1397/2/8 ۱۱:۱۵
یکى از نوابغ فلسفه که بحق مىتوان او را فیلسوفى مولف در قرن بیستم نامید «لودویگ ویتگنشتاین» است. نابغهاى که در مدت زندگىاش دو دوره فلسفى متفاوت را پشت سر گذاشت و آثارش در فلسفه زبانى و تحلیلى تاثیرات عمیقى در میان فیلسوفان همعصر و بعد از خودش به وجود آورد. ویتگنشتاین در 1889 در وین چشم به جهان گشود و در سال 1908 به انگلستان رفت تا دانشجوى بخش مهندسى دانشگاه منچستر شود.
علیرضا صدقی: یکى از نوابغ فلسفه که بحق مىتوان او را فیلسوفى مولف در قرن بیستم نامید «لودویگ ویتگنشتاین» است. نابغهاى که در مدت زندگىاش دو دوره فلسفى متفاوت را پشت سر گذاشت و آثارش در فلسفه زبانى و تحلیلى تاثیرات عمیقى در میان فیلسوفان همعصر و بعد از خودش به وجود آورد. ویتگنشتاین در 1889 در وین چشم به جهان گشود و در سال 1908 به انگلستان رفت تا دانشجوى بخش مهندسى دانشگاه منچستر شود. در آنجا به تحقیق در علوم هوانوردى پرداخت اما مطالعه ریاضى لازم براى آن تحقیق باعث شد به مبانى ریاضیات علاقهمند شود. در سال 1911 به کمبریج آمد تا زیر نظر «راسل» مبانى ریاضیات بیاموزد و همانجا تحتتاثیر او به فلسفه روى آورد. اولین مقاله فلسفى او را که «راسل» خواند شکى برایش نماند که با یک نابغه روبهرو است.
ویتگنشتاین در طول زندگىاش فقط یک کتاب خود را به چاپ رساند و آن هم «رساله منطقى- فلسفى» بود. او این کتاب را پس از چند سال یادداشتبردارى در آگوست 1918 یعنى هنگامى که در ارتش اتریش خدمت مىکرد به پایان رساند و در نوامبر همان سال که به اسارت نیروهاى ایتالیایى درآمد دستنویس آن را به همراه خود به اردوگاه اسرا برد و بعداً از آنجا براى «راسل» فرستاد. متن آلمانى کتاب او در سال 1921 و ترجمه انگلیسى آن که به پیشنهاد «مور» نام لاتینى بر آن نهادند در سال 1922 به چاپ رسید. او معتقد بود که این کتاب راهحلى پایانى براى مسائل فلسفى است. بدین لحاظ بعد از انتشارش به مدت ۸ سال از فعالیتهاى آکادمیک کناره گرفت و بین سالهاى 1920 تا 1926 در روستاهاى دوردست اتریش به تدریس در دبستان پرداخت. در سال 1929 او تصمیم گرفت به «کمبریج» بازگردد و مصمم شد تقاضاى دکترا از کمبریج کند و «رساله منطقى- فلسفى» را که شهرت جهانى پیدا کرده بود به عنوان تزش معرفى کرد. «راسل» و «مور» از او امتحان شفاهى گرفتند و «مور» چنین گزارش داد: «نظر شخصى من این است که تز آقاى ویتگنشتاین اثرى نبوغآمیز است و هر چه که باشد یقیناً مطابق سطح لازم براى دکتراى فلسفه کمبریج است.»
از سال 1929 شروع به رد نتایج کتاب «رساله» کرد و بیش از ۲۵ سال برسر کتاب دومش کار کرد و نهایتاً موضع جدیدى را اتخاذ کرد که در کتاب «پژوهشهاى فلسفى» که بعد از مرگش منتشر شد، انعکاس یافت. اثرى که به تصدیق بسیارى از صاحبنظران یکى از مهمترین و تاثیرگذارترین آثار فلسفى قرن بیستم است. بدین ترتیب باید گفت «ویتگنشتاین» یگانه فیلسوفى است که دو بار در اندیشه فلسفى انقلاب به پا کرده است.
او در «رساله» (ویتگنشتاین متقدم) معتقد بود هدف فلسفه توضیح منطقى اندیشه است و در پژوهشهاى فلسفى -(ویتگنشتاین متاخر) بر این باور بود فلسفه، نبردى علیه سرگردانى هوشمند ما به وسیله زبان است.
آموزههاى ویتگنشتاین در «رساله منطقى- فلسفى» پژواکى از نظریه «اتمیسم منطقى» راسل است که پوزیتیویستهاى منطقى و دیگر پیروان تحلیل زبانى در این دوره را تحت تاثیر قرار دارد.
قصد «راسل» از گزینش «منطقى» تحکیم این موضع بود که از طریق تحلیل مىتوان حقایقى بنیادى درباره چگونگى کارکرد هر زبانى را کشف کرد و این کشف هم به نوبه خود ساختار بنیادى آنچه را که زبان به قصد توصیفش به کار مىرود نشان خواهد داد؛ و مقصود او از کلمه اتمیسم این بود که ماهیت ذرهاى نتایج را برجسته سازد. ویتگنشتاین در «رساله» هدف خود را قرار دادن حدى براى ابراز تفکرات و حل مسائل فلسفى از طریق فهم صحیح زبان معرفى مىکند. غرض او از مسائل فلسفى، مسائلى نظیر رابطه میان زبان و واقعیت، ماهیت منطق، مفهوم عدد، علیت و استقرا و پرسشهاى مربوط به امور اخلاقى، دین و زندگى بود. از دیدگاه ویتگنشتاین متقدم آنچه قابل بیان کردن است معادل آن چیزى است که اندیشیدن درباره آن امکانپذیر است در نتیجه با درک منطق زبان امکان حل مسائلى که ناشى از عدم فهم صحیح زبان است فراهم مىآید. آموزههاى رساله را مىتوان در پنج اصل صورتبندى کرد:
۱- زبان از قضایاى پیچیدهاى تشکیل شده است که مىتواند از طریق تحلیل به قضایاى کمتر پیچیده تجزیه شود تا در نهایت به قضایاى بنیادى یا ساده برسیم.
در واقع زبان باید درپى تحلیل به عناصرى نهایى تجزیه شود که دیگر به اجزاى سازنده کوچکترى تجزیهپذیر نیستند. در این حالت زبان مشتمل بر قضایاى بنیادى است که تصویر واقعیتند و ادات منطقى آنها را به هم وصل مىکند تا قضایاى مرکب را پدید آورند.
در یکی از بندهای این رساله آمده است: «یک قضیه بنیادى شامل نامهاست، این قضیه شبکهاى یا رشتهاى از نامهاست» و در توضیح اسم در بند دیگر مىنویسد: «یک نام یعنى شى، شى معنى آن است». بنابراین قضایاى بنیادى، ترکیبى از زنجیرههایى از نامها هستند که به مفهومى دقیقاً منطقى درک مىشوند و تمام قضایاى معنىدار دیگر با این قضایاى بنیادى ساخته مىشوند.
۲- متناظر با اصل اول، جهان هم از واقعیات پیچیدهاى تشکیل یافته است که مىتوان از طریق تحلیل در نهایت به واقعیات اتمى ساده آن برسیم که جهان کلیتى از این واقعیات ساده است.
وقتى زبان باید در پى تحلیل به عناصر نهایى تجزیه شود که به اجزاى سازنده کوچکتر قابل تجزیه نیست، چون زبان بازنمایى واقعیت است پس جهان هم باید متشکل از امورى واقعى باشد که به تمامى بسیطاند. در سطح زبانى قضایاى اتمى سادهترین احکامى هستند که مىتوان درباره جهان صادر کرد و واقعیتهاى اتمى مرکب از اشیاى سادهاند که مىتوانند به مفهوم دقیقاً منطقى درک شوند. که اصل بعد جمع اصل یک و دو است.
۳- ماهیت زبان نیازمند قضایاى بنیادى است و قضایاى بنیادى یا اتمى به لحاظ منطقى واقعیات اتمى را تصویر مىکند. این نظریه که به «نظریه تصویرى معنا» شناخته مىشود، جان کتاب رساله منطقى- فلسفى است. برطبق این نظریه، زبان تصویر واقعیت است و واقعیات در زبان منعکس مىشوند به عبارت دیگر ساختار زبان ساختار جهان را باز مىتابد. ویتگنشتاین در دوره متقدمش جهان را متشکل از اشیایى بسیط، مجزا و بدون تغییر مىداند که تنها روابط میان آنها دستخوش تغییر مىشود و وضع و حالتهاى تازهاى پدید مىآید. این وضع و حالها زمینهساز ایجاد امور واقع مىشوند که جهان از آنها به وجود مىآید. از دیدگاه او میان جهان و زبان تناظرى یکبهیک حاکم است یعنى اتمها یا اشیاى بسیط سازنده عالم، به وسیله نامها و اسمها در زبان بیان مىشوند و وضع و حالها در قالب قضایاى بنیادى یا اتمى؛ توصیف امور واقع نیز به وسیله قضایاى مرکب صورت مىگیرد که از به هم پیوستن قضایاى بنیادى پدید مىآیند. در نتیجه از دیدگاه او جهان عبارت است از وضع و حالهاى موجود. پس مىتوان دیدگاه ویتگنشتاین متقدم را اینگونه نشان داد که امور واقع همان قضایاى مرکب، وضع و حالها قضایاى بنیادى و اشیاى بسیط همان اسمها هستند.
۴- برطبق نظریه تصویرى معنا تنها قضایایى که واقعیات را تصویر مىکنند یعنى قضایاى علمى معنادار هستند.
ویتگنشتاین در بندی از رساله مىنویسد: «روش درست در فلسفه در واقع چنین خواهد بود چیزى نگویى مگر آنچه که بشود گفت یعنى قضایاى علم طبیعى، یعنى چیزى که هیچ ربطى به فلسفه ندارد و هرگاه که کسى بخواهد چیزى مابعدالطبیعى بگوید برایش اثبات کنى که نتوانسته به برخى علائم در قضایایش معنى بدهد هرچند که این کار آن فرد را راضى نخواهد کرد، این روش تنها روش اکیداً درست است.»
بنابراین در نزد ویتگنشتاین روش صحیح در فلسفه اثبات این معنى است که هر قضیه متافیزیکى خاص، بىمعنى است. البته او بعداً نظریه معنىدارى خود در «رساله» را نقد کرد و از آن دست کشید. البته نظریه معنىدارى او دنباله منطقى همان اصول پیش است.
5 - قضایاى متافیزیکى، اخلاقى و الهیاتى اظهاراتى هستند که به لحاظ تجربى قابل شناخت نیستند چون این قضایا، ارتباطى با آنچه که مىتوان تجربه کرد ندارد. ویتگنشتاین بر این باور بود که رساله منطقى - فلسفى از طریق آنچه که درباره زبان و جهان بیان کرده است اخلاق و دین را به منزله امورى که تنها مىتوانند خود را ظاهر سازند و نمایش دهند اما توصیفپذیر نیستند، روشن ساخته است. از دیدگاه او اخلاق و الهیات امورى هستند که نمىتوان بیانشان کرد. آنها خود را آشکار مىسازند و در واقع امر رازآمیز هستند. در بند ششم از رساله مىنویسد: «بنابراین ممکن نیست که قضایاى اخلاقى وجود داشته باشند، قضایا نمىتوانند چیزى را که والاتر است ابراز کنند» و در بند بعدی مىگوید: «آشکار است که نمىتوان اخلاقیات را به زبان آورد. اخلاقیات متعالى هستند» همچنین در بندهای بعدی رساله آمده است: «غالب قضایا و پرسشهایى که در آثار فلسفى دیده مىشوند، کاذب نیستند، بلکه بىمعنى هستند. بنابراین ما به پرسشهایى از این دست نمىتوانیم پاسخ دهیم بلکه تنها مىتوانیم اثبات کنیم که بىمعنى هستند و تعجبآور نیست که عمیقترین مسائل فىالواقع اصلاً مسئله نیستند.»
ویتگنشتاین در دوره دوم فلسفى خود بر این باور بود که برخى از دیدگاههاى «رساله» اشتباه است. نقد او از «رساله» منجر به اصول جدیدى شد که در کتاب «پژوهشهاى فلسفى» منعکس شد. او در این کتاب نظریه تصویرى معنا را مورد انتقاد شدید قرار مىدهد و آراى خود را از بسیارى لحاظ نقطه مقابل نظریه اتمیسم منطقى مىداند. او توجه خود را به نقشى که زبان در شکل دادن به شخصیت آدمى و در تعامل میان افراد یک جامعه بازى مىکند، معطوف داشت. از این جهت کل محتواى «پژوهشهاى فلسفى» بررسى در باب ماهیت زبان و جامعه و ارتباطات پیچیده میان آن دو است. آموزههاى او در «پژوهشهاى فلسفى» را مىتوان بدینصورت خلاصهبندى کرد:
۱- واژگان به مانند ابزارها هستند. همچنان که ابزارها براى کارکردهاى مختلف به کار برده مىشوند، واژهها یا بیانهاى زبانى نیز براى کاربردهاى مختلف به کار گرفته مىشوند. اگرچه برخى قضایا براى تصویر کردن واقعیات استفاده مىشوند اما برخى دیگر چنین نیستند.
در نظریه اتمیسم منطقى زبان واجد نوعى ساختار نهفته ضرورى و نسبتاً ساده تلقى مىشد که وظیفه آشکار ساختن آن به عهده فلسفه است. ویتگنشتاین در حقیقت این فرضیه را مورد حمله قرار مىدهد. او در پژوهشهاى فلسفى بر این اعتقاد است که زبان همانند ابزار یا آلتى است که مىتواند براى مقاصد بىشمارى استفاده شود. در نتیجه هر تلاشى براى تعیین چگونگى کارکرد زبان به کمک تنظیم تعداد اندکى از قواعد، به مانند آن است که بگوییم ابزارى نظیر پیچگوشتى فقط براى باز کردن و بستن پیچ کاربرد دارد و از یاد ببریم که پیچ گوشتى به خوبى مىتواند در باز کردن در قوطىها یا چفت کردن پنجرهها هم به کار رود.
او در دوره متقدمش بر این باور بود که زبان باید ساختارى انعطافناپذیر داشته باشد و بدون قواعد هیچ زبانى ممکن نیست. اما در دوره متاخر این عقیده را ابراز کرد که قاعده به صرف خود امرى بىجان است. به مانند کسى که خطکشى در دستش است و کاربرد آن را نیاموخته باشد. قواعد نمىتوانند کسى را مجبور کنند و حتى نمىتوانند او را هدایت کنند مگر آن که فرد بداند که چگونه آنها را به کار برد. شناخت این انعطافپذیرى زبان ویتگنشتاین را به اصل دوم مىرساند.
۲- افراد درگیر بازىهاى زبانى مختلفى هستند. مثلاً دانشمندان درگیر بازى زبانى متفاوتى نسبت به الهیون هستند و معناى قضیه باید در زمینه آن فهمیده شود یعنى برحسب قواعد بازىاى که قضیه جزیى از آن است. منظور از بازى زبانى نوعى فعالیت اجتماعى قاعدهمند است که در آن کاربرد زبان نقش اساسى دارد. در بند ۷ کتاب «پژوهشهاى فلسفى» مىنویسد: «کل زبان، شامل زبان و اعمالى را که در آن بافته شده است، بازى زبانى مىنامم». و در بند ۲۳ مىگوید: «منظور او از بازى زبانى در اینجا، برجسته ساختن این واقعیت است که سخن گفتن به زبان بخشى از یک فعالیت یا بخشى از یک صورت زندگى است». ویتگنشتاین با مثال مشهورش درباره استاد و وردست در ساختمانسازى، مفهوم بازى زبانى را توضیح مىدهد. استاد مثلاً فریاد مىزند «نیمه» و وردست باید یک «نیمه» بیاورد. سخن ویتگنشتاین این است که معنى کلمه «نیمه» را کاربردش در فعالیتى که استاد و وردست انجام مىدهند تعیین مىکند. به عبارت دیگر آدمى زبان را در درون یک جامعه و در جریان آنچه ویتگنشتاین از آن به عنوان «شکل زندگى» یاد مىکند فرا مىگیرد. معانى واژهها کاربرد آنها در حوزه عمل اجتماعى است، مفاهیم نیز که به وسیله واژهها بیان مىشوند در چارچوب «بازىهاى زبانى» و ظرف تعامل اجتماعى معنا و محتواى خاص خود را مىیابند.
۳- زبان شخصى و خصوصى امکانپذیر نیست و در این خصوص تجارب شخصى به همان اندازه تجارب بیرونى بىفایدهاند. ویتگنشتاین از مفهوم درد به عنوان مثال خوبى از تجربه درونى براى ابطال زبان خصوصى استفاده مىکند. او از طریق بررسى کاربرد زبانى درد نشان مىدهد این واژه معناى خود را نه از طریق رجوع به درون بلکه با توجه به محیط پیرامون پیدا مىکند. از دیدگاه او تجربههاى شخصى نمىتوانند منشا تولید مفاهیم عمومى و ایجاد زبان مشترک براى تفهیم و تفاهم میان آدمیان باشند. ویتگنشتاین بر این باور است که از طریق اشارهاى نمىتوان زبان را فراگرفت و اگر کسى بخواهد بدین طریق زبان بیاموزد باید از قبل بر بخشى از زبان، یعنى بازى زبانى اشاره کردن، احاطه داشته باشد. او تعریف از طریق اشاره را هم در مورد امور بیرونى و هم در مورد امور درونى مانند درد صحیح نمىداند و منکر این بود که افراد به حالت درونى و شخصى خود دسترسى مستقیم دارند. مثلاً اگر کسى بگوید مىدانم درد دارم بىمعنى است. او همچنین تاکید دارد که اجزاى تشکیلدهنده اندیشه تنها در زمینه شکل زندگى ما به دست مىآیند و فهم مىشوند. فراگیرى مفاهیم از طریق یادگیرى زبان در درون یک جامعه معین امکانپذیر است. از دیدگاه او قواعد به وسیله جمع و براساس توافق کسانى که در یک شکل زندگى با یکدیگر مشترکاند ساخته مىشود و به صورت خصوصى نمىتوان از یک قاعده پیروى کرد. به طورى که در بند ۳۸۴ کتاب پژوهشهاى فلسفى مىنویسد: «شما مفهوم درد را وقتى یاد گرفتید که زبان را یاد گرفتید.»
۴- رسالت فلسفه تبیین امور نیست بلکه روشنگرى و توصیف آنهاست. در واقع فلسفه هدفش یافتن دیدى روشن از وضع امور است و نه کسب معرفت بیشتر.
در بند ۱۲۶ کتاب پژوهشها مىنویسد: «فلسفه فقط همه چیز را پیش روى ما قرار مىدهد و نه چیزى را توضیح مىدهد و نه چیزى را استنتاج مىکند چون همه چیز آشکارا در معرض دید است چیزى براى توضیح نمىماند.»
به اعتقاد او فلسفه یکى از شاخههاى درونى مقوله شناخت انسانى نیست و قضایاى تبیینى و توضیحى جایى در فلسفه ندارند و همانگونه که در بند ۲۵۵ مىگوید: «پرداخت یک فیلسوف به یک مسئله همانند مداواى یک بیمارى است». او وظیفه فیلسوف را در پژوهشهاى فلسفى اش این مىداند که ببیند مردم چگونه در کاربردهاى متعارف از زبان کمک مىگیرند.در بند ۱۲۷ کتاب مىنویسد: «کار فیلسوف عبارت است از گردآوردن یادآورىها براى یک مقصود خاص.»
ویتگنشتاین از بند ۸۹ تا ۱۳۳ کتاب پژوهشهاى فلسفى این معناى جدید از فلسفه را بسط مىدهد. ویتگنشتاین با دو کتاب خود دو انقلاب فلسفى ایجاد کرد که تا به امروز محل ارجاع و برداشتهاى گوناگون است. این نابغه بزرگ فلسفه در سال 1965 در کمبریج چشم از جهان فرو بست.
منبع: روزنامه ابتکار
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید