1397/4/19 ۰۹:۵۱
عواطف در جانوران اجتماعی، چه اهلی و چه وحشی، زیربنای بسیاری از امور روزمره زندگی است. صعود نیازمند انگیزه، خطر كردن و خصومتورزیدن است در حالی كه حفظ وضع موجود در گرو فرستادن پیام تمكین و ترس از بالادستان است. بسیاری از نخستیهای غیرانسان و بعضی از غیرنخستیها مانند دلفین، بز و كفتار پس از مخاصمه روی به مصالحه میآورند و انواع شگردهای صلحجویانه را به نمایش میگذارند از جمله بغل گرفتن، بوسیدن، لمس اندام تناسلی، تیمار و مبادله غذا.
چگونه طبیعت فهم خوب و بد را پدید آورد؟
عواطف در جانوران اجتماعی، چه اهلی و چه وحشی، زیربنای بسیاری از امور روزمره زندگی است. صعود نیازمند انگیزه، خطر كردن و خصومتورزیدن است در حالی كه حفظ وضع موجود در گرو فرستادن پیام تمكین و ترس از بالادستان است. بسیاری از نخستیهای غیرانسان و بعضی از غیرنخستیها مانند دلفین، بز و كفتار پس از مخاصمه روی به مصالحه میآورند و انواع شگردهای صلحجویانه را به نمایش میگذارند از جمله بغل گرفتن، بوسیدن، لمس اندام تناسلی، تیمار و مبادله غذا. جنگ اضطراب را زیاد میكند و صلح از اضطراب میكاهد. پژوهشگران اضطراب را از طریق مشاهده رفتار جانور و سنجش ضربان و سطح كورتیزول خون اندازه میگیرند. اضطراب نقش انطباقی دارد و موجودات زنده را در حالت آمادهباش نگه میدارد ولی طولانیشدن این حالت دستگاه ایمنی را تضعیف میكند و موجب مرگ سلولهای عصبی و در نهایت مرگ زودهنگام میشود. فیل، میمون و گوریل، خصوصا اگر مادر باشند به خاطر مرگ فرزند دچار حالت سوگواری میشوند. برخی جانوران به طور شگفتآوری نسبت به مصیبت دیگران حساس هستند. شامپانزهها که توانایی شنا کردن ندارند، گاه در تلاش برای نجات همنوعان خود، غرق شدهاند. وقتی که دریافت غذا تنها با کشیدن زنجیر و در حالتی ممکن باشد که به یکی از همراهان «میمونهای رزوس» شوک الکتریکی وارد شود، این میمونها چندین روز گرسنگی میکشند. دانشمندان نتیجه گرفتهاند كه در سیر تكامل انسان بایستی ابزاری برای شناسایی متقلبان به دست آمده باشد زیرا مساله اصلی كه برای اجداد ما در دوره پلیو-پلیستوسن اهمیت داشت همكاری برای حفظ دادوستد اجتماعی بود.
این مثالها نمونههایی از یافتههای دانش میانرشتهای «زیستجامعهشناسی» است؛ دانشی كه به مطالعه سیستماتیک بنیانهای زیستی در مورد رفتارهای اجتماعی حیوانات میپردازد و شامل زیستشناسی تكاملی، نخستیشناسی، روانشناسی، انسانشناسی، جانورشناسی، باستانشناسی، ژنتیک جمعیت، بومشناسی و دیگر شاخههای علمی است. این شاخه از علم، رفتارهایی نظیر الگوهای جفتگیری، جنگ بر سر تعیین قلمرو و شکار گروهی را مورد مطالعه قرار میدهد و بحث میکند که همانگونه که انتخاب طبیعی، لزوم بروز رفتارهایی مطابق با محیط را برای بقا القا میکند، میتواند به تکامل ژنتیکی برای بروز رفتارهای اجتماعی مفید نیز در برخورد با اعضای گروه خود و دیگر گونهها منجر شود. نخستینبار «ادوارد ویلسون»، در کتاب «سوسیوبیولوژی؛ تلفیق نوین» (۱۹۷۵) (ترجمه عبدالحسین وهابزاده) با بررسی نمونههای مختلفی از رفتار اجتماعی جانوران، این نظر جنجالی را اعلام كرد كه زمانی فرا میرسد که اخلاق از دستان فیلسوفان خارج میشود و به دست زیستشناسان میرسد. «سیاست شامپانزهها» اثر فرانس دو وال و «ژن خودخواه» اثر ریچارد داوکینز دیگر آثار مهمی هستند كه از دیدگاه تكاملی به رفتار اجتماعی جانوران میپردازند.
اثر مهم دیگر این حوزه كتاب «ذهن اخلاقی؛ چگونه طبیعت فهم خوب و بد را پدید آورد؟» (2006) اثر «مارک هاوزر» زیستشناس تکاملی آمریکایی و استاد گروه روانشناسی دانشگاه هاروارد است كه اخیرا به فارسی ترجمه شده است. هاوزر در «ذهن اخلاقی» از صدها پژوهش تجربی در زیستشناسی و روانشناسی و انسانشناسی و اقتصاد و حقوق و زبانشناسی استفاده كرده تا نظریهای بدیع را صورتبندی کند: نوع انسان، در گذر تکامل، صاحب غریزه اخلاقی جهانیای شده است که ناخودآگاه، و آزاد از حکمها و باید و نبایدهای بیرونی، فارغ از نژاد و جنس و دین و سواد، در خوب و بد امور قضاوت میکند و به رویدادها رنگوبوی اخلاقی میدهد. این استعداد اخلاقی حاصل برهمکنش و درهمتنیدگی بسیاری چیزهاست، ولی در ژرفای ذهن/مغز اصلهای متناهی همگانیای دارد که جزو موهبت زیستی انساناند و در سایر گونهها نیز رد آنها دیده شده است. ولی این اصلها همواره به یک شیوه در عمل نمیآیند. اخلاق نزد هر قومی گوناگونی میپذیرد. پس اگر اصلها را به جعبهکلیدی جهانی تشبیه کنیم، تنوعها و گوناگونیها همچون انتخاب جهت کلیدها یا تعیین ارزش معیارها هستند.
فرضیه اصلی و انقلابی این كتاب این است كه انسان در سیر تکامل صاحب غریزه اخلاقی شده است. این غریزه استعدادی است طبیعی كه هر كودكی را بهرهمند كرده تا بتواند در امور نیك یا بد، آن هم بر مبنای یک دستورزبان ناخودآگاه درباره كردارها قضاوتهای اخلاقی به دست دهد. بخشی از این سازواره به دست «صنعتگری نابینا» یعنی انتخاب داروینی، در گذری به درازای میلیونها سال از تكامل نوع بشر پرورده شده است. پژوهش اصلی هاوزر در این كتاب وامدار بینشهایی است كه از پژوهش در غریزهای دیگر به دست آمده است: غریزه زبان. انقلابی كه نوام چامسكی در دهه 1950 در زبانشناسی به راه انداخت محصول یك چرخش نظری بود، اینكه در پژوهش زبانشناسی باید به جای كاوش در گوناگونیهای فرهنگی و تمركز محض بر اختلاف زبانها و سنجش نقش تجربه در یادگیری زبان، راه علوم طبیعی را پیش بگیریم و زبان را اندامی با عالیترین طراحی ممكن و خصلت همگانی ذهن انسانها بدانیم. این اندام یا دستور جهانی كه در كالبد استعداد زبانی ما میتپد بخشی از موهبت ذاتی ما انسانهاست، و حكم جعبه ابزاری را دارد كه به یاری محتویات آن هر یك از زبانها آفریده میشود. كافی است كه زبان مادریمان را فرا گیریم، از آن پس میتوانیم بینیاز از تعقل و قواعد و اصول بغرنج زبان، هر آنچا را میخواهیم بگوییم و هر آنچه را میشنویم بفهمیم. از نظر هاوزر، استعداد اخلاقی ما نیز مجهز به یك دستور جهانی اخلاق است كه همچون جعبه ابزاری عمل میكند كه دستگاه اخلاقیای از مواد درون آن مشتق میشود. آن هنگام كه هنجارهای ویژه فرهنگمان را فرا گرفتیم، «با طی فرایندی كه بیشتر شبیه رشد دست و پاست تا تلمذ پای درس اخلاق و یاد گرفتن بایدها و نبایدها» درباره جایز، واجب یا حرام بودن رخدادها گمانی در ذهن ما شكل میگیرد بدون اینكه در اینباره نیازی به تعقل آگاهانه داشته باشیم و حتی بدون اینكه به اصول ژرف این قضاوت واقف باشیم.
بنبستهای اخلاقی
هاوزر در فصل اول به توضیح یافتههای روانشناسی رشد اخلاقی كودك در آثار ژان پیاژه و لارنس كوهلبرگ میپردازد. هر دوی این متفكران بر این باور بودند كه ما قضاوت اخلاقی را از جامعه به یادگار گرفتهایم و تجربه (تشویق و تنبیه) این میراث اجتماعی را پالایش كرده و توانی وجود دارد برای تعقل در كورهراهها و بنبستهای اخلاقی، و در نهایت اینكه قضاوت اخلاقی ریشه در اصلهایی مشخص و معین دارد. به این ترتیب علم روانشناسی جدید راه افلاطون و كانت را پی میگیرد و تعقل خودآگاه را سلسلهجنبان قضاوت اخلاقی قرار میدهد. اما این سوال پیش میآید كه بالاخره تعقل خود چگونه عمل ما را هدایت میكند؟ برای فیلسوفان متاثر از دكارت لااقل یك جواب بیچونوچرا به این پرسش وجود داشت: خود را از هر میل و هوسی برهانید تا خرد پیروز از میدان درآید. از این موضع خردورز و ارادهمند دستكم دو راه میتوان پیش گرفت. یكی آنكه نمونههای اخلاقی مرتبط را گردآوری كنیم، در آنها دقت ورزیم و ببینیم كه در مواردی مثل آزار، تعاون، مجازت و ... چه اجزا و روابطی یافت میشود. بر اساس جزئیات هر نمونه، میتوان یا «فایدهگرایانه» قضاوت كرد و خیر جمعی را كه از آن عمل حاصل میشود باز شمرد، یا «تكلیفباورانه» نگاه كرد و فارغ از نیكی یا بدی عواقب كار، قضاوت اخلاقی كرد. دیدگاه فایدهگرا به عواقب مینگرد و دیدگاه تكلیفباور بر قوانین تكیه دارد. از سوی دیگر، ما در راهمان به سوی كشف و درك چرایی تكالیف اخلاقیمان باید بكوشیم تعدادی اصل راهنمای عمومی ترسیم كنیم كه فارغ از نمونههای خاص باشند. این دقیقا راهی است كه كانت دنبال میكرد، او اصلهایش را در قالب چند امر مطلق به صراحت بیان کرد: كاری نمیكنم مگر آنكه راهی باشد تا اصول عملام به قانونهای جهانی بدل شود. از نظر كانت تعقل اخلاقی انگیزهای كافی برای عمل درست است. چون اصول تعقل نامقید به شرایط و احوال خاص است، پس اعتبار جهانی دارد. به عبارت دیگر، فقط قانون جهانی میتواند به فرد خردمند انگیزه عمل در راه ثواب دهد. دستور كانتی نشان میدهد كه، در جهان موجوداتِ خردمدار، تنها راه نیل به مجموعهای مقبول و جهانی از اصول اخلاقی این است كه تضمین شود اصلها بدون استثنا بر همگان جاری است. اخلاق كانتی در بسیاری از بنبستهای اخلاقی دچار گرفتاری میشود مثلا در جایی كه با دروغ گفتن میتوان جان انسانی را نجات داد. در اینجا، اما دستگاه اخلاقی تكلیفمدار حكم دیگری میدهد: كشتن به هر شكل و در هر شرایطی اشتباه است. بحث و جدل در باب نظریههای نامتناهی قضاوت اخلاقی و امرهای مطلق كانتی همواره دنبالهدار بوده و اكنون به قرن بیستویكم هم رخنه كرده ست.
نویسنده دیوید هیوم را نخستین فیلسوف مدرن سكولار و معمار بیهمتای این ایده میداند كه ما به واسطه مراجعه به عواطفمان میتوانیم به سرشت قضاوتهای اخلاقی پی ببریم. هیوم یكی از نخستین كسانی بود كه بر «فایدهمندی» رفتار اخلاقی در رسیدن به خیر اعلا انگشت گذاشت. مدخل بحث او به قلمرو قضاوت اخلاقی همان بود كه در رویارویی با موضع حس و ادراك جهان پیش میگیریم. همان گونه كه ما خود به خود و ناخودآگاه رنگها را میبینیم و نواها را میشنویم و رایحهها را به مشام در مییابیم و سختی و نرمی اشیا را لمس و درك میكنیم، درستی یاری رساندن به دیگران را نیز درمییابیم زیرا به ما حس خوبی میدهد و بدی نیرنگ را میفهمیم چون حس ناخوشایندی به ما القا میكند. نظرگاه هیوم در تضاد مستقیم با رای كسانی بود كه خرد ناب را واسطه رسیدن به حیات شرافتمندانه و پادزهر سرشت خودپرستانه میدانستند. برخلاف این گونه نظریات، هیوم پژوهش خود را در فلسفه اخلاق شاهراه منتهی به علم طبیعی انسانی میدید.
در بیست سال گذشته، علوم ذهن و شناختی با تكیه بر تكامل، رشد مبانی عصبشناختی، اختلالات و آسیبهای آن، تحقیقات مفید زیادی درباره «همدلی» انجام دادهاند. بنبستهای اخلاقی نوعا ما را در معرض تضاد میان دو یا چند وظیفه یا تكلیف رقیب قرار میدهد. تضادها زمانی رخ مینمایند كه میان اجزای منفك شخصیت ما تقابلی روی دهد و میان تعقل كانتی و شم هیومی اختلاف افتد: سقط جنین جایز است ولی آن را غلط حس میكنیم چون قتل است. اگر رضایت دهیم كه زن حق دارد درباره سلامت جسم خود تصمیم بگیرد سقط جنین حق او خواهد بود ولی خود جنین هم حقی دارد، هرچند كه هنوز قادر به دعوی نیست. شمها سریع، خودكار، ناخواسته و مستلزم كمترین توجهاند، در مراحل اولیه رشد ظاهر میشوند، در غیاب دلایل عقلی بنیانمند به دست میآیند و غالبا مصون از توجیهات مخالف هستند. تعقل بنیانمند آرام و خودخواسته و ملاحظهكار است، نیاز به دقت و تمركز فراوان دارد، در مراحل متاخر رشد ظاهر میشود، توجیهپذیر است، و در برابر ادعاهای بنیانمند و دقیق مخالف آسیبپذیر است. توضیحی كه نویسنده با ارجاع به دیوید هیوم و آدام اسمیت در اینباره میدهد این است كه به انسانها موهبت استعداد اخلاقی بخشیده شده- توانشی كه هر فردی را قادر میسازد كه ناخودآگاه و خودكار، طیف بینهایت كنشهای گوناگون را در قالب اصولی بسنجد كه جایز، واجب و حرام را تقریر میكند. هاوزر امروزیترین حلول این استدلال را در نوشتههای جان رالز، فیلسوف سیاسی و پژوهشهای زبانشناس برجسته، نوام چامسكی میداند. رالز میگوید: «در فلسفه اخلاق، هیچ دلیلی نداریم كه ما را مجاب كند كه حس عدالت ما میتواند به شیوهای جامع و مانع از دریافتهای آشنای شعور معمولی نتیجه گرفته شود. هر توصیفی از تواناییهای اخلاقی كه بخواهد بهرهای از صحت داشته باشد باید یقینا اصول و برساختهای نظریای را به كار بیاورد كه بسی گستردهتر و دوردستتر از هنجارها و معیارهای مقبول در زندگی هرروزه هستند.» (ص 72)
انتقادات
هاوزر در انتهای كتاب انتقاداتی را كه به فرضیه خود و به صورت عمومی به زیستجامعهشناسی وارد میشود، «باورهای كهن» میداند و به آنها پاسخ میگوید. نخستین باور این است كه هر چه از دنیای زیستشناسی برسد پلید و شیطانی است چون زیستشناسی گرایشهای از پیشتعیینشده خلق میكند و بنابراین سلبكننده اختیار است. آنطور كه فیلسوفان و روانشناسانی چون دانیل دنت و استیون پینكر یادآوری كردهاند، هیچ چیزی در نگاه تكاملی و زیستشناختی نمیتوان یافت كه حجتی قطعی باشد برای رسیدن به قضاوت یا باوری ثابت، خللناپذیر، یا جبری. اما پاسخ او این است كه اصولا زیستشناسی اینگونه كار نمیكند. زیستشناسی انسانها و زیستشناسی تمامی گونههای ساكن كره زمین، محدوده رفتارهای ممكن را تعریف كرده است. آن طیفی كه میتوانیم مشاهده كنیم همواره نمونهای است از كل تنوعهای رفتاری بالقوه. دلیل آن است كه زیستشناسی ما با محیط در تعامل و تبادل است و محیط هم دائما تغییر میكند. ولی هر تغییری در محیط مجوز و بهانه تغییری متقابل در فرهنگ انسانی نیست و فرهنگها بیقید و شرط عوض نمیشوند. اگر دستور جهانی اخلاق وجود داشته باشد اصلهایش باید ثابت باشند ولی طیف دستگاههای اخلاقی ممكن هرگز ثبات نمیپذیرند. این طیف بالقوه محصور در دایره منطقی امكانات عصبشناختی مغز و تا حدودی تابع شرایط تاریخی است.
دومین باور این است كه اگر زیستشناسی اخلاق حقیقت داشته باشد اصول اخلاقی باید به نحوی در دیانای رمزگذاری شده باشد. یعنی باید چند اسید آمینه داشته باشیم كه با قاعدههای تكلیفباور پیوند خورده باشند، مثلا اسید آمینهای برای آسیبزدن و اسید آمینهای برای یاریرساندن. این ادعا منسجم نیست و با بحثی كه در كتاب هاوزر دنبال میشود نیز شباهتی ندارد. اینكه نویسنده میگوید انسان مجهز به یك دستور جهانی اخلاق است بدین معناست كه ما در سیر تكامل، اصلهایی عمومی و در عین حال انتزاعی به دست آوردهایم كه به ما حرام، جایز یا واجب بودن امور را گوشزد میكند. این اصلها فاقد محتوای مشخصاند و هیچ اصلی وجود ندارد كه یك رفتار جنسی، یا عملی ایثارگرانه یا كرداری خشن را دیكته كند. در ژنانبان ما هیچ رمز یا سرنخی نیست كه نوزادكشی، زنای با محارم، بیماركشی یا تعاون را (كه نویسنده در برخی فرهنگهای خاص در چهار گوشه دنیا آنها را نشان میدهد) جایز اعلام كرده یا خبر داده باشد كه یك امر معین در قبال كدام افراد جایز میشود. سادهترین راه آزمودن این ادعا مشاهده هر كودك دلخواه است: كودك بر حسب زمینه فرهنگیای كه در آن رشد کرده دستگاه اخلاقی متمایزی را فرا میگیرد و بنابراین هیچكس ژن فرهنگ خاصی را با خود ندارد. دستور جهانی اخلاق نظریهای است درباره اصلهایی كه به كودك توان میدهند دستگاههای اخلاقی متمایز خلق کند؛ دستگاههایی پرشمار اما متناهی.
سومین پندار هم این است كه با فرض اینكه زیستشناسی بر روانشناسی اخلاقی ما تاثیر داشته ولی بالاخره ایمان دینی یا رهنمود قانون لازم است تا از تباهی اخلاق ایمن شویم. این دو رسم سلوك، یعنی دین و قانون، مجهز به قاعدههای صریح و مفصل باید قدم به میدان بگذارند تا آن جماعت را كه خودخواهی تكانه عملشان است در جای خویش بنشانند. داروین نیز چنین موضعی داشت. برابر نهادن دین و اخلاق همواره امری رایج بوده اما از نظر هاوزر دستكم دو ایراد به این نظر وارد است: بعضیها به غلط گمان میكنند هر كس دین ندارد نیك و بد اخلاقی را نمیفهمد و هر كس ایمان در دل دارد، پرهیزكاریاش افزونتر از خداناباوران و رازانگاران است. بر اساس آنچه از پژوهش قضاوت اخلاقی در میان فرهنگهای گوناگون به دست آمده است خداناباوران و رازانگاران بیكموكاست، تمایز جایز و حرام اخلاقی را میفهمند و مهمتر آنكه یهودیان، كاتولیكها و پروتستانها، سیكها، مسلمانان، خداناباوران و رازانگاران همگی در مواجهه با آزمونها و مسالههای بنبست اخلاقی قضاوت واحدی ابراز کردهاند و میزان ناسازواری یا عدم كفایت توجیههایشان به یك اندازه بوده است. از این مشاهده چنین بر میآید كه دستگاه ناخودآگاهی كه قضاوت اخلاقی تولید میكند مصون از آموزههای دین است.
منبع: روزنامه شرق
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید