1394/3/31 ۰۹:۱۱
در سالهای اخیر مطالبی خطابی در باب مبانی و مبادی علوم اجتماعی اظهار شده است که کاش مورد توجه استادان علوم اجتماعی قرار میگرفت. این توجه میتوانست به تحقیق جدی در ماهیت علوم اجتماعی مؤدی شود. اینکه بعضی آرای دانشمندان علوم اجتماعی با اعتقادات دینی نمیسازد، جای بحث ندارد و هیچ کس آن را انکار نمیکند؛ اما از این وضع نمیتوان نتیجه گرفت که علوم اجتماعی بر مبنای متفاوت با مبانی علوم دیگر قرار دارند.
به نظر میرسد که در این مورد سوءتفاهمی پیش آمده باشد و مثلاً از اینکه در علم فیزیک عظمت خلقت نشان داده میشود، کسانی ظهور قدرت و صنع الهی را در این علم دیدهاند، این تلقی را با دینی بودن علم اشتباه کردهاند. البته اگر منظور این باشد که علم دادة حق و جستجوی حقیقت است، همه علوم از نظر کسی که حق و حقیقت را خدا میداند، علوم دینی است؛ ولی اگر مراد این باشد که مبادی و مبانی و اصول موضوعه علوم دقیقه، دینی است، تصدیقش آسان نیست.
از علم جدید هم که بگذریم، در قدیم هم همه علوم هرگز دینی نبودهاند، حتی نمیتوان گفت که همه علوم دینی مبنای دینی دارند. فیالمثل علم اصول فقه یک علم دینی است؛ زیرا در آن از مبادی و مبانی علم فقه و روش اجتهاد بحث میشود. وقتی روش و مبادی علم مطرح است، باید دید که آیا آن مبادی در دین آمده است یا نه و اگر نیامده باشد، آن را دینی نمیتوان دانست.
به هرحال بنای کل علم جدید بر این است که به اشیا و امور موجود به عنوان اُبژه بنگرد. ابژه (متعلقِ) علم هرچه باشد، اولین صفت سلبیاش قدسی نبودن است. در علم جدید و به طور کلی در تجدد، جهان و هر چه در آن است، غیرقدسی تلقی میشود و میدانیم که یکی از اوصاف تجدد را زدودن صفت قدسی از موجودات و جهان دانستهاند. در علم جدید که علم ابژکتیو است، نه فقط موضوع و مسائل علوم شأن قدسی ندارد، بلکه اهل دیانت و شریعت نیز اکنون لااقل به اجمال دریافتهاند که ممکن است میان بعضی احکام قدسی شریعت و قواعد علوم اجتماعی تعارضهایی وجود داشته باشد.
در سالهای اخیر بسیار گفته و نوشتهاند که علوم اجتماعی را باید بر مبنای دین قرار داد یا علوم اجتماعی دینی تأسیس کرد؛ اما تا آنجا که من میدانم، هیچ تحقیقی در باب شرایط امکان این امر خطیر صورت نگرفته است. اینکه عدل خوب است و علم باید ما را به خوبی راه بنماید، مورد اختلاف نیست. مهم این است که بگوییم چگونه میتوان به این عدل و خیر و خوبی دست یافت. ما مدام خوبها و خوبیها را اثبات میکنیم و این اثبات را کافی میدانیم و کمتر در بند یافتن راه وصول به آنها و تحققشان هستیم. اینکه آیا علم را میتوان به صورت دلخواه و مطابق با اعتقادات یا بر وفق صورت مثالی مطلوب و مختار درآورد و آن را ساخت و پرداخت، مطلبی است که شاید برای اولین بار در این زمان در جهان اسلام (اندونزی، مالزی، پاکستان، مصر و ایران و…) مطرح شده باشد.
علم را تاکنون اهل آن پدید آوردهاند و کسی به آنها سفارش نکرده است که چگونه آن را بنا کنند و مهم اینکه علم با قصد دانشمند ساخته نمیشود، بلکه دانشمند به علم میرسد و آن را مییابد؛ اما اکنون که پیشنهاد تأسیس علوم اجتماعی دینی عنوان شده است، باید در باب این طرح و شرایط امکان علم اجتماعی دینی تأمل کرد. شاید چون علوم دینی وجود دارد و مخصوصاً در سالهای اخیر از روی مسامحه، عنوان «علوم انسانی» بر بعضی علوم دینی اطلاق شده است، کسانی از این قیاس نتیجه گرفتهاند که ممکن و بهتر است همه علوم دینی باشند و اگر علومی غیردینی هستند، دینی شوند.
دینی شدن علوم
علوم به دو معنا میتوانند دینی باشند. از میان علومی که در برنامه تعلیم و تربیت کشور ما قرار دارند، علوم «فقه» و «حدیث» و «تفسیر» و حتی علم «کلام» و «عرفان» بالذات دینیاند. اینها نمیتوانند غیردینی باشند. علومی هم هستند که در سایه دین و در عالم دینی پدید آمدهاند. این علوم معمولاً برای دین و در خدمت دیناند. علم «اصول فقه» یکی از آنهاست. در مورد «فلسفه» قضیه قدری متفاوت است. تعابیری مثل «فلسفه مسیحی» و «فلسفه اسلامی» بسیار شایع است؛ اما فلسفه قبل از اینکه به صفت اسلامی یا مسیحی متصف شود، در دنیای قبل از مسیحیت و اسلام وجود داشته و سپس در عالم مسیحی یا عالم اسلامی، صفت مسیحی و اسلامی پیدا کرده است. در اینکه آیا فلسفه میتواند اسلامی یا مسیحی باشد، بحثهای فراوان کردهاند.
در اروپا و آمریکا اگر از پیروان سنتوماس بگذریم، دیگر اهل فلسفه، تعابیر فلسفه مسیحی و اسلامی و بیوجه میدانند و ما کمتر تأمل کردهایم که از سههزار سال پیش هومر و آیسخولوس و افلاطون و بعضی از متکلمان قرون وسطی غرب را در برابر شرق و آتن را در برابر پارس یا در برابر بیتالمقدس قرار دادهاند؛ ولی به هر حال در زمان ما فلسفههایی به اسم مسیحی و اسلامی نامیده شدهاند که صاحبانش مسیحی و مسلمانان بودهاند، بهخصوص که این فلسفهها در عالم مسیحی و اسلامی با دین سازگار شده و در بسط و تحول آن مؤثر بودهاند. نکتهای که باید به آن توجه شود، این است که بنیانگذاران فلسفه در عالم اسلام و مسیحیت فلسفه خود را از روی برنامه و برای رعایت مصلحت خاص پدید نیاوردند، بلکه آنچه را یافته بودند، بازگفتند. فلسفه و علم صورتهای مثالی دارند؛ اما نسبت مسائل علم با صورتهای مثالی را فیلسوفان و دانشمندان معین نمیکنند. اگر حتی طرحهای پژوهشی در حدود پارادایمها و صورتهای مثالی مطرح میشوند، طراحی پارادایم و صورت مثالی کار دانشمند نیست؛ زیرا پدید آمدن مثال علم موقوف به شرایط و سوابق تاریخی و تحول در تفکر است.
تلاقی فلسفه با دین
۲ـ علوم انسانی و اجتماعی زمان ما مستقل از آنچه در یونان و روم و اروپای قرون وسطی و حتی در ایران و در عالم اسلامی گذشت، پدید نیامدند. در طی دوهزار سال از زمان یونانیان تا دوره جدید دگرگونیهای بزرگ در جهان و در وجود انسان پدید آمد و افکار و نظرها و آرا دگرگون شد. ظاهراً اولین کسانی که از اهل بحث و نظر که علم را قراردادی و اعتباری دانستند، «سوفسطاییان» بودند. آنان آدمی را مقیاس و میزان همه چیز و از جمله حق و باطل میدانستند. اینکه آیا فکر میکردند که مردمان با میل و اراده خود و مستقل از جهانی که در آن به سر میبرند، حق را حق و باطل را باطل قرار میدهند، پرسشی است که به نظر نمیرسد طرح آن وجهی داشته باشد.
مطلب این است که هیچ یک از قائلان به اعتباریبودن علم موقوفبودن صدور گفتار و کردار آدمیان به شرایط معین را انکار نکردهاند. اما اعتبار، اعتبار گزافی نیست و اشخاص از سر خودرأیی و بلهوسی نمیتوانند با علم و با جهانی که در آن به سر میبرند، بازی کنند. سوفسطاییان گرچه مطابقت علم با جهان خارج و موجودات آن را نفی میکردند، در قوانینی که برای مدینههای یونانی مینوشتند و در آموزشهای خود امکانها و مصلحتها و شرایط و استعدادهای موجود در مدینه و وجود اشخاص را رعایت میکردند.
فلسفه به معنی خاص در برابر سوفیسم (سوفسطاییگری) ظهور کرد و کوشید تا عقل انسانی ناظر به مدینه و نظام مدنی را به جای شخص انسان ملاک و میزان علم و عمل قرار دهد. بعدها «رواقیان» تعلق انسان به جهان را اعلام کردند. جدال سقراط با سوفسطاییان صورت نوعی همه جدالها در تاریخ فلسفه است. اگر فیالمثل در کشور ما علامه طباطبایی فلسفه مورد قبول خود را «رئالیسم» نامید و کل فلسفه اروپایی (و نه فقط مارکسیسم) را «سفسطه» خواند، وجهی جز این نمیتواند داشته باشد که آن بزرگوار به اجمال دریافته بود که در فلسفه جدید اروپایی، بشر و عقل بشری (نه عقل جهانبینی که ارسطو و ابنسینا و توماس آکوئینی به آن قائل بودند)، دائر مدار همه چیز و میزان درستی و نادرستی امور است و به جای اینکه علم مطابقت با خارج باشد، جهان و علم با عقل و فهم آدمی میزان میشود. در این تحول صورت نوعی اختلاف اصلی هم قدری تغییر کرده است.
بد نیست بیندیشیم که آیا جدال اشعری ـ معتزلی جای جدال سقراط ـ سوفسطایی را نگرفته و صورت نوعی اختلافها در فلسفه جدید نشده است؟ حادثه بزرگی که در مسیحیت و در عالم اسلام رخ داد، تلاقی فلسفه با دین بود و صورت نوعی جدال اشعری با معتزلی پس از این تلاقی به وجود آمد. در نزاع فیلسوف با سوفسطاییان در اینکه آدمی قانونگذار مدینه است اختلافی نبود، بلکه اختلاف در شرایط و غایات قانونگذاری بود.
افلاطون نظم موجود مدینههای زمان خود را نمیپسندید و اعتقاد داشت که نظم مدینه انسانی باید روگرفت نظم عقلی جهان باشد و قانون باید بتواند نظمی شبیه نظم حاکم بر کل جهان پدید آورد. ارسطو گرچه به صراحت این رأی را تکرار و تأیید نکرد، وضع قانون و تدبیر مدینه را کار فرونزیس (خردمندی و خرد عملی یا به تعبیر فارابی: فضیلت عقلی) میدانست و فرونزیس به نظر او در سایه عقل نظری پرورده میشد. در نظر فیلسوف، آدمی «جهان صغیر» است و به این جهت «جهان کبیر» را که از سنخ وجود اوست، میشناسد.
سوفسطاییان جهان را مجموعهای از کثرات میانگاشتند و پیوندی میان چیزها جز تأثیر و تأثر قائل نبودند و به این جهت نه از عهدة توجیه علم و ادراک برمیآمدند و نه رغبت و علاقهای به آن داشتند. در نظر پروتاگوراس، آدمیان خود ملاک و میزان همه چیزند و درست و نادرستی بیرون از وجود آنها وجود ندارد و مهم نتیجه است.
این قول متضمن مشکلی است که در طی دوهزار و پانصد سال تا زمان ما لاینحل مانده است. اگر عمل مقدم بر نظر است و میزان عمل هم شخص عملکننده و نتیجه عمل اوست، چگونه از خودکامگی و خودکامی میتوان پرهیز و جلوگیری کرد؟ درست است که وضع زمان ما را با وضع یونانیان نباید قیاس کرد، اما پیوستگی با گذشته تاریخی چندان است که وضع کنونی را بدون رجوع به اندیشهای که یونانیان آوردند و اساسی که آنها گذاشتند، نمیتوان به درستی دریافت. اندیشه سوفسطایی تا زمان ما دوام پیدا کرده است، هرچند که جز تعداد اندکی از متجددان و معاصران (مثل شیلر) عنوان و صفت سوفسطایی را نمیپذیرند. سوفیسم در فلسفه جدید یا لااقل در بعضی از حوزههای آن و مخصوصاً در اندیشه سیاسی (مراد از اندیشه سیاسی فلسفه سیاسی نیست) حضور آشکار دارد. ادامه دارد...
روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید