1400/10/4 ۱۲:۵۲
مفهوم زمستان و انقلاب زمستانی و حوادثی که در زمستان پیش روی مردم بوده، در طول زندگی بشر، در افسانهها و قصهها با رویکردی اسطورهای و نمادین نقل میشده؛ قصه هایی که پدربزرگها و مادربزرگها آنها را به زبانی ساده بیان میکردند.
مفهوم زمستان و انقلاب زمستانی و حوادثی که در زمستان پیش روی مردم بوده، در طول زندگی بشر، در افسانهها و قصهها با رویکردی اسطورهای و نمادین نقل میشده و پدربزرگها و مادربزرگها، این قصههای نمادین را در محافل خانوادگی تعریف و نقل، و بهگونهای موضوع زمستان و سرمای سخت زمستان را در قالبی اسطورهای و به زبانی ساده بیان میکردند. این قصهها و افسانهها، در کنار اینکه پندی اخلاقی را در برداشت، به اعضای خانواده و حتی خودِ راوی این نوید را میداد که پایان این افسانهها با شادی و سرانجام نیک پایان مییابد؛ مثل زمستان و سرمایی که خواهد گذشت و بهار و زندگی جدیدی را پیشرو خواهد داشت. در حکایتهای اسطورهایِ شب چله، عنصر اصلی و قهرمان قصه خورشید و مِهر است و معمولاً در اساطیر ایرانی خورشیدخانم یا خوربانو نامیده میشود و زن است. در ادامه برخی از این حکایات و روایات را مرور خواهیم کرد.
۱. دلباختگی ماه به خورشید
ماه، که در افسانهها مرد است، عاشق خورشید میشود و هرشب سراسر آسمان را به دنبال خورشید میگردد و سحرگاه، وقتی به طلوع خورشید نزدیک میشود، خوابش میبرد و نمیتواند خورشید را ببیند. تا اینکه از نزدیکترین سیارهاش، یعنی عطارد، میخواهد وقتی صبح شد و خورشید رسید، او را از خواب بیدار کند. فردای آنشب، وقتی خورشید در آسمان ظاهر میشود، عطارد ماه را بیدار میکند و ماه به استقبال خورشید میرود و داستان یک سال دلباختگیش را برای خورشید تعریف میکند و آن روز را با خورشید به سر میبرد. خورشید چنان سرگرم دلدادگی ماه میشود که فراموش میکند باید به وظیفۀ خود هم عمل کند، و آن روز دیرتر طلوع میکند و از همین روست که آن روز بلندترین شب و کوتاهترین روز سال میشود.
۲. نبرد دیو شب یلدا و خورشید
هرسال وقتی خورشید جان میگیرد و درختان جوانه میزنند و سبزه و گیاهان بر زمین رشد میکنند، دیوی که دشمن خورشید است به خواب میرود تا اینکه در آخرین روز از ماه قوس (آذر) از خواب برمیخیزد و به سمت آسمان یورش میبرد و تلاش میکند با پوششی از ابرهای سیاه و ستبر خورشید را خاموش کند. در این شب، مردم با برافروختن آتش و روشنکردن چراغ و جمعشدن در خانهها و گستردنِ شبچِرِه تلاش میکنند این شب را بیدار باشند و با روشناییِ بیشترِ شمعها و چراغها به خورشید یاری برسانند تا دیو را شکست بدهد.
۳. افسانۀ اَهمَن و بَهمن
مردم ایران زمستان را به دو چلۀ بزرگِ ۴۰روزه و چلۀ کوچکِ ۲۰روزه تقسیم میکردند. همچنین چهار روز پایانی چلۀ بزرگ و چهار روز ابتدایی چلۀ کوچک را چارچار مینامیدند (۷ تا ۱۴ بهمن)؛ که البته ممکن است در برخی مناطق این نامگذاری متفاوت باشد. اهمن و بهمن دو پسر پیرزنی به نام ننهسرما یا «بَردالعجوز»ند و خواهری به نام «آفتاب به هود» دارند. اهمن و بهمن برای آوردن هیزم به کوه میروند و بازنمیگردند. ننهسرما دلشوره میگیرد و دخترش آفتاب به هود را بهدنبال پسرها میفرستد؛ اما دختر هم میرود و برنمیگردد. آتش کرسی پیرزن که رو به خاموشی میرود، او هم از زیر کرسی بیرون میآید و در جستوجوی فرزندانش راهی کوه میشود و هرچه میرود آنها را پیدا نمیکند. سه روز در کوه میگردد و هرچه در توان دارد تلاش میکند که در نبود اهمن و بهمن و آفتاب به هود به سرمای زمستان بیفزاید. درنهایت هم تصمیم میگیرد دنیا را به آتش بکشد. پس جارویش را آتش میزند و دورِ سرش میچرخاند و آتش را پرتاب میکند. به باور مردم و براساس این داستان، اگر جارو به آب بیفتد، سالی پرآب و پربرکت، و اگر بر خشکی بیفتد، سالی بیآب و همراه با خشکسالی در پیش خواهد بود. این داستان اسطورهای، که در بیشتر مناطق ایران با تفاوتهایی نقل میشود، حکایت از خشم و غضب ساحرهای دارد که مظهر سرمای زمستان است و در زمستان فرزندانش را از دست داده است.
۴. نبرد اهمن و بهمن (نبرد چلۀ بزرگ و کوچک؛ احمدو و مَحمدو؛ احمد و محمود؛ حمیل و ممیل؛ عامه و مامه)
دلیل تغییرات جوی و طبیعی نبرد دو برادر به نام اهمن و بهمن است. هر سال در آغاز چلۀ کوچک، این دو برادر با هم به جنگ برمیخیزند. از صدای فریاد این دو برادر آسمان قرمبه یا قلمبه یا همان رعد و تندر و طوفان رخ میدهد؛ از برق شمشیرهایشان صاعقه پدید میآید و از ریزش اشکهایشان باران و برف و تگرگ میبارد. در این نبرد، هر دو برادر سعی میکنند پیروز شوند و پیروزی و شکست هریک بر میزان و شدت سرما و بارندگی در این دو چله تأثیر میگذارد. معمولاً در این روایتها و حکایتها، چلۀ کوچک به مرافعه و دعوا با برادر بزرگ خود برمیخیزد و مرتب او را شماتت میکند که چرا از فرصت ۴۰روزهاش برای شدتبخشیدن به سرما و تلفکردن مردم استفاده نکرده و با الفاظ گوناگون او را به سخره میگیرد. درنهایت، به برادر بزرگش میگوید: حالا ببین من در این ۲۰ روز چه میکنم؛ حیوانات را میکُشم، آذوقۀ مردم را تمام میکنم و هوا را چنان سرد و برفی میکنم که فلک به تماشا بنشیند. در همۀ این روایات، پاسخ چلۀ بزرگ به برادر نادان و متکبرش این است که عمر ۲۰روزۀ تو نیز خواهد گذشت و بعد از تو بهار فراخواهد رسید و تو هرگز فرصت اجرای رجزخوانیها و تخیلاتت را نخواهی یافت، زیرا فقط چندروز پس از شروع چلۀ کوچک، زمین بهاصطلاح نفسی آشکار خواهد کشید و از خواب زمستانی بیدار خواهد شد و همۀ تلاشها و رجزخوانیهای چلۀ کوچک نقش بر آب خواهد شد.
منبع: ایرنا
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید