1397/8/12 ۰۸:۴۸
در برابر نظر ارسطو در باب «انسان مدنی بالطبع»، رأی فوکو را میتوان در نظر آورد که نسبت زیست و مدینه را در تغییر معنی زیست دیده و سیاست دوره جدید را سیاست زیست حیوانی انگاشته است. نمیدانم آیا فیلسوف فرانسوی به تغییر در زیستشناسی انسان فکر میکرده است، یا صرفاً در ترکیب زندگی و سیاست، زندگی را زندگی حیوانی میدیده است!
در برابر نظر ارسطو در باب «انسان مدنی بالطبع»، رأی فوکو را میتوان در نظر آورد که نسبت زیست و مدینه را در تغییر معنی زیست دیده و سیاست دوره جدید را سیاست زیست حیوانی انگاشته است. نمیدانم آیا فیلسوف فرانسوی به تغییر در زیستشناسی انسان فکر میکرده است، یا صرفاً در ترکیب زندگی و سیاست، زندگی را زندگی حیوانی میدیده است! تا آنجا که من درک میکنم، هرگز و هیچ وقت انسان حتی اگر از مرتبه بیگناهی حیوانی بسیار دور شده باشد، نه فرشته شده است و نه حیوان محض. آدمی هرگز در زندگی از راستی و نیکی و زیبایی به کلی چشم برنداشته است. هرچند که گاهی همه اینها را پایمال و پرپر کرده باشد. از ظواهر عبارات فوکو و لحن سخنش برنمیآید که او در بیان خود درباره سیاست قصد تخفیف و ناچیز انگاشتن جامعه مدرن داشته و تنزلی در جایگاه سیاست میدیده است. تجربه قرن بیستم متفکران را محتاط کرده است که در نفی وضع موجود در شرایط فروبستگی افق آینده تند نروند. وانگهی اگر اروپاییان برای «پایدیا»ی یونانی چندان اعتبار قائلند که بعضی از مدرنترینهایشان دوران مدرن را قاصر از تأسی به پایدیای یونانی میدانند، ضرورتاً عصر جدید و تجدد را ناچیز نمیانگارند.
جامعه جدید
فوکو راست میگفت که سیاست جدید در کار اقتصاد و جمعیت و بهداشت و آموزش به برآوردن نیازهای کم و بیش طبیعی (نیازهای لذاته و لغیره) آدمیان نظر دارد و این دگرگونی بزرگی در تفکر سیاسی است. اگر ارسطو مدینه را جایگاهی میدانست که آدمیان در آن میتوانستند به کمال و سعادت برسند، جامعه جدید را کسی جایگاه سعادت ندانسته است. این جامعه گرچه به نحو ارگانیک بسط مییابد و مراتب و درجات قوت و ضعف و کمال و نقص دارد، مجال و جایگاه ارتقای آدمیان به منازل کمال اخلاقی و روحی نیست. انسان جامعه جدید را هوموساکراگامبن (فیلسوف معاصر ایتالیایی) هم نمیتوان دانست. هوموساکر آدمی است که دیگر کرامت ندارد.
من بهدرستی درنمییابم که چگونه انسان در جامعه و سیاست جدید هوموساکر شده است. آنچه میفهمم، این است که تروریسم میخواهد به نظریه حکومت مبدل شود و جای سیاست را بگیرد. در این تلقی، انسان گوشت قربانی و موجودی هیچ و پوچ است که هم آسان و بیدلیل میکشد و هم ارزان کشته میشود. او موجودی برای کشتن و کشتهشدن با بیرحمانهترین روشهاست! فهم این قضیه که انسان جدید چگونه به هوموساکر مبدل میشود، دشواریها دارد. این اشکال را به رأی و نظر فوکو هم میتوان گرفت که زیست و زندگی در گفتار او بسیار کلی است. فوکو به زیست تن نظر دارد و این زیست گرچه میتواند زیباشناختی باشد، اخلاقی نیست و شاید از یک حیث به «زندگی در خانه» ارسطو (یعنی کار و زندگی فارغ از اخلاق و سیاست) نزدیک باشد.
خانه در مدینه ارسطو جای زحمت و تولید بود. عوامل عمدهاش زنان و بردگان بودند. آنها در سیاست دخالت نمیکردند و وظیفهشان زحمتکشیدن و تحمل کار شاق و دشوار بود. هوموساکر اگامبن گرچه به تاریخ روم تعلق دارد، در اصطلاح فیلسوف و در زمان ما شاید بردهای باشد که عنوان و نام برده ندارد. این انسان هر چه باشد، جهان را راه نمیبرد، بلکه به راه جهان میرود و چه بسا که قربانی هیچ و پوچ میشود. این دعوی که ما از علم و تکنولوژی به هر نحو و در هر راه که بخواهیم بهره میبریم، نشان غفلت از وجود خویش و بیگانگی با زمان و جهان است.
میبینیم که اکنون دیگر غربزدگی به صورتی که در تاریخ جدید غربی و در میان ما پدید آمده است، معنای اخلاقی نمیتواند داشته باشد و نباید برچسبی برای ملامت و تخفیف و تحقیر تلقی شود؛ ولی در زبان ما لفظ غربزدگی معمولا بر وضع تقلید از رسوم و آرا و افکار غربی و قبول بیتأمل آنچه در غرب پدید آمده است، اطلاق میشود و معنی تقلید از غرب و تصدیق و قبول بیچون و چرای رسوم غربی دارد و در این معناست که غربزدگی با بیخردی ملازمت پیدا میکند. غربزدگی نمیگذارد که از خود بپرسیم با غرب و تجدد غربی چه باید کرد؛ و حتی نمیگذارد در عین مخالفت شدید با غرب، از اجرای هیچ رسمی از رسوم آن سرپیچی کنیم. کار آسان اما بیثمر این است که غرب را بیچون و چرا بپذیریم یا رد کنیم.
پذیرفتن بیچون و چرایش بیخردی در صورت سادهلوحی است؛ اما رد و انکارش قبل از تأمل، سادگی و سادهلوحی نیست و نمیدانیم چه نامی باید به آن داد! این انکار و رد گاهی به این میماند که کسی گرفتار خصم بیرون باشد و آسیبهای او را تحمل کند و مداوم به او ناسزا بگوید و بپندارد که با ناسزاگویی و توهین لفظی، کار خصم را میسازد. ظاهراًٌ ما هنوز فکر نکردهایم که تجدد چه برای جهان آورده و با ما چه کرده و ما با آن چه باید بکنیم؟ این مسائل را صرفاً با رجوع به عقل مشترک نمیتوان حل کرد. این پرسشها، پرسشهای عملی و تاریخی است. وقتی میپرسیم چه باید بکنیم، برای پاسخدادن اگر بتوانیم باید به همان چیزی رجوع کنیم که ارسطو آن را فرونزیس (خرد عملی و فضیلت عقلی) نامیده است.
فرونزیس کجاست و آیا همه ما آن را در خزانه روح خود داریم که هر وقت لازم شد از آن مدد بگیریم. پاسخی که در این مجال میتوان داد اینست که همه ما میتوانیم از فضیلت عقلی (فرونزیس) برخوردار و بهرهمند باشیم اما همه مردمان همیشه به آن راه ندارند و گاهی از آن بسیار دور و بیبهرهاند. اگر ما بتوانیم معنی پرسش ساده و کوچک «با تجدد چه باید کرد» را به درستی دریابیم مجالی برای جلوه و ظهور فضیلت عقلی فراهم آوردهایم یا درست بگویم رسیدن به این پرسش و فهم و دریافت آن نشانه ظهور خرد عملی و فضیلت عقلی است. برای مردمی که رسوم تجدد در زندگیشان وارد شده و آن را آشفته کرده است (نه اینکه با آن زندگی کرده باشند) طرح این پرسش و جستجوی خردی که بتواند به آن پاسخ بدهد، باید مهمترین مسئله باشد. همه مسائل فلسفه مهم است اما در هر زمان و هر وقت و موقع تاریخی مسائلی هست که بر مسائل دیگر تقدم دارد. اگر بتوانیم بپرسیم که در برابر تجدد چه میتوانستیم بکنیم که نکردیم و اکنون چه میتوانیم و چه باید بکنیم گویی جای پایمان را در جایی محکم کردهایم و چه بسا که بتوانیم راه بجوییم. در برابر تجدد بر خلاف پندارهای غالب، دو یا چند راه گشوده و همواره وجود نداشته است و ندارد که بتوان یکی را برگزید. اگر کسانی گمان میکنند که تسلیم و قبول بیچون و چرا یا مخالفت نیندیشیده دو راه معین و معلومند، بهتر است اندکی بیندییشند تا دریابند که این دو، دو راه نیستند بلکه اوهام ناشی از ناتوانی ادراک و توجیهکننده انصراف از تفکر و استنکاف از سعی و پیمودن راهند. وقتی میپرسیم در برابر تجدد چه باید کرد، اولین مرحله خروج از سکون و توقف برای گشودن راه باشد. این راه چه میتواند باشد. بسته به اینکه تجدد چگونه درک شده باشد، راه متفاوت میشود. این راه هر چه باشد و به هر جا برسد، نه میتواند از تجدد اعراض کند و نه توان دورزدن آن را دارد بلکه حتی اگر راهی ورای راه تجدد میتواند و باید گشوده باشد، ناگزیر از درون تجدد میگذرد. در تاریخها و دورانهای تاریخی بازگشت و طفره وجود ندارد. در تاریخ گسست روی میدهد و بزرگترین گسستهای تاریخی در دوره تجدد و بر اثر نفوذ و قدرت تجدد در سراسر روی زمین روی داده است. اکنون آینده کشورها با هر سابقه تاریخی که باشند از سرنوشت تجدد جدا نخواهد بود. البته در هیچجا در مورد اعراض و بازگشت از تجدد، نظر صحیحی اظهارنشده است. مگر اینکه مخالفتها را بر اعراض حمل کنیم. اگر روزی گذشت از تجدد که هنوز به تفکر نیامده و شرایط امکان آن را فراهم نشده است ممکن شود، راه آن به گذشته برنمیگردد بلکه راهی به سوی آینده است و کسی میتواند این راه را بجوید که با صبر و طاقت بسیار در وضع تاریخی کنونی، تفکر کند و نسبت خود را مخصوصاً باگذشته دریابد ولی در باب چیزی که آثار و نشانههای آن هنوز در هیچ جا و بخصوص در تیرگی جهان توسعه یافته به هیچوجه پیدا نیست، چه میتوان گفت؟ جهان توسعه نیافته که هنوز به نامرادیها و ناتوانیهای خود واقف ندارد؛ به جای اینکه به فکر حل مسائل جهان و برقراری عدالت در سراسر روی زمین باشد اگر میخواهد راه طی شده تجدد را بپیماید، حداقل با نظم و آهنگ پیشرفت غربی آشنا شود و مسائل خود را بشناسد و علم و محکم کاری تکنیک را فرا گیرد و به کار برد. در این مقام باید به نکتهای که شاید در این اواخر به آن توجه نشده اندیشید. قبلاً گفته شد که معمولاً عقل را با هوش و دانش اشخاص و نخبگان قوم اشتباه میکنند. هوش یک استعداد روانشناسی است که اشخاص از آن کم و بیش بهره دارند. این هوش ارثی و شخصی است و با آن میتوان علم آموخت یا ثروت اندوخت و … کار اصلی هوش فراگرفتن دانشهای رسمی و حل مسائلی است که اشخاص در زندگی با آن مواجه میشوند. هوش به عقل نزدیکتر است تا به حماقت اما همیشه با حماقت در نمیافتد و گاهی به آسانی با آن میسازد و به آن عادت میکند. هوش هم در دوران عقل وجود دارد و هم در زمان بیخردی. اما عقل امری تاریخی است که در زمانی هست و در زمانی دیگر نیست و مگر یونانیان و هندیان و چینیان و ایرانیان در زمانهایی صاحب خرد بزرگ نبودهاند. عقل در درکی که مردم از خود و مبدأ وجود و نیز از زندگی با دیگران در جهان دارند، ظاهر و متحقق میشود. عقل را نمیتوان از معلم رسمی در مدرسه فرا گرفت و آن را در مدرسه نمیآموزند. اگر در جایی سیاستمداری مدبر پیدا میشود که رهبری زندگی و فرهنگ و علم و عمل و اصلاح زندگی مردم را به عهده میگیرد، قاعدتاً باید جوانهای از خرد جهان بین در آنجا روییده باشد. گردانندگان چرخ سیاست، مظاهر هوش هم در دوران عقل وجود دارد و هم در زمان بیخردی. اما عقل امری تاریخی است که در زمانی هست و در زمانی دیگر نیست و مگر یونانیان و هندیان و چینیان و ایرانیان در زمانهایی صاحب خرد بزرگ نبودهاند.
پیوستگی و گسیختگی پیوندهای مردم با یکدیگر و با جهان خویشند. اگر پیوستگی غالب است، عقل هم وجود دارد اما وقتی این پیوندها سست میشود، هوش و زیرکی و قهر جای خرد را میگیرد و دواعی گوناگون پدید میآید و چه بسا که هر کس در حرص و هوس خود میرود. مراد این نیست که برخورداری از خرد تجدد، مایه کمال انسانی است و گذشتگان که با چنین خردی آشنایی نداشتند ناقص و درمانده بودند. خردی که از بود و نبودش بحث میکنیم مشکل ـ گشای همیشه و همهچیز نیست بلکه داوری درد این زمان و شرط لازم زندگی در این جهان است. اگر این خرد قصورها دارد بیخردی را نمیتوان بر آن ترجیح داد و دعویها و داعیههای بیوجه و نامناسب را که راه به جایی نمیبرد نباید به جای آن گذاشت. وقتی کسانی میگویند تجدد را به صورتی خاص و یا اصلاحها و تعدیلهایی که در نظر دارند، میپذیرند اگر نظر به امکانهای تاریخی خود داشته باشند شاید سخن بخردانه میگویند اما بسیار اتفاق افتاده است که اصلاحها و تعدیلهای پیشنهادی تمنای محال بوده است.
۶- مشهورترین و البته سطحیترین و مقبولترین تلقی از تجدد در جهان در حال توسعه اینست که آن را مجموعه خوبها و بدها بدانیم گمان میکنیم که میتوان خوبهایش را اختیار کرد و بدهایش را واگذاشت. این تلقی چندان کلی و توخالی است که معلوم نیست راجع به چیست. مع هذا فرض کنیم که مراد از خوبیها، فرآوردههای مطلوب جهان جدید است و بدها هم هر چیزی است که در نظر گیرنده پسندیده نیست ولی مشکل اینست که تاریخ را با گزینش نمیسازند. آن که در سودای خود تاریخ را میسازد و مواد آن را از دیگران میگیرد باید یک طرح کلی در نظر داشته باشد و مواد و مصالحی را که میگیرد، بشناسد و بداند در کجا و در چه زمانی کار میآیند. در غیر اینصورت او اهل اختیار و انتخاب نیست بلکه مقلدی که خود را مجتهد میانگارد. پیداست که با مطلق گزینش مخالفت نمیتوان کرد پس اندکی به شرایط آن بیندیشیدیم. گزینش اولاً موقوف و موکول به برخورداری از خرد تجدد است و تا این خرد نباشد گزینش ممکن و میسر نمیشود و شاید دعوی آن وجهی نداشته باشد و ثانیاً گزینش، گزینش اجزاء و جزئیات در نسبت و ارتباطشان با یکدیگر و با اصول و کلیات است زیرا اجزاء یک تاریخ به هم پیوستهاند نه اینکه هر یک به صورت مستقل در کنار هم قرار گرفته باشند و وجودشان مستقل از یکدیگر باشد. من در سی چهل سال اخیر تاوان مشروط دانستن این گزینش را کم و بیش پرداختهام اما اکنون میتوانم پیشآمدهای زمان و تاریخ این چند ده ساله را به شهادت بخوانم و بگویم که طرح گزینش چه سودای خام و محال و بیهودهای بوده است. این سودا با ظاهر بسیار موجهش یک خیال خام است و چون در عمل محقق نمیشود راه را میبندد و زندگی مردمان و افکار و اذهان آنان را پریشان میکند و بر بیخردی و ناتوانی سرپوش میگذارد و مهلت بیعملی و بیفکری را تمدید میکند. میگویند اگر انتخاب نباشد خوب و بد را با هم باید پذیرفت. مسئله، مسئله فهمیدن و شناختن است نه پذیرفتن و اخذ کردن. مسئله، مسئله با هم پذیرفتن یا نپذیرفتن خوب و بد نیست. مردمان در تاریخ چیزی میشوند نه اینکه صرفاً چیزی را بپذیرند. پذیرفتن خوبها وقتی پیش میآید که امکان و مجال و آمادگی گزینش فراهم شده باشد و کسانی بر سر دو راهی انتخاب قرار گرفته باشند زیرا انتخاب در هنگام فعل و قرار گرفتن بر سر دو راهی و چند راهی صورت میگیرد. اکنون ما در چنین مجالی قرار نداریم. تازه به فرض فراهم بودن مجال انتخاب باید فکر کرد که چگونه میتوان خوبها را گرفت و بدها را واگذاشت تاریخ، فروشگاه و انبار کالا نیست که اشیاء را بیارتباط با هم چیده باشند و بتوان بعضی را انتخاب کرد. اگر این امکان بود چرا تاکنون بهجای خوبها در بسیاری موارد بدها را گزینش کردهاند یا خوبهایی را که گزینش کردهاند، خوب نمانده و بد شده است. ما در برابر کالاهای عرضهشده در بازاری نیستیم که هر چه میخواهیم برداریم و آنچه را که نیاز نداریم واگذاریم بلکه با تاریخی مواجهیم که جریان دارد. در این تاریخ محدودیتها و امکانهایی هست.
بخش اول مقاله را اینجا بخوانید.
منبع: روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید