1394/8/20 ۰۹:۴۷
نشست روز جهانی فلسفه با موضوع «ما و طبیعت» به همت انجمن فلسفه میان فرهنگی و گروه فلسفه دانشکده ادبیات و علومانسانی دانشگاه تهران 19 آبان ماه در دانشکده ادبیات و علومانسانی دانشگاه تهران برگزار شد که در این هماندیشی استادانی چون دکتر رضا داوری اردکانی با موضوع «عقل و طبیعت»، دکتر محمدرضا حسینی بهشتی با محوریت «پرسشهای نو در باب انسان و طبیعت» و دکتر علی اصغر مصلح پیرامون «فرهنگ و طبیعت» به ارائه سخنرانی پرداختند. آنچه پیش رو دارید، متن سخنرانی دکتر مصلح است که به منظور انتشار در اختیار صفحه اندیشه «ایران» قرار گرفته است.
بررسی «نسبت فرهنگ و طبیعت» به بهانه روز جهانی فلسفه
****
امروز همه ما با این پرسش روبهرو هستیم که آینده طبیعت و محیطزیست چگونه است، همه ما میدانیم که عمده تغییرات در طبیعت مربوط به حدود 100 سال اخیر است. انسان قرنهاست که بر کره زمین زندگی میکند. در طول این دوران برای حل مشکلات زیستن بر این کره کوشیده است، اما این کوششها در جهت انطباق خویش و سازگاری با طبیعت بوده است. امروز براحتی از طریق امکانات رسانهای میتوانیم تصویر کره زمین را ببینیم. بر این کره شهرهای بسیار بزرگ و صنایع و تأسیسات بسیار بزرگی ایجاد شده و تمامی پدیدههای طبیعی به نحوی به تسخیر آمدهاند. امروز درباره طبیعت و محیطزیست نگرانیم. چرا؟
در توضیح اسباب این وضع به دو دسته عوامل اشاره میشود؛ یکی تغییرات شرایط کلان کره زمین که احیاناً خارج از اراده انسان است و دیگری عوامل انسانی. در این گفتار میخواهیم به «عوامل انسانی تغییر وضع طبیعت» بپردازیم. اسباب تغییر رفتار انسان در مقابل طبیعت چه بوده است؟ با طبیعت چه کردهایم که به اینجا رسیدهایم؟ اگر وضع کنونی طبیعت، حاصل رفتار ما با آن است، ریشه این تغییر رفتار چیست؟ باید راه اندیشیدن در این باره را بگشاییم و با خودآگاهی نسبت به فرآیندی که در آن قرار گرفتهایم، به این پرسش بپردازیم که آیا راهی برای تغییر فرآیندهای جاری وجود دارد؟ این سخن هر چند انتزاعی و نظری مینماید، اما راه گفتوگو درباره مباحث جزئیتر بحرانهای طبیعی را میگشاید. یکی از مدخلهای مناسب برای ورود به این بحث اندیشیدن درباره «نسبت طبیعت و فرهنگ» است.
دوگانه طبیعت و فرهنگ
در زمان معاصر باید به دوگانه «طبیعت و فرهنگ» بیش از گذشته اندیشید. تفکر فلسفی درباره فرهنگ مستلزم تصور آن در مقابل طبیعت است و برعکس تصور فلسفی طبیعت مستلزم تصور تقابل آن با فرهنگ است. در تاریخ تفکر فلسفی غرب، برای رسیدن به مفهوم فلسفی فرهنگ، به انسان بدونفرهنگ و در حالت زیست طبیعی، تفکر شده است. آغاز اینگونه اندیشیدن «روسو» و «هردر» بودند. برای گشایش باب گفتوگو درباره دوگانه طبیعت و فرهنگ مناسب است که به عباراتی از «هردر» اشاره کنیم. هردر نخستین متفکری است که راه اندیشیدن مستقیم به فرهنگ را در تاریخ تفکر گشوده است. وی که به مبانی الهیاتی مسیحی نیز استناد میکند، در بیان نسبت فرهنگ و طبیعت میگوید که طبیعت آفریده اول است و فرهنگ آفریده دوم. طبیعت را خداوند آفریده است، اما فرهنگ را انسان میآفریند. به نظر هردر فرهنگ صنع ثانی است.
انسان همواره میانه طبیعت و فرهنگ زندگی میکند، بین طبیعت و فرهنگ سیر میکند. اما سیر تاریخ به سوی غلبه فرهنگ بر طبیعت بوده است. به لحاظ وضع زندگی انسان، هر چه تاریخ پیش رفته، زندگی انسان فرهنگیتر شده است. یعنی فرهنگ انباشتهتر شده است. از این منظر هرچه گذشته، وجه فرهنگی انسان شدیدتر شده است. زندگی در دوران گذشته بسیار طبیعیتر بوده است. در بین متون حکمی باقیمانده، نابترین تلقیهای از طبیعت را میتوان در دائو دچینگ دید. در این مرحله انسان با طبیعت احساس یگانگی میکرده است. سخن طبیعت را میشنیده است. اما در مقابل، انسان دوره مدرن و بخصوص در دوران مناسبات بسیار پیچیده معاصر، از نسبت مستقیم انسان با طبیعت ناب خبری نیست. انسان در چنبره ساختههای خویش اسیر است. با پیدایش دنیای مجازی و رسانههای نوین گام جدیدی در دورتر شدن انسان از طبیعت برداشته شده است. برای بیان این مطلب شاید اشاره به سخن ویکو مناسب باشد. ویکو فرهنگ و تمدن را «انسانی کردن جهان» تعریف میکرد. هرچه بر عمر انسان افزوده میشود و تاریخ طولانیتر، جهان انسانیتر میشود و از حالت طبیعی آن دورتر. از این منظر هیچ گاه در طول تاریخ، تا این حد، جهان از صورت طبیعی دورتر و به حالت فرهنگی و به بیان دیگر انسانی شده نزدیک نشده بود.
با همین مبنا است که در مقایسه با دوران یگانگی انسان با طبیعت، انسان معاصر بیش از همیشه آزادی خود را از دست داده است. موضوع وحدت و کثرت هم با این مبنا میتواند به صورت دیگری به اندیشه درآید. طبیعت سخن وجود، سخن حق، سخن آتمن و خدا را به انسان منتقل میکرده است. امروز کثرت آفریدههای خویش بخصوص وقتی این آفریدهها صورت تکنیک پیدا کرده، مانع شنیدن سخن طبیعت است. از یک منظر که در تاریخ تفکر، بیشتر با رمانتیکها این گونه دیده شده، انسان هم خود محصول طبیعت است. به بیان گوته طبیعت عقل و احساس ندارد ولی انسانی آفریده که عقل و احساس دارد. امروز اگر به آیندهای میاندیشیم که اسارت کنونی در تکنیک و فرهنگ کنار رود، باید به شیوههای همدمی و یگانگی با طبیعت بازگردیم. یگانگی با طبیعت در همه فرهنگهای ماقبل مدرن به صورت سنتهایی رواج داشته است. این گونه سنت در فرهنگ ما بیش از همه در عارفان بخصوص در عارفان خراسان، مانند ابوالحسن خرقانی و بایزید به بیان درآمده است.
نسبت انسان با طبیعت
انسان هرچه هست، با نسبتهایش تعین پیدا میکند. یکی از نسبتهای انسان، با «طبیعت» است. در اینجا مراد از طبیعت معنای عام آن است؛ هم در مقیاس کلان آن که مصداق آن کره زمین و محیطزیست است و هم در مقیاس خرد آن که ژن و جنین و بدن انسان را شامل میشود. در اینجا ابتدا به کلیت نسبت با طبیعت اشاره میکنیم، ولی در ادامه به طور مصداقیتر به نسبت با طبیعت به معنای محیطزیست و اقلیم میپردازیم.
انسان با توجه به اقلیم و طبیعتی که در آن زندگی میکند و در طول زمان با تجاربی که کسب میکند و از جمله تجاربی که حاصل نسبت انسان با دیگر همنوعانش است، دارای فرهنگ میشود و فرهنگ خود را انباشتهتر میکند. فرهنگ هر قوم بیش از هر چیز بوی طبیعت و تاریخ آن قوم را میدهد. زبان که مهمترین آینه فرهنگ است، باز بیش از هر چیز بوی طبیعت و تاریخ قوم صاحب آن زبان را میدهد. دوگانه «طبیعت» و «فرهنگ» در تفکر ژرف بخصوص اگر بخواهد فلسفی باشد، همواره با هم هستند. انسان اصلاً نمیتواند بدون فرهنگ و بدون اندیشیدن از منظر فرهنگی خاص درباره طبیعت بیندیشد و برعکس، هرگونه تفکر درباره فرهنگ مستلزم اندیشیدن به طبیعت است.
البته باید توجه داشت که تصور طبیعت محض ناممکن است، امثال روسو، انسان در طبیعت محض و بدون فرهنگ را تخیل میکردند. این بحث از این جهت اهمیت دارد که ما همواره توجه داشته باشیم که هرگونه اظهارنظر و حکم درباره طبیعت و هر رفتار با طبیعت، حاصل درکی فرهنگی است. به بیان دیگر، ما همواره با فرهنگی، یا به اقتضای فرهنگی، نسبت با طبیعت داریم و منشأ رفتاری با طبیعت هستیم. به اقتضای همین توجه است که میتوانیم علت اطلاق محیط زیست بر طبیعت را دریابیم. اطلاق عنوان محیطزیست بر طبیعت، نتیجه تلقی فرهنگ مدرن از طبیعت است. ما امروز طبیعت را محیط زیست خود میانگاریم. در یونان باستان و ایران باستان و همین طور سراسر دوره اسلامی چنین تصوری از طبیعت نبوده است. ما امروز طبیعت را از آن جهت که محیط زیستمان هست، میشناسیم. در حالیکه در گذشته، ما جزئی و محصولی از طبیعت بودهایم. یا به بیان دیگر، عالم مراتبی داشته است و طبیعت مرتبهای از مراتب آن بوده است و انسان هم در وجهی از وجودش، موجودی از موجودات طبیعی.
چنانکه گفته شد، «ویکو» تمدن و فرهنگ را «انسانی کردن جهان» میدانست. شاید در طول تاریخ بتوان سیر انسانی کردن جهان را نشان داد. اما به نظر میرسد که ما در دوره مدرن خودآگاهانه و با تمام توان این سیر را دنبال کردهایم و امروز به جایی رسیدهایم که تمام جهان طبیعی را هم تنها به نسبت خود میفهمیم.
تأملی در رفتار با طبیعت در فرهنگ معاصر
چنان که قبلاً گفته شد، فرهنگ ایران هم نسبتی با اقلیم و آب و خاک ایران دارد. زبان فارسی بوی این اقلیم و تاریخ این اقلیم میدهد. ایرانیان با زیستن در این اقلیم و دست و پنجه نرم کردن با مشکلات زندگی در طبیعت ایران، فرهنگ خود را بسط دادهاند. مهمترین ویژگی این سرزمین «کمآبی» است. آب، تنها واژه اول لغتنامههای فارسی نیست، بلکه «واژه اول فرهنگ ایرانی» است.
نشانه کمآبی سرزمین ایران را در اخلاق و ادب و دین و هنر و فکر و تمامی اعتقادات ایرانیان میتوان نشان داد. فرهنگ ایران در این سرزمین با خصوصیات اصلی آن، تعادل زندگی مردم این سرزمین را برقرار کرده است. تعادل زندگی یک قوم با «فرهنگ» برقرار میشود. بین قنات و نحوه آبیاری و دعای باران و آداب ازدواج با چشمه و پشت سر مسافر آب ریختن و اعتقاد به بهشت همچون باغی که پرآب است و شعر در مدح باران و مرثیهخوانی برای کربلای بیآب و تمامی مقومات دیگر این فرهنگ، ارتباط و پیوند است.
با تلاطمی که از آغاز مواجهه با تجدد در زندگی ایرانیان آغاز شد، آرام آرام تعادل فرهنگ ایرانی از بین رفت. در اولین مواجهه ایرانیان با غرب، که اغلب نماد این مواجهه را در شکست ایران از روس میگیرند، ایرانیان بتدریج سیر انفعال و عقبگرد از روشها و رفتارهای خویش را در پیش گرفتند. این تغییرات ابتدا در سطح سیاسی و تغییر مناسبات با دولتهای مقابل و تغییر در گروه خاص متجددان و اخذ برخی از مظاهر تمدن غربی بود. اما تغییرات بتدریج وارد لایههای دیگر شد. تغییر در مناسبات سیاسی و اجتماعی زندگی ایرانیان بتدریج به سوی تغییر در نسبت با طبیعت کشیده شد. این گونه تغییرات را در پژوهشهای انسانشناسان میتوان سراغ گرفت. در لایههای عمومیتر فرهنگ، تغییرات دیرتر آغاز شد. یکی از این تغییرات، تغییر در نسبت با طبیعت بود. رفتار مردم بتدریج با زمین و آب و اقلیم تغییر کرد. برنامههای توسعه با به کارگرفتن تکنیکهای مدرن، به ظاهر روشهای کشاورزی و دامداری را تغییر میداد. اما در اصل «نسبت انسان ایرانی با طبیعت» را دگرگون کرد. مردم ایران تا دهههای اول قرن بیستم هر چند از نظر سیاسی دوران پرتلاطم و غیر متعادلی داشتند، اما از نظر فرهنگی در نسبت با طبیعت هنوز دچار تلاطم نبودند. به همین جهت ایران تا قبل از اجرای برنامههای توسعه در روستاها و مناطق غیرشهری، مدرن نشده بود، یعنی نسبت مردم با طبیعت دگرگون نشده بود. ایران تا قبل از شروع برنامههای توسعه از نظر کشاورزی و دامداری خودکفا و صادرکننده بود. اما ادامه تغییرات سیاسی و اجتماعی و بویژه با گسترش شهرها و پیدایش مناسبات جدید، مردم به سوی مناسبات و رفتارهای جدید کشانده شدند. به بیان دیگر، نابسامانی سیاسی و عدماعتدال در رفتار جمعی در حوزه سیاست باعث شد که رابطه انسان ایرانی با سرزمین و اقلیمش نیز دچار بحران شود.
ادامه این وضع ایران را به سمتی رانده است که اکنون در سرزمینی زندگی میکنیم که از نظر اقلیم و محیطزیست بشدت دچار بحران است. بحران کمآبی ایران و تهدید طبیعت، تنها معضل و بحرانی تکنیکی و از نوع مشکلات برنامهریزی و مدیریت نیست. این بحران را باید ریشهایتر دید. این دریافت بر این اساس است که زندگی یک قوم با فرهنگ تعادل پیدا میکند. اساس تعادل در زندگی هر قوم فرهنگ است. ایران معاصر دچار عدم تعادل در فرهنگ است. فرهنگ ماقبل مدرن ایران، حاصل کوشش ایرانیان برای زندگی در این اقلیم بود. قوم ایرانی به اقتضای زندگی در این سرزمین کمآب، با روشهایی که حاصل تجارب این قوم در طول تاریخ بوده، به تعادل و انسجامی رسیده بود. این انسجام حاصل قرار گرفتن عناصری سازگار با یکدیگر بود. با تلاطم فرهنگ ایرانی که نتیجه تلاقی با فرهنگ مدرن بود، اکنون فرهنگ ایرانی دچار سردرگمی است. یکی از علایم این آشفتگی قرار گرفتن عناصر ناساز در کنار یکدیگر است، عناصری که به تألیف و تلائم با یکدیگر نرسیدهاند. نمود این عدم اعتدال را در سطوح مختلف میتوان دید. در سالهای اخیر، نتیجه این عدم تعادل، در وضع اقلیم ایران، بویژه در وضع آب در ایران آشکار شده است. امروز کشاورزی و صنعت و ساختمانسازی و دامداری ایران مدرن شده است، در حالی که انسان ایرانی تقرر و ثبات ندارد. این عدم تقرر در ناتوانی در ادامه زیستن متناسب با طبیعت ایران آشکار شده است.
با «تعادل» در فرهنگ، میتوان نسبت یک قوم با اقلیمش را اصلاح کرد
یکی از مشهورترین پژوهشگران و استادان طبیعت و اقلیم ایران چند ماه قبل در گفتوگویی درباره وضع کنونی آب در ایران چنین میگوید: «الان مملکت در شرایطی است که در اوج توسعه است. تمام زمینهای کشاورزی زیر کشت است. شهرها توسعه پیدا کردهاند. اما آب میخواهند. تازه اول تشنگی شهرها است. کشاورزی خیلی سال است که آب ندارد و چندین سال است که رودها و باتلاقها خشک شدند. به نظر وی، توسعه، کشاورزی، صنعت و حتی دینمان به آب وابسته است.» (کردوانی، مجله «نامه شورا»، شماره 81، اردیبهشت 1394 ص)
به نظر این پژوهشگر، مقصر اصلی این بحرانها درست نهادهایی هستند که مسئولیت حفظ محیطزیست و آب را برعهده دارند. این عبارات را یکی از مشهورترین متخصصان اقلیم ایران میگوید و این گفتوگو در یکی از معتبرترین نهادهای فرهنگی کشور یعنی ماهنامه شورای عالی انقلاب فرهنگی چاپ شده است.
چرا کسی احساس خطر نمیکند؟ چرا به طور جمعی اقدامی صورت نمیگیرد؟ آیا مردم به چیزی اعتقاد دارند و براساس اعتقاد و اعتمادی، به این حرفها توجه ندارند؟ آیا مردم به قدرت تکنیک برای حل این مشکل اعتقاد دارند؟ آیا به خدایی اعتقاد دارند که هر طور شده آب آنها را میرساند؟ بهراستی در ما چه میگذرد؟
«قنات» و شیوههای حفظ و آبیاری ایرانیان در گذشته نشانهای از فرهنگ ایرانی بود. کشاورز ایرانی قبل از آغاز برنامههای توسعه، به روشی سازگار با این اقلیم کشاورزی میکرد و نگاهش به زمین و آسمان و آب و مزرعه، با رفتار و روش کشاورزیاش تناسب داشت. اما امروز این نظام و انسجام از بین رفته است. امروز با فرضی هر چند بسیار دشوار اگر همه متخصصان آب و زمین و صنایع را بهکار گیرند تا مشکل آب و کشاورزی ایران را حل کنند، زندگی مردم ایران به تعادل نمیرسد. چون تنها با «فرهنگ» زندگی به تعادل میرسد. اگر مردم ایران به تمامه مدرن میشدند و همه هنجارهای فرهنگ مدرن را میپذیرفتند، شاید با روشهای صرفاً تکنیکی میشد مسائل طبیعت و محیط زیست ایران را حل کرد.
«عقلانیت» هر قوم ریشه در «فرهنگ» آن قوم دارد. تنها با تعادل در یک فرهنگ، میتوان انتظار بروز و ظهور فرهنگی داشت که نسبت آن قوم با اقلیمش را سامان دهد. به همین جهت تا ایرانیان به تعادل فرهنگی نرسند، نمیتوان انتظار برقراری نسبتی پایدار میان مردم ایران با طبیعت و اقلیم ایران داشت.
نکتهای که عمق بحران را در کشورهایی مانند ایران نشان میدهد، این است که روش مدرن رفتار با طبیعت، در اقوام مدرن تناسبی با اندرونیات مردم آن کشورها دارد. وقتی قومی مدرن میشود، به اقتضای مدرن بودنش با طبیعت رفتار میکند و همه لوازم و اقتضائات زندگی مدرن را هم دارد. سوژه مدرن منشأ رفتار مدرن از جمله رفتار مدرن با طبیعت است. معضل هنگامی افزایش پیدا میکند که مردمی به اقتضای ابزار و تکنیکهای مدرن زندگی میکنند اما هنوز تمامی اقتضائات مدرن شدن از جمله «اندرونیات سازگار با فرهنگ مدرن» را ندارند. در این شرایط معضل دوچندان میشود.
شهرهای بزرگ مدرن با مرکزیت انسان شکل گرفتهاند. در کشورهای توسعه یافته ساکنان کلانشهرها، تمامی اقتضائات مدرن شدن را دارند و لااقل میان رفتار عمومی و اخلاق و اقتصاد و مدیریت با ویژگیهای شهرهای مدرن تناسبی برقرار است. مردم توکیو و نیویورک ساکن کلانشهرهایی مدرن هستند و چون دیگر اقتضائات زندگی مدرن را هم دارند، این شهرها استانداردهای زندگی مدرن را دارند. اما داکا و اسلامآباد کلانشهرهای مدرن نیستند. این شهرها بدقواره و خارج از اسلوب است و مردم از زندگی در شهر احساس راحتی و رضایت ندارند. نکته اساسی این گونه کشورها تناسب شهر با مردمی است که در آن زندگی میکنند.
اگر مردم در شهرهایی زندگی کنند که لازمه اداره این شهرها داشتن اخلاق و منش و سبک زندگی است که ساکنان آن ندارند، این شهرها جهنم آنها خواهد بود. این حکایت امروز بسیاری از مردم شهرهای بزرگ جهان است. معضل مردم این گونه شهرها زیستن در فضاهایی است که تناسب با علائق و فکر و منشهای آنها ندارد. به همین جهت معضل شهرهای بزرگ در کشورهای در حال توسعه، بخصوص اگر در مقابل اصل توسعه مقاومت وجود داشته باشد، در اصل، «فرهنگی» است. شهر اصفهان در زمان شاه عباس چنین مشکلی نداشت، نیشابور زمان عطار و شیراز زمان حافظ چنین مشکلی نداشت، اما تهران امروز شهری سالم نیست. سلامت شهر تنها به هوای آن نیست؛ باید به سلامت و «تعادل فرهنگی» در زندگی مردم یک شهر هم اندیشید. باز اشتباه نکنیم با تغییر تابلوهای شهر، فرهنگ به تعادل نمیرسد. تعادل فرهنگ یک قوم، حاصل کوشش تاریخی آن قوم برای ایجاد زندگی متناسب با اقلیم و تاریخشان است.
مسأله امروز ایران آن است که ذهن ایرانیان هنوز به اندازهای سوبژکتیو نشده است که نسبت با طبیعت را آن گونه که زندگی مدرن میطلبد، تغییر دهد و اقلیم خود را آن گونه که این مبنا اقتضا میکند، مدیریت کنند. اندرونیات انسان ایرانی و رسوبات و ریشههای فرهنگ او هنوز صورت دیگری از نسبت با طبیعت را میطلبد. این معضل امروز طبیعت و محیط زیست ایران است. البته این سخن هنوز همهجانبه بیان نشده است. بحران طبیعت در فکر فرهنگ مدرن موضوع دیگری است که به فرض آنکه مردم ایران و کشورهایی مانند ایران همه مدرن شوند و به تمامی اقتضائات زندگی مدرن تن دهند، باز اصل مشکل فرهنگ مدرن در ایجاد بحران در طبیعت و محیط زیست حل نمیشود. با فرض این امر محال که ما به همه اقتضائات عالم مدرن تن دهیم، تازه با مدرن شدن و توسعه یافتن، با تمامی بحرانهایی که عالم مدرن با آن روبهرو است، روبهرو میشویم.
منبع: روزنامه ایران
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید