مذاکره با عینک آقای دبیر کل

1392/6/14 ۱۲:۳۶

مذاکره با عینک آقای دبیر کل

فیروزه درشتی : کمتر کسی از محمد البرادعی، دیپلمات طاس، قدبلند و اخموی مصری که 12 سال بر کرسی ریاست مهم‌ترین نهاد هسته‌ای در جهان تکیه زده، انتظار دارد این همه مباحث حقوقی، هسته‌ای و بین‌المللی را به نوشتاری شیوا و خواندنی تبدیل کند

 

 

نام کتاب : عصر فریب

نویسنده : محمد البرادعی

ترجمه : فیروزه درشتی

انتشارات:  ایران

چاپ اول 1392 قیمت 11هزار تومان

352 صفحه

 

فیروزه درشتی : کمتر کسی از محمد البرادعی، دیپلمات طاس، قدبلند و اخموی مصری که 12 سال بر کرسی ریاست مهم‌ترین نهاد هسته‌ای در جهان تکیه زده، انتظار دارد این همه مباحث حقوقی، هسته‌ای و بین‌المللی را به نوشتاری شیوا و خواندنی تبدیل کند.

او کتاب خود را عصر فریب؛ دیپلماسی اتمی در دوران خیانت نام نهاده است؛ عنوانی پرطمطراق و اندکی ترسناک. با این حال اگر فریب نامش را نخورید، آن را کتابی خواندنی خواهید یافت. این کتاب شرح خاطرات او در دوران تصدی‌اش به عنوان دبیرکل در آژانس بین‌المللی انرژی اتمی است. وی که کار خود را در آژانس به عنوان مشاور حقوقی آغاز کرده بود، به دبیرکلی این نهاد رسید. دوران 12ساله ریاست او بر آژانس را از حساس‌ترین دوران پس از جنگ سرد ارزیابی می‌کنند. او در میانه بحران هسته‌ای در چند منطقه آسیایی و آفریقایی گیر افتاده بود.

البرادعی خاطرات خود را اندکی پیش از ورود به کارزار انتخاباتی مصر منتشر کرد، اما انتشار آن چیزی فراتر از یک کارزار انتخاباتی بود. مخاطب اصلی او در این کتاب،خواننده غربی است. جابه‌جای کتاب تلاش می‌کند به او نشان دهد که رویکرد آمریکا و غرب به مساله هسته‌ای، متناقض و دوگانه است. از سویی با اینکه خود دارای بزرگ‌ترین زرادخانه‌های اتمی دنیا هستند، در کشورهایی که آنها را دوستان خود نمی‌دانند، در جست‌وجوی نشانه‌های گسترش تسلیحات هسته‌ای هستند و در مقابل، چشم خود را روی اتفاقات مشابه در کشورهای دوست خود می‌بندند. در عراق نیز قبل از آنکه دلایل روشنی بر وجود گسترش تسلیحات هسته‌ای و کشتار جمعی بیابند، به آن حمله می‌کنند؛ گویی «ائتلاف مشتاقان جنگ» تصمیم به حمله را قبل از هر تحقیقی توسط سازمان انرژی اتمی، آنسکام و حتی شورای حکام، در واشنگتن می‌گیرند. به همین دلیل است که وقتی البرادی از عراقی‌ها می‌خواهد شفافیت از خود نشان دهند‌ و اسناد و مدارک بیشتری ارائه کنند، حوسام امین، رئیس گروه میانجی سازمان ملل عراق، در جواب او می‌گوید: «بیایید رُک باشیم. اول اینکه ما نمی‌توانیم اطلاعات بیشتری به شما ارائه کنیم، زیرا اطلاعات بیشتری وجود ندارد... دوم اینکه شما نمی‌توانید به ما کمک کنید، چون این جنگ اتفاق خواهد افتاد. نه شما و نه ما نمی‌توانیم جلوی آن را بگیریم. هر دو این را می‌دانیم. هر کاری بکنیم، جنگ در راه است

سپس البرادعی این سوال را پیش روی خواننده قرار می‌دهد که با آمریکا و بریتانیا که جنگ را بدون توجه به حقایق آغاز کرده‌اند، چه باید کرد؟ اگر این جنگ غیرقانونی بوده باشد، با توجه به تلفات انبوه غیرنظامی که به بار آورده است، آیا نباید دادگاه جنایی بین‌المللی بررسی کند که این موضوع، یک «جنایت جنگی» است یا نه و آیا نباید مسوول آن معرفی شود؟ او می‌نویسد: «اگر قرار است تحت حاکمیت قانون زندگی کنیم، تعقیب جنایت‌های جنگی نباید تنها به بازنده‌های جنگ، از جمله اسلوبودان میلوسویچ یا عمر البشیر... محدود شود. هنجارهای قانونی باید از لحاظ کاربرد، وحدت داشته باشند. در غیر این صورت، به عنوان یک جامعه بین‌الملل، برای استفاده از معیارهای متناقض و استانداردهای دوگانه مقصر شناخته می‌شویم

هرجا می‌خواهد مذاکره خود را با یکی از مقامات آسیایی و آفریقایی توضیح دهد، در چند سطر درباره شخصیت آنها توضیح می‌دهد. از سبک «منحصر به‌فرد» قذافی در اداره دولت و کشور می‌نویسد و حکایاتی خنده‌دار از ملاقات‌هایش با سران جهان تعریف می‌کند؛ از ورود یک بز سرگردان به چادر ملاقات با شیراک تا صدای جانوران وحشی در بیابان پرپیچ و خم و تاریکی که کوفی عنان را می‌آزارد، تا منتظر نگه داشتن او در یک اتاق سرد و بعد راهنمایی او به یک اتاق گرم برای ملاقات با قذافی یا ممنوع کردن سلمانی در لیبی به عنوان یک کار غیرمولد.

اما حکایات به همین چند مورد ختم نمی‌شود: وقتی پای البرادعی به کره شمالی می‌رسد، از اینکه پرواز ایمن و بدون سانحه‌ای داشته، خدای خود را شکر می‌کند؛ وقتی در خیابان‌ها به جای ماشین تشریفاتی با یک ماشین دولتی وولوی قدیمی می‌چرخد، مردم فقیری را نظاره می‌کند که چیزی برای سوار شدن ندارند، حتی یک دوچرخه، و با پای پیاده از این طرف شهر به آن طرف می‌روند. اما شهر کمبودی از نظر مجسمه‌های عظیم کیم‌ ایل سانگ، «رهبر کبیر» و پدر کیم جانگ ایل، ندارد. با دیدن مجسمه خدامانند پانزده متری از این رئیس‌جمهور ابدی، یاد دیدار با امیر زئیر در نیجریه برایش زنده می‌شود؛ «جایی که از مردم محلی انتظار می‌رفت برای ادای احترام روی زمین بخزند». وقتی در هتلی که در سرمای زمستان، سیستم گرمایشی مناسبی ندارد می‌خواهد کمی تفریح کند، با لباس گرم و روانداز ضخیم در تلویزیون مدل قدیمی سیاه و سفید فیلم‌هایی درباره جنگ جهانی دوم و جنگ کره می‌بیند و در اپرا آوازهای میهن‌پرستانه را می‌شنود که در پایان هر کدام، سربازان کره‌ای، رقبای آمریکایی خود را می‌کشند.

وقتی کره شمالی با مساله نگرانی‌های جدی درباره برنامه اتمی خود مواجه می‌شود، پس از انکار اولیه، تأیید می‌کند که «آزمایش کوچکی» انجام داده است. بعد نرم می‌شود و با بازدید بازرسان موافقت می‌کند؛ هرچند از همکاری کامل طفره می‌رود. اما سپس اعلام می‌کند از ان‌پی‌تی کناره‌گیری خواهد کرد. این موضوع «با اصرار ایالات متحده، درست یک روز قبل از شروع، معلق می‌شود». ایالات متحده مذاکره مستقیم با کره شمالی را در ژنو آغاز می‌کند. چارچوب توافقی بر مبنای «اقدام در برابر اقدام» بر اساس یک جدول زمان‌بندی تعیین می‌شود. کره بخوبی از کارت برنده خود، توانایی اتمی‌اش، استفاده کرده است. برای حکومتی که بزرگ‌ترین دغدغه و نگرانی‌اش، قصد ایالات متحده برای براندازی‌اش است، رفاه مردم و تأثیر بشردوستانه واکنش‌های بالقوه ناشی از فعالیت‌های اتمی‌اش اولویت اصلی به شمار نمی‌رود، تنها به بقای خود می‌اندیشد. در این حال، استفاده از تحریم‌های تنبیهی در تحت فشار قرار دادن آن تأثیری ندارد. تأثیر مستقیم چنین تحریم‌هایی رشد ناقص 60درصد کودکان زیر دو سال این کشور به علت سوءتغذیه است و البته اینکه «حتی مراکز دیپلماتیک آن در ساعات اندکی از روز آب و برق» داشته باشند. تنها اگر تهدید به استفاده از زور را به عنوان یک گزینه در نظر بگیریم، مؤثر خواهد بود که در این صورت نیز می‌تواند از کارت با خاک یکسان کردن سئول، در سی کیلومتری خود استفاده کند. از این‌روست که در مقابل تخطی از ان‌پی‌تی، پاداشی برای آن در نظر گرفته می‌شود؛ سرمایه مسدود شده کره شمالی در بانک دلتا آسیا به گردش درمی‌آید. در مقابل نیز از کار انداختن راکتور در یانگ‌بیونگ آغاز می‌شود و کریستین امانپور، گزارشگر سی‌ان‌ان، در گزارش زنده خود از تأسیسات یانگ‌بیونگ اظهار می‌دارد که کره شمالی «نقاب اتمی را کنار زده است». متعاقب آن نیز سه روز بعد، ایالات متحده کره شمالی را از فهرست کشورهای حامی تروریسم خارج می‌کند. اما در بهار 2009، کره شمالی اقدام به «پرتاب ماهواره» می‌کند که گمان می‌رود آزمایش موشک دوربرد باشد.

با آنکه مقامات کره شمالی، لیبی و عراق سوژه تفریح خواننده کتاب هستند، به ایران که می‌رسد حکایت فرق می‌کند. هرچند کتاب موضوعاتی چون پرونده هسته‌ای عراق، ایران، کره شمالی و لیبی را در بر می‌گیرد، بیش از نیمی از حجم آن به رایزنی‌ها، سفرها و ملاقات‌های البرادعی با مقامات ایرانی اختصاص دارد. صفحات کتاب پر است از نام‌های آشنا که یکی پس از دیگری ایفای نقش می‌کنند.

نخستین شخصیت ایرانی که نامش در این کتاب آمده، «سید محمد خاتمی» است. او خاتمی را با عباراتی چون «شخصیتی جذاب و دوست‌داشتنی»، «توانا در تکلم به چند زبان»، «به قدرت رسیدن با اقتدار کامل»، «معتقد به اصلاحات اجتماعی» و «طرفدار آزادی بیان» توصیف می‌کند و می‌گوید، «خاتمی به‌رغم آنکه نتوانست وعده‌هایش را عملی کند، در میان جوانان محبوب است» و او را «مردی با عبای شکلاتی» می‌نامند.

البرادعی درباره هاشمی رفسنجانی می‌نویسد: «به نظر می‌رسید داناترین سیاستمدار گروه باشد، با شور و غیرت صحبت می‌کرد».

وقتی با خاتمی صحبت می‌کند، رئیس‌جمهور وقت ایران جمله‌ای می‌گوید که دیپلمات مصری را شگفت‌زده می‌کند. می‌گوید: «ما تنها از گاز خنثی در راه‌اندازی حوضچه سانتریفیوژ استفاده کردیم». البرادعی می‌نویسد، جزئیات حرف‌هایش باعث تعجب من شد. خاتمی، یک روحانی، به یکی از وسایل آزمایش سرد سانتریفیوژ اشاره کرد. اما چرا او باید از آزمایش با گاز خنثی اطلاع داشته باشد. باعث تعجب من شد.

او از روابط سرد و گرمش با مقامات ایران می‌گوید؛ اینکه بعضی مواقع به آنها فهمانده از رفتارشان ناراضی است. می‌گوید در عمل، نقش واسطه میان ایران و آمریکا را بازی می‌کرده و در عین حال، از سوی هر دو دولت تحت فشار بوده، ولی خم به ابرو نمی‌آورده است. پای ثابت همه این مباحثات، خاتمی، خرازی و روحانی هستند.

سیروس ناصری به عنوان «یک ناظر هوشیار سیاسی» هم در این کتاب جایگاه ویژه‌ای دارد. او در شرایطی که ایران داوطلبانه تعلیق را پذیرفته، به البرادعی توضیح می‌دهد که در آستانه انتخابات ریاست‌جمهوری ایران هیچ سیاستمداری خطر بی‌اعتبار شدن در انظار عمومی را نمی‌پذیرد و تعطیلی برنامه غنی‌سازی ایران برای همیشه غیرممکن خواهد بود.

البرادعی نتیجه می‌گیرد که تعلیق داوطلبانه فرصتی طلایی برای دستیابی به توافق است. متعاقب آن، موافقتنامه پاریس با تاکیدهای روحانی بر حقوق ایران به امضا می‌رسد. پس از آن هم شورای حکام قطعنامه نوامبر را منتشر می‌کند که جکی ساندرز، نوچه بولتون، را خشمگین می‌کند.

همه حرکات ناصری نشانه‌ای دیپلماتیک برای البرادعی است؛ آنجا که پس از انتشار قطعنامه نوامبر شورای حکام درباره ایران و دستیابی به توافقی مقطعی می‌نویسد: «جکی ساندرز، نماینده آمریکا و نوچه بولتون، اشاره کرد که هیچ چیز مهمی درباره ایران عوض نشده... سیروس ناصری هنگام سخنرانی ساندرز در اتاق جلسه وانمود می‌کرد به خواب رفته است».

کمتر حرکتی از سوی دیپلمات‌ها و مقامات کشورها از دید او پنهان می‌ماند. او از گوش‌هایش هم مدد می‌گیرد. یک بار جورج بوش، رئیس‌جمهور آمریکا، در ملاقات او عبارتی را می‌گوید که زنگ‌ها را در گوش البرادعی به صدا درمی‌آورد؛ اینکه اسرائیلی‌ها شاید بخواهند علیه ایران از زور استفاده کنند.

البرادعی منتظر می‌شود بفهمد جزئیات تهدید اسرائیل چیست، ولی بوش یا از آن اطلاعی نداشته یا نمی‌خواسته او چیزی بفهمد. یادش می‌آید که در درون دولت آمریکا هم عده‌ای از حمله نظامی به ایران حمایت می‌کنند.

بحث به اینجا که می‌رسد، برگه‌ای را که حسن روحانی به نمایندگی از ایران تحویلش داده، به بوش می‌دهد؛ برگه‌ای بدون امضا یا عنوان که در آن نوشته شده ایران آماده است در همه زمینه‌ها، از جمله برنامه اتمی و مسائل منطقه‌ای با آمریکا وارد مذاکره شود. ولی بوش می‌گوید فقط با عالی‌ترین مقام نظام حاضر به گفت‌وگوست.

کمی بعد، در ماه ژوئن، محمود احمدی‌نژاد، رئیس‌جمهور ایران می‌شود؛ کسی که به اعتقاد البرادعی «کاملاً مذهبی و از تندروها در میان نامزدهای ریاست‌جمهوری» بود. او در ماه اوت 2005 سکان ریاست‌جمهوری را در دست می‌گیرد، تیم علی لاریجانی جایگزین تیم روحانی می‌شود و گفت‌وگوها سیر نزولی طی می‌کند. البرادعی می‌نویسد: «در محافل دیپلماتیک به‌سرعت وضعیت تغییر کرد. دیگر امیدی به آینده نبود».

با این حال، رویدادهای ماه‌های آتی بیش از هر چیز او را از غرب ناامید می‌کند، چرا که پافشاری غرب و مخالفت‌های آمریکا، «مصلحت‌گرایی را مغلوب اصول می‌کند. ایران به عملیات تبدیل اورانیوم و بعدها غنی‌سازی ادامه داد. هرچه زمان می‌گذشت قیمت ایران هم افزایش می‌یافت».

وقتی بحث به ناامیدی‌های گاه و بی‌گاه او از غرب می‌رسد، می‌توان احساس البرادعی را تاحدی درک کرد، ولی گاه تلاش او برای قهرمان ساختن از خود آن‌قدر واضح است که خواننده نسبت به صحت ادعاهای قبلی‌اش هم تردید می‌کند. مثلاً آنجا که سعی دارد بفهماند آمریکا برای نامزدنشدن او در یک دوره دیگر ریاست آژانس همه نیروهایش را بسیج می‌کند، ولی در نهایت در مقابل متحدان غربی‌اش هم تنها می‌ماند و دست بر قضا این اتفاق متعاقب می‌شود با دریافت جایزه صلح نوبل.

از آن پس، ماجراها با ایران هم روند معکوسی را طی می‌کند؛ دوران «غافلگیری»‌های مقامات ایران و دست و پا زدن روسیه برای رهایی از بن‌بست آغاز می‌شود. البرادعی جانب میانه را می‌گیرد. علی لاریجانی همان پیشنهاد روحانی را تکرار می‌کند که تهران آماده مذاکره با آمریکاست و تلاش‌های البرادعی و گفت‌وگوهایش با کاندولیزا رایس به ثمر می‌رسد و چند روز بعد واشنگتن اعلام می‌کند آماده گفت‌وگوی مستقیم با تهران است، به شرط تعلیق همه فعالیت‌های غنی‌سازی.

او جزئیات را نمی‌گوید، ولی تب و تاب مذاکرات و هیجان دیپلمات‌ها را می‌توانید احساس کنید. نام‌ها یکی پس از دیگری می‌آیند، به این یکی می‌گوید تنهایی با فلان کس مذاکره کن، با آن یکی درباره نامعقول بودن پیشنهادش صحبت می‌کند و از آن دیگری می‌خواهد کاری نکند که فرصت از دست برود. از بی‌میلی یکی و خوشحالی آن دیگری می‌نویسد؛ از نامه‌های شخصی برخی مقامات به او و توصیه‌های شخصی خودش به برخی دیگر. و سرانجام آب سردی که بر سر  مذاکرات ریخته می‌شود.

آخرین فصلی که به ایران مربوط می‌شود، پر از هول و هراس، بیم و نومیدی، استعفا، چالش، و استمداد از دیپلمات‌ها و رئیس‌جمهوری سابق است. البرادعی که یک بار از خاتمی رنجیده و سعی کرده بود به او نشان دهد آزرده است، اکنون از اظهارنظر رئیس‌جمهور وقت ایران، محمود احمدی‌نژاد، آن‌قدر آشفته است که در اجلاس داووس دست به دامان خاتمی می‌شود. به او می‌گوید کاری کند که شرایط از اینکه هست، بدتر نشود.

از لاریجانی به عنوان یک مصلحت‌گرای مقاوم با ذهنی منطقی، تیز و صریح نام می‌برد، ولی به جلیلی که می‌رسد، می‌گوید: «او غرب را با بی‌اعتمادی کامل می‌دید و به‌خصوص از خاویر سولانا، همتایش در سه کشور اروپایی انتقاد داشت».

از نخستین ملاقات خود با احمدی‌نژاد در کاخ ریاست‌جمهوری و خوب و بدهای آن دیدار می‌نویسد؛ از مهم‌ترین ملاقاتش، ملاقات با مقام رهبری، می‌نویسد که با وجود مقام بلندمرتبه‌اش، در مکانی کاملاً معمولی که خیلی ساده‌تر از دفتر احمدی‌نژاد است، فعالیت می‌کند.

کتاب با بازنشستگی البرادعی به پایان می‌رسد. او در شرایطی دفترش را ترک می‌کند که پیشنهادهای ایران برای سوخت هسته‌ای از بین نرفته بود. اندکی بعد می‌شنود که ایران، برزیل و ترکیه بیانیه مشترکی منتشر کرده‌اند و در زمینه سوخت هسته‌ای به توافق رسیده‌اند ولی این مانعی بر سر راه تصویب چهارمین قطعنامه شورای امنیت علیه ایران نمی‌شود؛ چیزی که البرادعی از آن به عنوان «شاهکاری از بیهودگی دیپلماسی» یاد می‌کند.

جملات پایانی کتاب، طعنه‌ای به ایران است: «هیچ چیزی ایران را راضی نمی‌کرد که بی‌پرده و با شفافیت کامل پای میز مذاکره بنشیند».

وقتی به سطرهای پایانی می‌رسید، می‌خواهید دوباره به اول بازگردید و جای خالی‌هایی را که در لابه‌لای کتاب است، پر کنید. واضح است که البرادعی تیتروار به برخی موضوع‌ها اشاره کرده، از بسیاری ملاقات‌ها، مذاکرات و رایزنی‌های مهم فاکتور گرفته و جملات کلیدی را حذف کرده است.

در برخی جاها نکاتی را می‌گوید که ذهنتان را درگیر می‌کند؛ مانند آن بخش که علی‌اکبر صالحی پس از ملاقات او با احمدی‌نژاد وعده هدیه می‌دهد و سپس همسرش، عایده و خود او هدایایی به نشانه ادب دیپلماتیک دریافت می‌کنند.

در سراسر بخش‌هایی که مربوط به ایران است، درگیری البرادعی با آمریکا را می‌بینید؛ اینکه تا چه حد این درگیری واقعی بوده و تا چه اندازه بزرگ‌نمایی شده است را تاریخ مشخص خواهد کرد. شاید در جایی دیگر یکی دیگر از شاهدان این ماجراها خاطراتش را بنویسد و برخی جاهای خالی کتاب البرادعی را پر کند.

چاپ اول کتاب تقریباً همزمان با کارزار انتخابات ریاست‌جمهوری به دست خوانندگان عزیز رسید. اکنون پس از گذشت زمانی اندک، چاپ دوم آن با متنی منقح‌تر و دقیق‌تر در دسترس مخاطبان قرار دارد

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: