1399/9/10 ۰۹:۱۴
رضا داوری اردكانی، استاد شناخته شده فلسفه، یكی از برجستهترین متفكران ایرانی است كه از نخستین آثارش در 50 سال پیش و به طور مشخص در كتاب مشهور و خواندنی شاعران در زمانه عسرت (1350) به نسبت شعر و تفكر پرداخته است. او از همان زمان، بهطور جدی درباره شهر و فیلسوفان ایرانی نیز كه به مدینه و شهر پرداختهاند، اندیشیده و شاهد مثال این ادعا، آثار ارزنده او راجع به فارابی، موسس فلسفه اسلامی و فیلسوف مدینه فاضله در جهان ایرانی-اسلامی است.
رضا داوری اردكانی، استاد شناخته شده فلسفه، یكی از برجستهترین متفكران ایرانی است كه از نخستین آثارش در 50 سال پیش و به طور مشخص در كتاب مشهور و خواندنی شاعران در زمانه عسرت (1350) به نسبت شعر و تفكر پرداخته است. او از همان زمان، بهطور جدی درباره شهر و فیلسوفان ایرانی نیز كه به مدینه و شهر پرداختهاند، اندیشیده و شاهد مثال این ادعا، آثار ارزنده او راجع به فارابی، موسس فلسفه اسلامی و فیلسوف مدینه فاضله در جهان ایرانی-اسلامی است. گفتار حاضر، گزیدهای از واپسین تأملات او راجع به نسبت شهر و شعر است كه در دومین دوره همایش ملی ادبیات، انسان و شهر ارایه شده است.
**********
شعر و شهر جز شباهت لفظیشان در زبان ما چه نسبت دیگری با هم دارند و میتوانند داشته باشند؟ ظاهرا شعر و شهر همزمانند و با هم به وجود آمدهاند. زمان پیش از شعر و شهر همزمان قبل از تاریخ است. به عبارت دیگر میتوان گفت ایستادگی آدمی در زمین و سكنی گزیدن در آن شاعرانه آغاز میشود. شعر با ایستادگی و شهر با سكنی گزیدن مردمان به وجود میآید. زندگی در روستا به سر بردن در هماهنگی با طبیعت و تسلیم در برابر پیشامدهای طبیعی است. روستا به معنی قدیمیاش جایی برای رفع نیازهای لذاته و طبیعی است. اما شهر به وجود آمده است كه جایی برای ساختن و همكاری و همراهی و همزبانی و تدبیر و عیش و برخورداری و تمتع باشد. شهر را آدمیان بنیاد كرده و ساختهاند و گرچه فهم این قضیه آسان نیست، دشوارترش كنم و بگویم آن را در زبان و شاعرانه ساختهاند. ما كمتر فكر كردهایم كه چرا شاعران همه شهریاند و غالبا به شهرهای بزرگ تعلق دارند و اگر حرفی از روستا و روستایی میزنند نظرشان به سادگی روستا و سادهلوحی روستاییان است. البته مقصود این نیست كه شاعر پرورده شهر است بلكه شعر و شهر حتی اگر شهر را به معنی سیاست بگیریم با هم پدید میآیند اما روستای قدیم جای طاعت و تسلیم و بیگناهی بود. در مقابل اما شهر فضای دعوی و سركشی و اختیار و قدرت و ساختن و بهرهمندی است. شاعران قدیم فاتحان شهر و حافظان و پشتیبانان آن بودند. شهر مدرن، شهر سیاست و تكنولوژی جدید و در تناسب با آنهاست. در این تناسب زیباییها و زشتیهای شهر و درد و ملال آن نیز آشكار میشود حتی گاهی ممكن است بعضی از دشواریها و پیچیدگیهای شهر كه از نظر سیاستمداران و مهندسان پوشیده میماند در نظر شاعران آشكار شود.
شاعران به شهر تعلق دارند
شاعران به شهر تعلق دارند. بیجهت نیست كه رودكی، دقیقی، منوچهری، فردوسی و... نسبتشان با شهر در نامشان درج شده است. مولوی نیز از بلخ و مقیم قونیه بوده و سعدی و حافظ شیرازی و دلبسته به شهر خویش بودهاند. شاعران از آن جهت با شهر نسبت دارند كه حتی اگر درباره شهر چیزی نگفته باشند، سخنشان گزارش ظهور و خرد آدمی و احوال مردمان و ذكر و فكر آنان و روابطشان با یكدیگر و با سیاست و حكومت است. شهر حتی اگر مانند مدینه افلاطونی روگرفت عالم بالا باشد ساخته و پرداخته آدمیان است و شاعران در پیشاپیش این سازندگان قرار دارند. شعر ابداع است و با ابداع شاعران است كه زبان قوت میگیرد و فهم آدمیان قوام مییابد و آنها مستعد نظمبخشی زندگی و ساماندهی امور میشوند.
در ابتدای تاریخ غربی چنانكه اشاره شد شهر با سیاست تعریف شده است. به عبارت درستتر در زبان یونانی شهر و سیاست یكی بودند و همین شهر سیاسی بود كه در دوره جدید مركز بروكراسی و تولید صنعتی و داد و ستد تجاری و فرهنگی شد. حتی رمان و رماننویسی هم كه صورتی از شعر است با پدید آمدن و گسترش شهرهای مركز كار و صنعت و روابط اجتماعی جدید پدید آمده است. با آغاز عصر جدید نسبت شهر و شاعر دستخوش تغییر میشود. این نسبت در اصل چه بوده است. شعر نه متضمن دستور زندگی است و نه كاری به معاش هر روزی مردمان دارد، پس چرا و چگونه بگوییم كه اساس زندگی مردمان با آن گذاشته میشود؟
شاید برایمان دشوار باشد كه بدانیم چگونه سعدی، مولوی و حافظ زمان بعد از مغول را برای اسلاف ما با تسلایشان آرامش بخشیدند. اما چندان دشوار نیست كه دریابیم چگونه فردوسی اساس وحدت و همزبانی را در شاهنامهاش گذاشته و راه خانه و طریق توطن را به ما یاد داده است. اگر فردوسی نزد شاعران بعد از خود به خصوص سعدی و حافظ مقامی بس بزرگ دارد، وجهش این است كه آنها او را آموزگار خود میدانسته و مقام آموزگاریاش را پاس داشتهاند. شاعران نگهبانان آرامش و تعادل زندگی مردمانند و حتی آنان كه مدح شاهان گفتهاند، آنان را صریح یا در پرده به پرهیز از ستم و رو كردن به عدل و داد فراخواندهاند. شاعران به معنی متداول لفظ اهل سیاست نبودند اما از پیوند جان انسانها با یكدیگر و تواناییهای روحی و اخلاقی و عملی آنان با خبر بوده و آن همه را به یاد مردمان میآوردند. وقتی گفته میشود كه شاعران به شهر تعلق دارند، منظور این نیست كه شاعر در روابط و نسبتهای سطحی و سادهای كه در زندگی روزمره وجود دارد، دخالت میكند. شاعران به نسبتهای اساسی و عمیقی كه بنیاد وحدت مردمان است نظر دارند. اگر نسبت و ارتباط روستاییان با یكدیگر و با طبیعت نسبتی ساده است، استعدادها و امكانهای وجود آدمی در شهر شكفته و ظاهر میشود.
شهر جدید مكانیكی شده است
گرچه شهر و شعر به هم بستهاند و علم و سیاست و صنعت و تعاون و حتی سفر هم با شهر و در شهر به وجود میآید در عصر جدید شهر بیشتر مكانیكی است و با شعر و هنر تقریبا بیگانه است تا جایی كه در شهر زمان ما شعر و هنر هم كالای مصرفی و وسیله تزیین میشود. معهذا در این دوره نیز شاعران و نویسندگان تعلق خود به شهر را از یاد نبردند گرچه این تعلق صورت تازهای پیدا كرد. جامعه جدید میانه خوبی با شعر ندارد یا لااقل ارتباط میان شعر و شهر در آن بیجا و بیمعنی به نظر میرسد. از شاعران و نویسندگان روس شروع كنیم. میدانیم كه اولین شهر مدرن در كشور روسیه ساخته شد و تقریبا همه شاعران بزرگ روس اهل این شهر و ساكن آن بودند. شهر پتر كبیر، شهر پوشكین، گوگول، داستایفسكی، چرنیشفسكی، تولستوی و ماندلشتام بود و این شاعران و نویسندگان از پتروگراد حكایتها دارند. آنها جز چرنیشفسكی هیچ كدام به استقبال تجدد صوری پتروگراد نرفتند شاید چرنیشفسكی هم اگر در شاعری به پای آنها كه نام بردم میرسید و گرفتار سودای آینده ورای تجدد(كه در بلشویسم تصویر آن را دیدیم و در سیاست قرن بیستم نیز جلوههای تازه پیدا كرد) نمیشد نظر دیگری نسبت به شهر مدرن پیدا میكرد.
بودلر و ملال پاریس
پوشكین و گوگول و به خصوص داستایفسكی در سنپترزبورگ دگرگونی در روابط مردمان و نسبتشان با مكان و شهرسازی و در عین حال صوری بودن مدرنیته روس را دیده و وصف كردهاند اما بودلر و بعضی دیگر از شاعران فرانسه در مورد پاریس و نوسازی هوسمان حرف دیگری دارند. بودلر گرچه از مدرنسازی پاریس از جهتی استقبال كرده، تضادهای درونی مدرنیته و آثار و عوارض مدرنسازی را نیز از نظر دور نداشته است. او در ملال پاریس نشان داده است كه چگونه فقر حاشیه شهر پاریس با ساختن خیابانهای سراسری و بلوارهای روشن به درون شهر میآید و تضادهای جامعه جدید با پیشرفت مدرنیته آشكارتر میشود. او همچنین توجه كرده كه شاعر نیز در جامعه جدید دیگر شأن و مقام سابق را ندارد و حكایت كرده است كه یك روز در خیابان بارانی پاریس هاله شاعری از سر شاعر در گل و لای میافتد و او دیگر توان برداشتن آن را ندارد. گویی شاعر در دنیای مدرن باید با ساز مدرنیته بسازد. آیا مقصود این است كه شاعر مدرنیته را به صاحبان جدید شهر یعنی مهندسان وا میگذارد. نه بودلر و نه داستایفسكی و هیچ یك از شاعرانی كه نام بردم چنین نظری نداشتند.
شاعران و نویسندگان بزرگ روس مخصوصا تذكر دادهاند كه شهر و مردمش با هم همسازی و تناسب دارند و از یك روح برخوردار میشوند یعنی فضای شهر و امكانات آن با روح مردم و علایق و روابط و تقاضاهای آنان تناسب دارد. شهری كه مثل سن پترزبورگ صرفا مهندسی است، روح ندارد. حتی كاری كه هوسمان در پاریس كرد با اینكه در آنجا شرایط نوسازی كم و بیش فراهم بود آثار غیرمنتظره و مشكلاتی پدید آورد و بعد از هوسمان كمتر راه او را دنبال كردند حتی یكی از پیروانش در قرن بیستم یعنی موزر كه طراح و سازنده بزرگراههای امریكا بود و خود را شاگرد هوسمان میدانست بعد از خرابیهای بسیاری كه پدید آورد با همه غروری كه داشت در پایان راه احساس شكست كرد. با آمدن تجدد شهر و روستا به هم نزدیك شدند و همه جا شهر شد. پیش از آن در اطراف شهرها باغها و زمینهای كشاورزی بود و روستاییان نیز كم و بیش به شهر نزدیك بودند اما در دوره جدید، شهر به روستا رفت و روستا شهر شد. تصنعیترین صورت شهر جدید هم ابتدا در روسیه سپس در كشورهای توسعه نیافته پدید آمد. ولی در جهان متجدد غربی این تحول بالنسبه با ملاحظه و رعایت شرایط صورت گرفت.
مهندسان و شهر جدید
معلوم است كه شهر جدید بیدخالت مهندسان نمیتوانست ساخته شود. مشكل این است كه اگر شهر پشتوانه شعر نداشته باشد و صرفا مهندسی باشد، روح ندارد. شهرهایی كه در جهان توسعه نیافته در دهههای اخیر ساخته و بازسازی شد، شهرها و محلههای بیروح بودند. ساختمانها و خانههای بناسازی شصت، هفتاد سال پیش تهران مثال این فقدان روح است. شاعران در این دوره كجا بودند و با شهر چه نسبتی داشتند و برای شهری كه به آن تعلق داشتند چه كردند؟ زمانی كه به آن اشاره شد، زمان رونق شعر بود. به تاریخ شعر معاصر ایران نگاهی بیندازیم.
شعر فارسی پس از مشروطه
یكی از بهترین دورانهای شعر فارسی دوران پس از مشروطه است. در این دوران نه فقط تحولی در صورت و مضمون شعر پدید آمد، بلكه شاعران بزرگی ظهور كردند كه در عداد نامآوران شعر فارسیاند. من از آنها نام نمیبرم زیرا همه آنها را میشناسند. صرف نظر از تحولی كه در این زمانه در شعر فارسی پدید آمد، شاعران بزرگی ظهور كردند كه در انواع شعر سرآمد بودند و شاید عددشان از 100 نفر نیز تجاوز كند ولی رونق این ظاهرا رو به پایان است. اینها در ابتدای كارشان شاعر شهر بودند اما وقتی شهر آنان را نخواست و به مكانیكی شدن میل كرد در شهر سنگستان چه میتوانستند بكنند؟
مشروطه كه آمد برخلاف آنچه میپندارند، سیاست صرف و صرف تقلید از سیاست غربی نبود بلكه هوایی كه از غرب آمد جانها را تكان داد و با وزش آن نسیم بود كه یكی از دورانهای بزرگ شعر فارسی نیز آغاز شد. شاعران این دوره همه به مدرنیته رو كردند. حتی پروین اعتصامی كه كمتر به سیاست اعتنا كرد به تجدد روی خوش نشان داد. گفته شد كه شاعر بنیانگذار و پاسدار خانه مهر و عشق و دوستی و نگهبان یگانگیها و پیوندهاست. مشروطه هم آمد كه وحدت كلی و وفاق و همداستانی بیاورد و این جلوه تجدد بیشتر در شعر ظاهر شد. شاعران اهل مشروطه از دوران جدید استقبال كردند و انتظار میرفت كه این استقبال بنای سیاست مشروطه را تا حدودی استحكام بخشد. اما یكی از عجایب تاریخ در دیار ما رخ داد. شاعرانی كه از تجدد استقبال كرده بودند به زودی لب فرو بستند و رویكرد خود را بیهوده یافتند. شاید بتوان آنها را به قول یكی از شاعران معاصر جنگجویانی دانست كه نجنگیدند اما شكست خوردند. نیما یوشیج كه در افسانه با بیباكی به استقبال تجدد رفت، دیری نگذشت كه فریاد برداشت و نوشت: «من قایقم شكسته». ملكالشعرای بهار هم كه در جوانی دل در سوسیال دموكراسی بسته بود چندان از اساس تزویر و جور به جان آمد كه خطاب به دماوند سرود: تو مشت درشت روزگاری... .
م. امید و شهر
در نسل بعد از بهار شاعری دیگر از دیار او یعنی خراسان در شعری عجیب به نام «آنگاه پس از تندر» از هجوم توفانی میگوید كه تباه كننده هر امید و آیندهای است. پیش از آن او در زمستان هوای شهر را دلگیر و درهایش را بسته و سرهای مردمان را در گریبان و دستهاشان را پنهان و نفسهاشان را حبس و دلهاشان را خسته و غمگین و زمین را دلمرده و سقف آسمان را كوتاه و مهر و ماه را غبارآلوده و در شعری دیگر خود را چون درختی در اقصای زمستان یافته بود كه دیگر هیچ مرغ پیر یا كوری در عریانی انبوه او لانه نمیبست.
من این شاعر را با نظر به بدیعترین اشعارش به خصوص شعر پیوندها و باغها كه در شهریور 1341 سرود، شاعر توسعه نیافتگی میدانم. او در این شعر وقتی روح باغ شاد همسایه را با باغ خود و جوی خشكیده آن كه بر لب آن بوتههای بارهنگ و پونه و ختمی خوابشان برده است قیاس میكند، نمیتواند از گریه خودداری كند.
شعر و سیاست
از آنچه گفته شد میتوان دریافت در زمانهای متفاوت نسبت شعر و شهر چه تغییری كرده است؟ میگویند شاعران قدیم به سیاست كاری نداشتند اما شعر امروز كم و بیش سیاسی شده است ولی به نظر میرسد كه شاعران قدیم بیشتر با شاهان و امیران و وزیران آشنایی و نسبت داشتهاند. در حالی كه شاعران جدید میل چندان به نزدیك شدن به قدرت سیاسی ندارند. شاید قدرت و سیاست هم آنها را به خود راه ندهد. شاعران قدیم در نسبت خود با شهر و ... گسیختگی نمیدیدند ولی شاعران جدید احساس میكنند كه در شهر جایی ندارند و در غربت به سر میبرند. به این جهت است كه میپرسند، شهر را چه شده است و با آن چه میكنند كه این پرسش گاهی صورت سیاسی پیدا میكند. شعر همیشه با مردم و با سیاست بوده است. به شرط اینكه گمان نكنیم شاعران برای مردمان مصلحتاندیشی میكرده یا به حكومتها دستورالعمل سیاسی و راهنمایی عملی میدادند. نسبت شاعران با شهر مثل نسبت دیگر ساكنان نیست. آنها گرچه بنیانگذاران شهر و سیاستند اما خود از شهر و سیاستی كه بنیاد شده است ضرورتا راضی نیستند. شهر و سیاست هم شاعران یعنی اولین ساكنان خود را چندان دوست نمیدارد زیرا شاعر، شهر را شهر دوستی میخواهد:
بالله كه شهر بیتو مرا حبس میشود/ آوارگی كوه و بیابانم آرزوست.
شهر و دوستی
شهر با دوستی بنا شده است و میشود و دریغا كه دوستی ضرورتا در آن پایدار نمیماند. زمان كنونی زمان دوستی نیست. این زمان هر چه باشد، نمیتوان كتمان كرد كه شهر و سیاست هرگز چنانكه باید با شاعران مهربان نبودهاند در دوره جدید دوری و جدایی میان شعر و شهر شدت بیشتر یا صورتی دیگر یافته است. شاعر بنای شهر جدید را چندان نمیپسندد یا لااقل خود را در بنا كردن این شهر شریك و دخیل نمیداند. هر چند كه میداند بنای آغازین را او خود گذاشته و حتی گاهی داعیه نگهبانی شهر نیز داشته است. شاعران اگر در بنای مدرنیته چندان دخیل نبودند، مدرنیته هم شهری نبود كه شاعران در آن جایگاهی داشته باشند. مورخ فلسفه میتواند ریشه این بیجایگاه بودن را به آغاز تاریخ غربی بازگرداند یعنی به زمانی كه افلاطون شاعران را از مدینه خود با احترام بیرون راند. اما در دوران مدرن، حكومت با فرمان رسمی شاعران را از شهر نمیراند بلكه توطن و سكنی گزیدن برای شاعر كم و بیش دشوار شده و شهرها برای او همه شهر غربتند و سفرها و مهاجرتهاشان نیز رفتن از غربتی است به غربت دیگر.
شهر مدرن به شعر نیاز ندارد
جامعه مكانیكی و مهندسی شده(كه شاید اولین و كلیترین صورت و جامعترین طرح آن طرح افلاطون باشد) به شعر چه نیازی دارد و با شعر چه میتواند بكند؟ این جامعه اگر به شعر وقع نمیگذارد از آن روست كه خود را بنیانگذار جهان جدید و صاحب و كارساز آن میداند و خبر ندارد كه اگر شعر نبود، دوستی و مهر و پیوند و علم و ارزشها هم نبود و شهری هم بنا نمیشد. نظم كنونی جهان گرچه با مدینه افلاطونی و نظم زندگی یونانی شباهتها دارد، چندان هم كه در ظاهر به نظر میرسد به آن نزدیك نیست. در مورد نسبت شعر و شهر شباهتشان این است كه شهر مدرن به شعر نیازی ندارد.
اینجا اگر از جایگاه شعر در جامعه و نسبتش با شهر و سیاست و مردم گفته میشود و جایگاه آن در جامعه جدید مورد تامل قرار میگیرد گمان نباید كرد كه حكومت و صاحبان قدرت و مدیران و متصدیان میتوانند چرخ فرهنگ و تفكر را چنانكه چرخ یك نیروگاه را میگردانند به كار اندازند. البته آنها با پشتیبانیهای مادی و اخلاقی خود به هموار كردن راه پژوهش و سرعت بخشیدن به پیشرفت علم مدد میرسانند اما شعر و فلسفه را با علم جدید و پژوهش قیاس نباید كرد. در شهری كه شعر و حتی فلسفه جایی ندارد عجیب نیست وقتی میشنوند كه كسی شاعر را گشاینده در و دروازه شهر به خصوص بنیانگذار آن دانسته است، صاحبان توقع به قصد جدل یا با این تصور و تلقی كه شاعران طراحان روابط شهری و قواعد نظم قهرند، شاعران را ملامت كنند كه چرا به جای جامعههای پر از گرفتاری كنونی از اول بنای نظام صلح و سلامت و عدل نگاشتند؟ ولی شاعران را با حاكمان و حكمرانان قیاس نباید كرد. آنها آغاز كنندگان و بشارت دهندگاناند و با زبانشان باب درك امكانات زندگی و نظم را به روی آدمیان میگشایند نه اینكه سازماندهنده و مدیر و مدبر امور زندگی باشند. آنها به قول حافظ پادشاهان ملك صبحگهند و هر چند جام گیتی نمایند و گنج در آستین دارند، كیسه تهی و خاك رهند. جام گیتینما آنچه را كه هست و میتواند باشد، نشان میدهد اما نمیتواند اساس یك جامعه مكانیكی را بگذارد كه چرخهای آن باید با نظارت تكنیسینها چنان بگردد كه همه هر چه میخواهند در دسترس داشته باشند و از همه بلاها و مصیبتها محفوظ باشند. چنانكه گفته شد شاعران دوره جدید نه در ساختن رویای مدینه صلح و رفاه و بیمرگی قرن هجدهم مشاركت داشتهاند و نه البته با مدرنیته به جنگ برخاستهاند. هر چند كه بعضی از آنان سودای جامعه صلح و رفاه و بیمرگی را خام و احیانا منجر به عاقبتی مصیبتبار یافتند(كریستوفر مارلو: دكتر فاستوس، گوته: فاست و...).
ملال كنونی لازمه نظم مدرن است
در جامعه جدید شاید بعضی از اهل علم و تدبیر كه از ذوق و درك شعر و فلسفه نیز كم و بیش برخوردارند، گمان میكنند كه اگر در گرداندن چرخ امور از شعر و فلسفه استمداد شود، تعادلی در گردش امور به وجود میآید و به مدد آن از بعضی عوارض نامطلوب میتوان جلوگیری كرد. ولی عیب شهر و سیاست كنونی صرفا این نیست كه از شعر و هنر رو گردانده و با این غفلت ملال را به زندگی راه داده است و اگر شعر را به آن برگرداند، كارها سامان مییابد. شعر با تصمیم اشخاص نرفته است كه با تصمیم دیگر بازگردد. ملال كنونی زندگی لازمه نظم مدرن است. شهر جدید شهر مهندسان است و مهندسان در ساختن و پرداختن شهر و برآوردن نیازهای زندگی با سیاست همكاری میكنند. البته در ظاهر سیاست مقدم بر مهندسی است اما در حقیقت تقدم و تاخری در كار نیست بلكه تقسیم كار طوری است كه یكی فرمانده و دیگری فرمانبر به نظر میآید. اما سیاست و مهندسی جدید كه دست در دست یكدیگر دارند، كارها را با محاسبه و تصمیم پیش میبرند و كاری به اساس وحدتبخش و تحكیم كننده اساس شهر و سیاست ندارند. اهل نظر هم دیگر جستوجوی بنیاد را فراموش كردهاند. با این همه توجهی كه دانشجویان مهندسی به شعر و فلسفه میكنند، میتواند نشانه آغاز یك خودآگاهی باشد و با خودآگاهی به وضع جامعه جدید و نظم زندگی و ارزشهای آن و آیندهای باشد كه راه روشن یا گشوده میشود.
منبع: روزنامه اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید