامل مخرب درونی و بیرونی كه اشاره كردم، مانع از گسترش و تداوم این تركیب رنگینكمانی شده است، اما با كوچكترین فرصت و موقعیتی خود را آشكار ساخته است. اجازه بدهید در اینجا به یكی از ستارههای فروزان فرهنگ خودمان (بیآنكه بنای كار بر مداحی باشد) اشاره كنم... این ابنسیناست؛ متفكری كه او را هم در تقلای عقلانیت میبینیم مثلا در «شفا» و «نجات»؛ هم با حس و درد عاشقانه مشاهده میكنیم در «رسالهعشق»؛ و هم در تمنای معنویت و عرفان میبینیم در نمط «مقاماتالعارفین» از كتاب «اشارات و تنبیهات» در رساله «حیبنیقظان»، در «الحكمهالمشرقیه» و در قصیده «عینیهورقائیه». عجیب این است كه بنا بر تحقیقاتی كه انجامگرفتهاست، ایشان همزمان با «الحكمهالمشرقیه» یا بعد از آن، همچنان بخشهایی از شفا را تدوین كرده است و این نشان میدهد كه حكمت مشرقی و شفا، متعلق به دو ابنسینا در دو دوره طولی از زندگی جناب ایشان نیست بلكه متعلق به یك ابنسیناست. عباراتی از او در مقدمه «شفا» بهوضوح نشان میدهد زمانی كه در كار تدوین شفا بود، كتاب «الحكمهالمشرقیه» او تولید شده بود و چنین نیست كه ابنسینا یك زمان در دوره«شفا» فكر استدلالی داشت و سپس به حكمت مشرقی گراییده است. ابنسینا حكیمی ایرانی است و سبك خردورزی سازگار و متساهل و متوسعی دارد، ابنسینا مثالی بارز از سازگاری و تساهل ایرانی در ساحت عقل و عشق و عرفان است. عقلانیت او حداكثری و سختگیر و در نتیجه افسرده نبود، حداقلی و تسامحپیشه و در نتیجه شادمان بود. كموبیش بر آن بود كه راههای پیجویی معانی، متنوع است و دایره خردورزی گسترده است، میشود تا یك جایی با پای استدلال رفت و از یك جا به بعد همسفر دل و جان و همنفس عشق و ابتهاج بود. عقل و علم و دین و عرفان را با هم دنبال كرده است، لختی جرأت دانستن و سپس دغدغه نجاتیافتن داشت. مقداری با قیلوقال علم «حصولی» و «بحثی» و «میانذهنی» كلنجار رفت و سپس در علم حضوری و حسوحال شخصی آرام گرفت. ابنسینا در «النجاه» فصلی با عنوان «تعاون در دانش» دارد و برای مثال از تعاون طب و نجوم و جز آن سخن گفته است كه از گرایش میانرشتهای و چند رشتهای وی حكایت میكند. اما وقتی نیك مینگریم، گستره این تعاون بسیار فراخ است و تا حد همگرایی عقل و علم و عرفان و الهیات و ادبیات پیش میرود. این نوع خردورزی ایرانی، متساهل و متوسع بود، از حسوحال و شادمانی بركنار نبود. در او، تحلیل استدلالی با مكاشفات ذوقی و بحث و عقلانیت با شعر و ادبیات، همراه و همگرا بود. نمونهاش رساله حیبنیقظان (زنده پور بیدار) است كه ابنسینا آن را زمانی نوشته كه در قلعهفردجان(پردگان؛ میان همدان و اصفهان) به سبب تعارضهای پر دسیسه سیاسی در این سرزمین و رفتارشناسی متناظر با آن و مشحون از سعایت و حسادت و كشمكش مخرب نخبگان، زندانی شده بود و شاگردش «جوزجانی» آن را ترجمه و شرح كرده است؛ «یقظان» پیری از اورشلیم، كلید خرد را بهپسرش «حی» میسپارد تا برای نیل به چشمه زندگی، سیروسلوك كند. این رساله در نوع خود از نخستین و نادرترین آثار فلسفی در جهان اسلام است كه در پیرنگ داستانی آفریده شده. جالب است كه «آن ماری گواشون» فرانسوی در نیمه قرن٢٠، آن را یكسره به دستگاه عقلی ابنسینا ارجاع و توضیح داده است. عقل سینوی از ضوابط عقل ارسطویی فراختر میرود، در او تنها مقولات منطقی نیست بلكه نمادها و تمثیلها و نشانهها و رمزها نیز هست. این عقل گاهی از خود فاصله میگیرد و در خود مینگرد، به محدودیتهای استدلالورزی متعارف خویش قایل میشود، از آنها برمیجهد و معانی دیگری را با توسل بهتخیل و ذوق پیجویی میكند. در این نوع خردگرایی سازگار، هم كنجكاوی دردناك است و هم حسوحال شادمانه وسعتی و فسحتی دارد، در لبههای این تیپ خردورزی، نوعی پدیدارشناسی قدیمی را مشاهده میكنیم كه بر آن است آنچه ما ادراك میكنیم، تنها جلوهای از بودعالم است نه خود آن. در این نوع عقل، آدمی تنها موجود داننده نیست، صرفا علاقه شناختی ندارد، بلكه دغدغه نجات نیز دارد. فقط فاعل شناسنده جهان نیست بلكه با آن همدلی و سمپاتی نیز میكند، غایتی را تمنا میكند كه به آن آرام گیرد. حدوثیوحیاتی جسمانی دارد توأم با میل به بقای روحانی. این شاخه خردگرای اندیشه ایرانی حتی آنگاه نیز كه از آگاهیهای متعارف دردناك به تساهل و تسامح و توسع، میل به حسوحال میكند، در این رؤیاها نیز نقشی از فرهیختگی و عقلانیت و انسانگرایی و مثبتاندیشی و آزادهمنشی مشهود است. نمونهاش توصیف جذابی است كه شیخ در «اشارات و تنبیهات» خویش از عرفان میدهد و در آن چند خصیصه متمایز بهوضوح دیده میشود:
نخست اینكه رنگوبوی مثبت عرفان خراسانی دارد. این عرفان، معنویتی شاد است، بیش از خوف و خشیت، مبتنیبر عشق و محبت است. آن عنصر عاشقانهای كه در قرن دوم با رابعهعدویه (مادر خیر) وارد عرفان ما شد، در خراسان و در دوران جنبوجوش فرهنگ و تمدن ایرانی، در مكتب ابوسعید ابوالخیر به كمال ابتهاج رسید، بهجای قبض و حزن و فروبستگی با بسط و سرور و گشودگی درآمیخت و با وجد و سماع همراه شد و «پورسینا» آن را در فضای عقلگرایی متوسع و سازگار خویش توضیح داد. در ادامه عرایضم توصیف ابنسینا از سرزندگی این نوع عرفان را ذکر میکنم. مناظره ابنسینا و ابوسعید بازنماییكننده نوعی كثرتگرایی قدیمی در فرهنگ دوره ماقبل انحطاط ما است. درحالی كه ابوسعید عقل را از نیل به اسرار معنوی درماندهمیداند و ابنسینا را از اعتماد به مباحث معقول برحذر میدارد، ابنسینا سخن خویش را با حمد به سرچشمه خرد (واهبالعقل) آغاز میكند و پایان میبرد و عقل را نه مشكلی بر سر راه خدا بلكه موهبتی خدایی میداند و در او این استعداد را نیز میشناسد كه با آن بتوان در ملكوت اعلی سیر و سلوك كرد. در اینجا نیز میبینیم كه در ابنسینا، سپهر خردگرایی بسی گسترده است و در آن فرض میشود كه با عقل میتوان به محدودیتهای خود عقل و برخی روشهای متعارف عقلی رسید و شیوههای باطنیتر و كیفیتر و ذوقیتر و كشفیتری برای پیجویی حقایق پیدا كرد. مشهور است كه وقتی از بوسعید و پورسینا در باب مناظراتشان پرسیدند، اولی گفت: «آنچه من بینم او میداند» و دومی گفت: «آنچه من میدانم، او میبیند.» هرچند جزییات این داستان بهلحاظ تاریخی محل بحث باشد، اما آن عقل سازگار و شادمانه ایرانی را كه دربارهاش سخن گفتیم بهخوبی نشان میدهد. ابنسینا نوعی خردورزی انعطافپذیر ایرانی را نمایندگی میكند كه تا جایی اهل بحث و استدلال است و گاهی نیز به وجد و حال و اهتزاز میآید و شهود معانی باطنی مطبوع را بابی از ابواب عقلانیت میشمارد.
خصیصه دوم عرفان خردگرایانه ایرانی كه ابنسینا معرف اوست، این است كه چندان مقدس و رازگونه نیست و توضیحپذیر و فهمیدنی است. عنصر طبیعتگرایی در عقلانیت سبب شده كه ابنسینا در اشارات و در توصیف مقام عارفان میگوید، «اگر شنیدی كه عارفان به نیروی معنوی چنین و چنان میكنند مبادا یكسره با آن از در انكار بیایی، چون میتوانی در تبیین علل آن راهی برحسب بررسی طبیعت امور بیابی».
خصیصه سوم در عرفان خردورزانه سینوی، عنصر سرزندگی و شادمانی در آن است. ابنسینا عارفان را چنین توصیف میكند: «عارف پیوسته خوشوخرم و متبسم است و چراكه نه؟ او شادمان است به حق و به هر چیز، زیرا در هر چیزی حقیقتی میبیند». وقتی در هرچیز میتوان بذری از حقیقت و اثری از حقیقت دید، پس همهچیز به یك جهت دوستداشتنی است، همه عالم عشقورزیدنی است چون همه عالم از اوست.
خصیصه چهارم در این عرفان مثبت، روح انسانگرایی و آزادمنشی و احترام به دیگران صرفنظر از اعتقادات و حتی اخلاقیات آنها است؛ میگوید: «عارف میفهمد كه همه در عین اشتغالات به باطل، به نوعی اهل رحمت و سزاوار مهربانیاند. عارف نه در حریمخصوصی دیگران تجسس میكند و نه گمان بد میبرد، با دیدن منكر دچار خشم و خشونت نمیشود، بلكه دلسوزی میكند. علت این حالات در عارف آن است كه او بهسر قدر بصیرت یافته است و اگر هم به معروف میخواند این كار را بهنرمی و ملاطفت و خیرخواهی انجام میدهد نه بهسختی و خشونت و سرزنش و عیبجویی... عارف از گناهان بسیار چشم میپوشد زیرا نفس او بزرگتر و متوسعتر از آن است كه گناهكاریهای مردمان آن را بخراشد و به چندش آورد. حقدها و كینهها را فراموش میكند، چراكه نه؟ چون یاد او مشغول و معطوف به همان حقیقت است كه همهچیز از اوست. این عارف با اصل هستی همدل شده است و به وحدت رسیده، پس به كثرتهایی كه تبارشان به همین وحدت میرسد به دیده حرمت مینگرد، امور عالم و آدم با همه تفاوتهایش از یك سرچشمه است. اگر عارف با اصل، همدل شده است پس با فروع و آثار نیز همدلی میكند و تسامح میورزد. دیگر من و ما و تویی نیست، همه از اوست و به سوی اوست، اختلاف آرا و عقاید و طبایع و خلقیات و شرایط و آیینها و سبكهای زندگی به سر قدر حواله میشود. مهم این است كه مردمان، صلحآمیز و به مهربانی با هم زندگی كنند و اگر به ضرورت قانون و قاعدهای نیز با هم میگذارند، آزادمنشانه و انساندوستانه باشد. این در خردورزی قدیمی ایرانی استعداد آن را داشت كه بنای كثرتگرایی و تسامحورزی و دیگرپذیری بگذارد و تفاوتها را بهرسمیت بشناسد.
سرانجام خصیصه پنجم عرفان خردگرایانه سینوی، عاشقانهبودن است. به استناد «رسالهعشق» او، این عشق در كل هستی سریان دارد. نیرویی است كه همه ذرات را بهسوی خیر و كمال سوق میدهد، تمام حركات عالم از عدم تا به وجود و در وجود از نقص تا به كمال، تابع حركات شوقیه است. عاشق اول اوست كه به تجلیات خویش (یعنی عالم) عشق میورزد. جهان، آیینه جمال است و موضوع عشق و عاشقی است. عشق جوانان (الفتیان) بهصورتهای زیبا (الاوجهالحسان)، وسیلهای برای والایش در مسیر تجربههای عشقورزی حقیقی است. ابنسینا عشق طبیعی را به رسمیت میشناسد و بابی از ابواب عشقورزی معنوی میداند.
منبع: روزنامه شهروند
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید