1396/2/24 ۰۷:۵۹
اشاره: بخش پیشین این نوشتار درباره نواب اربعه و مروری بر اقدامات ایشان بود؛ از قبیل: مبارزه با غُلات، و رفع شک و تردیدها درباره حضرت مهدی(ع). اینک ادامة سخن در همین خصوص:
ج) سازماندهی وکلا
سیاست تعیین وکیل به منظور اداره امور نواحی مختلف و ایجاد رابطه میان شیعیان و امامان، حداقل از زمان امام کاظم(ع) به این سو معمول بود. پس از آغاز غیبت،تماس مستقیم وکلا با امام معصوم(ع) قطع شد و به جای آن، محور ارتباط، نایب خاصی شد که آن حضرت تعیین فرموده بود. مناطق شیعهنشین تا حدی مشخص بود و بنا به ضرورت، در هر منطقه وکیلی تعیین میشد؛ چنانکه گاهی تعدادی از آنها که در مناطق کوچکتری انجام وظیفه میکردند، تحت سرپرستی وکیل دیگری قرار میگرفتند که پیش از غیبت از طرف امام وقت و در زمان غیبت به وسیله نایب خاص برای آنان تعیین میشد. این وکلا اموالی را که بابت وجوه شرعی از مردم میگرفتند، به طرق گوناگون پیش نایب خاص در بغداد میفرستادند و آنها نیز وجوه رسیده را طبق دستور حضرت ولیعصر(ع) در موارد معین مصرف میکردند.
در مواردی امکان داشت برخی از وکلا برای یک بار به ملاقات امام زمان(ع) شرفیاب شوند؛ چنانکه محمدبن احمد قطانـ از وکلای نایب دومـ به ملاقات آن حضرت نایل شد؛ ولی این ملاقاتهای بسیار نادر، به هیچ وجه به معنای ارتباط مستقیم آنان با امام نبود، بلکه معمولا با اشراف نایب خاص انجام میگرفت. به روایت احمدبن متیل قمی، ابوجعفر ده وکیل در بغداد داشت که نزدیکترین آنها به وی، حسینبن روح بود که بعدها به عنوان نایب سوم از جانب حضرت ولیعصر(ع) تعیین شد.
از دیگر نزدیکان وی، جعفربن احمدبن متیل بود. بسیاری از بزرگان شیعه بر این باور بودند که وی به جانشینی ابوجعفر تعیین خواهد شد. روایتی حاکی از این است که مردم در برابر اموالی که به وکلا میدادند، قبوضی از آنان دریافت میکردند، ولی از نایب خاص هرگز قبض و سندی مطالبه نمیشد. بنابراین وقتی که ابوجعفر نیابت خاص حسین بن روح را اعلام کرد، دستور داد تا از وی درخواست قبض نشود. وکلایی در سامرا، مصر، حجاز، یمن و نیز در مناطقی از ایران مانند خراسان، اهواز، ری، قم و… بودند که اخبار آنها به طور جسته و گریخته درباره مسائل و موضوعات دیگری در کتاب «الغیبه» طوسی و «کمالالدین» صدوق آمده است.
د) مخفی نگاه داشتن امام زمان(ع)
از روایتی چنین برمیآید که امام در عراق، مکه و مدینه بوده و به نحوی زندگی میکرده که نایب خاص میتوانسته با وی ملاقات کند؛ چنان که گاهی از میان اصحاب نیز کسانی میتوانستند به حضور آن حضرت شرفیاب شوند؛ چنان که درباره محمد بن احمد قطّان گذشت. همچنین زمانی که ابوطاهر محمدبن علی بن بلال در نیابت ابوجعفر عمری دچار تردید شد، ابوجعفر او را به حضور امام برد تا خود از زبان آن حضرت نیابت او را بشنود و آنگاه در یک گردهمایی عمومی از وی اعتراف گرفت که حضرت قائم(عج) دستور فرموده شیعیان وجوه خود را به ابوجعفر تحویل دهند.
با تمام این احوال، پنهان نگاه داشتن امام(ع) و مشخصات وی، یکی از وظایف اساسی نوّاب خاص بوده است. هنگامی که حسین بن روح نوبختی افتخار نیابت امام(ع) را پیدا کرد، یکی از بزرگان امامیه به نام ابوسهل نوبختی در بغداد سکونت داشت و از مقام والایی برخوردار بود. پس از تعیین ابنروح به نیابت خاص، شخصی از ابوسهل حکمت انتخاب حسین بن روح را ـ و نه انتخاب ابوسهل را ـ جویا شد. ابوسهل گفت: «کسانی که او را به این مقام برگزیدهاند، از ما بیناترند؛ زیرا کار من مناظره با خصم و بحث گفتگو با آنان است. اگر من مکان امام غایب را چنان که ابوالقاسم میداند، میدانستم، شاید در تنگنای بحث و جدل او را به خصم نشان میدادم؛ در صورتی که اگر ابوالقاسم امام را زیر دامن خود پنهان داشته باشد، هرگز او را به کسی نشان نمیدهد، حتی اگر با قیچی قطعهقطعهاش کنند.»
عدم جواز افشای نام آن حضرت در غیبت کبری
روایات زیای دلالت بر آن دارد که خواندن آن حضرت به نام مقدسش در دورة غیبت روا نیست. این مطلب که آیا این رویه یک اقدام سیاسی مقطعی بوده یا اینکه نام بردن از آن بزرگوار تا ظهور وی، همچنان بر حرمت باقی خواهد ماند، منشأ اختلافنظرهایی در میان فقها و مورخان گشته است. این روایات را علامه مجلسی ضمن بابی تحت عنوام «باب النهی عن التسمیه» فراهم آورده است. عبدالله بن جعفر حمیری گوید: همراه احمد بن اسحاق نزد عثمان بن سعید، نایب امام قائم(ع) رفته بودیم که خطاب به عثمان بن سعید چنین گفتم: «میخواهم همانند ابراهیم(ع) که تنها برای اطمینان قلبی خود از خدا سؤال کرد، پرسشی کنم.» سپس سؤال کردم: «آیا شما حضرت صاحبالامر را دیدهاید؟» گفت: آری؛ پرسیدم: «نامش چیست؟» او جواب داد: «هرگز از این موضوع سؤال مکن؛ زیرا این قوم (حکومت) بر این باورند که رشته این نسل، قطع شده است.»
از این روایت بهخوبی میتوان فهمید عباسیان هنگامی که اطمینان یافتند امام عسکری(ع) فرزندی ندارد، خود را از پیگیری این امر راحت ساختند و این به نفع امام(ع) و شیعیان تمام شد. در یکی از توقیعات که در طول غیبت صغری از طرف حضرت ولیعصر(ع) صادر شده، آمده است: «ملعون است کسی که نام مرا در محافل بر زبان آورد.»
این امر حتی از زمان امام هادی(ع) مطرح بوده و به دستور آن حضرت مقرر شده بود که تنها گفته شود: «الحجّه من آل محمد(ع)». شیخ صدوق اعتقاد صریح خود را دایر بر عدم جواز تسمیه، حتی پس از ذکر روایت معروف لوح بیان داشته است.
اربلی پس از اشاره به روایات نهی از تسمیة حضرت مهدی و تصریح به کنیة آن وجود مقدس میگوید: شیعیان در دوران غیبت اول (صغری) از آن حضرت به «ناحیة مقدسه» تعبیر میکردند و این رمزی بود که شیعیان با آن، آن حضرت را میشناختند. رمز دیگر کلمه «غریم» بود که مقصودشان از این کلمه نیز آن حضرت بود. سپس اضافه میکند: تعجب از شیخ طوسی و مفید است که پس از تأکید بر حرمت تسمیه و ذکر کنیه امام مهدی(ع) میگویند: «اسمه اسم النبی(ص) و کنیته کنیته»، و آنگاه گمان میبرند که نام و کنیة آن حضرت را فاش نساختهاند! من بر آنم که این رویه، به دلیل تقیه بوده و در زمانی مطرح بوده است که آن حضرت تحت تعقیب قرار داشته و خطرهایی برای امنیت جانی ایشان وجود داشته است؛ اما اکنون چنین نیست.
این مسأله همچنان در میان علمای شیعه مورد اختلاف بوده و بعدها میرداماد در جواب استفتایی در اینباره، کتابی به نام «شرعه التسمیه فی النهی عن تسمیه صاحب الزمان(ع)» نگاشته و در آن با تمسّک به اطلاقات موجود در روایاتِ نهی از تسمیه، در اینباره به تفصیل سخن گفته است. علامه آقابزرگ از کتاب دیگری در اینباره به نام «کشف التعمیة فی جواز التسمیة» از شیخ حرّ عاملی نام برده است. از عنوان کتاب بهخوبی روشن میشود که شیخ حر طرفدار جواز تسمیه بوده است نه حرمت آن؛ گفته شده که وی این کتاب را در رد بر «شرعة التسمیه» نوشته است.
از پارهای روایات بهوضوح فهمیده میشود که تنها مشکلات سیاسی، انگیزه عدم جواز تسمیه در آن دوره بوده است؛ چنان که در روایتی که کمی پیش آوردیم تصریح شده که نایب اول امام(ع) به حمیری فرمود: «سؤال از نام آن حضرت بر شما حرام است؛ زیرا سلطان بر این باور است که امام یازدهم درگذشته در حالی که فرزندی از خود برجای نگذاشته و به همین جهت میراثش تقسیم شده است… اگر نام وی فاش شود، آنان او را تحت تعقیب قرار میدهند.» با این حال برای روشن شدن دقیق این موضوع، باید به متونی که اختصاص به این باب دارد نوشته شده است مراجعه کرد و مسأله را تحت بررسی قرار داد.
جریان رو به رشد تشیع در دوران غیبت صغری
شاید نخستین مرحله از نفوذ شیعه در دستگاه عباسی به صورت یک جریان قوی، ماجرای ولایتعهدی امام رضا(ع) باشد؛ اما میدانیم که پیش از آن نیز علی بن یقطین از سوی امام کاظم(ع) دستور یافت تا در دستگاه عباسی بماند و در آنجا به شیعیان کمک کند. در جریان ولایتعهدی امام رضا(ع) برای مدتی در ظاهر نیز تشیع رنگ حکومتی به خود گرفت. بعد از آن، مأمون همواره اظهار تشیع میکرد و گرچه تشیع وی، تشیع امامی نبود، اما میتوانست صبغهای از تشیع به حساب آید و هواداری کسانی را نسبت به تشیع جلب کند. در نقلی آمده است که مأمون پس از آمدن به عراق، سعی کرد امور مملکتی را به کسانی که تمایلات شیعی داشتند واگذار کند؛ بعد از آنکه راضی شد تا از عامّه نیز کسانی را به کار گمارد، تصمیم گرفت تا در کنار هر نفر از عامه، یک نفر شیعه نیز بگذارد. توجه داریم که مأمون، حرمین شریفین را نیز در اختیار علویان گذاشت، سنتی که بعدها ادامه یافت و نام «حکومت شُرفا» را به خود گرفت.
بعد از مأمون و معتصم، متوکل این شیوه را دگرگون کرد و به دفاع از اهل حدیث که بهشدت ضدمعتزله و شیعه بودند، پرداخت. وی در دشمنی خود با علویان تا آنجا پیش رفت که حتی دستور خرابی مشهد امام حسین(ع) را صادر کرد و گفت تا زمینهای گرداگرد آن را شخم زده و کشت کردند. این حرکت هم دوامی نیاورد و پس از روی کارآمدن خلفایی که با شدّت و ضعف این سیاست را دنبال میکردند، با روی کار آمدن مقتدر عباسی از سال ۲۹۵ به بعد، زمینه رشد شیعه در بغداد و نقاط دیگر فراهم شد.
منبع: روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید