1403/3/22 ۱۰:۳۴
ایران با تاریخ و تمدن بسیار پربارش ناگفته های بسیاری در موضوعات گوناگون دارد و زمینه فراخی برای پژوهش و تحقیق درچند جنبه وجود دارد. آنچه در این نوشتار می آید، به قلم نویسنده و مترجم دانشوری است که سالها در این مسیر کوشیده و آثار متنوعی نوشته و ترجمه کرده است.
بیتردید ایرانشناسی در سده هیجدهم با آنكتیل دوپرون و با اوستاشناسی او آغاز شد و از اواخر سده هیجدهم میلادی برای شناخت تاریخ، دین، زبان و به طور كلی فرهنگ و هنر ایران باستان در اروپا اندام گرفت. در حقیقت این ایرانشناسان (اوستاشناسان نخستین) بودند كه بیشتر از دو سده بیوقفه اوستا و متنهای پهلوی مرتبط با اوستا را كاویدند و از انزوا بیرون كشیدند. تا پیدایش دانشی به نام ایرانشناسی، هر یك از جهانگردان در سفرنامههای خود، كم و بیش و خواسته و نخواسته، كاری ایرانشناسانه كرده بودند؛ اما این دانش پس از اینكه با اوستا آغاز شد و شكل گرفت و كم كم دوره اسلامی را نیز زیر پوشش خود قرار داد، در نیمه نخست سده بیستم به اوج شكوفایی خود رسید.
با آنكتیل دو پرون كه ترجمه فرانسوی اوستا را برای نخستین بار در اروپا منتشر كرد، اوستا و فرهنگ غنی ایران بر سر زبانها افتاد. البته گفتگوی پایانناپذیری وجود دارد كه یونان در سدههای پیش از میلاد اوستا را میشناخت و فلسفه افلاطون به شدت زیر نفوذ آموزههای زرتشت قرار داشت.1 واژه «مجیك» یا «ماژیك» (مغانه: جادویی) كه امروز در همه زبانهای اروپایی (با تلفظهای گوناگون) كاربرد دارد، باید در همین زمان به اروپا راه یافته باشد. از این فراتر هِرمپیوس گزارش كرده است كه: «بیست بار صدهزار بیت (بند) از اوستا به یونانی ترجمه شده است» كه به این ترتیب رقم اغراقآمیز یا شگفتانگیز دومیلیون بیت یا بند به دست میآید!
با آشنایی جهان غرب در سده 18 با اوستا و آیین زرتشت، تحقیقات اوستاشناسی رسماً آغاز شد و تا به امروز ادامه دارد. در حقیقت جز دوپرون، سیاحان و سوداگران ماجراجو پیشگامان ایرانشناسی بودند. در میان صدها سفرنامهای كه از اینان برجایمانده ،به آثاری برمیخوریم كه زمینه را برای تولد و رشد ایرانشناسی فراهم آوردند. با اینكه ایرانیان پس از اسلام، تا دو سده اخیر، شاید بیشتر از هر ملتی دست به قلم بردهاند، متاسفانه به اوضاع و احوال اجتماعی و چگونگی روزگاری كه در آن زیستهاند، توجه كمتری داشتهاند و بیشتر به سكوت گذشته است و خوشبختانه سفرنامهها این كمبود را تا حد زیادی جبران كردهاند. از سفرنامههای پیترو دلا واله (1667م)، شاردن (1711)، كمپفر (1712)، نیبور (1788) و موریه (1812) باید به نام طلایهداران ایرانشناسی نام برد. این سفرنامهها در كنار كارهای سیاحان اسلامی گرانبهاترین منابع جغرافیای تاریخیاند. به عبارت دیگر سفرنامهها شاهراههاییاند كه ما را به ایستگاهها و منزلهای پایانی هزارههای گمشده میرسانند.
كتابی كه در سال 1929 شوارتز از چكیده محتوای سیاحان اسلامی به نام «ایران در قرون وسطی در گزارشهای جغرافی دانان عرب» در لیپزیگ به چاپ رساند، از نخستین كارهای ایرانشناسی به شمار میآید. در پی تماس اروپا با فرهنگ و دین ایران، باستانشناسی نیز با شیوه علمی تازهای مطرح شد. نسیم ملایم بامدادی كار خود را كرده بود. هنوز دیری از انتشار اوستا نگذشته بود كه ایرانشناسان یكی پس از دیگری قدم به میدان تحقیق گذاشتند و نامداران بیشماری عمر پربار خود را وقف بازشناسی فرهنگ غنی ایران باستان كردند. به كمك ایرانشناسی، «شرقشناسی» به معنی عام كلمه نیز وارد مرحله نوین و جدی خود شد. اینك اوستا فقط یك كتاب دینی مقدس نبود، بلكه دانش زبانشناسی نیز ناگزیر از مراجعه مكرر به این پل ارتباطی استوار میان شرق و غرب، سنسكریت و زبانهای اروپایی شده بود.
بازخوانی خط میخی فارسی باستان
كار بازخوانی دورانساز خط میخی فارسی باستان بزرگترین دستاورد ایرانشناسی نوپا بود. اثر بینظیر كارستن نیبور، دانشمند آلمانی در سال 1764، در زمان پرآشوب كریمخانزند فقط دو هفته از ایران دیدن كرد و ضمن اقامتی چند روزه در تخت جمشید با دقت و هوشیاری تصویرهای گرانبهایی از سنگنبشتهها و سنگنگارههای آنجا تهیه كرد، سرانجام منجر به بازخوانی خط میخی فارسی باستان شد و پرده از اسرار تخت جمشید بركشید.
نیبور كه با سفرنامههای كمپفر آلمانی و شاردن فرانسوی با تخت جمشید آشنا بود، در كتاب خود نوشت: «دلم میخواهد وقتی كه در آینده یك اروپایی از تختجمشید دیدن میكند، از سنگنبشتههای زیادی كه در اینجا وجود دارد، رونوشت تهیه كند و این رونوشتها طوری باشند كه آدم بتواند مانند خود سنگنبشتهها، در رونوشتها هم یك یك حرفها را از همدیگر تشخیص بدهد. كمپفر و شاردن و دوبرین، هیچ كدام در تهیه رونوشت دقت نكردهاند و گمان میكنم همین بیدقتی سبب شده است كه كسی تا كنون به خواندن این سنگنبشتهها نپردازد.»
دوبرین ـ جهانگرد هلندی ـ ماهها كوشید تا بتواند تصویر بهتری از تختجمشید به اروپا ببرد؛ اما كار او هم نتوانست سبب آغازی مطلوب و علمی شود. استریوز ـ دیگر سیاح هلندی ـ با تمام وعدههایی كه در كتابش درباره درستی گزارشهای خود داده بود، كاخ داریوش را در تخت جمشید با گنبد و آرایشهای اسلامی رسم كرده بود. به این شیوه از دادن شاخ و برگ به موضوع نقاشی، در بیشتر نقاشیهای اروپاییان برمیخوریم، اما كارستن نیبورِ ریاضیدان كه نجوم و مسّاحی هم میدانست، توانست به تنهایی نخستین گزارش باستانشناسی دقیق و علمی را درباره ایران به جامعه دانشگاهی اروپا بدهد.
به خاطر همین دقت بود كه 38 سال پس از دیدار او از تختجمشید، در سال 1802 در گرماگرم اوستاشناسی، با خواندهشدن نخستین نشانههای خط میخی، راه برای خواناشدن همه نشانههای این خط هموار شد و سپس دیگر خطوط میخی نیز خوانده شد. به این ترتیب تاریخ پیش از اسلام ایران و غرب آسیا، به مرور و به كمك نوشتههای یونانی و رومی، از تاریكیهای تاریخ به روشنایی كشانده شدند. تا پیش از خواناشدن خط میخی فارسیباستان، جز اخبار نویسندگان یونانی و رومی، تقریباً چیزی از تاریخ پیش از اسلام ایران روشن نبود. گزارشهای متنوع این مورخان همواره تحت تأثیر نوع رابطه میان شرق و غرب زمانهای گوناگون بود و در نتیجه نمیشد خالی از بیطرفی باشد. با رخنهای كه ایرانیان تا آتن كرده بودند، انتظار هم نداریم كه گزارشهای یونانیان دوستانه باشد. دیگر نقص این نوشتهها این بود كه در آنها بیشتر درباره چیزهایی گزارش شده است كه نویسندگان با آنها تماسی مستقیم یا غیرمستقیم داشتند؛ برای نمونه در این نوشتهها تقریباً چیزی درباره اوضاع اقتصادی یا درباره شرق ایران نمییابیم.
با خواناشدن خط میخی فارسی باستان و به دنبالش دیگر خطوط میخی، مانند خط میخی بابلی، آشوری و ایلامی، شكافهای موجود در میان بخشهای گوناگون تاریخ خاور نزدیك هم پر شد. علاوه بر این، طرحهای بسیار جالب نیبور از نگارههای گوناگون تخت جمشید، زمینه كاری شد برای باستانشناسان بعدی.
ایرانشناسی در آغاز راه
با وجود اینكه كارهای ارجمندی كه درباره اوستا انجام گرفته بود، هنوز ایرانشناسی در آغاز راه بود. وقتی كه پیترو دلا واله ـ سیاح ماجراجوی ایتالیایی ـ در سال 1621 از فسا و داراب میگذشت، چنین میانگاشت كه دارابِ ساسانیان همان پاسارگاد هخامنشیان است. با جیمز موریه (1780 ـ 1849)، سیاح و سیاستمدار انگلیسی و نویسنده «ماجراهای حاجیبابای اصفهانی» در سال 1824، كه در سفرهای سیاسی خود به ایران، توجه زیادی به آثار باستانی ایران نشان داد، برای نخستین بار نظر باستانشناسان و مورخان به طور جدی متوجه آثار باستانی ایران شد. موریه نخستین اروپایی بود كه در سال 1808 از شاپور ساسانیان دیدن كرد و درباره آثار باستانی این شهر كه تا آن زمان توجه جدی كسی را به خود جلب نكرده بود، گزارشهای ارزشمندی تهیه كرد. موریه در تختجمشید به امید دستیافتن به آثار و اشیای باستانی، دست به حفاری زد و در مغارۀ حاجیآباد موفق به یافتن چند سنگ نبشته پهلوی شد. همچنین در مشهد مرغاب، با دیدن آرامگاه كورش، به درستی نظر داد كه آرامگاه مشهور به «قبر مادر سلیمان» بایست آرامگاه كورش باشد. تا این تاریخ هنوز دانشمندان غربی بر این گمان بودند كه پاسارگاد را باید در فسا جست. موریه در همدان نیز به مقر تابستانی هخامنشیان دست یافت.
در سال 1811 ویلیام اوزلی، برادر سِر گور اورلی، كه خاورشناس بود، همراه موریه از ویرانههای شاپور، تختجمشید، فسا و داراب دیدن كرد. ویلیام اوزلی به سبب اطلاعات گستردهای كه درباره تاریخ و همچنین آثار باستانی ایران داشت، بیشتر از همه اسلاف خود تحقیق كرد و با اینكه با یك اثر سه جلدی كمك شایانی به جهان نو ایرانشناسی كرد، فروتنانه نتیجه كار گروتفند را كه نخستین بازخواننده چند واژه فارسی باستان در سال 1802 بود، برتر از آثار خود خواند. اثر سه جلدی او كمی پس از نوشتههای موریه و چند سالی پیش از كتابهای فریزر به چاپ رسید. بدون تردید آثار این سه تن كه مدتها مرجع دانشمندان ایرانشناس بود نیز در گشودن راه پرابهام مورخان و باستانشناسان ایرانشناس نقش بسیار ارزندهای داشت.
كِر پورترآثار اوزلی و موریه را تصحیح و تكمیل كرد. پورتر با تهیه رونوشت از گنجنامه همدان كه قبلاً اوزلی، سرهنگ استوارت و ویدال رونویسی كرده بودند، با خود اطلاعات جالب توجهی به اروپا برد. وی 200 صفحه از كتابش را همراه 45 تصویر نسبتاً بزرگ به تختجمشید و پاسارگاد تخصیص داد. او نیز قبر مادر سلیمان را با قاطعیت آرامگاه كورش معرفی كرد. چنین شد كه محل واقعی پاسارگاد كشف شد.
شارش تِكسیه (1802 ـ 1871)، معمار، باستانشناس و زمینشناس فرانسوی كه در سال 1838 به ایران آمد، همان اندازه كه به آثار باستانی ایران توجه داشت، متوجه معماری اسلامی ایران نیز بود. تكسیه در مدت اقامتش كوشید تقریباً از همه آثار باستانی تا آن زمان شناختۀ ایران دیدن كند. او وقتی كه با اثری هنری روبرو میشد، همه ریزهكاریهایش را با موشكافی بررسی میكرد و سپس به تهیه طرح و نقشه میپرداخت. از این روی دستاوردهایش برای ایرانشناسی بسیار پربار و سودمند بودند.
تصاویر
تكسیه در تخت جمشید جزء جزء دیدههای خود را اندازه گرفت و با رعایت قواعد و قوانین باستانشناسی جدید، آنها را روی كاغذ آورد. او پس از فراغت از كار تختجمشید، همه سنگنگارههای نقش رستم را به دقت مورد مطالعه قرار داد و از آنها طرح تهیه كرد. او نخستین كسی بود كه با دستیابی به آثار نقاشی، به وجود و استفاده از این هنر در آثار باستانی اشاره كرد. او همچنین در نودان شاپور طرح زیبایی از مجسمه 8 متری شاپور تهیه كرد. پیشتر در سال 1817، جانسون كه از راه هند به انگلستان باز میگشت، همراه تصویری از مجسمه شاپور، اطلاعاتی درباره محل داده بود. تكسیه میخواست در خوزستان به بررسیهای باستانشناسی خود ادامه دهد، اما به سبب اوضاع آشفته منطقه، در بهبهان با همراهان خود دستگیر شد و پس از مدتی كوشش از راه بندر دیلم، در حالی كه یادداشتها و طرحهای پرارزشی برای ایرانشناسی به همراه داشت، ایران را ترك گفت. نتیجه سفر پرمخاطره در سالهای 1839 و 1852 در دو مجلد در پاریس منتشر شد.
در سال 1839، فلاندِن و كوست، از سوی آكادمی ادبیات و هنر فرانسه برای تهیه رونوشتی از سنگنبشته بیستون و تهیه گزارش كافی درباره این اثر ممتاز باستانی به ایران آمدند. فلاندن و كوست به سبب ارتفاع زیاد صخره دیوار مانند بیستون، قادر به بالارفتن از آن نشد و در سال 1840، بیآنكه رونوشتی تهیه كرده باشند و بدانند كه پنج سال پیش راولینسون به میل و اراده شخصی، از صخره صعبالعبور بالا رفته و از نزدیك، 200 سطر از سنگنبشته را رونویسی كرده، به كرمانشاه بازگشتند.
تصویرهایی كه فلاندن و كوست از آثار باستانی فیروزآباد، سروستان، قلعه ضحاك در فسا و داراب تهیه كردند، اگر هم تازگی نداشت، بسیار كامل بود و به ایرانشناسان در رسیدن به نتایج علمی بهتر فرصت بیشتری داد. دقت عمل آنها در تختجمشید ارجمندتر از همه كارهایشان است. آنها پس از كنارزدن قسمتی از آوار، موفق به تهیه دقیقترین طرحها از سنگنبشتهها و سنگنگارهها شدند و بدین ترتیب دست زبانشناسان بیش از هر زمان دیگری در بازخوانی سنگنبشتههای فارسی باستان، بر اساس ذخیره مكتوب تختجمشید، باز شد. فلاندن علاوه بر كتاب یادشده، در سال 1851 حاصل كارهایش را در دو مجلد در پاریس منتشر كرد. طرحهایی كه آن دو در تختجمشید تهیه كردهاند، آنقدر دقیق بود كه بعدها هنر عكاسی نیز نتوانست از ارزش آنها بكاهد.
او با استقبال از خطر مرگ، از هزار سطر نبشته داریوش رونوشت تهیه كرد. در سال 1847 با انتشار دستاورد راولینسون در مجلد دهم مجله انجمن آسیایی، چشم مورخان ایرانشناس به طور جدی به سوی ایران دوخته شد و دستاندركاران تاریخ جهان به شوق دریافتن حقیقت «افسانههای جهان باستان»، به فكر تمدن ایران باستان و بینالنهرین افتادند.
بیشترین پژوهش های عالمانۀ ایران شناسی در سده های اخیر صورت گرفته است. بخشی از این آثار به حوزه باستان شناسی و کشف بازمانده های مادّی در مناطق مختلف ایران اختصاص دارد که متاسفانه از دستبرد کاوشگران نیز در امان نمانده است. بخش دوم حوزه زبان شناسی است و بخش سوم به تاریخ و فرهنگ می پردازد.
به قول گابریل ـ ایرانشناس اتریشی ـ سِر هنری لایارد بزرگترین باستانشناس همۀ اعصار، کنت لوفتوس و خانم و آقای دیولافوآ، دو باستانشناس کوشا ولی پر آز، هر یک به سهم خود گامی تازه برداشتند. دمورگان کار اینان را دنبال کرد وسپس ویلیام جکسن، استاد زبانهای هندواروپایی دانشگاه کلمبیا، با سفر به ایران در سال 1903، توانست با نوشتن کتاب «ایران، گذشته و حال» مطالبی دست اول درباره آثار باستانی، بهویژه آثار باستانی غرب ایران عرضه کند. او در نخستین سفرش توانست پیرامون دریاچه ارومیه، تخت سلیمان، همدان، بیستون، طاقبستان، معبد آناهیتای کنگاور، خرابههای آتشکده نزدیک اصفهان، پاسارگاد، آرامگاه کورش، تختجمشید و ری باستان گزارشهای نسبتاً خوبی تهیه کند.
سرانجام با هرتسفلد آلمانی، فصل تازهای در باستانشناسی ایران آغاز شد. او با کارهای منظم، مداوم و طولانی خود به نتایج بزرگی دست یافت. این ایرانشناس سختکوش و توانا پیش از جنگ جهانی اول، پنج بار به ایران سفر کرد. عکسهایی که او از سنگنگارههای هخامنشی و ساسانی تهیه کرد، همه کارهای اسلافش را تکمیل کرد.
خاطرات تلخ
ایرانشناسی در حال شکوفایی خود، خاطرههای ناخوشایندی را نیز به ثبت رسانده است. این خاطرهها همراه حیله و تزویر سفیران و سیاستمداران غربی و غارتهای آنان، سبب شده است که ایرانیان به حق، تصویری بد از آنان داشته باشند. یکی از این خاطرهها مربوط است به مارسل دیولافوآ و همسرش ژان که به راستی تکاندهنده و نفرتانگیز است. آن دو سرپرست نخستین هیأت باستانشناسی بودند که با عقد قرارداد با دربار ایران در تپههای باستانی ایران، دست به حفاری علمی و دقیق زدند. مادام دیولافوآ قدم به قدم کار هیأت حفاری را گزارش کرده است و ما از طریق گزارشهای این زن فرانسوی، ضمن آشنایی با چگونگی نخستین حفاری علمی در ایران، با تاریخ نخستین غارت باستانی ایران نیز رویارو میشویم.
هیأت دیولافوآ با دو فصل حفاری و با به روشنایی کشانیدن کاخهای زمستانی هخامنشی در شوش، به نتایج بسیار خوبی رسید؛ ولی متاسفانه این هیأت بهطوری که از یادداشتهای خانم دیولافوآ برمیآید، اندیشهای جز غارت و چپاول آثار باستانی ایران در سر نداشت. آنها هر گاه که کشف تازهای میکردند، اگر نمیتوانستند یافته خود را به لوور پاریس حمل کنند، اندوهگین میشدند: «کشف این مجسمه گاو2 باعث خوشحالی شوهرم میشود، ولی در عین حال او را اندوهگین میکند. چون هر یک مترمکعب مرمر تقریباً سه تن وزن دارد و شترهای بومی بیش از 200 کیلو بار نمیتوانند حمل کنند».
این باستانشناسان ذوقزده و پرآز، چنان تصمیم به غارت حتی آخرین قطعات باستانی شوش گرفته بودند که وقتی روز 26 ماه مه 1885، ایران را از طریق بصره با 55 صندوق اثر باستانی ترک میکردند، در این اندیشه بودند که به زودی به ایران باز خواهند گشت و آنچه در زیر خاک پنهان کردهاند، با خود خواهند برد: «روز دوازدهم ماه مه 1885 من و شوهرم از تپهها خداحافظی خواهیم کرد. جرأت نمیکنیم حمل بستههای قیمتیمان را که باید به موزه لوور برسند، به کس دیگری واگذار بکنیم!»
«13مه، دیروز هنگام غروب آفتاب 55 صندوق تپههای باستانی را ترک کردند. نقش دیواری شیرها و جان پناه پلکان در این صندوقها بستهبندی شدهاند. اشیایی که به سبب نبودن وسیله حمل و یا نداشتن اجازه حمل نشده، در یک ترانشه دفن و نقشه آنها کشیده شده است.»
او از هیچ نوع دروغگویی و کلاهبرداری رویگردان نبود: «... سه لنگه بار که به عنوان لوازم شخصی اظهار شده از زیر دست کج گمرکچیها سالم به در رفته است. یکی از آنها محتوی آجرهای سرشیر است که من با یک نوع احساس قلبی بستهبندی کرده بودم. دو بسته دیگر مجسمههای گلپخته یا برنز، شیشهها و مُهرهای استوانهای و اشیای کوچک دیگری است که در مدت اقامت در شوش کشف کردهایم، قرار دارند».
«دیولافوآ»ها در ماه دسامبر 1885 دوباره مجهزتر و پرآزتر از پیش، به ایران بازگشتند و حفاری در تپههای شوش را از سر گرفتند. آنها در این سفر توانستند با به کار گرفتن کارگران بیشتری، لنگرگاه بوشهر را در حالی که 327 صندوق، به وزن تقریباً 500 تن در انبار ناو «سانه» جای داده بودند، ترک کنند. آنها حتی خودخواهی را به جایی رسانیدند که از نابودکردن اثری گرانبها، اما سنگینوزن و غیرقابل حمل، خودداری نکردند: «... این کشف بسیار جالب در عین حال موجب نگرانی و تاسف است؛ زیرا بدون گاو که از یک قطعه سنگ مرمر تراشیده شده است، وزنی بیش از 12 هزار کیلو دارد. ما هنوز وزن ساقه ستون آن را تخمین نزدهایم و نمیدانیم که چگونه موفق خواهیم شد این قطعات سنگین را با وسایل ناچیز حمل و نقل که در اختیار داریم، تا ساحل دریا برسانیم».
متأسفانه خانم دیولافوآ قادر به کشیدن لجامگسیختۀ آز و خودخواهی خود نمیشود و سرانجام روز هفتم فوریه 1885 یکی از زیباترین آثار هنری ایران و متعلق به جهان را درهم میشکند: «دیروز گاو سنگی بزرگی را که در روزهای اخیر پیدا شده است، با تأسف تماشا میکردم. در حدود 12 هزار کیلو وزن دارد. تکاندادن چنین توده عظیمی غیرممکن است. بالاخره نتوانستم به خشم خود مسلط شوم، پتکی به دست گرفتم و به جان حیوان سنگی افتادم. ضرباتی وحشیانه به او زدم. سر ستون در نتیجه ضربات مثل میوه رسیده از هم شکافت... به این ترتیب بدون آنکه انتظار داشته باشیم، 12هزار کیلو به بارهای ما اضافه شد»!
زبان شناسان
این اشیای به سرقت رفته در کنار اوستا و کتابهایی که آنکتیل دوپرون با خود برده بود، یاور ایرانشناسان شد. به کمک همین دستاوردهای تاریخی بود که اشپیگل ـ زبانشناس، اوستاشناس و مورخ آلمانی ـ نخستین تاریخ جامع «ایران باستان» را در اواخر سده نوزدهم در سه مجلد منتشر کرد. کار بزرگ اشپیگل هنوز هم، جز مواردی معدود که در آن زمان ناشناخته بودند، حرف اول را میزند. او در مقدمه کتاب خودآگاهانه نوشت که حاصل کارش به دانش ایرانشناسی رونق و منظری روشن خواهد بخشید.
کمی بعد یوستی در مجموعه دورانساز «اساس فقهاللغه ایرانی»، نگاهی دیگر به تاریخ ایران باستان انداخت. همین ایرانشناس آلمانی با کتاب «نامنامۀ ایرانی»، در بر گیرنده همۀ نامهای تاریخی شناخته شدۀ قلمرو و فرهنگی ایران، جهان ایرانشناسی را مدیون خود ساخت. با نگاهی به فهرست «اساس فقه اللغه ایرانی» درمییابیم که با وجود همه دستاوردهای بیشمار ایرانشناسان، حذف این کتاب غیرقابل تصور است. مهمـترین فصلهای کتاب عبارتند از: «تاریخ کهن زبانهای ایرانی»، «اوستایی و فارسی باستان» از بار تُلُمه، «فارسی میانه» (پهلوی) از زالمن، «ادب اوستایی» از گلدنر «سنگنبشتههای فارسی باستان» از وایسباخ، «حماسه ملی ایران» (شاهنامه) از نلدکه، «ادب فارسی» از اته، «تاریخ ایران در دوره اسلامی» از هُرن و «دینهای ایرانی» از جکسن.
هر یک از این نوشتههای پیشاهنگ، فشردهای بودند از همه آگاهیهای زمان درباره موضوع نوشته. به سخن دیگر، کتاب فقهاللغۀ ایرانی به تنهایی یک دانشکده ایرانشناسی بود و هست. «فرهنگ ایران باستان»، اثر جاودانی بارتلمه، در بر گیرندۀ همه ذخیره لغوی شناخته شدۀ اوستا و فارسی باستان نیز در اواخر سده نوزدهم به دانش ایرانشناسی جان و هویتی نو بخشید. شاید تاکنون کسی به اندازه او خود را با اوستا مشغول نکرده باشد. فرهنگ ایرانی باستان او به راستی غولآساست و آدمی از خود میپرسد که: چگونه تألیف چنین کتابی از حوصله یک نفر بیرون نبوده است؟
دنباله پژوهشهای ایرانشناسی هرتسفلد در ایران، گسترده و همهجانبه است. او در سال 1923 برای اقامتی طولانی به ایران آمد و در تخت جمشید و ناحیه ممسنی به کاوش پرداخت. فعالیتهای این دانشمند در زمینه ایرانشناسی محدود به دوره و عصر خاصی از تاریخ ایران نبود. او در هر جا که درنگ و کاوش را ضروری تشخیص میداد، عنان میکشید. مهمترین کار هرتسفلد در تختجمشید بود. او در سالهای 1931 ـ 1934 با حفاری و کاوش در تختجمشید و بیرون آوردن سنگنبشتههای میخی متعدد از زیر خاک، بزرگترین مجموعه سنگی مکتوب تاریخ ایران را به روشنایی تاریخ کشاند و با خلق آثار گوناگون، بیشترین کمک را به ایرانشناسان زمان خود کرد.
در سالهای 1934 ـ 1937 به تقاضای انستیتو خاورشناسی دانشگاه شیکاگو اریش اشمیت کارهای باستانشناسی هرتسفلد را با دامنهای گستردهتر، در تخت جمشید دنبال کرد. اشمیت در تخت جمشید آثار کاخهای دیگری از داریوش و جانشینانش را از زیر خاک بیرون آورد و به سنگنبشتههای میخی جدیدی از خشایار شا دست یافت که دارای اهمیت زیادی بودند. با بیرون آمدن ویرانههای تختجمشید از زیر آوار، عصر تازهای در در تاریخ ایرانشناسی به وجود آمد. دستیابی به این عصر نو، بدون کوششهای پیشگامان ایرانشناسی ممکن نبود.
حاصل کار اشمیت سه مجلد کتاب گرانبها درباره تخت جمشید است. کتاب اول درباره نتایج کاوشها در صفحه تختجمشید و بقایای تختجمشید است؛ در کتاب دوم به شرح اشیایی که از خزانه تختجمشید و گورستان مجاور به دست آمده، پرداخته شده است؛ و در کتاب سوم نتایج آزمایشهای هیأت همراه در نقش رستم و استخر، همراه نمودارهایی از پیکرکندههای هخامنشی و ساسانی در نقش رستم و نقش رجب آمده است.
یکی از دستاوردهای بزرگ حفاری گروه اشمیت در تختجمشید، چندین هزار لوح گلی به خط ایلامی است که تاریخشان مربوط است به سالهای سیزدهم تا بیست و هشتم فرمانروایی داریوش (522 ـ 486پ.م)، یعنی سالهای 509 تا 494پ.م. این لوحها که به «الواح دیوانی» معروفاند، به صورت خام در خزانه بایگانی و نگهداری میشد؛ اما وقتی که در سال 330 پ.م اسکندر تختجمشید را به آتش کشید، ضمن اینکه بیشتر لوحها برای همیشه نابود شد، تصادفاً بخشی از آنها نیز در شعلههای آتش پختند و به صورت آسیبپذیری برایمان باقی ماندند. به کمک این لوحهاست که امروز، برخلاف تصور پیشین،3 میدانیم که تختجمشید پایتخت دیوانی و اصلی دولت هخامنشی بود.
تاریخ و فرهنگ ایران
همزمان در راه همواری که پدید آمده بود، در زمینه تاریخ و فرهنگ ایرانباستان و دوره اسلامی، گامهای تعیینکنندۀ استوار یکی پس از دیگری برداشته میشد. کارهای براون، اشپولر، وولرس، مارکوارت، هینتس، کریستن سن، شوارتز، گلدنر، گابریل، آسانا، کانگا، هنینگ، نیبرگ، وست، مایرهُفِر، دیاکونف، داندامایف، مینورسکی، بارتُلد، مایر، آلتهایم، بیلی، لومِل، وُلف، بویس و صدها ایرانشناس دیگر به صورت هزاران کتاب و هزاران مقاله علمی در صدها ماهنامه، فصلنامه و سالنامه و جشننامه و یادنامه و مجموعههای ادواری گرانبها بر تارک جهان ایرانشناسی میدرخشند و در میان دیگر رشتههای خاورشناسی، به ایرانشناسی اعتباری فاخر میبخشند.
در ایران نیز، به رغم کاستیهایی که گاه در شیوه پژوهش وجود دارد، فرصتالدوله شیرازی و کسانی چون حسن پیرنیا، حسن تقیزاده، یارشاطر، محمد معین، ابراهیم پورداود، پرویز خانلری، ذبیح الله صفا و عبدالحسین زرینکوب کارهایی ماندگار در عرصههای گوناگون ایرانشناسی از خود به یادگار گذاشتند و ایرج افشار با ویراستاری و نشر آثار خطی بیشمار و همچنین کوشش در ساماندهی موقعیت ایرانشناسی در ایران، از شخصیت های ماندگار است. در کار بر روی متنهای پهلوی، پس از کوششهای نخستین محمدتقی بهار و صادق هدایت، از ژاله آموزگار، مهرداد بهار، رقیه بهزادی، احمد تفضلی، محمدتقی راشد محصل، محمود طاووسی، سعید عریان، رحیم عفیفی، کتایون مزداپور، محمدجواد مشکور، مهشید میرفخرایی و ماهیار نوابی باید نام برد.
اما در حقیقت شخصیت های خوب ما در میان دانشجویانِ امروز قرار دارند. در قلمرو ایرانشناسی هنوز کارهای انجام نگرفتۀ فراوانی وجود دارد که شاید انجام آنها تنها با دست خودمان میسر باشد. ما سرانجام به این نتیجه خواهیم رسید که تنها با دقت و پشتکار است که موفق خواهیم شد.
* هزارههای گمشده
(انتشارات توس)
پینوشت ها:
1. پانوسی در كتاب «تأثیر فرهنگ و جهان بینی ایرانی بر افلاطون» به پارهای از این گفتگوها اشاره كرده است.
2. منظور سرستون های کاخ آپادانی شوش است.
3. پیش از خواندهشدن لوحهای گلی خزانه، با تکیه بر پیکرکنده هیأتهای نمایندگی سرزمینهای تابع هخامنشی که در حال آوردن هدیه سرزمین خود به تصویر کشیده شدهاند، گمان میرفت که کاخهای تختجمشید، برای برگزاری آیینهای نوروزی بنا شدهاند. تصور میشد شاهان هخامنشی، فصل سرما را در شوش، فصل گرما را در همدان و نوروز را در تختجمشید میگذرانیدند و برای برگزاری آیینهای تاجگذاری به پاسارگاد میرفتند.
منبع: روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید