1403/2/1 ۱۰:۱۴
برآمدن آفتاب نخستین روز اردیبهشتی را در گاهشمار روز سعدی نام نهاده اند. در این نوشتار با مدح، عبرت و نیز تکرار سخنان ستایش آمیز پیشتر گفته و کمتر شنیده درباب مرد سخن ساز شیرازی میانه ای ندارم و می خواهم به این بهانه مگر سخن از رواق دگر نمایم و نیز روایت خود را بر تن کلمات اندازه کنم تا زیستن در پوستین اندیشه ی سعدی را نیز در خیال خود به جان چشیده باشم.
شاید بپرسید و بپرسیم که چرا باید سعدی را پس از چندصد سال باز بخوانیم، بدانیم و نیز گرامی بداریم و رفتگان فرزانه و صاحبنظر، واجد کدامین آورده برای انسان امروز هستند؟انسان با فکر و اندیشه معنا مییابد و فصل تمایز آدم با جماد و نبات و نیز حیوان تنها درتوان اندیشیدن و نیز کلام،کلمه و اختراع برآمده از آن اندیشه است. در تاریخ هم یگانه آدمهایی از ارابهی تیزروی زوال و فراموشی در فردا و قرنهای پس از مرگ در اماناند که با ساحت فکر میانه داشته باشند.
درنگ کنید چه تعداد آدمیان در سالهای حیات کره خاکی در خاک شدهاند وتنها از اندکانی یادی و نشانی مانده و نیز تحلیل،تفسیر و حتی تکفیری نثار آنها میشود و وجه مشترک تمام اینها اندیشه و کلمه و نیز توان ساختن و براندختن در ساحات گوناگون و البته پرفضیلت و نیز لبالب رذیلت و نیز چیزی در میانه و تعادل بوده است.
گذشتگان نامدار فارغ از کیفیت و واقعیت اندیشه و زمانهشان و اینک براستی چنین مهیب و مؤثر بودهاند، نوعی از ذهنیت سازی و احساس تجربهی جمعی میآفرینند که به تولید احساس خوشایند از خویش و تبیین هویت ملی و سرزمینی کمک فروانی میکنند.
اینکه سعدی بخوانی و بر دانش و اندیشهای که سالها قبل که بشر چنین وسع و وسعتی نداشته و سقف آسمان هم به سبب ابتلا کوتاه و جانکاه بوده به انسان امروز ایرانی حس خوشایندی میدهد که از نسل کسی اما که چنین بود و در تجربه تحسین سعدی شریک و وفادار میشود و از انتهای جان میخوانی “بن آدم اعضای یک پیکرند…”
کاری به این ندارم که این سخن بر سر در سازمان ملل منقوش است یا خیر! اما همین که آرمان و خواست مدرن و پرلعاب امروز را در کلام کسی که زبانش را میفهمی و می دانی و سالها قبل و در شرایطی نه چون امروز بشنوی خود زیباست و دلپذیر و شاید بخشی از روایتی که میگوید” آن چه برای شما آرزوست برای ما خاطره است….”
دیگر این که بشر از رنج و خسرانهای امروزش در گریز است و به سان وجود تنها و زخم خوردهای در میانه مرداد و بیابان هول به دنبال سایبان و جرعه آبی میگردد تا حیات را تداومی بدهد و از رنجها به تسکین،تخدیر یا فرجهای وآبی تجدیدی قوا راه ببرد. گذشته یکی از همان ضمادها و درمانهاست. از دوندگی ، درنگی و نیز فریب و فریبایی امروز و البته پیشتر و تا همیشهی بشر برای یافتن “قدرت،شهوت،ثروت و البته دفع حسادت” پناهی در جهان خوش گذشته میجوید و مشاهیر خوش سخن و اندیشه سپر اند در این کارزار…
اخبار هولناک جهان را میخوانی و خسته پناه بر سعدی میبری که بنی آدم اعضای یکدیگرند و ستیز در سرزمین شام را که میخوانی دلت را نرم و گرم میکنی که” چنان خشکسالی شد اندر دمشق/ که یاران فراموش کردند عشق…” و می دانی آن روز هم مثل امروز انگار به گاه تنگ شدن قافیه انسان به جفنگ میافتاده و یاران عشق را که در معنای دستگیری و مودت و نیز بخشش بی منت است از یاد برده، عقل به رهن کامل داده راه غریزه و دریدن برای ماندن را میگزیدند و آرام میگیری که تا بوده چنین بوده و به خنیای شاعر “امروز نه آغاز و نه انجام جهان است/ ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است/ گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری/ زیرا که رسیدن هنر گام زمان است” .
و دیگر کارکرد اقتصادی امروز مشاهیر و بازماندگان است که گاه فارغ یا حتی متفاوت و تحریف شده از اندیشه و زیست حقیقیشان کارکردی اقتصادی مییابد.
مولانا جلال الدین کلمهای به ترکی نسروده و البته ماهیت اندیشهاش نیز محدود به جغرافیا و قومیت نیست و مسئلهاش انسان و رنج و بی تابی اوست و تلاشش برای درآمیختن با چشمه و سرچشمه، اما بنا و بقعه و تصویر و تصوری که از او ساخته شده امروز یک جریان مهم اقتصادی از جهانگرد،سیاح،سالک و نیز کتاب و معلم عرفان است که هر کدام به بها و بهانهای در جستجوی تربت و سماع روانهی قونیه میشوند.
نوعی جستجوگری نوستالژی و خاطره و نیز یافتن خود و قرار از دل معماری و موسیقی برای امروز و اینکی که آهن است و گاه گداخته و زمانی زنگ زده…تربیت سعدی شیرازی هم از ساختارهای هویتی شیراز است که سیاح و ایرانگرد روانه شیراز کرده در باغ دلگشایش فالوده و فالی(البته فال حافظ) و در این کنار یک کارکرد اقتصادی هم شکل میگیرد و تصویر و تصوری هم ساخت میشود..
و این پیوند اقتصادی با تاریخ و مشاهیر بسیار هم نکوست و گاه نکوهشها بیهوده است که هیچ چیز مجانی در جهان وجود ندارد و اگر چرخ اقتصاد اندیشه و نوستالژی نچرخد و کافهای کنار کتابخانهای رخ ننماید لاجرم کاغذها هم خمیر خواهند شد….
مفاهیم کلام و اشعار سعدی انسانیاند و برآمده و توصیف گر کیفیت مناسبات میان انسانهای همعصر و زمانهاش و نیز آن چه در سفر و حذر دیده یا شنیده و تازگی و همذات پنداری بخش بزرگی از مخاطبان ریشه در اینک و این جایی بودنش دارد و اگر نامها ، نشانها و دستار و دستمالهای در قیصریه را رنگی دگر بزنی انگار همین اکنون و دیروز است و البته اتفاق غریبی نیست و انسانها رنگ و ابزار و نیز الزامات زمانه را تغییر میدهند اما ماهیت و کیفیت و پیشرانهای تاریخ و مناسبات تغییر نمیکند .
اما نکته اساسی در این است که سعدی مفاهیم و مضامین را شیرین بر زبان میآورد و کلام و نصیحتی که شاید دیگرانی و بسیارانی از دیروز تا همین یک دقیقه قبل گفتهاند را چنان با کرشمهی کلمات و سوارکاری جملات پیش چشمت مینهد که دوست داری تماشا کنی و بچشی…این معنای بلندی است و حقیقت شیوهی ارائه و کیفیت گوینده را میرساند. نمیتوان غافل بود و انکار کرد که “بوی پیاز از دهن خوبروی/نغزتر آید که گل از دست زشت”.
روایت دقیق است و انسان زیبایی را در اشکال گوناگونش میستاید و کودکانه گاه تلاش میکند تا تمام زیبایی را مال خود کند. به جهد کودک برای برکندن و بردن گل سرخی بنگرید و عطش مجموعه دار برای داشتن تمام عتیقه جات و نیز رقابتی بی توقف برای بردن دل صدف و صنمی و ساکن قفس عمارت خود کردنش…
سعدی کلمات را زیبا و متوازن در کار کرده و توازن یکی از تعاریف مورد توافق زیبایی است و برابر زبیایی حتی منکران و مریضان(فی قلوبهم مرضا) ناگزیر روی تسلیم شده کلاه از سر بر میدارند و سعدی چنان زیبا نوشته که شجریان کلمه بر تن حنجره زده و هیچکدام را نمیتوانی نادیده بیانگاری تا تاریخ و زمان هست..
به جای آخر:
گاه اسمها در گذر زمان معانی متناقض و نیز خندهآور مییابند… خیابان سعدی تهران که تیمورتاش وزیر دربار مقتدر رضاشاه به محل کلوب و شب نشینی تبدیلش نموده بود و رندان تهران خیابان لختی می خوادندش و نیز در فیلم “یک بوس کوچولو” ساختهی بهمن فرمان آرا شخصیتی با بازی رضا کیانیان ساخته میشود که نام فامیلیاش سعدی است و اهل نظر می گویند اشاره به ابراهیم تقوی شیرازی ملقب به ابراهیم گلستان دارد و در نیش و نوش هیچ کوتاهی ندارد که میخواهد جام زندگی را تا جرعهی آخر سربکشد…
و دگر تئاتر سعدی که در سال ۱۳۲۹ توسط عبدالحسین نوشین و همسرش لرتا گشوده میشود تا تئاتر چپی و خلقی بسازد و بسیار از نسل نخست تئاتر ایران در آن پا و جا گرفتند و البته شبی شعبان جعفری (بی مخ) بی عنان از پس باده گساری بساط تئاتر را در هم کوبید و پس از آن شد شعبان جعفری که نگذاشته پیس برشت نوشین اجرا شود!…..شاید هیچ کدام از نامهای رفته کلام سعدی را نزیسته بودند تا زمزمه کنند “درشتی و نرمی به هم در به است/چو رگ زن که جراح و مرهم نه است”.
منبع: عصر ایران
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید