1394/1/15 ۰۹:۱۳
اواسط دهه پنجاه، کتابی به دستم افتاد که آن را نه چندان علاقهمندانه مطالعه کردم. کتابی تخصصی بود و با ذوق و شوق من چندان مرتبط نبود؛ اما آنچه موجب شیفتگیام شد، مفاهیم و مضامینی بود که استاد باستانی پاریزی در پاورقیهای کتاب سیاست و اقتصاد عصر صفوی، نوشته بودند. اینجا بود که اول بار با نام حضرت استادی آشنا شدم و از کتابخانه عمومی شهرستان، دیگر تألیفات استاد را خواستم. خاتون هفت قلعه را خواندم و مقاله «سرنوشت سر امام حسین(ع)» موضوعی نو و تازه به نظرم رسید. باز هم پاورقیها و حواشی، بیشتر از متن کتابها، شیفتهترم ساخت. همینطور تا این که مهر ماه سال پنجاه و چهار در بیست سالگی دانشجوی ادبیات فارسی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران شدم ـ با احتساب مردودی در پایه ششم ابتدایی و اول دبیرستان!
«رنج و عنای جهان اگرچه دراز است
با بد و با نیک بیگمان به سر آید
چرخ مسافر ز بهر ماست شب و روز
هر چه یکی رفت بر اثر، دگر آید
ما سفر برگذشتنی، گذراندیم
تا سفر ناگذاشتنی بدر آید»
(ناصرخسرو، سفرنامه)
از آرزوها و اسفهای زندگانی من، یکی هم اینکه: ای کاش، فقط پنج سال زودتر به دنیا آمده بودم و یا خداوند حکیم به عمر پربرکت استاد بیبدیل مرحوم فروزانفر میافزود و من به درک و دیدار ایشان نایل میشدم. اینجا بیاختیار این شعر معروف شاعر شیعی، ابوطیب مصعبی، برایم تداعی شد:
جهانا همانا فسوسی و بازی
که با کس نپایی و با کس نسازی …
چرا عمر طاووس و درّاج کوته
چرا مار و کرکس زید در درازی
صد و اند ساله یکی مرد غرچه
چرا زیست شصت و سه آن مرد تازی
غرچه: نادان و زبون (سرمه سلیمانی، ص ۱۷۵)
و این بیت معروف انوری یاد آمد:
هزار نقش برآرد زمانه و نبود
یکی از آنچه در آیینه تصور ماست
(دیوان، ج ۱،ص ۴۱، تصحیح مدرس رضوی)
وقتی این کاشکیها و اسفهای خود را برای استاد بزرگوارم جناب دکتر اسماعیل حاکمی والا بیان میکردم، ایشان ـ که خدایش شفای عاجل دهاد ـ قریب به مضمون فرمودند: ای کاش من هم به افتخار درک و دیدار ملکالشعرای بهار نایل میآمدم.
بگذاریم و بگذریم. از اینکه دانشجوی دانشگاهی بودم که استاد و رئیس کتابخانه مرکزی آن، ایرج افشار بود؛ به خود میبالیدم و از درک محضر پرفیض استادانی بزرگ که روی در نقاب خاک کشیدهاند؛ احساس افتخار میکردم: دکتر زرینکوب، دکتر سادات ناصری، دکتر بحرالعلومی، دکتر ضیاءالدین سجادی، دکتر سیدجعفر شهیدی، دکتر حسین لسان، دکتر جوینی، دکترمحمد اسماعیل رضوانی، استاد عبدالله نورانی و دکتر خسرو فرشید وردو ….
از درگاه ایزد توانا برای سایر استادان عالیقدر آرزوی سلامت و سعادت داریم: دکتر شفیعی کدکنی، دکتر مصفا، دکترمحقق، دکتر تجلیل، دکتر جهانگیری، دکتر ژاله آموزگار، دکترمنوچهر و دکتر غلامرضا ستوده، دکتر شکیب، دکترحاکمی، دکترشیخالاسلامی، دکتر اسلامی ندوشن، دکتر محسن ابوالقاسمی، دکترحسین بهزادیاندوهجردی، دکتر بانو کریمی (مصفّا) و …
اما در این میانه، استادانی چشم و دلم را بیشتر جلب میکردند؛ از جمله باستانی پاریزی. برای دیدارش به طبقه چهارم دانشکده ادبیات، به گروه تاریخ میرفتم و از محضرش به صورت مستمع آزاد استفاده میکردم. اجازه بدهید به صراحت عرض کنم که گروه تاریخ دانشکده ادبیات دانشگاه تهران، به نام نامی استاد باستانی پاریزی شناخته میشود و این که امروز دانشمندی چونان دکتر رسول جعفریان در گروه تاریخ هستند، موجب خشنودی دوستداران علم و ادب و تاریخ تواند بود.
برای شرکت در مراسم تشییع حضرت استاد پاریزی، خود را به حیاط دانشکده ادبیات دانشگاه تهران رسانده؛ در عین این که از فقدان این یگانه روزگار، غمگین و متأثر شده بودم، دیدار بسیاری از استادان، فرصتی مغتنم بود. هنگام بدرود از پیشگاه دکتر شفیعی کدکنی که باستانی را «صیاد لحظههای تاریخ» معرفی فرمودهاند؛ میگفتم: بعد از وفات ایرج افشار، دوست دیرینش باستانی پاریزی، آن مقاله بلند و خواندنی را در رثای او نوشت (سلیمانی در پای مور، اطلاعات، شنبه بیست و یکم اسفند ۱۳۸۹)؛ اما آیا در این بحبوحه تعطیلات نوروزی، چه خواهد شد؟
از استادم جناب دکتر مظاهر مصفاـ که سایهشان بر سر دوستان همچنان مستدام باد ـ از سه دهه پیشتر، هماره مطلبی به یاد دارم که در ذهنم خلجان میکند. ایشان میفرمودند: زمانه آنقدر بذال و بخشنده نیست که دو خیام، دو بوعلیسینا، دو فارابی، دو غزالی، دو ناصرخسرو، دو سنایی، دو فردوسی، و در مثنوی بزمی دو نظامی گنجهای، و در مثنوی عارفانه دو مولانا و در غزل عاشقانه دو سعدی و در غزل عارفانه دو حافظ و در شعر سبک هندی دو صائب تبریزی ارائه بدهد. در تایید گفته دکتر مصفا، این بیت از خاقانی چه نیکوست:
هست در گیتی سلیمان صد هزار
یک سلیمان را نگین جستیم، نیست
من بنده، در ادامه این مضمون عرض میکنم که در سده اخیر هم، دو فروزانفر، دو شفیعی کدکنی، دو مهدوی دامغانی، دو ایرج افشار، دو زریاب خویی، دو زرینکوب، دو باستانی پاریزی، دو عباس اقبال، دو عبدالحسین نوایی و دو شجریان، نخواهیم داشت. به قول مسعود فرزاد:
چرا تیره شد چشمه دوستی
در این آب صافی صفایی نماند
تو گویی که ناگاه مرغ وفا
بپرید و زو جای پایی نماند
پریشان شد آن مجمع یکدلان
وز ایشان بجز ماجرایی نماند.
بیاییم از دل و جان، قدرشناس زندهها و ثناگوی رفتگان باشیم و نیز سپاسگزار و مشوق عزیزانی چون دکتر محقق (رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی) و جناب علی دهباشی، مدیر و سردبیر محترم نشریه وزین بخارا و جناب محمد خانی (مرکز فرهنگی شهرکتاب).
به امید روزی که مصادیق واقعبینانه این جمله دوست دانشمندم جناب رفیع (جلال اطلاعات) که: «در ایران زندهخوب و مرده بد نداریم»، زدوده و کاسته گردد. با بیتی از صائب، بپردازیم به ذکر جمیل مرحوم، حضرت «مخلص پاریزی».
لذت نمانده است زآینده حیات
از عیشهای رفته دلی شاد میکنیم
***
آنچه باستانی پاریزی را درمیان اقران و امثال خویش یگانه ساخته و در بین مورخان شهیر معاصر،نظیر بزرگانی چون پیرنیا مشیرالدوله و عباس اقبال و شاگرد برجستهاش عبدالحسین نوایی، زرینکوب و زریاب خویی ممتاز کرده است؛ در حقیقت، برترین و بزرگترین هنر اوست، این که طنز و شعر و ادبیات را، شجاعانه و مقتدرانه، چاشنی مطالب و مضامین کتابها و مقالات تاریخی ساخت و از این رو، چنان اقبال و استقبالی در نسل امروز ـ به ویژه دانشگاهیان ـ به وجود آورد که کثرت تألیفات او و تجدیدچاپهای متعدد و تیراژهای پرشمار، شاهد صادق این مدعاست.
مخاطبان آثار استاد، نه فقط از میان دانشگاهیان و اقشار تحصیلکرده بل از مردم کوچه و بازار نیز در این شمارند. با این همه، چنین شیوه تاریخنگاری، بالطبع، منتقدانی نیز داشته است. وقتی به استاد بزرگوارم جناب دکتر زرینکوب میگفتم، شما که این همه از مبحث «تأثیر شعر در نفوس» میگویید؛ چرا آثارتان ـ به ویژه نوشتههای تاریخی را ـ چون تألیفات استاد پاریزی، به زیور و زینت شعر و ادب فارسی، تأثیرگذارتر نمیکنید؟ ایشان فرمودند: این شیوه دیگر متروک شده است.
در کشور ما سرانه مطالعه، متأسفانه آنقدر اندک است که «من عاجزم ز گفتن و گوش از شنیدنش» ـ حتی در جامعه دانشگاهی. جالب توجه است برای مثال عرض شود که اثری مهم و ارزشمند و خواندنی، چون «تلبیس ابلیس» تألیف جاودانه ابوالفرج ابن جوزی ـ استاد سعدی در نظامیه بغداد ـ ترجمه استاد علیرضا ذکاوتی قراگزلو و ناشری دولتی یعنی مرکز نشر دانشگاهی، فقط در یک هزار نسخه (چاپ دوم) تجدید چاپ شده است!
آنهم در زمانی که گفته میشود جمعیت دانشجویی کشور، طی این سه دهه و نیم، بیست و پنج برابر شده است.
حال در چنین کساد بازار کتاب و مطالعه، در نظر آورید استادی چون باستانی پاریزی را که چنان ابتکاری در شیوه تاریخنگاری پدید آورد «در لباسی که متکلمان را به کارآید و مترسلان را بلاغت بیفزاید». (دیباچه گلستان سعدی)
در این مورد، ممکن است به ذهن برخی خطور کند که باستانی پاریزی، در امرتاریخنویسی خود، همان کرده است که عدهای از شاعران متأخر سبک هندی ـ یا اصفهانی ـ کردهاند. شاعرانی اغلب در هیأت صاحبان حرف و مشاغل، همچون شاطر عباس صبوحی، قصاب کاشانی و… اینان شعر گرانقدر فارسی را، آنقدر متنازل و به قولی «همه فهم» ساختند و واژگانی و مفاهیمی «بازاری» و محاورهای به کار بردند که عاقبت برای نجات شعر فارسی از ابتذال، شعر دوره بازگشت ـ سبک عراقی و خراسانی ـ دوباره پا به عرصه وجود گذاشت.
اما این موضوع و این قیاس نامعقول را هرگز نتوان پذیرفت و بازهم عرض میکنم که باستانی پاریزی هنرمندانه و مبتکرانه، تاریخ را به میان تودهها برد، بدون اینکه خواص و جامعه دانشگاهی را از نظر دور دارد.
اشارهای هم به مراتب تواضع و فروتنی حضرت استاد خالی از لطف نیست. یادم نمیرود، استاد اتومبیل لادای سبز خود را میراند و با دقت به سلام و ابراز ادب دانشجویان پاسخ میداد و اینکه در لابهلای متون و نوشتهها فروتنانه، بارها و بارها، خود را «مخلص پاریزی» معرفی میکرد.
علاوه برهمه اینها، باستانی پاریزی، شاعری توانا و بسیار خوش ذوق و طنزآور بود و در قصیده و غزل، ید طولا داشت. همه شعرهای او که به طو پراکنده در پاورقیها و در کتابها و مقالاتش موجود است، اگر جمعآوری شود، خود دیوانی حجیم و خواندنی خواهد شد ـ مزید بر دفتر شعری که در سال ۱۳۴۱ باعنوان «یاد و یاد بود» چاپ شده. امیدوارم این کار سترگ به همت جناب میلاد عظیمی که دوستدار صمیمی حضرت استادی است، به منصه ظهور بنشیند.ذوق و سلیقه استاد راحتی به هنگام حزن و اندوه عمیق او میتوان مشاهده کرد. متن کوتاه آگهی فوت همسر حضرت استاد جالب توجه است ـ متوفی به سال ۱۳۷۹ شمسی ـ : «تقدیر خداوندی در رسید و «کوشش بسیار نامد سودمند» و همسرم بانوی عارفه بزرگوار حبیبه حائری، روی در نقاب خاک کشید و «خویش آسوده شد و کار مرا مشکل کرد…»طبق وصیت استاد، پیکرش در کنار همسر در قطعه ۲۵۰ در بهشت زهرا آرام یافته است. حافظهسرشار و تازه استاد، پر است از شعرها و تک بیتهای بیشماری که در لحظه ایجاب فوراً به تحکیم و تقویت موضوع کمک میکرد؛ مثلاً وقتی مدرسهای را که پیشتر در زمان وزارت پهلبد به نام «باستانی پاریزی» گذاشته بودند و با گذشت یکسال از انقلاب، نام مدرسه را «مقداد بن ابوالاسودِ دوئلی» ـ نحوی معروف عرب ـ میگذارند؛ ایشان این بیت را میآورد:
کارکنان سپهر بر سرِ دعوی شدند
آنچه بدادند دیر، باز گرفتند زود
مثالی دیگر: «… آرزو بر جوانان ۸۸ ساله که تازگی به دوران ۸۹ سالگی قدم گذاشتهاند عیب که نیست، هیچ، بلکه حُسن هم هست. «ما پیر شدیم و [دل] جوان است هنوز» (برف شیره سیاست) همین جا عرض کنم این مصراع با اندکی تغییر از رباعی پدر طنز فارسی، عبیدزاکانی، همشهری حقیر است؛ اصل رباعی چنین است:
دل درپی عشق دلبرانست هنوز
و ز عمر گذشته در گمانست هنوز
گفتیم که ما و او به هم پیر شویم
ما پیر شدیم و او جوانست هنوز
(کلیات عبیدزاکانی با مقدمه عباس اقبال)
باستانی پاریزی، در هر دو زمینه زبان نوشتار و زبان گفتار؛ چونان حکیم بزرگوار ناصر خسرو و قبادیانی، «بسیار سخن بوده است.
کثرت تألیفات او بیانگر این مدعاست. خود در مصاحبهای میفرمود: که بیش از «هزار مقاله» نوشته است و کثرت تألیفات او به صورت کتاب، برهمگنان روشن است. البته لازم به تذکر است که اغلب این «هزار مقاله» به صورت کتابهای متعدد نیز به زیور طبع آراسته است؛ «از پاریز تا پاریس» بگیر تا همین «برف شیره سیاست».
* * *
سخنرانیهای گرم و پرطرفدارش، خود موضوع مقالهای مجزا تواند بود که در این وجیزه نمیگنجد. به قول دوست دیرینش جمالزاده، مشتاقان وارادتمندان باستانی، پای خطابهها و نطقها و سخنرانیهایش «سبیل به سبیل» بیمژه برهم زدنی، مینشینند و گوش هوش فرا میسپارند و قند پارسی شعر و کلامش را به دل و جان خریدارند.
در سخنرانیهایش، شرط ضرور، یاد از کرمان و کرمانیان است؛ خود گوید: «…. باید به آن سوگندان که خوردهام وفا کنم و آن این است که: نباشد مجمعی یا سمیناری که من در آن شرکت کنم یا مقالهای بنویسم، مگر اینکه در آن، به تقریبی یا به تحقیقی یاد کرمان به میان آید.» (بخارا، ۹۰-۸۹٫ مهر ـ دی ۱۳۹۱ ص۱۱۱)وقتی در انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، استاد برای ایراد نطق دعوت شدند و فقط ده دقیقه وقت درنظر گرفته بودند، حضار با میل و رغبت تمام، محو سخنان ایشان بودند و زمان مقرر نیز سپری شده بود و تذکرات شفاهی و کتبی به ایشان همچنان ادامه داشت؛ استاد فرمودند: تا از کرمان و کرمانیان سخن نگویم، محال است تریبون را ترک کنم. آن سخنرانی حدود یک ساعت ادامه یافت و چه نیکو بود.
دیگر اینکه آثار باستانی پاریزی در حقیقت دایرهالمعارفی زنده است در شناخت اغلب رجال و بزرگان سده اخیر که گاه به ذکر اعماق زندگانی خصوصی افراد، سرک میکشد: بیان «بلد عقب بودن» (بچهدار نشدن) عدهای از آنها، داماد سرخانه بودن دکتر محمدعلی مهتدی رئیس وقت دبیرستان البرز تهران و همسر فرانسویش.در این دایرهالمعارفِ ذهنِ وقادِ باستانی، بسیاری افراد خاملالذکر و گمنام نیز، شناسانده میشوند؛ از «مرحوم مشتی رضاقلیِ ترک زنجانی دربان مدرسه شیخ عبدالحسینِ بازار کفاشها» که «از قزاقهای محمدعلی شاه بود و شاید یکی دو گلوله توپ به سمت مجلس شورای ملی هم انداخته باشد» تا «اصغر زنگیآبادی» و «کتلتهای نپختهاش» در دانشسرای مقدماتی کرمان، از معشوقکانی چون «محترم قزوینی» تا «عزیز کاشی»!
از دیگر ویژگیهای باستانی پاریزی، یکی هم شهامت و شجاعتِ ستودنی اوست که یادآور شجاعتها و شهامتهای حکیم بزرگوار ما یعنی ناصرخسرو قبادیانی در اقرار و اعترافِ روزگار جوانی است (دیوان ناصرخسرو، چاپ دانشگاه تهران، به ویژه صص ۱۰۱-۱۰۲-۱۷۲-۵۰۰-۵۳۵ و نیز رک: ص۳۴ سفرنامه، چاپ غنیزاده).با اینکه بیان این موضوع به اطاله کلام میانجامد، اما اجازه بدهید مطلبی خواندنی ذکر شود: «… این پیر منحنی ـ به قول حافظ ـ آن روزها به جای اینکه سرکلاس برود و درس بخواند و بیاید سر درس مرحوم محیط طباطبایی و مرحوم محمدجواد تربتی و مرحوم دکتر گوهرین… چیزی یاد بگیرد؛ میآمده میان این گروه دانشجو میپلکیده و از این گونه شعرها میگفته و عصرها که از مدرسه و بعد دانشگاه بیرون میآمده، سری به لالهزار میزده، آن نیز «گه به بالا رفته و گه سر سوی پایین زده» و عصرها که به مدرسه شیخ عبدالحسین یا به امیرآباد میرفته و ساعت ده هم که به دستور رئیس کوی دانشگاه همه چراغها خاموش میشد و حالا این آدم کی درس خوانده و کجا درس خوانده که هفت سال دبیر دبیرستانهای کرمان شده؟!» بچهها میگویند: این آدم پاریزی شاعر برف دی ماه و شاعر لالهزاری که میگفت:
لالهزارنو مگو کانجا بهشت دیگری است
وندر آن خوبان ار من نقش حورالعین زده
دلبران ارمنی، شیرین لبان شیرگیر
هر یکی راه هزاران خسروشیرین زده
ژیگولو از سادگی حیران شده در چارراه
ژیگولت بر کوره ره از کوچه برلین زده
(برف شیره سیاست، ص۶ اطلاعات،سهشنبه یکم بهمن ۱۳۹۲)
در پایان، بازمیگردم به مضمون اوایل این مقال با همه خوشبینیهایم، همانگونه که هرگز فردوسی و ناصرخسرو و مولانا و سعدی و حافظی دوباره نیامدهاند و هیچکس جایگزین آنها نشده است، اندیشه میکنم از اینکه هرگز باستانی پاریزی دیگری در تاریخ تکرار نگردد و راز عظمت اینان، همین است.
هست در عالم سلیمان صدهزار
یک سلیمان را نگین جُستیم، نیست
روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید