1396/10/27 ۰۸:۳۸
در روزهای اخیر باز هوای تهران چنان شده که مدرسهها تعطیل شده و آلودگی راه بر تنفس درست و تماشا دشوار کرده است. از این روی بیمناسبت نیست که پای سخن پیر فرزانهای بنشینیم که از تهران کهن خاطرههای بسیار دارد. استاد انوار به سال ۱۳۰۳ در خاندانی اهل علم زاده شد. در کنار تحصیلات حوزوی، تحصیلات دانشگاهی را در دو رشته حقوق و ریاضی دنبال کرد.
اشاره: در روزهای اخیر باز هوای تهران چنان شده که مدرسهها تعطیل شده و آلودگی راه بر تنفس درست و تماشا دشوار کرده است. از این روی بیمناسبت نیست که پای سخن پیر فرزانهای بنشینیم که از تهران کهن خاطرههای بسیار دارد. استاد انوار به سال ۱۳۰۳ در خاندانی اهل علم زاده شد. در کنار تحصیلات حوزوی، تحصیلات دانشگاهی را در دو رشته حقوق و ریاضی دنبال کرد. تسلط به زبانهای فارسی، انگلیسی، فرانسه و عربی سبب شد تا حوزههای اندیشگی را عمیقا واکاوی کند. وی به مدت ۲۳ سال تصدی ریاست بخش نسخ خطی کتابخانه ملی ایران و ۱۲ سال تحقیق و تالیف در مؤسسه لغتنامه دهخدا را به عهده داشتهاند. از جمله آثار اوست: شرح و ترجمه ۲۲ جلدی کتاب شفای بوعلی، شرح و تعلیقه و گاه ترجمه کتابهایی همچون: اساسالاقتباس خواجه نصیر، منطقالملخص فخر رازی، درهالتاج قطبالدین شیرازی، منصفات باباافضل کاشی نوشآبادی، فرائدالاصول شیخ انصاری، جوامع علم موسیقی ابنسینا، متافیزیک ارسطو، ترجمه مقالاتی از برگسون و هایدگر، تالیف ۱۰ جلدی فهرست نسخ خطی کتابخانه ملی، شرح کامل دیوان خاقانی، تألیف کتاب تهران قدیم، تالیف کتاب باغهای تهران و… این گفتگو به همت آقایان کاوه خورابه و مهرداد بهمنی صورت گرفته و انجمن آثار و مفاخر فرهنگی متن کاملش را به چاپ رسانیده است.
******
لطفا برای ما از تاریخ و تحولاتی که بر تهران رفته سخن بگویید.
ابتدا باید عرض کنم در گذشته این شهر را با طا مینوشتند (طهران)؛ ولی امروز آن را با تای منقوط مینویسند: «تهران». شیخ محمدخان قزوینی در یادداشتهای خود میگوید کتابت «طهران» با طای مؤلف بیاشکال است؛ زیرا با این حرف امکنهای داشتهایم چون «طالش» و «طالقان»، و نگارش طهران با چنین طایی، با قیاس با آنها، موجب اشکال نیست. کسروی در «کاروند» میگوید چون تهران ناحیتی گرمسیری است و «ته» و «تب» و «تاب» دال بر «گرمی» است، لذا کلمه «ته» موجود در «تهران» شناسایندة گرمی این محل است؛ لذا آن باید با تای منقوط نوشته شود تا گرمسیر بودن آن را برساند و اسامی چون «تهرام» و «گهرام» و «جهرم» و «جهران» همگی بر نقاط گرمسیری دلالت دارند. به عکس «شمیران» و «شمیرم» و «سمیرم» و «سمران» اسامی نقاط سردسیری است؛ زیرا پیشوند «سم» و «شم» دلالت بر خنکی و سردی دارد و بدین ترتیب «تهران» قشلاقبودن و «شمیران» ییلاقبودن این دو ناحیه را میرساند.
آیا اتفاق نظر در چنین قولی وجود دارد؟
این اختلاف در کتابت نام تهران، اختلاف در واژهشناسی (فقهاللغه) این نام را در بین صاحبنظران به وجود آورده است. محمدحسن خان صنیعالدوله (اعتمادالسلطنة بعدی) در مرأتالبلدان به نقل از شاهزادة بافضل قاجار، اعتمادالسلطنه، میگوید: چون تهرانیها به ایام گذشته خانههای خود را در زیرزمین میساختند و از این رو هیچگاه دشمنی بر آنها نمیتوانست دست یابد، چون با دشمنی روبرو میشدند به خانههای خود در زیرزمین پناه میبردند و دشمن در مقابل، کسی نمیدید تا به او درآویزد؛ لذا با غفلت از این حیله، از اطراف تهران رخ برمیتافتند و به راه خود میرفتند. ولی آنها از زیرزمین در پشتِ این غافلان به روی زمین میآمدند و از پشت بر آنها ضربه میزدند و سخت آنها را میتاراندند. و مولانا نیز بر این زیر زمین زیستن تهران که از توابع ری است، قول ذیل را دارد:
عاشقان سازیدهاند از چشم بد خانهها زیر زمین چون شهر ری
لفظ «تهران» مرکب از دو کلمه «ته» و «ران» است؛ «ته» به معنی قعرِ عربی، دال بر این نوع زیستن در قعر زمین است و «ران» پسوند دال بر «مکان» است. در برابر این قولِ اعتمادالسلطنه، قول کسروی است که تهران را مرکب از «ته» به معنی گرمی و «ران» (پسوند مکان) میداند. واژهشناسان در این مورد، قول اخیر را تأیید میکنند، خاصه وقتی با ناحیه سردسیری شمیران که ییلاق تهران بوده قیاس شود. متأسفانه از همه کتابهای جغرافیایی و «المسالک و الممالک»، گذشتة موجود کلمة تهران به عنوان اقدم مدارک به دست نیامد. البته «ری» نام خود را در کتاب مقدس و در گفتارهای یونانیان به صورت «راگس» (Rages) دارد و از کشفیات باستانشناسی در تپههای قیطریه و درّوس مدارکی به دست آمده که نشان میدهد در این نواحی که دوهزار و پانصد سال قبل از میلاد قومی میزیستند که فرهنگ آنها فرهنگ اقوامی بوده که در نواحی «سیلک» کاشان در همان سالها میزیستهاند.
غیر از مدارک باستانشناسی، هیچ مدرک جغرافیایی یا تاریخی سخنی از مردمانی که در تهران میزیستهاند، چه پیش از اسلام و چه بعد از اسلام تا قرن سوم، نامی از تهران یا تهرانی نبردهاند جز آنکه در انساب سمعانی از «محمدبن حماد طهرانی رازی» سخنی رفته است و باز از محمد بن احمد بن سعید انصاری دولابی طهرانی (۲۴۱ـ۳۱۰ق) در مدرک رجالی صحبت شده که ظاهرا باید این دو یکی باشند، زیرا نام در هر دو محمد است و حماد نیز در یکی پدر و در دیگری جد آمده است؛ اما لقب «طهرانی رازی» یا «طهرانی دولابی» به تنهایی نمیتواند «طهران و دولاب» را منسوب به «ری» کند؛ چه، امکان دارد این شخص در «طهران» متولد شده باشد؛ ولی عمر در «ری» یا «دولاب» گذرانده باشد چون کسی که فیالمثل در اصفهان به دنیا آمده ولی بیشتر ایام عمر را در بوشهر سپری کرده است و عادتِ عالمان رجال در این موارد بر این جاری است که او را «اصفهانی بوشهری» معرفی کنند و نظیر بسیار دارد. خوشبختانه در رفع این شک تاریخ بیهقی به کمک میآید و رفع ابهام از مورد مینماید، چه بیهقی در وقت بیان لشکرکشی سلطان محمود به ری میگوید محمود در «دولاب ری» قشون خود را مستقر کرد، و به اصطلاح امروزیها، ستاد خود را در آنجا قرار داد و مسعود در نیمفرسخی لشکریان پدر، خیمه لشکریان خود را برپا نمود. از این قول بیهقی منطقه «ری» و «دولاب» و «طهران» بههم پیوند میخورد و دولاب و طهران از توابع ری معرفی میشوند.
سمعانی در تاریخ ۵۵۵ق میگوید: «طهران قریه بری و الیها ینسب الرمان….: تهران قریتی است در ری و به آنجا انار منسوب است». این قول نه تنها به صراحت طهران را قریهای از ری برمیشمرد، بلکه رفع ابهامی از قول ابنبلخی در فارسنامه نیز میکند؛ زیرا ابنبلخی سال ۵۱۰ق از انار «کوار» چنین سخن میگوید: انار کوار مانند «انار تهران». از این همانندی دو انار معلوم میشود انار کوار مانند انار طهران ری است نه طهران حوالی اصفهان. ابوریحان بیرونی در قرن پنجم از ناحیتی به نام «گیسران» نام میبرد که باید همین «قصران» کنونی باشد و اصطخری در مسالک و ممالک خود آن را از رساتیق «ری» ذکر میکند و آن را به دو قصران داخلی و خارجی قسمت میکند… آنچه جغرافیانویسان گذشته بر آن اجماع دارند مردم روستای طهران کشت و زرعی نداشتند و اگر کشتی هم میکردند، با گاوآهن کشت نمیکردند، بلکه با بیل زمین را برای تخم و بذرافشانی میکاویدند و همه آنها در زیر زمین خانه داشته و بین آنها صفایی نبوده است و چون فردی از آنها میخواست با گاو تخمافشانی کند، به قول یاقوت حموی، گاو او را میربودند و این شهر که در زیر زمین محل سکنای زیستکنندگانش بود، دارای دوازده محله بیصفا به هم بود.
راوندی در کتاب راحهالصدور و آیهالسرور در بیان حوادث سال ۵۶۱ق میگوید: «قزل ارسلان برای عزیمت به نخجوان به بالای تهران فرود آمد و بر سر دولاب مقیم شد.» این قول میرساند که تهران در جنوب دولاب قرار داشته است؛ ولی این دو ناحیه به هم پیوند داشتهاند، چه در تاریخ طبرستان ابناسفندیار آمده: «افراسیاب آنجا که دولاب و طهران است، لشکرگاه ساخت» و همه جغرافیانویسان اجماع بر این دارند که طهران ناحیتی گرمسیری بوده است و این نظر آنها قول کسروی را در واژهشناسی تهران تأیید میکند. رواندی سال ۵۹۹ق وقتی که حوادث سال ۴۵۵ق را بیان میکند، میگوید: «طغرل در طجرشت نالان شد و از پای درآمد.» این «طجرشت» همان تجریش کنونی است که روزی ناحیتی خوش آب و هوای ییلاق طهران بوده و امروز بر اثر سرطانی شدن تهران، استقلال و هویت خود را از دست داده و محلتی از تهران شده است.
این بود به اجمال وضع تهران به روزگار قبل از حمله مغول. اما در حمله مغول که بلای آسمانی بود، شهرهای شرق در زیر پای ستوران مغولی ویران شد که تا روزگاران درازآمد شهرهای بسیار آبادی مثل نیشابور و ری بعد از هفتصد سال هنوز نتوانستند خود را از صدمه این حمله خانمانسوز رها سازند. با ویرانی ری بازماندگان شوریدهحالش، آن که قدرتی داشت، به غرب ایران رفت و آن که او را قدرتی نبود، به اطراف ری از آن جمله به تهران سکونت گزید و همین اقبال شوریدگان ری به تهران کمکم این دهکدة گمنام را دارای نام کرد. خواندمیر در حبیبالسیر میگوید: «غازانخان به وقت عزیمت به تبریز، تهران را معسکر ساخت.» زکریای قزوینی در آثارالبلاد و اخبارالعباد میگوید تهران روستایی پرجمعیت و بزرگ است و بدانجا باغهای میوه زیاد و انار آن معروف و مردمان آنجا در خانههای زیرزمینی زیست میکنند و چون دشمنی به آنها تازد به زیر زمینها میروند و دشمن چون چند روزی که بگذرد و کسی را نبیند، روی از آنجا برمیتابد و از آن بیرون میرود.»
قزوینی تهرانیها را سرکش و دولتستیز معرفی میکند و میگوید آنها به عناوین مختلف از زیر دادن باج و خراج خود را خلاص میکنند. زکریای قزوینی تهران را با دوازده محله میشناساند که بین این محلات کینهتوزی، بیش از دوستی و سلامت است. این قول، وضع تهران را به سالهای حوالی ۶۷۴ق یعنی دوره مغولان بیان میدارد و باز از وضع تهران به این سالها، قول حمدالله مستوفی در نزههالقلوب را داریم که میگوید: «طهران قصبهای است معتبر با آب و هوای خوشتر از ری و در حاصل مانند آن میباشد.»
در دوره تیموریان، بنا بر قول ظفرنامه تیموری، امیرتیمور سه بار بر «بادوسپایان» و «ایلکانیان» و «جلایریان» حمله برد و در این حملات ری را معسکر ساخت و حدود بیست روز در یکی از این حملات در طهران توقف کرد و از قم و کاشان و ساوه و درگزین حدود دوهزار برده جنگی گرفت و به وقت بازگشت از قره باغ و عزیمت به سمرقند، امیرسلیمان شاه را حکومت ری و فیروزکوه داد که شامل حکومت طهران میشد. در این سفر است که کلاویخوی اسپانیایی به فاصله یک هفته بعد از حرکت تیمور، پس از او حرکت میکند تا به سمرقند رود و به خدمت تیمور رسد.
کلاویخو در سفرنامه خود میگوید در یکشنبه ششم ژوئیه سال ۱۴۰۴م مطابق با ۸۰۶ یا ۸۰۷ق وارد طهران میشود و آن را محلی پهناور وصف مینماید که بر دورش دیواری نیست، ولی دارای همه وسایل آسایش است با هوای فوقالعاده گرم و حکومت آن به دست داماد تیمور میباشد. از این قول کلاویخو برمیآید که به زمان مغولان و تیموریان تهران رو به وسعت گذارده و شهرکی صاحبنام و نشان گردیده است.
چون حکومت به صفویان میرسد، شاهاسماعیل اول شروع به کشورگشایی و یکپارچه کردن ایران میکند. گرچه در جنگ چالدران با همه شجاعت خود و سربازانش از عثمانیان شکست خورد و دیری نپایید که درگذشت، ولی به هنگام مرگ، ایرانی وسیع تحت حکومت صفوی تأسیس کرد و با مرگ او طهماسب اول بر اریکه سلطنت تکیه زد. شاه طهماسب چون سال ۹۴۴ ق برای زیارت امامزاده حمزه که در جوار حضرت عبدالعظیم مدفون است و در سلسه اجداد او میباشد، از تهران عبور کرد و این شهر را مطبوع طبع خود دید و پس از یکی دو بار گذشت از تهران به سال ۹۶۱ق دستور داد که در اطراف این شهر که ۶هزار گام میشد، بارویی کشند با ۱۱۴برج به تعداد سورههای قرآن و در هر برجی یک سوره قرآن را برای تبرک مخفی دارند. فاصله این برجها از یکدیگر حدود ۳۵ گام بود و در چهار جهت طهران بدینسان ساخته شدند: در جنوب طهران ۴۰ برج و در شرق ۲۱ برج و در شمال ۳۱ برج و در غرب ۲۲ برج. تهیه خاک برای این برج و باروکشی از ناحیتی از طهران تأمین شد که امروز «چال میدان» میگویند؛ زیرا بر اثر این خاکبرداری، این ناحیه تبدیل به «چاله» بزرگی شد. بهاین وقت در طهران چهار امامزاده وجود داشت: امامزاده زید، امامزاده یحیی، امامزاده اسماعیل و سید نصرالدین.
آیا دراین زمان محدوده تهران با دروازههایی خاص معین شده بود؟
بله، این باروی طهران با چهار دروازه همراه بود: در جنوب دروازه اصفهان یا دروازه حضرت عبدالعظیم. این دروازه با بازار عباسآباد کنونی تطابق میکرد در شمال دروازه شمیران بود که در ابتدای خیابان پامنار کنونی قرار داشت؛ در مغرب دروازه قزوین بود که با ابتدای بازارچه قوامالدوله کنونی در میدان شاپور تطبیق میکرد و در شرق دروازه دولاب که امروز با مدخل بازارچه نایبالسلطنه کنونی در خیابان ری مطابقت دارد.
با این عطف توجه شاهطهماسب اول به تهران، تهران دیگر یک قصبه نبود، بلکه از شهرکی هم درآمده بود و شهری شده بود. از وقایعی که در این شهر پس از شاه طهماسب اول اتفاق افتاد، قتل سلطان حسینمیرزا فرزند سلطان محمد میرزای خدابنده است به دستور شاه اسماعیل دوم صفوی (احسنالتواریخ روملو).
اسکندربیگ ترکمان در عالمآرای عباسی میگوید شاهعباس اول چون قصد تنبیه عبدالمؤمنخان اوزبک را داشت و از قزوین، روی به سوی خراسان گذاشت، از تهران که میگذشت، سخت نالان شد (بنا بر قولی، نالانی او به واسطه زیادهروی در خوردن میوههای این شهر بود) و این نالانی، او را به مدت دو ماه ملازم بستر در این شهر کرد و در این مدت عبدالمؤمن خان اوزبک مشهد را محاصره کرد و داخل شهر شد و کثیری از زائر و سادات را به زیر تیغ گرفت. گرچه مسلمان بود، ولی ایرانیهای مسلمان را شیعی رافضی میدانست. چون شاه عباس از بستر نالانی برخاست، عبدالمؤمن خان پس از غارت مشهد از آن شهر بیرون رفت و شاهعباس هم چون دشمن را از شهر مشهد بیرون رفته دید، دیگر به مشهد نرفت و به قزوین پایتخت خود رفت؛ ولی قسم خورد دیگر پا به طهران نگذارد، زیرا آن را شهری شوم به حساب آورده بود!
در دوره شاهعباس اول پیترو دلاوالة ایتالیایی به ایران آمد. او میگوید شهر طهران با وجودی که منهیعنه است، ولی من به این شهر رفتم و آن را شهر بزرگی یافتم حتی از قزوین بزرگتر. البته با جمعیتی کمتر با باغهای بسیار و با میوههای فراوان و میوه را طهرانیها به صبحها میچینند و به اطراف میفرستند و علت منهیعنه بودن این شهر و بدیُمن بودن آن به نزد شاهعباس، کسالت شاه در این شهر بر اثر خوردن میوههای فراوانِ این شهر میباشد. او نیز از فراوانی درخت چنار در این شهر صحبت میکند و وجود چنارهای تنومند را در این شهر دال بر این میداند که درخت چنار مناسب آب و هوای طهران است. از آنجا که مادر شاهعباس اول از سادات مرعشی اشرف مازندران بود، دستور داد که راه به مازندران را از طهران بگذرانند تا مادرش بتواند به مازندران به راحتی رود.
از شاهعباس اول که بگذریم، شاهعباس دوم خیلی به طهران سفر کرد و در این شهر اقامت گزید و پس از او شاه سلیمان صفوی حکومت طهران و ری و نواحی چندی از قصران را به ساروخان ـ فرمانده کل قوای ایران ـ داد و همین شاهسلیمان دستور داد در چنارستانی که به صورت چهارباغ شاه عباس اول در طهران تأسیس کرده بود، ارگی بنا کنند به نام «دیوانخانه».
شاه سلطان حسین صفوی به زمان سرکشی محمود افغان برای جمعآوری نیرو به طهران آمد و در این شهر «درّی افندی» ـ سفیر سلطان احمد سوم پادشاه عثمانی ـ را پس از سیزده روز انتظار در این ارگ یعنی آن چهار باغ پذیرفت. همین «ارگ» است که به دوران قاجارها ارگ سلطنتی شد و با کاخ گلستان کنونی تطبیق میکند. در این باغ درخت چناری بود به نام «چنار عباسی» که زنهای درباری قاجار به آن دخیل میبستند و بعید نیست که از چنارهای مغروسه دوره شاهعباس اول بوده باشد.
چون محمود افغان اصفهان را گشود، طهماسبمیرزا، پسر شاه سلطانحسین از اصفهان گریخت و به طهران آمد و بنا بر قول منتظم ناصری، احمدخان تفنگچی را به نزد فتحعلیخان قاجار فرستاد تا او را برای مقابله با افغانها بسیج کند و بین اشرف افغان و فتحعلیخان قاجار در ابراهیمآباد جنگ سختی درگرفت و بر اثر این درگیری و درگیریهای دیگر، طهران لطمات فراوان دید. اشرف افغان در زمان حکومت افغانها بر اصفهان، یعنی پایتخت حکومت صفوی، در ارگ تأسیسیِ شاهسلیمان صفوی تأسیساتی کرد و از جمله دروازهای در شمال ارگ ساخت که مبادا در وقت محاصره، ارگ راه فرار نداشته باشد.
چون او در «مهماندوست» شکست سختی از نادر خورد و به اصفهان عقبنشینی کرد، طهرانیهای بیزار از افغانها چون شکست افغانها را دیدند، با وجودیکه آنها به وقت تخلیه طهران بزرگانی از این شهر را کشتند، ولی طهرانیها به مستقر آنها در ارگ حمله بردند و با مشعلهای افروخته به انبار مهمات افغانها رفتند، آتش مشعلها به باروت انبار مهمات آنها افتاد و بر اثر آن آتشسوزی مهیبی انبار مهمات را فراگرفت و هشتاد نفر از افراد باقیمانده را سوزانید (جهانگشای نادری).
به زمان نادر طهران مورد توجه این سردار واقع شد و چون او از توپال عثمانپاشا شکست خورد، به طهران آمد و در این شهر، تجدید قوا کرد و برای جنگ دوم با توپال عثمانپاشا از طهران به بینالنهرین رفت و در جنگ دوم شکست فاحشی به لشکر عثمانپاشا وارد آورد که منجر به قتل توپال نیز گشت. نادر به زمان حکومت خود، حکومت طهران را به رضاقلیمیرزا فرزند خود داد، پسری که بعد مورد غضب پدر قرار گرفت؛ زیرا نادر گمان برد که در تیراندازی به او در جنگل مازندران، دست داشته و بر اثر این ظن، دستور داد تا دو چشم او را درآورند و کورش کنند. نادر در فتحآباد قوچان به دست سرداران ایرانی خود کشته شد و پس از او ایران به هرج و مرج افتاد و قاجاریان و زندیان و نادریان به جان هم افتادند و سرانجام کریمخان زند بر محمدحسن خان قاجار پدر آغامحمدخان قاجار فائق آمد.
کریمخان زند طهران را گشود و این گشودگی در سال ۱۱۷۲ق یعنی دوازده سال بعد از قتل نادر اتفاق افتاد. از آنجا که طهران هوای گرم داشت و شبهوبائی در شهر پیدا شد و علاوه بر آن چون سربازان کریمخان با این هوای گرم آشنایی نداشتند، ناچار کریمخان بنا بر نقل کتاب «گیتیگشای نامی»، رخت از طهران برکند و با لشکریان خود به شمیران که ییلاق طهران بود، رخت کشید و تابستان را در شمیران گذرانید. ییلاق و قشلاق معیشتی کریمخان در این شهر موجب شهرت بیشتر این شهر شد و در ضمن کریمخان خدماتی در کلانشهری این شهر کرد.
او محلات کوچک تهران را به هم پیوست و از پیوستگی آنها دو ناحیه «عودلاجان» و «چال میدان» را به وجود آورد و دستور داد تا در این شهر کاروانسراها و دکانها به وجود آورند و با این ابنیه پایه بهوجود آوردن بازار را گذارد. به سال ۱۱۷۳ ق کریمخان در ارگ طهران، دیوانخانه و حرمخانه ایجاد کرد و دور ارگ که همین کاخ گلستان کنونی است، خندقی حفر کرد که همان خندق معروف دو ارگ است. او به سال ۱۱۷۶ق از طهران به شیراز رفت و با خود آغامحمدخان قاجار را که پسر محمدحسن خان قاجار، رئیس طایفه قاجار، بود و در جنگ با کریمخان کشته شده بود به شیراز برد و در نزد خود او را به عزت نگاه داشت درحالی که همشیرة او یعنی دختر محمدحسن خان قاجار را به حباله نکاح داشت. اکنون در کاخ گلستان ابنیه چندی از آثار کریمخان وجود دارد.
چون کریمخان درگذشت، بنا بر مندرجات «ناسخالتواریخ» و «روضهالصفای ناصری»، آغامحمدخان مخفیانه با عجله خود را به ایل قاجار در شمال ایران رساند و برای حکومت آینده ایران کمر بست و به منازعه با زندیان برخاست. در این حیص و بیص بنا بر نقل «مرأتالبلدان»، گرچه علیقلیخان قاجار خوار و ورامین را گرفت و طهران را محاصره کرد؛ ولی کاری در گشودن این شهر پیش نبرد و غفورخان زند ـ حاکم طهران ـ سخت در برابر او و قاجاریان ایستاد. آغامحمدخان با بودن غفورخان زند، فکر گشودن طهران را از سر به در کرد و به سال ۱۱۹۷ق غفورخان بر اثر مرض وبا درگذشت و طهران به دست طاهرخان افتاد.
اختلاف بین زندیان و سرکوبی جعفرخان زند، موجب ضعف زندیان در برابر قاجارها و آغامحمدخان شد. در این وقت علیمردانخان زند را از اطراف طهران فراری داده و سرانجام این کشمکشها موجب شد مجنونخان پازوکی ـ سردار آقامحمدخان ـ طهران را به حصار بگیرد و طاهرخان زند را که بر اثر اختلاف زندیان با هم و قطع رابطه او و فزونی لشکر قاجارها، در سال ۱۱۹۹ق طهران را به نفع قاجارها بگشاید و آغامحمدخان قاجار نیز فوراً خود را در روز یکشنبه یازدهم جمادیالاول سال ۱۲۰۰ق مصادف با عید نوروز، به تهران رساند و در این شهر به نام شاه ایران بر تخت سلطنت نشست و به نام او سکه زدند و خطبه خواندند. او ابتدا قاسمخان دولّو را والی تهران قرار داد و بعد میرزا محمدخان قاجار دولّو را به بیگلربیگی تهران رساند و به قولی در همان سال ۱۲۰۰ طهران را پایتخت کرد و به قولی دیگر در سال ۱۲۱۲ق طهران را پایتخت ایران اعلام نمود.
لطفا بفرمایید با بودن شهرهای بزرگی چون اصفهان و تبریز، چرا آغامحمدخان تهران را برای پایتخت انتخاب کرد؟
علت اینکه چرا خان قاجار تهران را برای پایتختی اختیار کرد، اسناد و دلایل زیر را میآورند:
الف) نزدیک بودن طهران به مازندران و استرآباد، یعنی یورت ایل قاجار، تا هر وقت شاهان قاجار حاجت و نیاز به نیروی قومی و معتقد به آنها داشته باشند بهآسانی و فوریت نیروی این ایل بتوانند در دسترس آن شاه گذارند.
ب) موقعیت جغرافیایی تهران از جهت سوقالجیشی آن روزها برای این انتخاب بسیار مناسب بود؛ چه، تهران از سه سو به کوههای مرتفع احاطه شده است و با این کوهها، طهران با لشکرکشیهای روزگار آغامحمدخان چون قلعهای نفوذناپذیر بود و حفظش در برابر دشمنان بسیار آسان مینمود؛ کوههایی که متأسفانه از جهت آلودگی هوا امروز بسیار زیانآور برای ساکنان است، زیرا اجازه نمیدهند که این آلودگی از فضای تهران خارج شود.
ج) در زمان آغامحمدخان با وجود قلّت جمیعت، شهر طهران و دههای ورامین، شمیران و شهریار، برای تأمین آذوقه ساکنان مناسب و برآورندة نیازهای اقتصادی و مایحتاج زیستی بود. علاوه بر آن نزدیک بودن طهران به یورت ایل خلج و عرب در ساوجبلاغ و ساوه و ورامین، تا حدی از جهت نظامی نیز برای آغامحمد خان پشتوانه تأمینی بود.
او چون طهران را پایتخت کرد، تغییراتی در برج و باروهای شاهطهماسبی ایجاد کرد و در ارگ هم دست برد و با کینهایکه از کریمخان زند داشت، با وجودی که کریمخان شوهر خواهرش بود و خود او مدتها در منزل کریمخان در شیراز چون فرزند کریمخان در نهایت عزت میزیست و همهگونه محبت از این شوهرخواهر میدید، ولی با اینهمه، «خواجة تاجدار» این کینهتوز بیاخلاق، با دست خود دو چشم لطفعلیخان زند را از کاسه چشم درآورد و به قول سرجان ملکم در تاریخش، عمل ناهنجاری دستور داد که با این شاهزاده انجام دهند که قلم از نگارش آن شرم دارد. باری، این کینهورزی او با کریمخان زند موجب شد تا در شیراز قصر کریمخانی را خراب کنند و مصالح آن را به طهران آورند!
متأسفانه مستبدان حاکم بدون توجه به حاصل عمل استبدادی خود کارها میکنند؛ درحالی که حساب نمیکنند که این عمل، خود چه نتایج زیانباری برای کشور دارد. این خواجة تاجدار به گمان خود زمان حکومتش را زمان حکومت تیمور فرض کرد و با این فرض، در تفلیس کلهمناره از گرجیان ساخت، بدون آنکه توجه کند که در اطراف گرجستان، حکومت قوی روس وجود دارد و این حکومت قدرتمند، چشم به گرجستان دوخته و مستعد است که به عنوانی این ناحیه را از چنگ ایران درآورد. باری، امیر گرجستان خود را به روسها نزدیک کرد و نتیجه این نزدیکشدن به روسها و غفلت جانشینان آغامحمدخان، موجب شد ضمن جنگهای دهسالة ایران و روس، اراضی حاصلخیز آن سوی رود ارس به دست روسها بیفتد و سنگینترین قراردادهای استعماری را یعنی «قرارداد ترکمنچای» را ولیعهد ایران امضا کند. شگفت آنکه خود این خواجة تاجدار جانش را در این سفر بیرحمانه به تفلیس گذاشت!
بازگردیم به روزگار طهران در روزهای آغامحمدخان. چون مصالح ارگ تخریبی کریمخان از شیراز به طهران رسید، خان با آن مصالح بر وسعت حرمخانة ارگ تهران افزود و به این آوردن مصالح ساختمانی قناعت نکرد، بلکه دستور داد تا قبر کریمخان را در شیراز نبش کنند و استخوانهای او را به طهران آورند و در آستانة در اتاق نشیمن این قاجار بدکینه دفن کنند تا به خیال ناپاک خود، هر روز چند بار قبر جدید کریمخان را به زیر لگد خود قرار دهد. این خواجة کینهتوز سفّاک در ارگ طهران ساختمان تخت مرمر را پایهگذاری کرد؛ ولی اتمام آن به دست فتحعلیشاه پایان پذیرفت.
معروف است که آغامحمدخان دستور داد تا خندق اطراف ارگ را تعمیق کنند. شمال این خندق میدان توپخانه بود و شرق آن خیابان ناصرخسرو کنونی و حد جنوبی قسمتی از خیابان بوذرجمهری فعلی و حد غربی آن خیابان جلیلآباد بود. روزی که آغامحمد خان طهران را پایتخت کرد، طهران پانزدههزار نفر جمعیت داشت؛ ولی بر اثر پایتخت شدن اقبال به این شهر زیاد شد. آغامحمدخان از معماران و بنّایان خارج طهران کمک گرفت تا کمبود منزل را در طهران برطرف کنند. اقدامهای او هنوز به انجام نرسیده بود که به تفلیس رفت و به آخر در آنجا کشته شد و برادرزادهاش فتحعلیشاه پادشاه شد.
او در مواجهه با کمبود مراکز و ساختمانهای دولتی و نیز سفارتخانههای خارجی حاجت به مرکزی برای خود داشت. مضافا به قول شاهزاده احمد میرزای عضدالدوله فرزند فتحعلیشاه این شاه یکصد و شصت زن داشت (تاریخ عضدی) و این زنها فرزندانی برای شاه آوردند و تعداد آنها کثیر بود؛ لذا حاجت به منزل و بنائی داشتند. شاه از میرزاجعفر تبریزی ـ پسر استاد غلامرضا تبریزی ـ و بنایان دیگر استفادت کرد و بر ساختمانهای شهر افزود و سطحه شهر هم فزونی یافت و به هشت کیلومتر مربع رسید و مرتب بر جمعیت شهر افزوده شد و به هشتادهزار نفر به جای پانزدههزار نفر رسید. فواصل شمال و جنوب طهران دوهزار و دویست ذرع و شرق به غرب به چهارهزار ذرع شد. این اندازهها را از گزارشهای عبدالرزاقخان دنبلی و میرزا صادقخان وقایعنگار به شاه برگفتهایم که ضمنا گزارشها با افزودنها و تملقهای فراوان خنک نیز همراه است.
زینالعابدین شیروانی در کتاب ریاضالسیاحه که به سال ۱۲۲۷ق فراهم آورده است، طهران را پس از پایتخت شدن دیده و آن را چنین وصف میکند: «هوای طهران در قیاس با هوای سایر محال ری، خوب است و خربزه و انجیر و انگور آن فراوان میباشد و در ناحیه شمالی آن قریب پانزدههزار سرای و چندین اسواق به وسیله امرای دولت ساخته شده است. در تابستان هوای آن گرم میشود. در خارج شهر باغها و بساتین فراوان وجود دارد.»
جیمز موریه نویسنده «حاجی بابا در اصفهان» که در آن ایام عضو سفارت انگلیس در ایران بوده، چون به ایرانیان نظر خوشی نداشته است، طهران را چنین توصیف میکند: «طهران دارای بارویی است که وسعت آن چهارونیم تا پنج میل است با شش دروازه. این دروازهها با کاشیهای به صورت ببر و پلنگ و حیوانات مزین شدهاند. در شمال غربی طهران، دو تک برجی را در حوالی باروی طهران دیدم که در یکی از آنها یک لوله توپ و در دیگری یک زنبورک (توپ کوچکی که بر پشت شتر حمل میکردند) کار گذارده بودند. وسعت این شهر به اندازه شیراز، ولی آبادی آن از شیراز عقبتر است. و ساختمانهایش با خشت خام و چندان خوب نیست. در این شهر سه یا چهار مدرسه بزرگ ساختهاند و بنا بر آنچه شنیدهام، در طهران یکصد و پنجاه کاروانسرا و به همان تعداد حمام است. دو میدان بزرگ در طهران وجود دارد یکی در شهر و دیگری در ارگ و شاه. دو ساختمان ییلاقی شاهی شروع کرده: یکی باغ نگارستان (محل فعلی سازمان برنامه کنونی) و دیگری قصر قاجار» در بالای تپهای به آن روزها که امروز آن بنا تخریب شده و دایره جغرافیایی ارتش به جای آن ساخته شده است و خیابان معلم از آن میگذرد.
جیمز موریه هوای طهران را در تابستان بسیار گرم و ناسازگار وصف میکند. از آب طهران تعریف نمیکند و میگوید شرب آن به وسیله اعضای سفارت موجب امراض گوناگون شده است. سفارت انگلیس آن روزها در تهران در جنوب بازار در کوچه باغ ایلچی قرار داشت و این سفارتخانه به وسیله سِر گور اوزلی خریده شد. ژوبر ـ فرستاده ناپلئون ـ به سال ۱۲۲۱ق طهران را بازدید کرد. آن را با برج و باروی متوسط ذکر میکند و میگوید ساختمانهایش به پای ساختمانهای اصفهان نمیرسد و طهرانیان به نمای خارجی خانه اهمیت نمیدهند و بیشتر به داخل منزلها توجه دارند. او جمعیت طهران را به آن روزها سیهزار نفر ذکر میکند؛ ولی میگوید این جمیعت رو به فزونی است و این پایتخت به سوی یکی از بزرگترین پایتختهای کشورهای آسیا میرود. آب طهران در جویهای این شهر بد مراقبت میشود و دیدن آن موجب اشمئزاز میگردد. فتحعلیشاه میخواهد آب کرج را به طهران بیاورد؛ ولی عجالتا آبهای خارجی از شمال این شهر به داخل آن شهر برای آبیاری میآید (از سفر به ارمنستان و ایران، صص۲۵۳ـ ۲۵۵).
فرانسوی دیگری که به ایران در همین سالها آمده، ژنرال گاردان ـ فرستاده ناپلئون به ایران ـ است. او در ایران تا سال ۱۲۳۴ق اقامت داشته و از نظر نظامی طهران را چنین وصف میکند: «در طهران هیچ نقشه جنگی برای محافظت شهر وجود ندارد. برجهای مرتفع گرداگرد این شهر با آجر ساخته شدهاند که کنگره دارند. در اطراف شهر خندق حفر کردهاند، جلوی هر دروازه تهران تا دویست یا سیصد قدم برج گِلی تعبیه کردهاند و روی آن با کاهگل اندود نمودهاند و خندق دور این شهر از قلعه آن دیده میشود» (سفرنامه ژنرال گاردان درمأموریت خود به ایران، ص۶۸).
کِرپُرتِر ـ سیاح انگلیسی ـ در سالهای ۱۲۳۴ تا ۱۲۳۷ق در طهران اقامت داشته. او از هوای گرم طهران در تابستانها صحبت میکند و خندق و بارو و دروازههای ساده شهر را وصف مینماید و میگوید در جلوی هر دروازه به فاصله دویست یارد یک برج بزرگ مدور ساختهاند و از این برجها برای دیدهبانی و سنگر استفاده میکند. شاه ایران (به آن روز، فتحعلیشاه) در ارگی به مساحت هزار و دویست یارد زندگی مینماید. اطراف این جایگاهِ شاهی را استحکامات فرا گرفتهاند. خیابانهای طهران تنگ و در زمستان پرگل و لای میباشد.
در عصر محمدشاه
از زمان فتحعلیشاه که بگذریم، به دوره محمدشاه میرسیم و صدراعظمی حاج میرزاآغاسی. حاجی چون طهران را کم آب دید، آب کرج را آورد و از شمالِ باغ نگارستان گذراند و به محلة عودلاجان برد. به زمان او مهاجران ایرانیآن سوی ارس که به دست روسها افتاده بودند، جلای وطن کردند و تعداد زیادی از آنها در این شهر متوطن شدند. این مهاجران و اعیان شهر با ساختمانهایی که در این شهر کردند، بر عظمت آن افزودند.
به سال ۱۲۵۷ق این شهر را اوژن فلاندن فرانسوی دیده است و پارهای از ویژگیهای این شهر را چنین نقل میکند: «محیط طهران چهار یا پنج کیلومتر است و به اطراف آن حصاری است و به آن سوی حصار، خندق میباشد با شش دروازه. در این دروازهها با کاشیهای الوان کاشیکاری شدهاند، پارهای از این دروازهها با برجهایی میباشند که با یکدیگر صد متر فاصله دارند و همه این قلعههای کوچک رو به ویرانی نهادهاند و قابل دفاع در برابر دشمن نیستند. جمعیت این شهر صدهزار نفر است و در این شهر شش یا هفت مسجد و سه یا چهار مدرسه و صد حمام و یکصد کاروانسرا وجود دارد که قابل توجه نیستند. بازار آن زشت و کثیف و ساختمانهای طهران بدمنظرند. این شهر استعداد پایتخت شدن را ندارد و شاهان قاجار آن را پایتخت کردهاند و با آن خواستهاند خود را مستقل از پایتخت صفویان جلوه دهند. خانههای این شهر از خشت خام است که اگر یک باران طولانی ببارد، خراب میشوند. طهرانیها بعد از یک باران طولانی اغلب خانههای خشتی خود را تعمیر میکنند.
هوای طهران در تابستان گرم است و این گرمی با بخار شدن آبهای کثیف جویها موجب امراض در تابستانها میشود از اینرو اغنیا در تابستانها از این شهر خارج میشوند و در شمال شهر در دامنه کوه که دارای باغهای بسیار است، تا حدود شش ماه و گاه در چادرهایی که میزنند، اقامت میکنند.» (از سفرنامه اوژن فلاندن به ایران).
آنچه گفته شد، سرگذشت طهران پس از پایتخت شدن حدود پنجاه سال است؛ ولی این سرگذشت همه تحولات خود را در محدودة باروهای شاهطهماسبی پیدا کرد. لطفا بگویید این سطح کنونی ابتدا خود را از چه زمان پیدا کرد و در چه تاریخ طهران پا از محدوده باروهای شاهطهماسبی که مقدمه فراخی پهنه کنونی شد، بیرون کشید؟
پرسش خوبی کردید و اجمالا عرض میکنم این پافراخی از محدوده شاهطهماسبی، از زمان ناصرالدینشاه آغاز شد؛ ولی لازم است تا قبل از رسیدن به این تاریخ به نکاتی توجه کنیم. خوب میدانیم ناصرالدینشاه در سنه ۱۲۶۴ق در طهران تکیه بر اورنگ شاهی زد با صدراعظمی یکی از مردان بابصیرت و دوراندیش که ایرانی همواره به کارهای اساسی که او در ایران کرد، مفتخر است و از کشته شدن مظلومانه او به دست یک مستبد نابخرد، داغدار. این مرد میرزا تقیخان امیرکبیر است که در عرض چهار سال صدراعظمی، چنان شیرازه یک حکومت از همگسیخته را به هم پیوست و برای آتیه حکمرانی طرح ریخت که اگر به دست جانشین فاسد گنهکاراش از هم نمیگسلید، ایران مثل ژاپن در همان زمان به مسیر یک ابرقدرت شدن پا میگذاشت.
آنچه مربوط به طهران در زمان صدارت امیر، مطرح و موضوع سخن ماست، امیر در همان سالهای نخست حکومت احساس کمبود مسکن در طهران کرد؛ لذا دستور داد تا دویست خانه در خارج محدوده شاهطهماسبی که جا برای این خانهها نداشت، بسازند؛ ولی متأسفانه چون امیر در بین نبود، تا سال ۱۲۷۴ق همه تحولات در داخل همان سطح قدیمی اعمال میشد و بدین ترتیب همه باغها به زیر بنا رفت و در همین سال بنا بر قول اعتمادالسلطنه به دستور شاه سه باغ بزرگ داخل شهر به نام «باغ خسروخان» و «باغ قهوهخانه» و «باغ امانالله خان» که در تلطیف هوای شهر بسیار مفید بودند، به محمدعلی معمار واگذار گردید تا او خانهها بسازد.
این معمار، باغهای مزبور را قسمت کرد و قطعات آن را به طالبان واگذار کرد تا در آن خانه بسازند و این خانهسازی محله سنگلج را ایجاد کرد و به محلههای دیگر افزود و با این عمل تا حدی عطش خانهسازی تخفیف یافت و ده سالی گذشت و کجدار و مریز با مسئله برخورد میشد تا آنکه سال به ۱۲۸۴ق رسید، شاه واقف شد که باید فکر امیر تعقیب شود و برای این کار در روز یکشنبه پانزدهم شعبان سال ۱۲۸۴ق بنا بر قول «روزنامه ایران» آنروز در خارج شهر نزدیک دروازه دولت، سراپرده سلطنت زده شد و شاه با وزرای خود به آنجا آمده و با کلنگ نقره او و کامران میرزای نایبالسلطنه فرزندش، نقطهای که باید خندق حفر شود، کلنگ زدند و میرزا یوسفخان مستوفیالممالک و میرزا عیسی وزیر (حاکم شهر) متعهد شدند در ظرف سه سال خندقهای جدید دور شهر را حفر کنند.
بنا بر قول اعتمادالسلطنه این خندقها به طول سه فرسنگ و نیم میشدند و در نتیجه فراخی در شهر طهران پیدا شد و خندقهای جدید بدین قرار بود: خندق شمالی در محلی حفر گردید که امروز خیابان انقلاب است، خندق غربی در خیابان سیمتری و خندق جنوبی در خیابان شوش و خندق شرقی در خیابان هفده شهریور کنونی. برای شهر دروازههایی ساختند و خارج شهر نواحی آن سوی خندقها بود. این سطحه شهر که از سال ۱۲۸۴ق و به عهد ناصرالدین شاه شروع شد، به ظاهر کافی برای ساختمانهای سکنایی مردمان شد و تا دورههای بعدی کفایت خود را حفظ کرد و این بسندگی و کفایت تا سال ۱۳۰۹ش که زمان سلطنت رضاشاه پهلوی است، برقرار بود و هر بنای نویی که میشد، در این محدوده میشد و اگر خانهای هم در آن سوی خندق تأسیس میگردید، سعی بر آن میرفت که در قرب خندق باشد تا ساکنان آن بتوانند از امکانات شهری بهرهور گردند.
مضافا در اطراف طهران چه از شمال و چه از شرق و غرب و جنوب دههایی بود که با زراعت خود خودکفا بودند و مضافا بسا کالاهای بومی را به بازار تهران میآوردند و بدین ترتیب یک رابطه معقول تجاری بین شهر و خارج شهر برقرار بود. متأسفانه با پرکردن خندقها و محو حدّ بین شهر و خارج، تهران ابتدا و به آهستگی بزرگ شد و شروع به بلعیدن دههای نزدیک خود کرد و کمکم بر سرعت بلعیدن اطراف شهر افزود. و اکنون دچار سرطان گسترش شده و در حد شمالی اکنون کوه البرز تا حدی مانع این تجاوز شده؛ ولی در حد غربی فعلا چنگال این سرطان به هشتگرد و در جنوب به حسنآباد زیر کهریزک و در شرق تا نزدیک دماوند پنجه میزند و همه دههای اطراف که روزی دههای طهران بودند، اکنون به صورت محلتی از این شهر بی در و پیکر شده و جیرهخوار آن گردیدهاند.
به نظر شما از زمان قاجارها چه چیز باقی مانده که حکایت از طهران دوران آنها کند.
از دوران قاجارها ساختمانهایی در این شهر وجود داشت که حکایت از علاقه و شوق صاحبان آنها به نحوه زیست خود میکرد. متأسفانه این گسترش در طول و عرض یعنی در سطح به گسترش در ارتفاع رسیده و مرتب آن خانههای بومی خراب میشوند و آسمانخراشهای بیقواره جای آن مینشیند. اکنون از گذشته زمان ناصرالدینشاه پارهای از ساختمانهای کاخ گلستان حکایت دارد و قصر نیاوران و سلطنتآباد است که سلطنتآباد را میرزا ابراهیم ـ برادر میرزاسلطنه صیغه شاه و مادر کامران میرزا ـ معماری کرد و قصر عشرتآباد است که بهسال ۱۲۹۱ق در اراضی عیشآباد ناصرالدینشاه ساخت و امروز از دور ظاهر آن نالههای ویرانی آن را به گوش میرساند.
گویا در عهد ناصری از تهران چندین نقشهبرداری انجام می شود که امروز مرجع اطلاع ما از سامان ِشهری آن دوره است.
آنچه از دوره ناصرالدینشاه امروز به دست است، سه نقشه میباشد: یکی نقشه بازیل است که از چال میدان شروع میشود و از داخل بازار میگذرد تا به سبزهمیدان میرسد و در این مسیر، تیمچهها و کاروانسراهای واقع در طول راه، خود را به شرح میکشد و دیگر نقشهای است که شاگردان مدرسه نظامی دارالفنون به سال ۱۲۷۵ق زیر نظر کرزوز و به قول تهرانیها کریشش خان، استاد توپخانه آن مدرسه کشیدهاند و این نقشه وضع شهر را در قبل از گسترش ۱۲۸۴ق نشان میدهد و غیر از این دو نقشه، نقشه دقیق و کاملی است که سال ۱۳۰۹ق منتشر شده در تحت اشراف حاجی نجمالدوله، استاد ریاضی دارالفنون، و این نقشه طهران پس از گسترش را نشان میدهد و حاجی نجمالدوله در گوشهای از آن نقشه به تفصیل افرادی که با او تشریک مساعی در تهیه این نقشه کردهاند، نام میبرد. این نقشه بسیار دقیق است و از جهت نقشهبرداری همه نکات یک نقشه دقیق را واجد است.
این بود شمهای از تاریخ تهران و امید آنکه در سالهای آتی این پایتخت ایران بر خوردار از مواهب الهی شود.
شما که این همه نشانی از گوشههای تهران دارید، از خود نیز نشانی بدهید.
تقاضا دارم نشان مرا در این ابیات بیابید:
خوشم که هیچکس از من نشان ندهد
به کوی عشق نشان به زبینشانی نیست
*
بی نام و نشان باش که در کوی خرابات
بینام و نشان هر که بود صاحب نام است
از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگ است
وز نام چه پرسی که مرا ننگ ز نام است
منبع: روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید