1397/10/24 ۱۰:۰۳
نیکیتین مینویسد: عزیزخان مکری چون به تهران رسید، به امر شاه (ناصرالدین شاه) دایره انتظامی در پایتخت دایر کرد که کردهای مکری ساوجبلاغ و کلهر و کرند و افشار به فرماندهی علیخان پسر عزیزخان مکری در آن خدمت میکردند. به پاداش این خدمت به درجه سپهبدی در ارتش ایران ارتقا یافت (۱۳۶۶ :۳۵۸). این ارتقا و اعتماد تا بدانجا اوج گرفت که در سال ۱۲۶۷ق که ناصرالدین شاه به همراه میرزا تقیخان امیرکبیر به اصفهان رفت و در پایتخت نیابت را به بهراممیرزا معزالدوله عموی خود واگذاشت، عزیزخان به جهت نظم قشون و شهر و ارک در تهران ماند و در حقیقت اختیار تمام کارهای لشکری و کشوری در تهران در دست عزیزخان مکری قرار گرفت.
مسافرت مزبور پنج ماه و هشت روز به طول انجامید و در تمام این اوقات انتظامات پایتخت به فرماندهی عزیزخان مُکری (سردار کل) در دست سواران و پیادگانی از ایلات و طوایف کردستان و کرمانشاهان بود که در مجموعه جغرافیای تاریخی و تاریخ مفصل کرمانشاهان در جای جای به مأموریت افواج زنگنه، کلهر و گوران کرندی و قلعه زنجیری کلیایی و وند و… در ایام تصدی عزیزخان سردار کل اشاره کردهام. در تمام دوران صدارت امیرکبیر و امارت نظامی و سیاسی عزیزخان مکری سراسر مناطق غربی ایران در امنیت کامل به سر میبرد و بهویژه در آذربایجان و کردستان و کرمانشاهان و همدان و چهارمحال و بختیاری و لرستان و… کارها به روال و منظم بود و شجاعان اکراد در افواج نظامی خدمتگزاران صادق و جان بر کف و پاسداران نظم در پایتخت ایران (تهران) به سر میبردند.
شهادت امیرکبیر
در سال ۱۲۶۸ق که دستهای پنهان از این پیشرفت و خدمت و اتحاد نمیآسود، دست به کار گردید. هر چند از مدتها پیش در پی تفرقه و تخریب این اساس مرصوص بود تا با عزل و توطئه مرگ فجیع امیرکبیر بدین آرزو دست یافتند. امیرکبیر در باغ فین به تاریخ ۱۷ ربیعالاول ۱۲۶۸ردهم ژانویه ۱۸۵۲ به قتل رسید و به زندگی پرافتخارش خاتمه دادند.
عزیزخان سردار کل به سبب کیاست و دانایی و زیرکی و مدیریت مدتی باز بر سر کار بود؛ اما از توطئهچینی میرزا آقاخان نوری ـ عامل شهادت امیرکبیر و فرد طراز اول تاریخ قاجاریه در این دوره ـ برکنار نماند و حدیث مرگ عزیزخان نیز همانند امیرکبیر در جریان بود که به قول نیکیتین، بر اثر توطئهچینیها و سعایتهای میرزا آقاخان صدراعظم، عزیزخان سردار متهم شد که برای جداکردن کردستان از خاک ایران با دولتهای روس و انگلیس زد و بند کرده است! عزیزخان مغضوب شاه شد و بر سر املاک خود در بوکان بازگشت. (۱۳۶۶: ۳۵۸)
امیرکبیر و اماناللهخان ثانی
همزمان با عزیمت ناصرالدین شاه و امیرکبیر از تبریز به تهران، رضاقلیخان اردلان ـ حکمران کردستان ـ و برادرش اماناللهخان ثانی معروف به غلامشاهخان معارض و مدعی حکومت کردستان نیز در تکاپوی نیل به مقام حکمرانی بود و ماجراها داشتند. رضاقلیخان سرکشیها کرد. او مردی جنگی و زورآزمای بود، اما کیاست و دانش و سیاستورزی از آن اماناللهخان (غلامشاه خان) بود، میرزا شکرالله سنندجی (فخرالکتاب) در تحفه ناصری آورده است:
«[رضاقلیخان اردلان حکمران کردستان بود] تا این که ناصرالدین شاه در تبریز به تخت سلطنت جلوس و برای تاجگذاری عاجلاً عزیمت دارالخلافه فرموده، موکب همایونی… از راه زنجان به اهتزاز آمده است. سرکار اماناللهخان ملقب به غلامشاهخان که شخص عاقل و دانا و مدتی در طهران با نهایت پریشانی متوقف بوده و از حاجی آقاسی مأیوسی داشته، این شرارت کردستانی و جسارت رضاقلیخان والی را به فال نیک شمرده و به راهنمایی بخت بیدار، با جمعی از بستگان خود استقبال موکب همایون از راه زنجان رهسپار شده، در ورود اردوی همایون به منزل میرزا تقیخان فراهانی که از دانشمندان روزگار و به موجب لیاقت و سابقه خدمت، منظور نظر شهریار تاجدار آن اوان وزیر لشکر و کشور و ملقب به امیرکبیر و در مرتبه صدارت عظمی بوده است، رفته و امیرکبیر او را در تحت حمایت خود کشیده و دستورالعملهای لازمه را داده است، یک رأس اسب تازی با یراق نقره، اماناللهخان به سان جلودار جلو اسب را گرفته و در موقع خاص به رسم تقدیمی از نظر اعلیحضرت ناصرالدین شاه گذرانده و امیرکبیر او را معرفی بهسزا نموده، چون خاطر شاه جمجاه از حرکت وحشیانه رضاقلیخان و جسارت کردستانیها مسبوق و مطلع نموده، این خدمتگزاری و آدابدانی اماناللهخان بسیار جلوه نموده است.
القصه پس از ورود طهران و تاجگذاری به تصویب امیرکبیر حکام تمام ممالک محروسه تغییر و تبدیل شده، ولی به مصالح چند در کار رضاقلیخان والی تغافل ورزیده، اماناللهخان چون مدتی با حالت معزولی و بیکاری در طهران متوقف و به واسطه کثرت مخارج و عدم بهره و مداخل بسیار پریشان و بیبضاعت بوده، از وفور دانش به دیوانخانه امیرکبیر پناه برده و چندی در آنجا بستی شده و امیرکبیر در میزبانی نهایت احسان و پذیرایی نسبت به او مبذول داشته و خود اماناللهخان سرگذشت خود را به این تفصیل بیان نموده است.
بعد از این که از شدت اضطرار به دیوانخانه امیرکبیر رفتم به اقتضای بزرگی به هیچ وجه از شرایط مهمانداری مضایقه نفرمودند، ولی همه روزه با حضور رجال و دولت مرا توبیخ و سرزنش میفرمود که: «توقف شما در منزل من بیفایده، و ابرام شما در کار خود بیقاعده است. چرا دست از من برنمیداری و بیجهت خود را معطل میکنی و مرا میآزاری؟» بعد از اینکه رجال دولت میرفتند و من با نهایت ملالت به منزل میآمدم، محرمانه پیغام میداد که مبادا از تغیرات من ملول و رنجه خاطر بشود. مقتضیات وقت این و صلاح کار او چنین است.
گر خضر در بحر کشتی را شکست
صد درستی در شکست خضر هست
من فیالجمله امیدواری حاصل میکردم تا این که محمدعلیخان سقزی و آقاعلی داروغه با پیشکش و عریضه از جانب رضاقلیخان برادرم به طهران رسیدند و در آن موقع بنای امر خیر ملکزاده [عزتالدوله] و جشن عروسی امیرکبیر در میان بود. مجالس سور و سرور منعقد و ایشکآقاسی به دستورالعمل امیرکبیر مرا [امانالله خان] در جمع شاهزادگان عظام نوشته و برای دعوت به منزل من آمد. چون وضع مرا به غایت پریشان و مرا بیبرگ و نوا دید، عنوان دعوت نکرد. از جوانب من فهمیدم که شرح حال مرا به امیرکبیر خواهد گفت. یک نفر از محارم خود را در عقب او فرستادم که مطلب را استعلام نمایم.
بعد از انعقاد مجلس، امیر صافیضمیر بر تمام حضار مجلس نظر انداخته، مرا نمیبیند. از ایشکآقاسی سؤال میکند: «مگر اماناللهخان را دعوت نکردهاید؟» ایشکآقاسی عرض میکند: «حقیقت صبحی برای دعوت به منزل او رفتم. او را به درجه مفلوک و پریشان دیدم. خجلت کشیدم که اظهار و عنوانی بنمایم و عرض میکنم: سر و برگ و گل ندارد، به چه رو رود به گلشن؟» امیرکبیر از استماع این جواب سر به زیر افکنده و چیزی نمیفرماید. آن روز مجلس برگزار شد. یک ساعت از شب رفته، یک نفر پیشخدمت به منزل من درآمد که: «امیرکبیر شما را احضار فرموده است.» من با حالت خوف و رجاء دو نفر از محارم خود را برداشته و به راهنمایی پیشخدمت داخل اندرون شدم و از پلههایی چند صعود کردم، به درب اتاقی که امیرکبیر آنجا جلوس کرده بود، رسیدم.
یک ساعت از شب رفته، یک نفر پیشخدمت به منزل من درآمد که: «امیرکبیر شما را احضار فرموده است.» من با حالت خوف و رجاء دو نفر از محارم خود را برداشته و به راهنمایی پیشخدمت داخل اندرون شدم و از پلههایی چند صعود کردم، به درب اتاقی که امیرکبیر آنجا جلوس کرده بود، رسیدم. دیدم آن بزرگمنش از فرط تواضع و بندهنوازی پرده را گرفته، من تعظیم نمودم. ایشان بر تکریم افزوده، به وضعی که من نزدیک بود از خجالت سراپا آب شوم. فوری دست مرا گرفت، به اصرار زیاد بالادست خود نشانید و قلیان و قهوه فرمود، بعد از صرف قهوه پیشخدمت را گفت که: «تمام اسباب قهوه را به دست آدم والی بدهید.» قلیان متعدد آوردند. پس از صرف قلیان باز پیشخدمت را فرمود که: «هر دو قلیان را به آدم والی تسلیم کنید که به منزل والی ببرد.» تمام اسباب قهوه و قلیان مرصع و از جواهرات نفیسی بود، بعد شام طلبید؛ سفره مفصل چیدند. دو نفری به صرف غذا مشغول شدیم. دید کسی میان اتاق نیست. فرمود: «والی! بر خود فرض کردهام تا شما را به حکومت روانه کردستان ننمایم، به حجله ملکزاده [عزتالدوله] داخل نشوم، به شرط این که احدی را از این فقره اطلاع ندهی.»
شادروان دکتر حشمتالله طبیبی که کتاب ارزشمند «تحفه ناصری در تاریخ و جغرافیای کردستان» تألیف میرزاشکرالله سنندجی (فخرالکتّاب) را مقابله و تصحیح کرده است و بر آن حواشی و تعلیقات مفید افزوده است، در بخش حواشی ـ توضیحات و تعلیقات برای توضیح و تأکید سخنان اماناللهخان والی که امیرکبیر به حجله نرفت تا والی را رسماً به حکومت کردستان نفرستاد، آورده است: حکایت زیر را از کتاب «آگاهی شهان از کار جهان» تألیف حاجی میرزاحسنخان انصاری در باب عروسی امیر و عزتالدوله آمده است و چون محتمل است که خالی از صحت نباشد، آن را عینا نقل میکنیم:
«عزتالدوله گوید شبی مرا با شکوه سلطنتی به خانه امیر بردند…، تا نیمهشب امیر به اندرون نیامد و شاهزادهخانمهای حرم شاهی چون ستارگان به هم ریخته و به جذب و دفع یکدیگر آمیخته و شوری از ساز و آواز درانداختند که خواجه آواز ورود امیر را داد؛ چنان خاموش شدند که گویی همه مردند و یکسر همه به گوشه فروبردند. من ماندم و دایه. امیر به ورود حجله، شام و قلیان خواست و نشست به حکم نوشتن. شام آوردند، خورد و سخنی به من نگفته تنها در بستر خفت و سپیدهدم بیرون رفت. من هم به بستر دیگر خفته تا هفده شب بدین منوال گذشت. محفلیها رفتند. من ماندم و دایه و خانه، برخاستم جامهدان امیر را گشودم. آنچه لباس چرکین بود، دادم شستند و دوختنیها را دوختند و به صندوق گذاردم و به خانهداری از تنظیف حجرات و تنظیم بیوتات پرداختم، شب هجدهم که امیر آمد و مرا به کدبانویی دید، پسندید…» (به نقل از اقبال [آشتیانی] ص۱۰۸) این حکایت میتواند شاهدی باشد بر صدق مدعای اماناللهخان ثانی که امیرکبیر تا قبل از صدور فرمان حکومت کردستان به نام او به حجله ملکزاده داخل نشده است. (۱۳۶۶: ۵۱۷ ـ ۵۱۶)
فخرالکتاب در ادامه گزارش اماناللهخان از عنایت امیرکبیر آورده است که امیرکبیر به والی میگوید: «دستورالعمل شما این است، فردا صبح زود به منزل حاجیه والیه [دختر فتحعلیشاه] مادرت بروی و بفرستی محمدعلیخان و آقاقلی را که از کردستان آمدهاند، نزد شما بیاورند. آنها را دلالت و به رجوع شغل و کار امیدوار کنید و منتظر باشید تا از من خبر به شما میرسد. بعد از شام مرخصی گرفته از بالاخانه پایین آمدم، داخل حیاط شدم، دوباره مرا خواست تأکید زیاد در کتمان این راز فرمود. من به منزل آمدم و آن شب را به شادمانی به روز آوردم. صبح زود منزل حاجیه والیه مادرم رفتم. دو ساعت از روز گذشته که هنوز من به سراغ آنها نفرستاده بودم، دیدم محمدعلیخان و آقاقلی داروغه با نهایت فروتنی نزد من آمدند و خیلی اظهار خصوصیت و موافقت با من نمودند، من هم قدری نسبت به آنها اظهار مهربانی کردم. معلوم شد امیرکبیر صبح زود آنها را احضار و محرمانه به آنها فرموده است حکومت کردستان به اماناللهخان رسیده و امروز خلعت و فرمان خواهد یافت و صلاح شما این است حالا نزد اماناللهخان بروید و با او بسازید. خلاصه تا مقارن ظهر در خدمت حاجیه والیه مشغول صحبت بودیم، ناگاه فراش دیوان آمد و خبر داد که امیرکبیر فرموده است کردستانیها را همراه خودتان بیاورید و شرفاندوز حضور همایونی بشوید. من هم با خان احمدخان برادرم و محمدعلیخان و آقاقلی رفتیم و از درب باغ داخل شدیم. چون امیرکبیر ما را دید، خودش پیش آمد و دست مرا گرفت و به حضور اقدس بُرد و ما شرایط تعظیم به عمل آوردیم. شهریار تاجدار ناصرالدین شاه با کمال مرحمت فرمودند: «اماناللهخان! حکومت کردستان را به تو واگذار فرمودیم، مرخصی که بیحالت معطلی به کردستان بروی. البته میرزا تقیخان دستورالعمل لازمه به شما خواهد داد.» من هم عرض تشکر و تعظیم مرخصی نمودم.
از حضور همایونی برگشتم. دیدم امیرکبیر خلعت مبارک را به دست خویش گرفته و به من پوشانید، فرمود: «محض این که رسوم خلعت بها نداده باشی، خودم حامل خلعت شما شدم.» چند قدم که پایین آمدم، به تعجیل تشریف آورد و مرا خواست، فرمود: «مگر پول زیاد داری که با خلعت بیرون میروی؟ اجزا و قاپوچی همه از شما رسوم میخواهند و اسباب معطلی و زحمت شما میشوند!» فرمود خلعت را از دوش من برداشتند و میان بقچه گذاشتند و به دست خان احمدخان برادرم دادند و یک نفر پیشخدمت خود را فرمود که: «والی را با حضرات بیرون برده و از اصطبل خودم دو اسب راهوار با زین و یراق ممتاز بگیرید و همین ساعت والی و خان احمدخان را سوار کنید. محمدعلیخان و آقاقلی هم خودشان مال سواری دارند. آنها را از طهران خارج کنید و نگذارید امشب در طهران توقف نمایند.» پیشخدمت به فرموده رفتار و ما را معجلا از طهران خارج نمود.
آن شب را در رباط کریم منزل کردیم. دو ساعت از شب رفته، اللهوردیخان ـ سرهنگ توپخانه ـ با صد نفر توپچی به منزل ما درآمدند و فرمان سربسته به من داد، گشودم و زیارت نمودم؛ به اللهوردیخان خطاب فرموده بودند که: «با صد نفر توپچی مأموری همراه اماناللهخان به کردستان بروی. هر خدمتی به شما رجوع میکند، در انجام آن اطاعت کنید.» بعد از صرف شام خوابیدم، پنج ساعت از شب رفته مرا بیدار کردند که: «علیقلیخان سرهنگ با صد نفر تفنگدار آمدهاند.» او را نیز ملاقات نمودم، چند طغری احکام از امیرکبیر مبنی بر نصایح مشفقانه و دستورالعمل لازم با یک طغری فرمان جهانمطاع به افتخار من آورده بود، مضمون فرمان همایون هم خطاب به علیقلیخان این بود که: «با صد نفر تفنگدار مأموری همراه اماناللهخان به کردستان بروی و همهجا مواظب باشی قبل از والی، احدی به طرف کردستان نرود و امر و نهی والی را اطاعت کنی.»
به واسطه عدم بضاعت، نهایت غصه و ملالت به من [امانالله خان] رخ نمود که مخارج این همه جمعیت را تا کردستان از کجا بیاورم؟ آن شب را با غم و خیال به روز آوردم، صبح زود از رباطکریم حرکت نمودیم. دو فرسخ راه طی کرده بودیم، دو نفر جلودار اصطبل مبارکه به ما رسیدند و فرمان جهانمطاع آوردند که به کدخدایان و ریشسفیدان منازل از راه تهران الی کردستان خطاب فرموده بودند: «اماناللهخان والی با دویست نفر تفنگدار و توپچی مأمور کردستان است. در هر منزلی به موجب قبض سیورسات و جیره علیق، به قدر کفاف به آنها بدهید، از باب مالیات هذه السنه به خرج شما منظور خواهد شد.» چنین کنند بزرگان چو کرد باید کار!» خلاصه بدون یک قران ضرر و مخارج اماناللهخان والی با مأمورین طی مراحل کرده و به خاک کردستان رسید…» (۱۳۶۶: ۲۳۷ـ۲۴۳)
علاوه بر این، امیرکبیر بنای نیروی نظامی محلی در کردستان به شیوه نوین برقرار کرد و بعد از یک سال حکومت اماناللهخان والی، مؤکداً او را احضار نموده، یک فوج سرباز هزار نفری در کردستان برقرار نماید و به ترتیب صحیح در شهر و بلوکات آنها را در محلی معین و پادار کنند. اگرچه خسروخان بزرگ یک فوج سرباز در کردستان برقرار کرده، ولی همه بیپا و متفرق و مندرس بوده و به کار خدمت دیوان نیامدهاند. اماناللهخان در قلیل مدتی از دهات و بلوکات یک فوج سرباز پادار هزار نفری برقرار کرده، خان احمدخان برادر خود را سرهنگ و سایر ارباب مناصب را از کسان خود و اشخاص نجیب معین نموده و کتابچه مرتب به حضور امیرکبیر فرستاده، احکام نظامی و ملبوس و ملزومات برای جدید آماده قریب سه سال اماناللهخان والی مقتدراً حکمرانی نموده و تا حیات امیرکبیر بر سر حکومت کردستان بود…» (۱۳۶۶: ۲۴۶ـ۲۴۷)
شورش حسن سلطان اورامی
اندکی پس از شهادت امیرکبیر بود که حسنسلطان اورامی قیام کرد و عزیزخان سردار کل مکری به دستیاری و حمایت از شورش اورامیها متهم گردید. به قول صاحب تحفه ناصری، در اواخر سال ۱۲۶۸ق [سال عزل و قتل امیرکبیر] حسن سلطان اورامی به استظهار سردار کل [عزیزخان مکری] بنای شرارت و خودکامی نهاد و عَلم طغیان برافراشته والی [کردستان] تفصیل را به صدراعظم (میرزا آقاخان نوری) خبر داد… (۱۳۶۶: ۲۵۱) و بنا به گفته نادرمیرزا ـ مؤلف تاریخ و جغرافیای دارالسلطنه تبریز ـ شورش اورامان بنا به اشاره و تحریک عزیزخان مکری سردار کل صورت گرفته و بعد نیز سندی در این باب از سردار کل مکری به دست آمد که به محمدبیگ اورامی نوشته بود و…
شورش شیخ عبیدالله شمزینی
با اینکه در شورش حسن سلطان، فوج نظامی کردستان تحت امر حکمران و نیروی اعزامی از تهران به نظارت فرهادمیرزا معتمدالدوله شکست خورد و فرهادمیرزا در هجوم تفنگچیان اورامی از محاصره گریخت، اما در مقابل دومین نیروی دولتی و طراحی نقشه جنگ به حدی توانا و مجهز بود و شدید عمل کرد و نیز از طریق مذاکره هم وارد عمل شدند و حسن سلطان را در مجلس مذاکره به قتل رسانیدند که تا مدتها آن مناطق در بهت و سکوت بود. در ۱۲۹۵ق ایران به دو بخش نفوذ روس و انگلیس تقسیم شد و مناطق غربی در محدوده چهارده ولایت به مسعودمیرزای ظلالسلطان و مابقی به کامرانمیرزای نایبالسلطنه واگذار شد، شورش شیخ عبیدالله نهری در ۱۲۹۷ق در راستای اعتراض به تصمیمات دولت مرکزی و اوضاع نابسامان اقتصادی، نظامی و سیاسی تهران بود. شورش شیخ عبیدالله نهری از جمله وقایع مهم عصر قاجاریه است که نگاه تکبعدی به آن، ستم تاریخی به مردم کُرد و خدشهدار کردن تعهد ملی و مسئولیت آنها نسبت به ایران و کرد و کردستان است. به سبب حساسیت موضوع و علاقه به تنویر افکار عمومی و بیان بدون خدشه، ضرورت است دادههای تاریخی فهرستوار به عنوان شاهد ادعا ارائه شود.
همان طور که پیشتر گفتیم، نخستین فریاد اجتماعی بعد از شهادت امیرکبیر، از اورامان آغاز گردید و فرهادمیرزای معتمدالدوله عموی ناصرالدین شاه و مغز متفکر سیاسی و فرهنگی و نظامی قاجاریه، آن قیام را خوابانید؛ اما آتشی زیر خاکستر ماند که میدان را برای صفیر کشیدن و بیضه نهادن دول خارجی در ایران مهیا ساخت. برکار شدن میرزاآقاخان نوری به جای امیرکبیر و وقایع پس از آن، مسائل ایران و عثمانی از یک سو و رقابت عثمانی و روسیه تزاری به عنوان دو ابرقدرت منطقه از سوی دیگر، و نیز منافع و رقابت سیاسی روس و انگلیس در ایران، سمت سوم مسأله بود، به اضافة ناتوانی، بینظمی و گسیختگی امور در دولت ناصری، قیام شیخ عبیدالله را در پی داشت و به موازات آن خیزشهای پیاپی در غرب و جنوب غربی ایران از ۱۲۹۵ تا ۱۳۰۵ق را موجب گردید.
بهرغم نظر کسانی که مقصود شورش شیخ عبیدالله نهری را تجزیه کردستان دانستهاند، باید گفت وی در پی انقراض حکومت قاجاریه و به قدرت رسانیدن دولتی صالح در مرکز ایران و یا دستکم انجام اصلاحاتی در کشور و ایجاد اتحادیه اسلامی میان ایران و عثمانی بود. این که بعضی از مأخذ دوره قاجاریه و پیروانشان میکوشند به این ماجرا رنگ و بوی تقابل شیعه و سنی بدهند، به هیچ وجه اساس تاریخی ندارد؛ زیرا اگر حکایت مقابله مذهبی بود، هیچگاه ایل بزرگ «قراپاپاق» که شیعه هستند، به این قیام نمیپیوستند و همزمان در خرمآباد لرستان شیعی، به هواخواهی شیخ عبیدالله فوج مراغه که به همراه مسعودمیرزای ظلالسلطان بودند، سر به شورش برنمیداشتند و به پیروی از آنها، ایلات لُر قیام نمیکردند تا ظلالسلطان در همان گیرودار یازده نفر از سران آنان را سر از تن جدا کند و به قلع و قمع آنها بپردازد و سپس شورش سیدرستم گوران اهل حق و ایل کلهر شیعی و جوانمیر هماوند (۱۳۷۷: ۱۶۲ـ۱۷۳) متعاقباً در کرمانشاهان و در همین راستا برپا نمیشد و در نهایت حسینقلیخان بختیاری ـ ایلخان بزرگ ایل بختیاری ـ جان بر سر این سودا نمینهاد.
جز تواریخ نگاشته منشیان قاجاری، هیچ یک از منابع معتبر، به صبغة مذهبی شورش شیخ عبیدالله کمترین اشارهای نکردهاند و از بیم فراگیر شدن شورش، دستاویزی جز دمیدن به این اختلاف ساختگی نداشتند و چنانچه سخن دولت قاجاریه و شایعهپراکنان و منشیان آنان یک در هزار صحت میداشت، هیچ گاه مراجع عظام نجف و علمای تهران از کنار آن بهسادگی نمیگذشتند. قیام شیخ عبیدالله و حرکات موازی و پیامدهای آن را باید مقدمه «تحریم تنباکو» و سپس «نهضت مشروطیت» دانست. متأسفانه اغلب نوشتهها درباره این حرکت، به نکاتی جزئی از کلیت ریشهدار موضوع دست زده و در پردازش وقایع به خطا رفتهاند و به سبب بیتوجهی به علت امر، با مبالغه در توصیف قضایا و نگارش یکسویه، از واقعیت قلب ماهیت نمودهاند. امروز در بازبینی ارکان و اسکلت واقعی قیامهای دهساله (۱۲۹۵ـ ۱۳۰۵ق) باید ظواهر ساختگی را کنار نهاد.
اگر چنانچه برای ملت ایران این قبیل امور یا برتری شیعه و سنی، محلی از اعراب میداشت، هیچگاه پس از سلطنت صد و پنجاه سالة صفویان شیعی، غلبه افاغنه سنی را نمیپذیرفتند و به سلطنت افشاریه سنی تن نمیدادند و قریب پانصد سال سلطه سلسلههایی چون غزنویان و سلجوقیان و خوارزمیان سنی و تیموریانِ گاه سنی و گاه شیعه را به عنوان تاریخ برای خود ثبت و ضبط نمیکردند. به هر حرکت مخالفی رنگ اختلافات مذهبی میدادند تا از آب گلآلود ماهی بگیرند؛ اما قیام شیخ عبیدالله با شواهدی که آوردم، به هیچ روی در دایره مقوله اختلاف مذهبی نمیگنجد.
در این برهه فرهادمیرزای معتمدالدوله با مسعودمیرزای ظلالسلطان در اصفهان و جنوب و امیرنظام گروسی در کنار ولیعهد مظفرالدینمیرزا در تبریز، کارگردان سرکوب معترضان بالقوه و یا بالفعل بودند. ایران از ۱۲۹۵ق عملا به دو منطقه نفوذ روس و انگلیس تقسیم شده بود، ظلالسلطان از این مقطع حاکم چهارده ایالت و ولایت یعنی جنوب غربی و غرب ایران بود و برای تعویض ولیعهد، دو کرور (یک میلیون تومان) به شاه پیشکش میداد و روزنامه تایمز از وی حمایت میکرد! قسمت دیگر ایران نیز تحت نفوذ روسیه و قلمرو حکمرانی کامرانمیرزا نایبالسلطنه بود. این تقسیم گام اول روسیه و انگلستان برای رسیدن به قرارداد بعدی سال ۱۳۲۵قر ۱۹۰۷م بود.
این اشغال نامرئی که سرآغاز و موجب شورش شیخ عبیدالله و علتالعلل آن بود، از همین سال مسأله معادلات دولتین انگلیس و روس بود و روسها چون ایران را مرغ خانگی و شکار در تیررس خود میدانستند، به امتیاز دادن به انگلستان رضایت نمیدادند؛ اما بعدها جنگ روس و ژاپن، انقلاب ایران و اقتدار آلمان و نزدیک شدن آنها به مرزهای ایران به واسطه راهآهن بغداد و نفوذ بیش از حد آن در خاور نزدیک، مجموعا موجب شدند که سرانجام روس وادار به همراهی با تمایل انگلستان شود و آنچه در این هنگام به عنوان اعتراض شیخ عبیدالله آغاز شده بود، سرکوب شود و سالها بعد به انعقاد قرارداد کذایی انجامد. ترورهای مشابه سران معترض در این سالها: در ۱۲۹۷ق توطئه ترور حمزه آقای بلباس منگور توسط امیرنظام گروسی در مجلس مهمانی؛ در ۱۲۹۹ق توطئه ترور حسینقلیخان بختیاری توسط ظلالسلطان در مجلس مهمانی؛ در ۱۳۰۱ق توطئه ترور جوانمیر «هماوند» توسط ناصرالملک قراگوزلو در مجلس مهمانی، که هر سه یادآور توطئه ترور حسن سلطانی اورامی در مهمانی توسط فرهادمیرزای معتمدالدوله بعد از شهادت امیرکبیر بود، تطبیق و تطابق نقشهها همه و همه حاکی از جاری بودن این توطئهها از یک مجرا میباشد.
به هنگام شورش شیخ عبیدالله، ظلالسلطان با افواج نظامی خود در خرمآباد بود و در تهران ـ مرکز سلطنت قاجاریه ـ از سپاه قدرتمند و فرماندهان کارآزموده و برنامه صحیح سیاسی و نظامی خبری نبود و شیخ عبیدالله عزم تبریز ولیعهدنشین کرد که مسافتی با جبهه نظامی او نداشت، تا سپس عزم تهران کند. ظلالسلطان که برای رسیدن به سلطنت و نیل به مقام ولایتعهدی تلاش میکرد، سپاهی برتر و بهتر از لشکریان پدر با پشتیبانی دولت انگلیس و پشتوانة مالیاتها و مداخل برگرفته از ایلات و عشایر و اواسط الناس و تجار شهری فراهم ساخته بود.
منبع: روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید