1392/5/6 ۱۳:۴۹
فلسفه تحلیلی و فلسفه قارهای دو مجموعهی متضاد و جدا از هم نیستند؛ بلکه با هم اندربرش و برهم¬کنش دارند. در این بین، به گرایشها و جنبه¬هاي تحلیلیِ فلسفهی قارهای اشاره میشود. افزوده میشود که از حدود 1970 و سپستر، فلسفهی تحلیلی، که در آغاز بخشی چونان منطق ریاضیِ نوین با مدلهای زبانی بود، اکنون چنان گسترش یافته که دیگر گویای گرایش ویژهای نیست؛ و کیستی ندارد.
فلسفه تحلیلی و فلسفه قارهای دو مجموعهی متضاد و جدا از هم نیستند؛ بلکه با هم اندربرش و برهم¬کنش دارند. در این بین، به گرایشها و جنبه¬هاي تحلیلیِ فلسفهی قارهای اشاره میشود. افزوده میشود که از حدود 1970 و سپستر، فلسفهی تحلیلی، که در آغاز بخشی چونان منطق ریاضیِ نوین با مدلهای زبانی بود، اکنون چنان گسترش یافته که دیگر گویای گرایش ویژهای نیست؛ و کیستی ندارد. در این پیپر [paper] به دو گرایش اصلی فلسفی اشاره میرود که میتوانند با نامهای «فلسفهی سرد» و «فلسفهی گرم» نشانگذاری شوند. این نگر پیشنهاد میشود که گام دوم در فلسفه را باید ماشین اندیشنده بردارد. اکنون بازنمود و درونآمد فلسفه تحلیلی در انگلیسی هم analytic philosophy خوانده میشود و هم analytical philosophy. بر روی هم عبارت analytic philosophy از نگرگاه آماری رایجتر از analytical philosophy است. خود اصطلاح فلسفهی تحلیلی analytic philosophy (در آلمانی analytisch philosophie) نخستین بار به¬وسیلهی ارنست ناگل، فیلسوف چک-اتریشی-آمریکایی، در 1936 به کار برده شد ولی رواج نیافت. سپس این اصطلاح به¬وسیلهی گوستاو برگمان، از هموندان حلقهی ویِن، در 1945، به کار رفت، و پس از 1961، کاربردی گسترده یافت. معمولانه در برابر analysis تحلیل ، analytic، تحلیلی، من واژههای «آناکاوی»، «آناکاوانه» را به کار میبرم. اکنون در نوشتارگان پارسی واژهی واکاوی نیز به سانی گسترده به کار میرود. ولی در این پیپر به همان واژههای رایج تحلیل و تحلیلی بسنده خواهم کرد. واژهی analysis در انگلیسی، analusis یونانی است؛ به معنای حل، حل کردن، از هم جداسازی، تجزیه، تحلیل، و مانند آنهاست. دربارهی مفهوم فلسفی analysis تعریف دانشنامه راتلج از تحلیل فلسفی، philosophical analysis، چُنین است: «تحلیل فلسفی روشی است در تحقیق که در آن انسان میکوشد تا سامانهها، دستگاههای همبافتهی اندیشه، را با تحلیل کردن آنها به بنپارهای سادهتر، که نسبتهای آنها بدین وسیله با تمرکز مورد توجه قرار میگیرند، ارزیابی میکند.» این تعریف دوری است، ولی به هر سان اندکی روشنکنندهاست؛. ولی با این همه در این پیپر من به سویههایی از آنالیسیس خواهم پرداخت که در آن به سان عمده تحلیل و تحلیلی را تعریفنشده¬اند. واژهی آنالیسیس در شیمیو در ریاضیات نیز کاربرد دارد که در اینجا بیرون از جستار ماست. تشنيکواژهی فلسفهی قارهای،continental philosophy ، بینتنمبرای نخستین بار در 1840، در نوشتارهای جان استیوارت میل دیده میشود. ولی تازه در سالهای پیش از جنگ دوم جهانی، گلومبرگ و فراگل (1931) ناگل در 1936 و پس از آن رواج مییابد. سپس آنکه برابرنهش فلسفهی تحلیلی و فلسفهی قارهای نادرست نیست و عملکنندهاست. اما در اینجا دو نکته بر جاست. در این برابرنهش مقولهی نخست یک مفهومِ مفهومیاست و مقولهی دومییک مفهوم جغرافیایی. برابرنهش اینها چندان شیک نیست. از سوی دیگر، چنان که خواهیم دید، فلسفهی تحلیلی ریشههایی در اروپای مرکزی، فضای آلمانی زبان، دارد. از این روی، این دو مفهوم با یکدیگر اندربرش (تقاطع / intersection) دارند. با این همه در آن چه میآید من این دوبخشی را نگه خواهم داشت.
ولی اکنون بی آنکه بخواهیم در مفهومهای رایج تغییری ایجاد کنیم، بگذارید تحلیل کنیم و ببینیم آیا میتوانیم این دو مقوله یا مفهوم را در یک ساحت بپندار آوریم؟ فلسفهی فرانسه با دکارت، که بیگمان از بزرگانِ مطلق فلسفه است، به اوج خود میرسد و پس از دکارت نیز در سدههای هجدهم و نوزدهم فرانسه فیلسوفانی بزرگ دارد. با این همه، حقیقت آن است که فلسفهی فرانسه در سدهی بیستم با نگه داشتن چیستی و کیستی، هویتِ همواره زیباحسّیکانهی خود، زیر نفوذ فلسفهی آلمان - اتریش نیز هست. و این نفوذ ناچیز نیست. من از فیلسوف تحلیلیِ آلمانی، هانس یوهان گلک، مؤلف فرهنگ ویتگنشتاین، و کتاب آگاهنندهی فلسفهی تحلیلی چیست (what is analytic philosophy) نقل میکنم. بنگرید: سارتر و مرلوپونتی، هوسرل، آلتوسر، مارکس، فوکو، نیچه، لکان، فروید، دریدا، هایدگر، ترادادهای دویچمگویانه (دیالکتیکی) اگزیستانسیالیستی، فنومنولوژیک، هرمنوتیک، همه به سان عمده و در اصل به فلسفهی آلمانیزبان تعلق دارند؛ هر چند که یکی از برآمدهای آنها، فلسفهی پستمدرنیسم، نخست در فرانسه شکوفا شد. پس میتوان به¬راستی از فلسفهی بریتانیایی در برابر فلسفهی ژرمنیک یا فلسفهی فضای آلمانیزبان سخن گفت، یعنی سرانجام از رقابت بریتانیا و ژرمانیا.
فلسفهی تحلیلی و فلسفهی تحلیلی کلاسیک در حدود یک سده پس از کانت، یعنی در حدود چرخش سدهی نوزدهم به سدهی بیستم، جریانی در فلسفهی اروپایی شکل میگیرد که به نام فلسفهی تحلیلی مشهور شدهاست. نکتهی اندرستیک (جالب توجه / interesting) آن که در برخی از نوشتههای تاریخ فلسفهی آلمان، به قلم خود آلمانیان، کانت را گاه تا اندازهای در تراداد آنلگوساکسون قرار میدهند. ولی این نکته گذرانه یاد شد. من دوران آغازین این گونه فلسفه که در ینا (آلمان)، کمبریج (انگلستان)، وین (اتریش)، برلین (آلمان) شکل گرفته است را فلسفهی تحلیلیِ کلاسیک مینامم. خود شخصاً در نوشتارگان تا کنون به این اصطلاح برخوردهام. فلسفهی تحلیلی کلاسیک به سان کلی، سالهای 1900 تا 1970، ولی به¬ویژه سالهای 1920 تا 1950، را در بر میگیرد. یک سلسله مقولهها در فلسفه وجود دارند که در پیوند با نهشته (گفتگوشونده) یاد میشوند. Analytic philosophy, logical analysis, logical constructionism, linguistic philosophy, linguistic analysis, analysis of language, philosophical logic, philosophy of logic, .etc, اینها مفهومهایی هستند نزدیک به هم. ولی برای درک زمینهها و ایننهآنیهای آنها روشنسازی زیر را باز مینمایم.
فلسفهی تحلیلی کلاسیک از دو سرچشمه آغاز میشود. یکی منطقِ نمادین نوین و منطق ریاضی، و دیگری زبان طبیعی. نمایندگان عمدهی فلسفهی تحلیلی کلاسیک، که با منطق میآغازند، عبارتند از: گوتلوب فرگه (ینا)، برتراند راسل (کمبریج)، ویتگنشتاین (وین – کمبریج)، رودولف کارناپ (سمانتیسیم آلمانی در دورانی ساکن وین و سپس آمریکا) و دیگر فیلسوفان حلقهی وین، هانس رایشنباخ (اهل برلین). در این زمینه بررسی نقش فرانک پلامپتون رمزی (1903-1930) فیلسوف جوان انگلیسی به مطالعهی جداگانه نیاز دارد. با برخی تبصرهها میتوان گفت منطقدانان لهستان اندر میان دو جهانجنگ را نیز بايد به نامهای یادشدهافزود: از جمله تارکفسکی، کوتافوینسکی، لوکاسیویچ روژس، آلفرد تارسکی.
سر رایموند کارل پوپر، بنیادگذار مکتبی که خود آن را خردگروی سنجشگرانه (critical rationalism) میخواند، خود را از جریان اصلی فلسفهی تحلیلی کنار میکشد. ولی بر پایهی همهی قرینهها، خردگروی سنجشگرانهی پوپر نیز در مقولهی کلی فلسفهی تحلیلی میگنجد. پوپر در اصل اتریشی است. خانهی پدری پوپر با یک کتابخانهی ده هزار جلدی در مرکز وین، رو به روی کلیسای جامع استفانوس قدیس، قرار داشت. توضیحی کوتاه دربارهی زمینهی فرهنگی حلقهی وین و پوزیتیویسم لوژیک فلسفهی حلقهی وین، یعنی پوزیتیویسم منطقی (logical positivism)، خود گونهای از فلسفهی تحلیلی کلاسیک به شمار میآید. هستیپذیری پوزیتیویسم لوژیک در وین به هیچ روی کاتوره و تصادفی نبود. در وین و اتریش یک تراداد دیرینهی آروینگروانه، آمپیِریستی، و شکگرایی و روحیهی سنجشگري و همهی چیزهایی که برای بخشی از روحیهو فلسفهی آلمان هستند، وجود دارد. هانس یوهان گلاک حتی از محور انگلیسی-اتریشی سخن میگوید. ما میتوانیم تراداد اتریشی را با نامهای زیر نشانهگذاری کنیم: برنارد بوید سانو (1981 – 1848) فرانس برنتانو (1838 – 1907) ارنست ماخ (1838 - 1916) رودولف کارناپ (1891 – 1970). میتوان نوکانتیهای اتریشی را نیز به این نامها افزود. به هر سان، این نامها در برابر تراداد آلمانی، یعنی کانت، فیشته، هگل، هایدگر، قرار میگیرند. هر آینه اتریش، یعنی امپراطوری دوگانهی اتریش و مجارستان، پادشاهی دوگانهی اتریش و مجارستان، بیشتر یک فضای فرهنگی است تا یک مقولهی واحد ملیتی یا نژادی، و از نگرگاه فلسفی و فرهنگی همهی یکانهای زیر در آن نقش دارند: اتریش، مجارستان، بوهمیا، چک، اسلواکی، بخشهایی از لهستان. از سوی دیگر، آلمان و اتریش را نمیتوان از نظرگاه فرهنگی کاملاً از هم جدا کرد. برخی از نمایندگان عمدهی شیوهی فلسفهورزی اتریشی آلمانیاند. برنتانو آلمانی است و مهمترین اثر خود را پیش از آمدن به وین نوشت. کارناپ بزرگترین نمایندهی پوزیتیویسم منطقی و موريتس اشلیک ادارهکنندهی حلقهی وین آلمانی بودند. ریشارد اوناریونس پوزیتیویست (1843 – 1896) استاد در زوریخ، فیلسوفی که نامش همراه با ماخ میآید، آلمانی بود. به هر سان، دامِت بر آن است که بهتر میبود فلسفهی تحلیلی، انگلیسی-اتریشی خوانده شود تا انگلیسی-آمریکایی. دربارهی مرگ حلقهی وین یا پوزیتیویسم منطقی گفته میشود logical positivism is dead. این تا اندازهای درست است؛ اما به راستی چیزی که مردهاست حلقهی وین است نه پوزیتیویسم. و حتی نه پوزیتیویسم لوژیک به معنای عام. یعنی خود پوزیتیویسم، که گونهای زیرمجموعهای از آمپیریسم (آروینگروی) است، پیش از حلقهی وین وجود داشته است و پس از حلقهی وین نیز نقش خود را همچنان در متابولیسم اندیشگی بازی میکند و بازی خواهد کرد. فراموش نکنید که دانشهای طبیعی به گوهر به میزانی پوزیتیویستیک هستند. در خواندههای این سخنگو، سر کارل رایموند پوپر، خود را در مرگ پوزیتیویسم لوژیک و حلقهی وین نقشآفرین میداند. اما در واقع، آن که باعث نابودی حلقهی وین شد، نه پوپر، بلکه آدولف هیتلر بود. در دههی 1930، و به ویژه پس از 1933، سال روی کار آمدن هیتلر، جو خفقان در وین شدیدتر میشد. نازیسم فلسفهی حلقهی وین را بلشویسم فرهنگی و مخرب، افسادگر، اعلام داشت. الحاق اتریش به آلمان در مارس 1938، تیر خلاص را رها کرد و به فعالیت حلقهی وین پایان داد. بر روی هم در آلمان و اتریش ملحق شده به آلمان، در سپهر فلسفه، فنومنولوژی (پدیدهشناسی) و اگزیستانسیالیسم، به زندگی خود ادامه دادند. ولی پوزیتیویسم منطقی، مارکسیسم، و روانکاوی دیگر پروانهی زیست نداشتند و نمایندگان مایهور آنها به کشورهای دیگر، به ویژه، به آمریکای شمالی مهاجرت کردند. بازگردیم به دنبالهی جستار، فلسفهی تحلیلی کلاسیک. فرگه منطقدانی است که به intension، مفهوم، گنجانهی مفهوم، بیشتر اهمیت میدهد تا فیسلوفان انگلیسی مانند راسل، که سراسر منطق برای او extensional است. extension: مصداق، گسترهی مفهومی. دربارهی نقش فرگه و راسل و مایهوری و پیشاهنگی ایشان در فلسفهی کلاسیک بسیار نوشته شدهاست. دامت، در 1993، فرگه را پایهگذار فلسفهی تحلیلی میداند نه راسل. ولی در این باره جدانگریهایی نیز بر جاست. با این همه ترتیب بالا پیشیداشتن فرگه بر راسل، از نگرگاه زمانی و مفهومی، میتواند از گونهای برونآفتگی (عینیت) بهرهمند باشد. در برابر گرایش منطقی و ریاضی، از همان آغاز، هم در کمبریج و هم در آکسفورد، فیلسوفانی بودند که به پژوهش و تدقیق در زبان طبیعی عادی و معمولی، هم در زمینهی مفهومها و هم در زمینهی ساختارها میپرداختند. از جمله جورج ادوارد مور در کمبریج، و فیلسوفان زبان عادی آکسفورد مثل جی. ال. آستین، مؤلف کتاب، گیلبرت رایل و سپستر همچنین سر پیتر فردریک استراوسون، سر آلفرد جولز. ایر، پیشنهنده و معرفیکنندهی فلسفهی پوزیتیویسم منطقی در بریتانیا، نویسندهی کتاب درخشانlanguage, truth, and logic (1936) نیز پایگاهش در آکسفورد بود. گفته میشود که مور ملهم از برنتانو و الکسیوس ماینونگ (1853 - 1920) فیلسوف اتریشی، است. مور به نوبهی خود به میزانی همچنین در هستیپذیری فلسفهی زبانی آکسفورد نفوذ داشته است. از سوی دیگر، مور پدافندهی common sense (فهم عادی)در فلسفه نیز هست. به نگر من، نخستین فیلسوف پرورندهی نیروی common sense ارسطوست ولی در سدههای نوین یکی از جنبههای فلسفه،رهایی اندیشه از قیدهای common sense بودهاست. به یاد آوریم جملهی نیلز بور فیزیکدان را به دانشجوی فیزیک که نوآوری خود را با وی در میان گذاشته بود: 'Your theory is crazy, but it's not crazy enough to be true. [نظريه¬ي شما نامعقول است، ولي آن اندازه نامعقول نيست که صادق باشد. ] باری، راسل و ویتگنشتاینِ تراکتاتوس به¬سامان به دنبال زبان منطقی ایدهآل و علامتنویسی ایدهآل (notation) بودهاند. و فیلسوفان آکسفورد به دنبال تحلیل زبان عادی. یعنی هم بدانگاه که راسل و ویتگنشتاین تراکتاتوس با وجود دیگرسانیهای آشکار، به جنبههای گوناگون atomic proposition (گزاره¬هاي اتمي) و logical atomism (اتميسم منطقي) میپرداختند، هم بدانگاه که ویتگنشتاین تراکتاتوس picture theory (نظريه تصويري) را میآفرید و کارناپ دربارهی ساختمان منطقی جهان مینوشت، فیلسوفان آکسفورد speech act زبان گفتاري عادي را به کلیترین معنا و نشانهگري در نگر داشتند. اصطلاحی که سپستر به وسیلهی آستین وضع گرديد. در ضمن، مفهوم و اصطلاح logical atomism در اصل از آنِ راسل است. ولی ویتگنشتاین واکاویهای فلسفی تا اندازهای به فیلسوفان پژوهندهی زبان عادی نزدیک میآید. جستار language gamesِ بازي هاي زباني ویتگنشتاین در واکاویهای فلسفی مطرح میشود. برخی از کانتیننتالیستها، کانتیننتالیستهای ایرانی به ویژه، نسبت به اصطلاح اخیر حساسیت نشان میدهند. ولی این نکته گذران یاد شد. حاشیه. در پژوهشهای خود درباره ویتگنشتاین به نکتهای برخوردم که تا کنون چیزی دربارهی آن ننوشتهاند. و آن همانندی حس شدنیِ سبک نگارش و شیوهی اندیشیدن ویتگنشتاین و آگوستینوس قدیس است. اکنون اگر به ویژه توجه خود را به سوی منطقدانان فلسفهی تحلیلی کلاسیک بگردانیم، باید بپرسیم به چه معنا و با چه سازوکاری منطق سویهی فلسفی دارد یا مییابد. مسألهی اصلی که منطق نمادین را سر راستانه فلسفی میگرداند، بهرهگیری از مدلهای زبانی، به¬ویژه مدلهای زبان طبیعی، است. یعنی هرگونه پژوهشِ مَتازبان (در برابر meta-language) فلسفی است. زبان طبیعی هم در مدلهای منطقورزان فلسفهی تحلیلی مطرح میشود، که به ویژه به زبانهای صوری می¬پردازند، و هر آینه هم در پژوهشهای آن گروه از پژوهشگران زبان عادی که سرراستانه به منطق نمیپردازند. برخی از جنبههای فلسفههای مربوط به شالودههای ریاضیات، یعنی، منطق¬گروي logicism و فرمالیسم، با فلسفهی تحلیلی تداخل میکنند. این تداخل به ویژه درفتاد [درمورد] پوزیتیويسم لوژیک حلقهی وین آشکارتر است تا در فتاد گونههای دیگر فلسفهی تحلیلی؛ ولی ما اکنون به این جستار نمیپردازیم. دربارهی جنبهی فلسفی منطق با مدلهای زبان طبیعی همهی مقولههای زیر، افزون بر منطقی بودن، به مقولههای فلسفی هم ترامیدیسند و در نتیجه فلسفهی تحلیلی هستی میپذیرد: معنا به هر معنایی که گرفته شود و راستی (صدق)، وصفهای معین، منطق وجهی (modal logic)، منطق مرتبههای دوم و بالاتر، نگره نوعها (second and higher order logics, theory of types, ). سنجش کوتاه دربارهی فلسفهی تحلیلی الف) تحلیل (analysis) در سیستمهای استاتیک کارایی بیشتری دارد تا در سیستمهای دینامیک. در سیستمهای دینامیک برای شناخت افزون بر تحلیل، به باهمنهش (ترکیب / synthesis)، سازوکارها و پارامترهای دیگری نیز نیاز است یا بیشتر نیاز است که ما در اینجا نمیتوانیم به آنها بپردازیم.
ب) دقت در زبان، یکی از سویههای فلسفهی تحلیلی کلاسیک، دقت در زبان بودهاست، خواه در زبانهای صوری ایدهآل، خواه در زبان طبیعی. اعمال دقت در وهلهی نخست یک روش است. هر آینه همواره میتوان کوشید تا دقت زبان را بیشتر کرد ولی مرحلههایي فرا توانند رسید که میباید بهایی برای کاربست دقت بیشتر پرداخت. اگر دقت به هدف ترادیسد [تبديل شود] آنگاه توانستنی است کار به سترونی اندیشگی (عقم فکری) بینجامد. یعنی اگر به انضباط فکری بیش از حد توجه شود آنگاه فرهنگ و آفرینندگی به زینهها [به¬مراتب] آسیب خواهند دید. این اتهام به فلسفهی تحلیلی وارد شده است.
پ) گفته میشود که فلسفهی تحلیلی معرض این سیج [خطر] قرار دارد که به پرسمان هایی که عموماً مسألههای جدی انسانی دریافته میشوند، نپردازد و خود را ایواز (صرفاً) به «روش» کرانمند سازد. برای نمونه، گفته میشود که فلسفهی تحلیلی در برابر مقولههای گرانسنگی مانند عدالت اجتماعی بی¬یک¬سو يا بی¬طرف است. ولی به نگر من به همان سان که مارکس و راولز حق دارند به عدالت اجتماعی بپردازند، یک فیلسوف تحلیلی نیز حق دارد در دپارتمان خود دربارهی نکتههای ظریف de dicto و de re پژوهش کند. هیچ کس نمیتواند به دیگری دیکته کند که مسألهی مهم فلسفی چیست؛ هر چند میتواند یا باید بتواند عقیدهی خود را آزادانه ابراز کند. نحلههای فلسفی تحلیلی در قارهی اروپا از دوران پریکلس تا امروز، 2011؛ چند اشاره
نخست باید گفت که تحلیل به هر معنایی که گرفته شود به میزانی در هر فیلسوفی یافته خواهد شد. در گوهر خویش هنری نیست اگر ما برای نمونه نشان دهیم که در فلان فیلسوف این یا آن شهر تا اندازهای سویهی آنالیتیک دارد. ازاین¬رو من تنها به نمونههای مایه¬ور اشاره خواهم کرد.
اگر آیستولوس و سنکا و شيکسپیر و تالستوی و داستایفسکی را کنار گذاریم، یکی از نخستین فیلسوفان تحلیلی، سوفیست بزرگ سدهی پنجم پیش از دوران مشترک، the four common era BCE ، پروتاگوراس است. پروتاگوراس چنان پایه گذار subjectivism و relativism مانند بیشتر سوفیستها زبانشناس نیز بود و نخستین دستور زبان یونانی را تدوین کرد که افسوس¬مندانه به دست ما نرسیدهاست. و دستور زبان به¬ویژه دستوری که برای نخستین بار نوشته شود، تحلیل زبان است. افلاطون در برخی از دیالوگ¬های خود، برای نمونه در تِهآی¬تتوس، تشنيک ¬هاي تحلیلی را به کار می¬برد. میتوان ارسطو را به دقیقترین معنای کلمه، و به ویژه به معنای امروزین، یک فیلسوف تحلیلی، و به معنای عام، حتی یک پوزیتیویست لوژیک، و باز به یک معنای دقیق، یعنی معنای انگلیسی سدهی هجدهمی یک دئیست به شمار آورد. و میتوان تا دوران مدرن فیلسوفان دیگری را نیز بر شمرد. دو تن از سه فیلسوف بزرگ خردگرای سدهی هفدهم، یعنی دکارت و به ویژه لایبنتیس، اینجا و آنجا روشهای تحلیلی را به کار میگیرند. دکارت پایه گذار هندسهی تحلیلی است و لایبنتیس پایه گذار و الهام بخش ریاضیات گسسته است. وی همچنین پس از رایموندوس لولوس در سدهی سیزدهم نخستین منطق دان سمبلیک مدرن است. ایمانوئل کانت در دورهی سنجشگرانهی خود کاملاً در مقوله فلسفهی تحلیلی به معنای گستردهی آن میگنجد. سپس در رابطه با فلسفهی تحلیلی کلاسیک، باید فرگه، ویتگنشتاین، کارناپ، حلقهی وین، حلقهی برلین، را یاد کرد. همچنین هوسرل در فنومنولوژی تشنیکهای تحلیلی را به کار میبرد.
از سوی دیگر، باید به سه تن اشاره کرد که با اندیشهها و نو آوریهای اندیشگی خود سرنوشت اندیشش در اروپا و جهان را سخت زیر تأثیر خود قرار دادند و تکانهی شدید به فلسفهی ترادادی وارد کردند. این سه تن عبارتند از کارل مارکس، زیگموند فروید، و آلبرت آينشتاین. مارکس خود یک فیلسوف بزرگ همتراز دیگر بزرگان است. اما نهش او در برابر فلسفهی ترادادی پادفلسفه است. این امر در همهی نوشتههای او از جمله در ایدئولوژی آلمانی، که با فردریش انگلس و موزش موسه هس نوشته شده، 1846 چاپ - پخش شده و 1932، به خوبی روشن است. او که در طنز تلخ و گزنده استاد است، و گاه حتی از هملت نیز پیشی میگیرد، هیچ فرصتی را برای آفند به فلسفهی کلاسیک آلمان و ایدهآلیسم آلمانی از دست نمیدهد. در این زمینه نهش او در برابر هگل همارج سنجش هستی بسیار اندرستیک است. همهنگام، هم مارکس و هم انگلس، در پارهای بزنگاهها ارج پنهان خود را به فلسفهی کلاسیک آلمان آشکار میکنند. انگلس: «جنبش طبقهی کارگر آلمان وارث فلسفهی کلاسیک آلمان است» (لوتویش فویرباخ و پایان فلسفهی کلاسیک آلمان، 1888، جملهی فرجامین). از سوی دیگر، هم مارکس و هم بیشتر از مارکس، انگلس، دارای سویههای آشکار پوزیتیویستی نیز هستند و بدین سان، با وجود تغییرگرا بودن، سخت تحلیل نیز می¬باشند. میافزایم که جاناتان در آکسفورد مارکسیسم تحلیلی را بنیان نهادهاست در 1988. بر روی هم، مارکس در تحلیل خود از رژیم سرمایه داری و فروید در تحلیل خود از روان بشر، ضمیر آگاه و ضمیر ناخودآگاه، تاریک چنان دقیق و سرسختانه و بی رحمانه پیش میروند که در تاریخ بشر همتا ندارند. و اما نفوذ آينشتاین به گونهای دیگر بودهاست. آينشتاین با روش پیوسته و آنالوگ به مسألهها میپردازد؛ بسنجید با لایبنتیس. بدین سان به این نتیجه میرسیم که در قارهی اروپا به¬راستی فلسفهی تحلیلي وجود دارد. فلسفهی قارهای و فلسفهی تحلیلی مجموعه هایی از هم جدا (disjunctive) نیستند بلکه با یکدیگر اندربرش (تقاطع) دارند. فردید کلی فلسفههای قارهای اروپا؛ تنوع و گوناگونی فلسفههای قارهای و همسنجش با فلسفهی بریتانیایی من فلسفه را به دو جریان گسترده بخش میکنم: فلسفهی سرد / فلسفه گرم. فلسفهی سرد تنها به گزارش، تعبیر، و تفسیر جهان میپردازد و از این رو بیشتر با نظاره سر و کار دارد. فلسفهی گرم گنجانیده¬مند، انرژی¬مند، دینامیک، و تغییرگراست و در آن گزارش و تعبیر و تفسیر در خدمت گونهای تغییر و جنبش¬اند. مهمترین نمایندهی فلسفهی گرم در دوران باستان افلاطون است که دربن یک فیلسوف سیاسی است. مهمترین نمایندهی فلسفهی سرد در دوران باستان ارسطو است. منطق و ریاضیات برروی¬هم در مقولهی شیوهی اندیشش سرد قرار میگیرند و جامعه شناسی و سیاست و نگرههای جنبشهای سیاسی و اجتماعی تاریخی در مقولهی شیوهی اندیشش گرم. در برابر قارهی اروپا که هم جریان سرد دارد و هم جریان گرم، در بریتانیا برروی¬هم جریان سرد فرمان¬روا بودهاست. خونسردی مثال زدنی انگلیسی، خود را در فلسفه نیز نشان میدهد.
فلسفهی بریتانیایی از آغاز یعنی از راجر بیکن در آکسفورد در قرن سیزدهم تا فلسفهی تحلیلی نوین در خط آروین¬گروی (empiricism) بودهاست. بریتانیا همچنین از پایگاههای عمدهی مادی¬گروی (materialism)، نمیدانمکیشی(agnosticism)، پوزیتیویسم و دئیسم است. بیندیشید به خط فرانسیس بیکن، لاک، هیوم، در برابر خط دکارت، اسپینوزا، لایبنتیس. و این تقابل همچنان ادامه دارد. هر آینه یک گسست کوتاه مدت در دهههای پایانی سدهی نوزدهم و سالهای آغازین سدهی بیستم در این تراداد درازآهنگ آمپریستی-متریالیستی- پوزیتیویستی رخ میدهد. هگل در برخی از دانشگاههای بریتانیا مطرح میشود اما با قیام راسل و مور در برابر آن به خاموشی میگراید. به هر سان در یکی دو سه دههای که برخی از دانشگاههای بریتانیایی زیر نفوذ ایدهآلیسم هگل قرار گرفتند، خود یک فیلسوف ایدهآلیست بزرگ را به بشریت هدیه نکردند.
باز گردیم به خط اصلی فلسفهی بریتانیایی. لاک انگلیسی است، ولی من در اینجا اصطلاح بریتانیایی را بیهوده به کار نبردم. اسکاتلند نیز بزرگان خود را دارد. هیوم، که برخی از فلسفه-تاریخ نگاران او را در فلسفه حتی صدرنشین¬تر از ایمانوئل کانت میدانند، اسکاتلندی است. نکتهی اندرستیک آنکه نیاکان خود کانت نیز اسکاتلندی بودهاند. آدام اسمیت، فیلسوف و جامعه شناس اقتصاددان اسکاتلندی است. فونوریکت (نه فونرایت)، جانشین ویتگنشتاین در کرسی استادی فلسفه در کمبریج، فنلاندی سوئدی زبان، پیشینهی نژادیاش به اسکاتلند میرسد. در قارهی اروپا، هر گونه هستی شناسی (ontology) زمینهی فلسفه¬ورزی بودهاست. ما داروینیسم را که علمیاست مرهون بریتانیا هستیم ولی بیشتر ایسمهای مایه¬ور فلسفی و بیشتر جنبشهای اندیشگی بشریت از قارهی اروپا برخاسته اند. بیندیشید به فنومنولوژی، اگزیستانسیالیسم، مارکسیسم، فرویدیسم، نسبیت، پست مدرنیسم، یا مکتبهای سیاسی، سوسیالیسم، و افسوس، همچنین فاشیسم، نازیسم. استبداد میتواند هم¬خاوری باشد و هم باختری، ولی توتالیتاریسم یک پدیدهی ناب اروپایی است.
مایلم در اینجا اشاره کنم که به نگر من به¬راستی دوران پست مدرن واقعی است و فرا رسیدهاست. از جمله کامپیوتر، که هستی¬پذیری عملی و فرجامین خود را در استانهای یگانهی آمریکا یافت، از یک سوی، و آفند فلسفی به درون آخته (سوژه / subject) از دیگر سوی، نقطهی عطف دوران مدرن به دوران پست مدرن هستند. در روش شناسی و ابزارهای اندیشگی و مفهومهای روشنفکری و دانشی نیز بسیاری از وسیلهها و مقولهها و هنجارها در قارهی اروپا ساخته شدهاند. برای نمونه a priori، a posteriori، مطلق، نسبی، درخود، ضمیر آگاه، ضمیر ناخودآگاه، زیربنا (زیرساخت)، روبنا (روساخت)، و دیگرها. سیستم متریک یکانها نیز نوآوری قارهی اروپا است. به سان کلی در بریتانیا و به¬ویژه در انگلستان آدمیان درباره laying down the law (وضع قانون) اکراه دارند. بریتانیا هنوز قانون اساسی نوشته ندارد. لطف آن سرزمین نیز به همین چیزهاست.
برروی¬هم، فیلسوفان قارهای درباره همنهش (با هم¬نهاد / synthesis) و مفهوم¬سازی (conceptualization) نیرومندتر از فیلسوفان بریتانیایی بودهاند. یعنی با یاری جستن از فلسفهی افلاطون، قاره¬ایها هم به دیالکتیک فرودآینده پرداخته¬اند، کاری که بریتانیاییها در آن بسیار نیرومندند، و هم به دیالکتیک فرازرونده، یعنی به مفهوم¬سازی، کاری که بریتانیاییها در آن از حد قاره¬ایها فراتر نرفته¬اند. رجوع کنید به: افلاطون، فیلبوس، و پولیتئیا. در ضمن واژههای همخوان افلاطون با سنتز و آنالیز، به سامان (سوناگوگ / گردآوری) و دیایرسیس (جداسازی) واگردون نیست. نکتهی حاشیه¬ای:«تقسیم کن حکومت کن» [فرِّق تَسُد] به هیچ روی تنها یک روش سیاسی نیست. این یک سویهی نیرومند روحیهی انگلیسی و بریتانیایی است. برخی از فیلسوفان آلمانیزبان، همچنین کاریزماتیک (فرّهی) هستند و، برروی¬هم، در یک فضای رومانتیک فلسفه میورزند. به خلاف فیلسوفان فرانسوی که به کوی و برزن میآیند و گاه در تیادور خیابان روی صندلیهای یک کافه چیز مینویسند، بسیاری از فیلسوفان آلمانیزبان در برج عاج میزیند. در این زمینه مفهوم روشنفکر نیز اندرستیک است. مفهوم روشنفکری از آن فرانسه و از آن روسیه سدهی نوزدهم است. آلمان روی هم رفته روشنفکر ندارد. آلمان فرزانه دارد. آلمان فیلسوف دارد. در برابر، ولتر، سرنمون، یا انموزج العوایل [نمیدانم!!!!!!!! این تعبیر که الآن هست که قطعا اشتباه است. فقط آوانوشت آن چه شنیدم است!] یک روشنفکر، و فیلسوف مدرن و ژان پل سارتر هدیهی فرانسه به بشریتند.
نمونهای از فلسفهی انرژی مند و تغییر گرا مارکس در برنهادهی یازدهم مجموعهی تزهای فویرباخ چنین میگوید: «فیلسوفان جهان را تنها به شیوههای گوناگون تعبیر کردهآند، مسأله اما بر سر تغییر دادن آن است.» من برای این تز مارکس دست کم یک پاد نمونهی نسبی یافته¬ام. فیلسوف یونانی، افلاطون، کوشید با نوشتارهایش جهان را تعبیر کند و همچنین کوشید تا با برخی از نوشتارهایش کشورداری (پولیتئیا) قانونها (نوموس) و واکنش¬گری¬اش، سفرهایش به سیسیل، جهان را تغییر کند. در هر دو فتاد، جهان یعنی جامعهی بشری. اندرمیان افلاطون و مارکس نیز بسیاری از اندیشه¬کاران اروپایی، خواه قارهای خواه بریتانیایی، سودای تغییر جهان را داشتند. به هر سان، آدمیان میاندیشند و تا آنجا که میاندیشند به چیزهای گوناگون میاندیشند. از جملهی این چیزها چیستی (هویت)، هستی (وجود)، هستی شناسی (انتولوژی)، ارزشها (اخلاق آیینیک / ethics)، زیباحسیک (استتیک)، مَتاگیتیک (متافیزیک)، عدالت (دادگستری اجتماعی)، و دیگرها. من چه هستم؟ چرا هستم؟ معنای زندگی چیست؟ یا پرسشهای کانت در سنجش خرد ناب (a835، b833): 1. من چه میتوانم بدانم 2. من چه بایستی بکنم 3. من به چه چیز حق دارم امیدوار باشم. همچنین بیندیشید به مفهوم¬سازی لایبنتیسی-ولفی-کانتی مایه¬ورترین نهش¬های اندیشگی چنانکه در بخش دویچم¬گویی ترافرازندهی سنجش خرد ناب میآید: من، جهان، خدا. قارهی اروپا یک چیز دیگر دارد که هیچ سرزمین دیگری به اندازهی اروپای قارهای آن را ندارد و آن زبان است، زبان یونانی و زبان آلمانی. بررسیهای مورفولوژیک و سمنتیک و سنتکتیک مرا به این نتیجه میرسانند که گوهر و ساختار زبانهای یونانی و آلمانی چنان است که به آفریدن فلسفههای بزرگ و ژرف میدان میدهد. فراگشتهای سپسین فلسفهی تحلیلی پس از سالهای 1960 – 1970 مرکز ثقل فلسفهی تحلیلی به آمریکا منتقل میشود. آمریکا در زمینهی منطق کشوری است غنی و مایه¬ور. بیندیشید به چارلز پرس (لطف کنید توجه بفرمایید که این پِرس هست نه پیرس؛ این را ما چک کردیم در منابع گوناگون.)، آلونزو چرچ، کواین، کریپکی، و دیگران. ولی در زمینهی فلسفهی تحلیلی در آمریکا آن پیوستگی تنگاتنگی که در قارهی اروپا و در بریتانیا اندرمیان منطق و فلسفهی تحلیلی برقرار بود، برقرار نماند و هستی شناسیهای متنوعی در فلسفهی تحلیلی، چونان مدل و مایهی اندیشیدن، برگرفته شدند و در نتیجه به تشخيص این سخنگو فلسفهی تحلیلی کیستی و چیستی ویژه و خودایستای خویش را از دست داد و به چیزهای دیگری ترادیسید؛ مانند logic of pragmatism (دونالد دیویدسون)، philosophy of mind, cognitive sciences, functionalism, metaphysics. همچنین ماتریالیسم، که اکنون در عمل رشتهای است دانشی به گونههای تاریخیِ آن، از جمله به ماتریالیسم فردریش انگلس، بسیار نزدیک است و دیگرها که بیرون از این بافتارند.
نکتهی شگفت و اندرستیک آنکه از شوخی روزگار آن چه فلسفهی قارهای نامیده میشود اکنون در آمریکای شمالی بسیار محبوب است. محبوب¬ترین شاعر آمریکا نیز اکنون مولانا جلال الدین رومیبلخی است. از سوی دیگر، بر روی هم، تا سالهای فرجامین سدهی بیستم، فلسفه اندک اندک در زمینهی سرزندگی و آفرینندگی و جهت¬یابی کمبود پیدا کرد و این کسالت تا کنون ادامه دارد. چنانکه برخی از فلسفه¬نگاران از مرگ فلسفه به سان کلی و مرگ فلسفهی تحلیلی به معنای خاص سخن میگویند. اکنون، از این جا به کجا میرویم دربارهی آشتی ِ دو جریان فلسفهی تحلیلی و فلسفهی قارهای که گاه در نوشتارگان به آن اشاره میشود. اگر آشتی به آن معنا گرفته شود که دو طرف قدری کوتاه بیایند و به مرکز روی کنند و زمینهی مشترکی را بیابند، این بی مایه ساختن فلسفه خواهد بود. بهتر است آشتی به آن معنا دریافته شود که مکتبهای اندیشگی در یک فضای متمدن افلاطونی آزادانه به پرورش اندیشههای خود بپردازند و با تیزی اندیشگی در یک دیالکتیک (دویچمگوی) سالم نقش خود را در متابولیسم اندیشگی بازی کنند. آن چه مربوط به فلسفه در ایران است در خواندههای خود گاه به این پرسش بر میخورم که آیا ما باید به دنبال فلسفهی تحلیلی برویم یا به دنبال فلسفهی قاره¬ای؟ نخست آنکه «ما» در فلسفه بی معناست. سوژهی اندیشنده در هر فتاد باید مستقل بیندیشد. سپس این پرسش به نظر من باز نمایندهی یک روحیهی مستعمراتی است. بگذارید همهی فلسفههای گوناگون در جامعهی اندیشه¬کاران مطرح و مطالعه شوند و بگذارید اندیشه داران اندیشه کاران خود نیز بیندیشند، به جای آنکه تنها به دنبال x بروند یا به دنبال y. ماشین اندیشنده و آفرینش فلسفههای نوین مایلم در پایان این گفتار، آن چه که در پایانِ رسالهی وین نوشتهام را بازباره فراگویم. بشر گام نخست را در فلسفه با سلسلهی اعصاب و مغز خود برداشته است، و ما مدتهاست در فلسفه دور میزنیم. ولی اکنون با در دست بودن وسیلههای نوین ساختِ بشر، هنگام آن است که گام دوم در فلسفه را ماشین اندیشندهی ساخت بشر بردارد. این ماشین میتواند الکترونیک، زیست شناختی، یا آمیختهای از این دو، باشد یا با سازوکارهایی ساخته شود و کار کند که اکنون ما هیچ تصوری هم از آنها نداریم. به هر سان، این ماشین انتظار میرود که فلسفه بیافریند؛ فلسفه هایی بزرگتر از آن چه سرراستانه برونداد مغز بشر است. و آنگاه ذهن ماشین، یعنی ذهن فیلسوف مصنوعی، نهشتهی تازهای خواهد بود برای ذهن فیلسوف طبیعی. و یک متاگیتیک (متافیزیک) نوین هستی خواهد پذیرفت. خانمها، آقایان! سپاسگزارم
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید