1399/7/21 ۱۰:۰۲
هنگام دیدار از بسیاری از شاهكارهای معماری ایرانی، احساس ما در آغاز شگفتی است، شگفتی از كار معماران و كاشیكارانی كه این عناصر زمینی و ناپایدار را طوری كنار هم گذاشتهاند كه توازن و تعادلی آسمانی پدید آورده است. نقشهای مسجد شیخ لطفالله اصفهان چیزی از جنس آسمان پرستاره را در ذهن ما تداعی میكند كه در چشم ما همیشه به یك حال است و تماشای آن از یاد ما میبرد كه زمین و آسمان این جهان دستخوش دگرگونی است، این بناها نیز گذراست و خود ما نیز موجوداتی گذرا هستیم. چنین است كه احساس شگفتی ما در برابر این آثار جای خود را به آرامشی میسپارد كه چند لحظهای ما را به ابدیت پیوند میدهد.
به احترام استاد محمدرضا شجریان
آفرینندگان این آثار آیا چنین سودایی در سر داشتهاند؟ ما این آفرینندگان را نمیشناسیم و خود آنها نیز كوشش نكردهاند تا نام خود را در كنار آفریدههایشان جاودانه كنند. امروزه ما این افراد را هنرمند مینامیم اما راستش را بخواهید نمیدانیم كه آیا خود ایشان هم به خودشان به این چشم نگاه میكردهاند، یعنی آیا به خود به چشم موجوداتی استثنایی نگاه میكردهاند برخوردار از استعدادی مادرزاد كه از دیگران دریغ شده است، یا نه، به احتمال زیاد، خود را كارگر و بنا و معمار و كاشیكار میدیدهاند. اما یك چیز مسلم است و آن این است كه این آفرینندگان بینام و نشان در كار خود هیچ چیز را به دست تصادف رها نمیكردهاند و در اجرای خود حساب همه چیز را میكردهاند. ما كه چیزی از كاشیكاری نمیدانیم اگر از گوشهای ناظر كار یكی از این كاشیكاران باشیم، از اینكه میبینیم كه اجزای ریز كار خود را به چه سرعتی و با چه صرافت طبعی و انگار بیهیچ كوشش و اندیشهای، كنار هم میگذارد، هم نگران میشویم و هم حیرت میكنیم. نگران میشویم كه مبادا در طراحی تكههای كاشی كه باید كنار هم قرار بگیرند یك گوشه یا یك ضلع درست حساب نشده باشد و این كجی در سراسر بنا تكرار شود و نتیجه خراب از كار دربیاید و حیرت میكنیم وقتی میبینیم كه نگرانی ما بیجا بوده و هر قطعهای درست سر جایش قرار گرفته است.
ما به حاصل كار این آدمها آثار هنری و به خود آنها هنرمند میگوییم، اما در گذشته آنها را «استادكار» یا «استاد» مینامیدند نه هنرمند، انگار در فرهنگ ما واژه استاد معانی و دلالتهایی داشته است بسیار فراتر از واژه هنرمند و استاد عنوانی است كه اكنون بهحق برای محمدرضا شجریان به كار میبریم. البته صدایی چون صدای استاد شجریان فقط به معدودی از مردم ارزانی شده است، اما چیزی كه گروه اندكشمارتری از مردم و بهویژه كسانی كه به عنوان هنرمند شناخته میشوند، دارند، تلاش و پشتكار و مراقبتی است كه شجریان داشت. كسانی كه از نزدیك با او كار كردهاند، چه در زمان زندگی او و چه این روزها، بارها گفتهاند كه او دمی از آموختن باز نمیایستاد و اگر گوشهای از موسیقی ایرانی را در گوشهای از ایران، نزد استادی بنام یا خواننده یا نوازندهای گمنام، سراغ میگرفت خود را به آنجا میرساند تا آن را فرا بگیرد و این كارآموزی را هیچگاه رها نكرد، حتی زمانی كه به استادی شناخته شده بود. من كه فقط دو، سه بار از نزدیك با او دیدار كردهام، همان راحتی و اطمینان و آرامش را در شخص او میدیدم كه در آواز او؛ آرامشی كه تنها در استادانی میتوان یافت كه از راه شاگردی كردن به استادی رسیده باشند.
در یكی از این دیدارها، درباره بنان، خوانندهای كه بسیار مورد ستایش او بود، میگفت:«بنان صدا را میُساخت.» من نمیدانم كه این گفته را چگونه باید تعبیر كرد. آیا میخواست بگوید كه بنان بیش از آنكه به استعداد طبیعی خود متكی باشد بر مهارتهای خود تكیه داشت و هنوز به آمیزهای متعادل از صناعت و هنر نرسیده بود، بهطوری كه شنونده صدای او، دستكم شنونده موسیقیدان، اندكی از كوشش آگاهانهای را كه او میكرد در حاصل كارش میدید و این احساس نمیگذاشت، چنانكه باید، از كار او لذت ببرد؟ گمان نمیكنم این تعبیر درست باشد و بیشتر احتمال میدهم كه قصد او ستایش بنان بود، میخواست بگوید كه بنان بیش از آنكه به معنای امروزی هنرمند باشد، بیش از آنكه به صدای خداداد خود متكی باشد، از كوشش خود مایه میگرفت و همین بود كه او را در نظر شجریان بزرگ میكرد. میخواست بگوید كه هنر، ساختن است و نه بیان كردن چیزی كه از پیش ساخته شده یا داده شده است.
شجریان هم صدا را میساخت، اما پیش از آنكه به روی صحنه بیاید. شنیدن صدای او مثل خواندن غزل سعدی بود. بار هیچ دشواریای را بر دوش شنونده نمیگذاشت بهطوری كه شنونده حس نمیكرد كه او خود برای رسیدن به این خلوص بار چه دشواریهایی را بر دوش كشیده است. همكاران او از دشواری بعضی از دستگاهها و گوشههایی كه او خوانده است و اینكه كمتر خوانندهای جرات میكرده است به سراغ آنها برود، فراوان گفتهاند، اما كوششهای او كار شنونده را آسان كرده است و امروزه ما از شنیدن این دستگاهها و گوشهها همان لذتی را میبریم كه از شنیدن مایههای آشناتر و متعارفتر.
شجریان «هنرمند»ی سنتی بود، یعنی هنر او به دورانی تعلق داشت كه هنوز به چنین استادانی هنرمند نمیگفتند. شاید اگر او در زمان دیگری به دنیا آمده بود باید، مثل بسیاری از استادان گذشته، در محافلی محدود میخواند، نامش فراموش میشد و صدایش نه روی كاست و نوار و لوح فشرده كه تنها در این گنبد دوار میماند، یا مثل همان كاشیكاران مسجد شیخ لطفالله حاصل كارش نقش بنایی میشد كه شاید آن را هم روزی زلزلهای یا حمله مهاجمی از میان میبرد. اما بخت با ما یار بود و او، در شرایط خاص تاریخی، موفق شد هنری خاصپسند را به میان ما مردم معمولی بیاورد و گوش ما را برای شنیدن آن بپرورد و باید، یك بار هم كه شده، شكرگزار تكنولوژی باشیم كه صدای امثال شجریان را برای ما نگاه میدارد. با این حال، او فریفته امكاناتی كه در اختیار داشت نشد، زمام خود را به دست جریانهای روزپسند نسپرد و سوار كار خود ماند. آن هم در روزگاری كه آسانگیریها و وسوسههای زندگی امروزی دام راه هر هنرمندی است كه از استعدادی ذاتی برخوردار باشد اما بخواهد تنها به مدد آن كار خود را پیش ببرد. با این حال، این استاد موسیقی سنتی، نه از ضرورت نوآوری غافل بود و نه از مخاطرات آن و كارنامه او نمودار تلاشی است برای آشتی دادن بخشی از میراث گذشته با ضروریات زندگی جدید.
من چیزی از موسیقی نمیدانم، چیزی كه میدانم این است كه صدای شجریان از من نمیخواهد كه برای لذت بردن از آن موسیقیشناس باشم؛ همچنان كه شعر سعدی از من شناخت دقایق وزن و قافیه را طلب نمیكند؛ همچنان كه مردمی قرنها به خواندن شنیدن و خواندن شاهنامه فردوسی از دلاوریهای رستم به هیجان آمدهاند یا در سوگ سهراب اشك ریختهاند كه معنی بسیاری از واژههای شعر او را نمیدانستهاند؛ همچنان كه آن كاشیكاران قدیمی از من نمیخواهند كه به ریزهكاریهای فن ایشان وقوف داشته باشم تا بتوانم در دل ساختههای ایشان،كه از همین گل و خاك و رنگ زمینی فراهم آمده است، آنی وجود زمینی خود را فراموش كنم و به چیزی فراتر از آن بپیوندم.
صدای شجریان در خدمت شعر فارسی بود و او پیوندی را كه از دیرباز میان شعر فارسی و موسیقی ایرانی وجود داشته بسیار استوارتر كرد. در یكی از همان دیدارها به او گفتم كه روزگاری مردم میگفتند كه موسیقی ایرانی را شعر فارسی زنده نگه داشته است، اما امروزه، با این همه غزل و مثنوی كه شما خواندهاید و مردم شنیدهاند، باید گفت كه موسیقی ایرانی نگهبان شعر فارسی شده است. شمای خواننده همین الان از خودتان بپرسید كه از میان بیتهایی كه از حافظ و مولوی و سعدی و خیام و عطار در یاد دارید، كدام یك را با خواندن و بازخواندن دیوانهای این بزرگان به خاطر سپردهاید و كدام یك را با شنیدن و بازشنیدن خواندههای شجریان. این در روزگاری كه انس ما با ادب گذشته روز به روز كمتر میشود خدمت كمی نیست.
چیزی كه مرا به نوشتن این یادداشت برانگیخته است همین نكته آخر است. حق این بود كه فرهنگستان زبان و ادب فارسی، به عنوان نهادی كه پاسداری از زبان و ادبیات ملی ما را برعهده دارد، یادكرد این خدمتگزار بزرگ زبان و ادب را فراموش نمیكرد و گمان نمیبرد كه چون او اهل موسیقی بوده است پس یاد كردن از او هم، حتی در حد تسلیتی به مردم داغدار گفتن، لابد باید برعهده فرهنگستان هنر باشد. حالا كه فراموش كرده است و برای یادآوری هم دیر شده است، وظیفه خود میدانم كه، به عنوان عضوی از این نهاد، یاد این استاد بزرگ را گرامی بدارم و تصور میكنم كه سایر همكاران فرهنگستانی نیز كه در سطحی دیگر و با وسایلی دیگر پاسدار و مروج زبان و ادب ایرانند، با من در این احساس شریك باشند.
عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی
منبع: روزنامه اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید