1397/2/30 ۱۳:۳۱
وقتى قرار است تاريخ فكر را با نگاهى ديگر بنويسى، تمام گرفتاریهای عالم به سراغت میآیند و وقتى میخواهی از پس تمام اين گرفتاریها برآيى و در اين راه از هيچ دريغ و ممارستى كم نمیگذاری، كارى میکنی كارستان. اتفاقى میافتد ماندگار و اين همه را مديون عشقى هستى كه از كودكى در دل خود پروراندهای. ساختارشکنی در مقالات و کتابهای دكتر نصرالله پورجوادى، باعث شده است تا راهى نو در عرصه تاریخنویسی فلسفه و انديشه فلسفى باز شود.........
- متولد ۱۳۲۲ تهران.
- بعد از اتمام دوره دبيرستان عازم آمريكا میشود و چهار سال و نيم در آنجا در رشتههای مختلف درس میخواند و سرانجام علاقهمند فلسفه میشود و با تغيير و تحولات دهه ۱۹۶۰ و كتابى از جلال آل احمد شيفته فلسفه اسلامى میگردد و در سال ۱۹۶۷ به ايران بازمیگردد و تحت تأثير كسانى چون دكتر شهيد مطهرى و «ايزوتسو» محقق معروف انگليسى و «كربن» محقق فرانسوى به سراغ عرفان و آثار عرفايى چون احمد غزالى میرود و با ترجمه «سوانح» غزالى به زبان انگليسى وارد وادى تحقيق در تاريخ فكر و فلسفه و عرفان میشود و نگاه جديد او به تاريخ فكر در ايران مبناى تحول عميقى در ديدگاه تاريخ تصوف و عرفان در ايران میگردد.
- پس از انقلاب ۱۳۵۷ ایران وی مدتی عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی بود. مهمترین کار پورجوادی تأسیس مرکز نشر دانشگاهی در سال ۱۳۵۹ بود که خود تا سال ۱۳۸۲ ریاست آن را بر عهده داشت. در مدت فعالیت وی حدود ۱۵۰۰ کتاب تحقیقی در این مرکز به چاپ رسید و چندین مجلهٔ پژوهشی ازجمله نشر دانش، مجلهٔ معارف، مجلهٔ زبانشناسی، مجلهٔ باستانشناسی و مجلهٔ تاریخ (به زبان فارسی) و مجلهٔ لقمان (به زبان فرانسه) انتشار مییافت.
برخى از معروفترین آثار او عبارتاند از:
THEKNOT QASIDIA OF BIBIHAYATI - (۱۹۷۳)
- داستان مرغان (۱۳۵۵)
- مكاتبات احمد غزالى با عين القضاة همدانى (۱۳۵۶)
- بحرالحقيقة (۱۳۵۶)
- سلطان طريقت (۱۳۵۸)
- درآمدى به فلسفه افلوطين (۱۳۵۸)
- سوانح (۱۳۵۹)
- عارفى از الجزاير [ترجمه] ۱۳۷۸
وقتى قرار است تاريخ فكر را با نگاهى ديگر بنويسى، تمام گرفتاریهای عالم به سراغت میآیند و وقتى میخواهی از پس تمام اين گرفتاریها برآيى و در اين راه از هيچ دريغ و ممارستى كم نمیگذاری، كارى میکنی كارستان. اتفاقى میافتد ماندگار و اینهمه را مديون عشقى هستى كه از كودكى در دل خود پروراندهای. ساختارشکنی در مقالات و کتابهای دكتر نصرالله پورجوادى، باعث شده است تا راهى نو در عرصه تاریخنویسی فلسفه و انديشه فلسفى باز شود. اين ساختارشکنی گرچه هيچ ادعايى ندارد اما میتواند تاریخنویسی فلسفه را تغيير دهد.
وجه بارز آثار دكتر نصرالله پورجوادی نگاه تحليلى او به متون و مسائلى است كه در سنت ادبى، آنها را از مقوله ذوقيات میشماریم و فكر میکنیم نمیشود زياد درباره آنها صحبت كرد. در گذشته شرحهای بسيارى بر اين متون نوشته میشد، اما مطالب اين شرحها هم از جنس همان متون بود. يعنى اگر كسى بر متنى كه موضوعش عشق است شرح مینوشت، عموماً حرفهای شاعرانه میزد و تصورش اين بود كه دارد آن متن را توضيح میدهد. در روزگار امروز هم، هرچند درزمینهٔ تصحيح متون عرفانى و شعرى كارهاى زيادى صورت گرفته، اما وقتى به توضيح اين متون میرسیم يا محتواى آنها را بيان احساسات صرف میشماریم، يا صرفاً به مضامين انسانى و اخلاقى و اجتماعیای كه در آنها هست توجه میکنیم. حال آنكه نوشتههای دكتر پورجوادی از معدود آثار جديد فارسى است كه در آنها نگرشى به اینگونه موضوعات ديده میشود كه میتوان آن را نگرش «مرتبه دوم» يا Second order ناميد. يعنى درعینحال كه علاقه و حتى اعتقاد وى به اين مفاهيم از لابهلای نوشته ديده میشود، نويسنده آن سعى میکند مدعاى اثرى را كه بررسى میکند، منسجم كند و به یکزبان مفهومى بيان كند. ويژگى كه در كارهاى بزرگانى چون «ايزوتسو» هم ديده میشود. يعنى او هم به نظر میآید هم میکوشد يك ديد تحليلى را وارد مسائلى كند كه به نظر ديگران از جنس مسائل «يدرك و لايوصف» شمرده میشوند و قابلتحلیل منطقى نيستند. دكتر نصرالله پورجوادى ساليان سال است كه در گوشه خلوت خويش به تحقيق و تتبع در آثار عرفانى ایرانزمین مشغول و حاصل تلاشهای شبانهروزیاش کتابهای تأثیرگذاری همچون، «اشراق و عرفان»، «فلسفه افلوطين» ، مكاتبات احمد غزالى با عين القضاة همدانى و ... است كه راهى نو و روشى تازه در بررسى تاريخ عرفان ايران محسوب میشود.
دكتر پورجوادی متولد سال ۱۳۲۲ تهران است. «محل تولدم خيابان مولوى، كوچه سيد مصطفى بود. هميشه وقتى نشان از من میخواستند، مینوشتم: خيابان مولوى ـ قنات آباد ـ كوچه سيد مصطفى. نمیدانستم سيد مصطفى كيست. تا اينكه سالها بعد سرگذشت مرحوم علامه قزوينى را میخوانم و از جمله میرفتم به قنات آباد، پيش مرحوم سيد مصطفى قنات آبادى. آنوقت بود كه فهميدم كوچه ما به نام سيد مصطفى قنات آبادى است. اين مسئله موجب شد كه تعلقخاطر ديگرى نسبت به اين كوچه پيدا كنم. کوچهای كه در یکزمان عالمى در آن زندگى میکرد و مرحوم قزوينى هم هفتهای چند روز مثلاً از جلوى خانه ما رد میشده است.» نصرالله پورجوادی در همين كوچه درس میخواند و به مدرسه شريعت میرود. درباره آن سالها میگوید: «شاگرد درسخوانی نبودم. خصوصاً در دبيرستان. ولى در عوض کتابخوان بودم و خارج از درسم، كتاب میخواندم. در دبيرستان رشته رياضى خواندم. از كلاس سوم ابتدايى بود كه فهميدم میتوانم یکچیزهایی را بخوانم و شروع به كتاب خواندن كردم. من ازلحاظ تربيتى محصول دهه ۳۰ در تهران و فضاى فرهنگى آن دورهام.»
او آنقدر عشق كتاب بوده است كه همواره موجب دردسرش میشده. «سر کلاس معلمان از صادق هدايت حرف میزدند، من بعد از مدتى تمام کتابهای صادق هدايت را خوانده بودم. هرچه كه ترجمه میشد میخواندم. در خانه با کتابخوانی من مخالفت میکردند و مجبور بودم مخفيانه بخوانم» كار به همینجا تمام نمیشود. او حتى براى خواندن کتابهای غیردرسی و «بزرگتر از خودش» كتك هم میخورد. «یکبار از يكى از معلمان خود پرسيدم كه چه كتابى بخوانم. گفت برو «آيينه » حجازى را بخوان. من با چه زحمتى رفتم و اين كتاب را پيدا كردم، بعد به مدرسه رسيدم، همینکه مديرمان پرسيد اين كتاب چيست و بعد با تعجب گفت: آيينه حجازى میخوانی و دستور داد تا مرا تنبيه كنند.
بعد از اتمام دبيرستان و در كنكور، دكتر جوادى تصميم میگیرد ادبيات بخواند «چون رياضى خوانده بودم و چیزهایی نخواندم كه در كنكور ادبى لازم بود، قبول نشدم. بعد فهميدم دليل عمده قبول نشدنم اين است كه زبان خارجى را درست نمیدانم.» پس از اين ماجرا است كه دكتر پورجوادى يك سال تمام، شب و روز در انجمن ايران ـ آمريكا زبان انگليسى میخواند و بعد در كنكور دانشگاه شيراز شركت میکند و قبول میشود و «يك ماه هم به شيراز رفتم، ولى ديدم همه يا میخواهند پزشكى بخوانند و يا مهندسى و من هم حوصله اين چيزها را نداشتم. برگشتم تهران پايم را در يك كفش كردم كه میخواهم به خارج بروم و پدرم اجازه نمیداد، اما سماجت كردم و هر طور كه بود رفتم.»
او چهار سال و نيم در آمريكا درس میخواند و دو تا سه دانشگاه را تجربه میکند و از سر اتفاق مدتى را در يك كالج كه متعلق به يسوعى ها در ايالت ورمونت بود میرود و چون زبان انگلیسیاش خوب بود تدريس ادبيات انگليسى را شروع میکند و سپس به دانشگاه «نورث تگزاس» میرود و يك سال و نيم در آنجا روانشناسی میخواند.تا اينكه «روزى با يكى از دوستانم كه صحبت میکردم، گفت چرا نمیروی فلسفه بخوانى. چيزى كه تو دنبالش هستى فلسفه است. ترم بعد يك درس فلسفه و يك درس منطق گرفتم.»
لذت بیحدی كه از درس منطق میبرد و همين مسئله باعث میشود تا به دانشگاه ايالتى سانفرانسيسكو برود و در رشته فلسفه ادامه تحصيل بدهد «چون ديدم فلسفه دقيقاً همان چيزى است كه من میخواهم.» و در دوره ليسانس ۲۴ واحد فلسفه را پاس میکند و بهتدریج با فلسفه قديم و يونان علاقهمند میشود و رشته فرعى خود را كلاسيك انتخاب میکند و يك سال هم يونانى قديم میخواند. درباره آن روزها میگوید: «يادم هست كه يك درس به نام اديان يونان گرفتم و براى آن درس کتابهای هومر، هزيود، و تمام نمایشنامههای يونان را خواندم. چون من افلاطون خوانده بودم، ديگر مجبور نبودم افلاطون را بخوانم والا کتابهای افلاطون هم جزو تكليف بود. تمام اینها را مجبور بوديم براى ۳ واحد بخوانيم. حالا در اينجا به دانشجويان میگوییم ۲۰۰صفحه مطلب بخوانند ناراحت میشوند و میگویند زياد است.»
دكتر پورجوادى در سال۱۳۴۶به ايران برمیگردد. چون علاقهمند میشود فلسفههای اسلامى را بخواند. «در سال آخر ليسانس به فلسفه اسلامى علاقهمند شدم. ولى فلسفه اسلامى در آمريكا نبود. در سال ۱۹۶۶ بود كه يك روز در كتابخانه دانشگاه يك كتاب فلسفه اسلامى ديدم و آن را امانت گرفتم كه كتاب «سه حكيم مسلمان» دكتر نصر بود كه تازه به انگليسى درآمده بود. من اين كتاب را گرفتم و خواندم و علاقهمند شدم.
اين كتاب در من خيلى تأثیر گذاشت و براى همين تصميم گرفتم یکجوری فوقلیسانس را در رشته فلسفه اسلامى بخوانم.» و چون در آمريكا كسى و دانشگاهى چنين رشتهای را در آن زمان تدريس نمیکرد و دكتر پورجوادى مجبور میشود كه به ايران بازگردد و در ايران دوره فوقلیسانس و دكترا را ادامه دهد. «میخواستم بروم فلسفه اسلامى را در جاهاى ديگر بخوانم ولى منصرفم كردند. يكى از كسانى كه مرا منصرف كرد، مرحوم مطهرى بود. يك روز بهاتفاق دكتر حداد رفتيم نزد ايشان در دانشكده الهيات و گفتم میخواهم بيايم به دانشكده الهيات، فلسفه بخوانم. گفت به اينجا نيا و برو همان دانشكده ادبيات و علوم انسانى دانشگاه تهران.»
چه انگیزهای باعث شد تا دكتر نصرالله پورجوادى به فضاى تحليلى و توجه به فلسفه اسلامى و عرفان كشيده شود؟ خودش میگوید: «يكى از کتابهایی كه در من خيلى تأثیر گذاشت، كتاب غربزدگی آل احمد بود. حالا نمیدانم آن را در بركلى به دست آوردم يا جاى ديگر. البته عوامل ديگرى هم مسبب اين كشش میشوند. مهمترین نكته حوادثى بود كه در دهه ۱۹۶۰ در آمريكا اتفاق میافتاد. آن زمانى بود كه جنگ ويتنام شروع شده بود و مخالفت نويسندگان و روشنفكران آمريكايى باعث شد تا خيلى از ارزشهایی كه در فرهنگ آمريكايى زده دهه۱۳۳۰ در تهران به خورد ما داده بودند در وجود من متزلزل شود و بلكه کنار گذاشته شود.»
جالب اينجاست كه زمانى كه دكتر پورجوادى به آمريكا میرود و حتى تا آخرين روزهايى كه میخواست به ايران برگردد «اصلاً اسم تصوف به گوشم نخورده بود و نمیدانستم اصلاً تصوف چيست. يادم است كه یکبار فردريك كايلستون (نويسنده تاريخ فلسفه) آمده بود دانشگاه ما و استادى كه من دستيارش بودم از او و دو نفر از شاگردانش (من ويكى ديگر) تا شام را ميهمان او باشند، ميان حرفها بحثى از طرف يكى از اساتيد مطرح شد در مورد عرفان شرق و يكى از اساتيد از من پرسيد كجايى هستى و گفتم ايرانى. گفت: رومى را خواندى؟ گفتم: كى؟ گفت: مثنوى، مثنوى را كه نيكلسون ترجمه كرده نخواندهای؟ گفتم: نه، نخواندهام.»
و همين آغاز تحول در دكتر پورجوادى است. او به ايران میآید كه به هندوستان برود و قبل از آن به قونيه میرود و حتى سرمزار ابن عربى هم میرود و با اين به ايران بازمیگردد در دوره خدمت سربازى با كسانى چون «بهاءالدين خرمشاهى» و «حسن انوشه» و «مسعودآذرنوش» و… همدوره میشود و در سال ۱۳۴۹ بهاتفاق دكتر حداد عادل و احمدى و سليمان البدور در كنكور پذيرفته میشود و به دانشكده ادبيات و فلسفه میرود. در سالهای دانشگاه با آمدن «ايزوتسو» به تهران بهاتفاق ويليام چيتيك و دكتر غلامرضا اعوانى، نزد او میروند و «فصوص الحكم» ابن عربى را پيش او فرامیگیرند و بعدها بهاتفاق دكتر اعوانى نزد او يونانى را فرامیگیرند و از همان زمان دكتر پورجوادى ترجمه «سوانح» به زبان انگليسى را شروع میکند. داستان سوانح از اينجا شروع شد كه من یکبار رفتم كتابخانه دانشكده ادبيات دانشگاه تهران، دنبال يك كتابى میگشتم كه سوانح احمد غزالی را ديدم، وقتى خواندم عميقاً تحت تأثير آن قرار گرفتم. بعد يكى دو بار با «ايزوتسو» درباره آن صحبت كردم و مرا تشويق كرد و گفت چرا اين كتاب را به انگليسى ترجمه نمیکنی… من در سال ۱۳۵۴ شروع كردم به ترجمه آن و او خيلى خوشش آمد و گفت تو نویسندهای.» و به تشويق او دكتر پورجوادى به دنبال ساير كارهاى غزالى میرود و بعد مجبور میشود كه به دنبال سابقه اين فكرها برود و «ببينيم غزالى چه میگوید» و به تاريخ اين مسائل علاقهمند میشود. «اينكه چرا مثلاً به قبل از ابن عربى و به خراسان و تصوف خراسان روى آوردم به دليل احمد غزالی بود.» دكتر پورجوادى درباره نوبت احمد غزالی در ميان کتابهای ايرانى میگوید: بيشتر کتابهایی كه معروف بودهاند، کتابهای شعراى ما بودهاند. مثلاً مولوى، عطار و سنايى، اینها کتابهای معروف ما بودند كه در طول تاريخ پيوسته استنتاخ میکردند و میخواندند. شعر در بحث عشق بيشتر اهميت داشته و احمد غزالی هم خوب شاعر نبوده. از طرف ديگر احمد غزالی با ما يك مقدار فاصله داشته و هرچه فاصله اینها ازلحاظ زمانى بيشتر میشود، كسان ديگر میآیند و آثارشان مطرح میشود. مثلاً وقتى عراقى «لمعات» را مینوشته و سپس ديگران آن را شرح میکردند میبینیم كه اين كتاب معروفيت پيدا میکرده و بيشتر موردتوجه قرارمى گرفته تا غزالى.
نظرات پورجوادى حالا رفتهرفته تأثيرگذارى خود را بر روی محققان و پژوهشگران عرفان و فلسفه و ادبيات شروع كرده است و پيوندى كه او ميان فلسفه و ادبيات و عرفان برقرارمى كند و كرده است باعث شده تا نحله فكرى جديدى به وجود آيد كه ديگر عطار را يك شاعر يا يك عارف محض نمیداند. بلكه در اين نحله فكرى عطار جزيى از فلسفه شرق است. چنانكه آثار غزالى و مولوى و سنايى. اين مقال را با نظريات پورجوادى در خصوص واژه عشق به پايان میبریم. او میگوید: «مهمترین راهى كه من میتوانم با آن مفهوم عشق را در ادبيات و فلسفه توضيح بدهم، استفاده از مفهوم مشترك معنوى است كه فلاسفه در مورد نور و در مورد وجود به كار میبرند و میگویند وجود مشترك معنوى است. مقول به تشكيك است و در اين مورد نور را مثال میآورند. عشق هم ازنظر من همين است. عشق در ادبيات فارسى مفهومى است مقول به تشكيك. اينكه وقتى سعدى در مورد عشق صحبت میکند ما نمیدانیم درباره چه صحبت میکند، درست مثل يك فيلسوفى میماند كه بخواهد درباره وجود يا نور صحبت كند. درباره نور چراغ صحبت كند، درباره خورشيد صحبت كند يا درباره «الله نورالسموات و الارض» صحبت كند. چون نور مشترك معنوى است. عشق در ادبيات عرفانى نيز همینطور بوده است.» او معتقد است كه در ايران افراد زيادى هستند که بهعنوان يك فيلسوف شناخته نشدهاند، ولى الآن وقتى ما به آنها نگاه میکنیم، میبینیم كه اینها واقعاً تفكرشان فلسفى است. امام محمد غزالی را اگر از من بپرسند چه بوده است من قبل از اينكه بگويم فقيد بوده، صوفى بوده يا متكلم بوده، میگویم فيلسوف بوده چرا كه ضديت او با فلسفه هم فلسفه است. حرفهای دكتر نصرالله پورجوادى درباره تصوف و تاريخ عرفان و فلسفه و ادبيات باآنکه بسيار ارزشمند و گرانقدرند از چنان وسعت و گستردگى برخوردارند كه نه در اين مقال میگنجند و نه در اين مجال. بلكه نوشتن درباره آنها حداقل هفتاد من مثنوى میطلبد و هفتصد برگ كاغذ.
- این مقاله ابتدا در مجموعه «مهرگان» و در جشننامه مشاهیر معاصر ایران به سفارش و دبیری محسن شهرنازدار تهیه و منتشر شده است. پروژه مهرگان که در موسسه فرهنگی- مطبوعاتی ایران به انجام رسید؛ به معرفی نخبگان ایرانی متولد 1290 تا 1330 خورشیدی میپرداخت. بخشی از این پروژه سال 1383در قالب کتاب منتشر شده است.
منبع: انسان شناسی و فرهنگ
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید