1397/9/10 ۰۸:۴۶
شاید اسم ایران مانند فرانسه متبادرکننده ادبیات و هنر اصیل نباشد اما بیشک شاعرانگی و شعردوستی از خصیصههای ایرانیجماعت است و به این نام در جهان شهرهایم. شعر در تار و پود زندگی ما تابیده و دستی بر سر بسیاری از فضاهای بینابینی، ارتباطی و تعاملی ما کشیده است.
شعر، جبران نقصان واقعیت اجتماعی است
خورشید بهشتی: شاید اسم ایران مانند فرانسه متبادرکننده ادبیات و هنر اصیل نباشد اما بیشک شاعرانگی و شعردوستی از خصیصههای ایرانیجماعت است و به این نام در جهان شهرهایم. شعر در تار و پود زندگی ما تابیده و دستی بر سر بسیاری از فضاهای بینابینی، ارتباطی و تعاملی ما کشیده است. از این روست که شعر هم ساری در کلام روزمره ماست و هم میانجی کلام رسمی در جامعه، هم ابزار قدرتمندان برای تسلط برجامعه و حدفاصل بین اندیشه و عمل مردم. بیراه نیست که میگویند یک برگ مهم از تاریخ هر ملت ادبیات و شعرهایی است که در آن ملت میگویند و میخوانند. چراکه ملاتی از روایتها، ناگفتهها، شوق و ذوق و دستاوردها و مشکلات و ضعفها و ملالتهای یک جامعه در قالب شعر سرریز میکند و آمیخته با صور خیال رگ پنهان زیبای آن جامعه میشود. جامعهشناسی شعر هم بر این گزاره صحه گذاشته و با این اعتقاد به میدان آمده که شعر و جامعه دو حیات به هم وابسته و در یک مدار هستند: از جامعه یک صدا برمیخیزد و در شعر هزار صدا از آن بلند میشود یا شعر مطالبهای، چشماندازی، رؤیایی خلق میکند و جامعه بهدنبال پاسخ برای آن به تکاپو میافتد. اگرچه نمونه بارز این همراهی را در نسبت بین شعر و انقلاب مشروطه بخوبی میتوانیم ببینیم اما ردپاهای دیگر شعر در متن زندگی اجتماعیمان نیز نیاز به واکاوی دارد. برای رسیدن به این ردپاها و پرسش از چرایی اهمیت شعر در تعریف جامعه و بررسی کارکردهای آن گفتوگویی با شاپور جورکش شاعر، منتقد ادبی و مترجم و مؤسس گروه ترجمه شیراز ترتیب دادیم. او سالهاست درگیر سه ضلعی مهم نظریه و شعر و جامعه است و تاکنون کتابهای مهمی همچون «بوطیقای شعر نو»، «زندگی، عشق و مرگ از دیدگاه صادق هدایت»، «هوش سبز»، «دموکراسی و هنر» و «درآمدی تاریخی بر نظریههای ادبی از افلاتون تا بارت»، «پستمدرنیسم»، «نام دیگر دوزخ» و «خفیهنگاری خشونت در سرزمین آدملتیها» را به دست انتشار سپرده است. او از شیراز آمیخته به شعر، سؤالات ما را اینچنین پاسخ میدهد:
******
اگر از دیگر مسائلی که جوامع را از یکدیگر متمایز میکند بگذریم، یکی از مهمترین نقاط فصل جوامع در میزان شاعرانگی و اهمیت شعر و ادبیات در آنهاست. اساساً جامعه بدون شعر چه کم دارد که این چنین این مفهوم در کلیت مفهوم جامعه اثرگذار تعریف میشود؟ بواقع تأثیرات جامعهشناختی شعر را چگونه میتوان برشمرد؟
اگر حجم تولید انبوه شعرهای چاپ کاغذی و اینترنتی در نظر باشد، شاید تصور شود که نبود چنین شعری واگیر قطع درختان و سوء چشم است. اما اگر منظور شعری باشد که در عین خیالانگیزی، اندیشه ما را هم رفعت دهد، میتوان همصدا با رمانتیکهای انگلیس گفت: «اجتماع و حتا طبیعت به خودی خود، کمبودهایی را نشان میدهند که شعر و به طور کلی هنر، آن کمبودها را جبران میکند.» هنرمند کلاسیک که طبیعت را حد اعلای کمال میدانست، هنری را کامل میدانست که تقلید طبیعت باشد. خواه طبیعت به معنای مناظر پیرامون و خواه به معنای طبیعت و طبع انسانی. در هر صورت نیاز به هنر با تکامل آدمی همراه بود. ایکاروس، شکل ابتدایی تمایل به پرواز اگر نمیبود، هواپیما خیلی دیرتر اختراع میشد. اگر جستوجوی گیلگمیش در پی جاودانگی نبود، شاید گوسفندی به اسم دالی (اولین گوسفند همانندسازیشده) ساخته نمیشد. داستان کیومرث و پرومته بهعنوان پیشتازان داروشناسی، بخشی از تخیل اولیه پزشکی را برای بشر اولیه طراحی کردند. هنر در ذات خود گوهرهای اهورایی دارد که با آفرینشگری در تماس است. حتی تخیلی که به آفرینش ابلیس انجامید، در نفس خود هیأت موجودی کنجکاو و اندیشمند را طراحی میکند که طبق اساطیر عرفانی وقتی جسد گلین حضرت آدم بین مکه و مدینه بر زمین است، شیطان مثل کالبدشکافی خبره راهی به درون میجوید و وقتی بیرون میآید به سپاه شیطانی خود نوید میدهد که خیالتان راحت! که این موجود مجوف است و تهیگی خاصی دارد که میشود درش رسوخ کرد. زبان استعاری هنر، پیوسته توانسته آرمانهای بشری را مشعلداری کند. درست است که هرمان هسه معتقد است هیچ نقاش بزرگی قادر نیست حرکت زیبای ماهیان را در آب تصویر و تقلید کند، اما قدر مسلم اینکه تصویر ناشیانه گاومیشهایی که بر دیوار غارهای نیاغاری ترسیم شده، هرچند مبتدی و زمخت، اگر بخشی از آفرینشگری خداگون انسان را بر نیاورده باشد، اگر انسان را در جادوی هنر هنباز خدایان نکرده باشد، دستکم بهعنوان همسخنی و رازوری با خدایان همزبان کرده تا راز خودیابی را کشف کند.
شعر فراتر از اینکه مدیوم هیجان و شور، عشق و نفرت، حماسه و عقل یک جامعه است چقدر میتواند ابزاری باشد برای انتقال روح تاریخی یک ملت؟
یکی از برندگان نوبل گفته بود اگر میخواهید به تاریخ، فرهنگ و سرگذشت ملتی دستیابید، بهترین آثار شعری آن ملت را بخوانید! راستی این سخن وقتی بر ما معلوم میشود که بدانیم شعر چکیدهترین عصاره هنری است که بعد از انباشت مطالعه، مشاهده و دریافت شاعر، در لحظه زایش، در یکدیگر ممزوج میشود و خود شاعر این میان کاتالیزوری بیش نیست.
شعر امروز ما آیا میتواند در مقایسه با دورههای مختلف تاریخی و شعرهای آن دورهها، در بازتاب روح ایرانی ما و زمانهای که از سر میگذرانیم و آرمانها و رؤیاهای جامعه، نمره قبولی بگیرد؟
شعر ساده، شعر خود ارجاع، شعر سپید، فراسپید، فراسک و نامگذاریهای پیدرپی، خود گویای آن است که هر یک در پی گمشدهای میگردند تا سامان از هم گسیخته شعر را احیا کنند. شعر ما حتا در دهه چهل و پنجاه هم به سبب گرهخوردگی کور و ناچار با سیاست شعری نبوده که در مقیاس جهانی حرفی برای گفتن داشته باشد. اگر شعر قرار است دریافتهای تازه بشری را به شکلی خیالین ارائه دهد و در داد و ستد جهانی حتا به اندازه شعر تاگور قابل گفتوگو با جهان باشد، بسیار کم است سهم ما در این گفتوگو. انگشت شمارند شعرهای دهه پنجاه که قابلیت ترجمان داشته باشند. چراکه هرچند عرصه شعر خیالین و رؤیاییست، عرصه نظریهپردازی شعر که دیگر خیالی و اختیاری نیست. مگر ما چند نظریهپرداز بزرگ در زمینه شعر داشتهایم؟ نگاه کنید به نظریه شعر سپید که به پشتوانه فریدون رهنما در شعر شاعر ملی شاملو تجلی مییابد، بدون آنکه نظریه نیما را درک کرده باشد. شعری که در واقع نظریه نیما را -با پشتوانه چهل سال کار- نادیده میگیرد.
بعد نگاه کنید به نظریهپردازی شعر «ساده» که خود حتی فکرش را هم نمیکند که چطور و چرا با نظر نیما در تضاد کامل است. چون شعر نیمایی برای هر پرسونای شعری، زبانی ویژه همان پرسونا در نظر میگیرد: برای فیلسوف زبان فیلسوفانه و برای عامی زبان عامیانه. در حالی که شعر ساده با هر زبان سختی که به شعر راه یابد، مشکل دارد. نظریه شعر ساده برای شعر تکصدایی و متکلم وحده طراحی شده. در حالی که نظریه نیما ذاتاً شعر چندصدایی را در نظر دارد. نظریه شعر «خود ارجاع» متأسفانه با این ادعا که میخواهد متنی مثل معراجنامه قصصالانبیا را بازسازی کند، منتهی باورمندی مؤلف معراجنامه را از آن حذف کند، از ابتدا محکوم به مدگرایی یکشبه است. از چنین نظریهپردازیهایی چه حاصلی جز همین تشتت در شعر انتظار میرود؟ برای جبران این گسستها اندیشهگری لازم است، نه هیاهو.
از آنجایی که شعرای نامآور ما در طول تاریخ شعر در ایران، از حکیمها، فلاسفه، دانشمندان دوران بودهاند، مضامین و درونمایههای اصیل شعرهای شهیر ایران، علاوه بر نوعی تغزل، جهانبینی فلسفی و حکمت بود. در حالی که شاعران امروز کمتر دانش و علم قدما را دارند و درونمایههای شعری نیز بیشتر به سمت ثبت لحظههای روزمره، تجربههای شخصی رفته است (نمونه بارز آن شعرهای شاعران حجم). حال سؤالم از شما این است که آیا فکر میکنید با وضعیت شاعران و شعرهای امروز، ذخایر تخیلی، تغزلی، احساسی و عقلانی، فلسفی جامعه با چه چالشهایی رو بهرو میشوند؟ اساساً شعر را تا چه اندازه میتوان معرف ذخیره معرفت زیباییشناسانه یک جامعه و ملت دانست؟
در نیریز ما رسم بوده که وقتی صاحب باغ محصول میوههاش را برداشت میکرده، خوشهچینان میآمدند در باغ و میوههای سر درخت مانده را میچیدند. به این کار «پسکی چینی» میگفتند. میگویند باری یک نفر وارد باغی میشود به میوهچینی؛ صاحب باغ میگوید چه میکنی؟ میگوید «پَسْکی چینی» میکنم. میگوید من که هنوز برداشت نکردهام. میگوید تو شاید هیچوقت نخواهی برداشت کنی! تکلیف پسکی چینی من چه میشود. حالا نباید توقع داشته باشیم که اگر مبناهای زیباییشناختی و فلسفی و اجتماعی درستی در شعر نداریم، کسی نباید شعر فلسفیمآب و... بگوید، بیانصافی است. بگذاریم اشخاص شعرشان را بگویند وگرنه، نه از شعرهای تندر کیا، نظریه بیرون آمد و نه از نظریههای هوشنگ ایرانی، شعر. اگر نظریه شعرحجم برای خیلیها گنگ بود، دستکم چند شعر خوب تحویل داد. برای ما اگر نظریه فلسفی میخواهیم، نظریه جامع شعر سپهری، اگر نظریه زیباییشناسی میخواهیم، سپهری. اگر نظریه محیط زیستی میخواهیم آب را گل نکنیم...نیما هم برود پی گلبازی چون صدای الآن ما نیست.
منبع: روزنامه ایران
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید