1395/9/29 ۰۹:۵۳
گسترش نگاه كمّیگرایانه به آموزش عالی در سالهای اخیر، مشكلاتی به همراه داشته است که از آن جمله میتوان به بیكاری فارغالتحصیلان، بحران مدركگرایی، تخلفاتی مانند سرقتهای علمی، فروش پایاننامه و مقاله، کمرنگ شدن ارزشهای علمی، بیانگیزه شدن هر چه بیشتر استادان و دانشجویان، گسترش بیرویه تحصیلات تكمیلی، نگرانی از افت منزلت دانشگاهیان در میان عموم و... اشاره كرد
میزگرد با حضور استادان: دكتر محمد توكل، دكتر ناصر فكوهی و دكتر مقصود فراستخواه مطرح شد
گسترش نگاه كمّیگرایانه به آموزش عالی در سالهای اخیر، مشكلاتی به همراه داشته است که از آن جمله میتوان به بیكاری فارغالتحصیلان، بحران مدركگرایی، تخلفاتی مانند سرقتهای علمی، فروش پایاننامه و مقاله، کمرنگ شدن ارزشهای علمی، بیانگیزه شدن هر چه بیشتر استادان و دانشجویان، گسترش بیرویه تحصیلات تكمیلی، نگرانی از افت منزلت دانشگاهیان در میان عموم و... اشاره كرد. روزنامه اطلاعات در میزگردی با همراهی دكتر ناصر فكوهی (انسانشناس و دانشیار گروه انسانشناسی دانشكده علوم اجتماعی دانشگاه تهران)، دكتر مقصود فراستخواه (جامعهشناس و دانشیار گروه برنامهریزی توسعه مؤسسه پژوهش و برنامهریزی آموزش عالی) و دكتر محمد توكل (استاد دانشگاه تهران و معاون پژوهشی پیشین وزارت علوم) به نقد گسترش كمیگرایی آموزش عالی پرداخته است.
مدركگرایی یكی از اصلیترین معضلاتی است كه در سالهای اخیر بسیار افزایش یافته است. در كنار تب جوانان برای گرفتن مدرك، به نظر میرسد دولتها هم به شكلهای مختلف مدركگرایی را تشویق میكنند تا مسأله اشتغال جمعیت جوانی را كه از بیكاری رنج میبرد، به تعویق اندازند. از سوی دیگر با حاكم شدن تفكر گسترش تحصیلات تكمیلی به بهانه جلوگیری از خروج ارز و دانشجویان از كشور، مدركگرایی هر چه بیشتر گسترش یافته است. این موضوع سبب شده تا دلسوزان آموزش عالی نسبت به افت شدید كیفیت در دانشگاهها و هرچه بیشتر شدن فارغالتحصیلان كمسواد و فاقد مهارت لازم هشدار دهند. چرا تب مدركگرایی اینچنین گسترش یافته و چگونه این موضوع گسترش كمّی آموزش عالی را به دنبال داشته است؟
دكتر توكل: یكی از اساتید قدیمی و همراه انقلاب و مدیر یكی از گروهها در دانشگاه تهران در سال 66 كه من هم تازه به این دانشگاه آمده بودم، به شوخی میگفت كه: «ما باید یك دستگاه چاپ بیاوریم و با كشتی كاغذ گلاسه وارد كنیم و بگوییم به هر كسی كه 18 سالش شد، یك مدرك دیپلم ، هر كه 22 سالش شد، یك كارشناسی و هر كه 24 سالش شد، یك كارشناسی ارشد و هر كه 28 سالش شد، یك دكتری به او بدهند!» ما این موضوع را به شوخی برگزار میكردیم و میخندیدیم. عملاً بعد از تقریباً 30 سال میبینیم در حرف طنز او واقعیتی بوده و شاید هم كمخرجترین مسیر همین بوده است! نمیخواهم بگویم این، همة دستاوردهای آموزش عالی است؛ ولی به هرحال آن شوخی امروز بسیار به واقعیت نزدیك شده است. من شخصاً فكر میكنم مدركگرایی و هجوم افراد به مدرك، هماهنگ با صورتگرایی و ظاهرگرایی است كه در دیگر بخشها هم رخ داده است.
با دكتر فكوهی كه صحبت میكردیم، این بحث مطرح شد كه بخش چشمگیری از دانشجویان كارشناسی تا دكتری برای كسب علم و معرفت به دانشگاه نمیآیند، دلایل دیگری دارند؛ مثلا اینكه هنوز در فرهنگ ما، عنوان علمی خیلی مقبولیت دارد و جای تأسف است كه خیلی از افراد، حتی كسانی كه تحصیلات دانشگاهی ندارند، تلاش میكنند كه عنوان دانشگاهی را یدك بكشند. در زمان قدیم عنوان مهندس و لیسانسیه اهمیت داشت؛ اما امروز عنوان دكتر بر سر زبانها افتاده است. الآن حتی كسانی كه خودشان در نهادهای نظامی و روحانی عنوان دارند، به طرف گرفتن مدرك آمدهاند. افراد عادیی نیز هستند كه حاضرند فرش زیر پای خود را بفروشند، وام بگیرند، ماشینشان را بفروشند و هزینههای بالا بدهند، صرفنظر از اینكه چیزی یاد بگیرند یا خیر، تا مدرك بگیرند. این همان صورتگرایی و ظاهرگرایی است كه در بخشهای مختلف اتفاق افتاده است.
دلیل دیگر هم این است كه این افراد خیلی هم احساس نمیكنند كه برای یافتن كار به مهارت و توانمندیهای واقعی نیاز دارند. ضمن اینكه فضاهای كسب و كار هم خیلی به جذب افراد كارآمد رغبت نشان نمیدهد. یكی از سرافكندگیهای ما این است كه متأسفانه اكنون میزان بیكاری فارغالتحصیلان از میزان بیكاری كمسوادها و بیسوادها بیشتر شده و این فاجعه است؛ یعنی نظام كار، تولید و اقتصاد ما با توانمندیها جفت و جور نشده است. یك بخشی از مشكل این است كه فارغالتحصیلان، توانمندی كافی ندارند. بخشی هم به این دلیل است كه اقتصاد ما به قدری لَخت، فسیلی و غیركاراست كه افراد كارآمد را جذب نمیكند. بخشهای حساسی مثل كشاورزی و تغذیه، اتفاقاً جزء عقبافتادهترین بخشهایی است كه بیشترین فارغالتحصیل و بیشترین بیكاری را در آنها شاهدیم.
یكی از فلسفههای عملی تأسیس دانشگاه آزاد هم این بود كه به دلیل میزان بالای بیكاری، با درس خواندن جوانان چهار سال در مقطع كارشناسی و هشت سال در مقطع دكتری این بیكاری را به تعویق بیندازند! باید توجه داشت كه صرف اینكه مدرك دست جوانی باشد، مسألهای حل نمیشود. با اینكه من معتقدم همین سطح نازل دانشگاه در كمك كردن به ارتقای عمومی فرهنگی جامعه نقش دارد. بودن در فضای دانشجویی در فعالتر شدن ذهن نقش دارد.
دانشگاه دو نقش دارد: یكی تأمین نیروی انسانی ماهر و دیگری تولید فرهنگ و ارتقای سطح فرهنگی جامعه. در نقش دوم، توسعه كمّی دانشگاهها، اثربخش بوده است؛ اما مطمئناً انتظار هم میرفته فارغالتحصیلان توانمند و باكیفیت تربیت شوند. آن طرف قضیه هم این است كه مقابل این عرضه، تقاضا وجود داشته باشد. بخش تولید، اقتصاد و خدمات كشور ما متأسفانه برای نیروی متخصص، «تقاضامحور» نیست. اگر این چنین بود و نیروی ناتوان را پس میزد، این خود انگیزهای و تحرّكی برای بالا بردن كیفیت دانشگاهها میشد. ما در خود دانشگاه فقط مشكل دانشجوی بیانگیزه را نداریم، استاد نیز همینطور است. فضای آموزشی و فرهنگی ما هم تشویقكننده نیست.
آقای دكتر فرهادی ـ وزیر علوم ـ اخیرا اعلام كردند كه: «امسال با یك میلیون و 700 هزار صندلی خالی در دانشگاهها مواجهیم كه 500 هزار صندلی مربوط به دانشگاه آزاد و یك میلیون و 200هزار صندلی خالی متعلق به سایر دانشگاههاست.» من در پاسخ میگویم كه: فقط صندلی خالی اضافه گذاشتید كه صندلی خالی دارید. استاد نیاوردهاید، امكانات لازم، انگیزههای لازم برای تحقیق، بودجه كافی ندادهاید. هرگز فكر كردید كه برای این تعداد از فارغالتحصیلان صندلی برای جذب دارید یا خیر؟ اصلاً تقاضا برای آنها هست؟
آقای دكتر توكل به موضوع صندلیهای خالی در دانشگاهها اشاره داشتند. الان مطرح است كه دانشگاهها التماسی شدهاند! دانشگاهی كه 17 نفر ظرفیت دارد، برای 16 نفرش چندین بار تكمیل ظرفیت اعلام میكند. بفرمایید چرا با موضوع صندلیهای خالی در دانشگاهها مواجهیم و این مسأله چه آسیبهایی به دنبال دارد؟
دكتر فكوهی: باید توجه داشته باشید پدیدههای اجتماعی صرفاً دلیل واحدی ندارند، بلکه عموما مجموعهای از دلایل هستند كه روی هم اثر تصاعدی دارند. یك آسیب خود سبب آسیبهای دیگر میشود و ما روی یك دوْر تسلسلی قرار میگیریم. اگر بین همه عوامل بخواهیم ریشه اصلی را بیابیم، شاید بتوانیم از چگونگی ورود مدرنیته به ایران و صوری بودن آن از ابتدا تأکید کنیم. همین كه از ابتدا فكر كردیم همچنان كه صندلی را میتوانیم وارد كنیم، مدرنیته را هم وارد كردیم و این صورتگرایی شكل عمومی به خود گرفت و حتی وارد حوزههای سنتی جامعه نیز شد. همین مسأله «دین در ایران» را ببینید. دین در ایران امروز هرچه بیشتر به شكل صوری درآمده است. تأکید و مرکزیت از مرجعیت روحانیون گاه به طرف مداحان هدایت شده است که گویای صوریگرایی است. این صوریگرایی است كه پیش از این هرگز به این گستردگی نرسیده است. البته این فرایند بهتدریج اتفاق افتاده است و لزوماً به انقلاب ربطی ندارد. از مشروطه تا امروز ما دائماً روی خط صوری جلو رفتیم؛ یعنی براساس تفكری كه شكل مدرنیته را اصل گرفته و عینا تقلید كرده، دانشگاه را هم به گمان خودش درست شبیه دانشگاه خارجی درست كردیم و فكر كردیم چون شكل دانشگاه را داریم، خود دانشگاه را هم داریم.
این صوریگرایی (شكل گرایی) وارد همه حوزههای زندگی ما شده و به یك ارزش فینفسه تبدیل شده است. امروز دیگر مهم نیست كسی به علم علاقه دارد یا خیر؟ مسأله این است كه كسی دكتر هست یا نیست؟ دكتر خطابش میكنند یا نمیكنند؟ شیوه خطاب اصلاً عامل ارزشی شده و در حوزههای دیگر هم معیارها صوری شده است. من نمیگویم كه مثلاً آقای دكتر توكل چقدر محتوای دینی دارند. به قیافه ایشان نگاه میكنم، ببینم متشرع هست یا خیر؟ كما اینكه در اینجا معنی اصلی تشرع هم زیر سؤال رفته است؛ چون معنی اصلی تشرع هم صوریبودن آن نبوده، بلكه اعتقاد به چیزی بوده است. در دانشگاه هم اول باید یك واقعیت را در نظر بگیریم. میزان دانشجو در كشور ما دو برابر میزان آن در كشورهای توسعهیافته است. در تركیه و فرانسه با جمعیتهای قابل مقایسه، 5/2 میلیون دانشجو و در ایران بیش از 5 میلیون دانشجو داریم كه هر سال بیشتر هم میشود. اصلاً مسأله صندلیهای خالی مطرح نیست؛ مسأله صندلیهای بیش از اندازه خالی مطرح است. ما برای حل این مشكل به اصلاحاتی در حد رادیكالیسم احتیاج داریم! من معتقد به رادیكالیسم به شكل تند نیستم، ولی معتقدم در حال حاضر نظام آموزش عالی ما و خیلی دیگر از ساختارهای عمومی ما به موقعیتی رسیدهاند كه یا باید جسارتش را داشته باشیم كه در آنها اصلاحات بنیادین (رادیكال) انجام دهیم یا به موقعیتهای انفجارانگیز میرسند. حداكثر زمان انجام این اصلاحات هم سی سال آینده است. 30 سال هم به این جهت میگویم كه پرزایی انقلاب در این دوره به بازنشستگی میرسد. ما 30 سال وقت داریم از این جمعیتپرزایی كه به وجود آمده، یعنی جوانان كه 80 درصد جامعه ایران هستند، استفاده كنیم: یا میتوانیم وقت اینها را تلف كنیم كه داریم تلف میكنیم، یا میتوانیم از اینها به بهترین شكل استفاده كنیم یا نكنیم.
در مورد اصلاحات بنیادین هم اولاً گروهی از بخشهای اجتماعی كه ما به آنها بخشهای عمومی میگوییم، اگر جامعه اینها را تأمین و تداومشان را تضمین نکند، نمیتواند گامهای بعدی را بردارد. اینها باید كاملاً غیركالایی شود. منظورم این نیست که دولتی شوند و زیر تصدی دولت بروند، منظورم آن است که دولت وظیفه دارد بقا و برخورداری همه افراد جامعه از آنها و کیفیتشان را تضمین کند. بعد از جنگ جهانی دوم در اروپا این كار را انجام دادند. بخشهای مسكن، پزشكی و سلامت، آموزش، حمل و نقل عمومی و كالاهای اساسی مثل انرژی و غذا جزو همان بخشهای عمومی هستند كه باید غیر كالایی شوند. منظور از «غیركالایی» شدن هم این است كه كسی برای پولدار شدن و سود بردن به سراغ این بخشها نیاید. البته در این بخشها، میتوان پهنههای کوچکی را هم به صورت كالایی برای یك گروه اقلیت باقی گذاشت. الآن آموزش هم بخش اساسی و استراتژیك است. در جامعه جهانی كه اطلاعاتی شده است، كسی كه سواد لازم را ندارد، اصلاً نمیتواند زندگی كند. یا در خصوص پزشكی، اگر من نسبت به سلامت خودم واهمه داشته باشم، كار دیگری نمیتوانم بكنم. الآن ما در چنین وضعیتی هستیم.
در مورد مسأله خاص دانشگاه هم باید به طرف «دانشگاه مدرن» حركت كنیم. دانشگاههای ما در بهترین حالت حداكثر در ابتدای قرن بیستم هستند. در همه جای دنیا نظامهای استادمحور و مؤسسهمحور در دانشگاهها طراحی و اجرا شده است؛ یعنی دانشگاه مهم نیست كه خودش بزرگ باشد. دانشگاه از یك یا چند استاد به علاوه گروهی از محققان تشكیل شده است كه روی موضوع مشخصی كار میكنند و در خدمت مسائل جامعه خودشان هم هستند. در ایران، دانشگاه مثل یك دبیرستان بزرگ است كه در آنها آدمهایی با مدرك تولید میشوند! به هر حال كسی كه تحصیل میكند، از یك جنبههایی شعورش بالا میرود؛ ولی تبعات منفی را هم باید دید. افراد در یك جایگاهی قرار میگیرند و احساس محرومیتی میكنند كه قبلاً نداشتهاند. كسی كه دیپلم دارد، حاضر است به دلیل جایگاه خودش، كارهایی را انجام دهد و البته خیلی كارها را نمیكند و از لحاظ اجتماعی هم موفق است؛ ولی وقتی كه دست میلیونها نفر مدرك دكتری میدهیم و جامعهای با یك ساختار خیالی درست كردهایم، فارغالتحصیلان یا كارهایی را كه باید انجام دهند، انجام نمیدهند یا اگر هم مجبور به انجامش باشند، با خشم فروخوردهای كارهای رده پایین را انجام میدهند. همین اواخر در سازمانهایی دیدم كه آبدارچی آنها كارشناسی و كارشناسیارشد داشتند! نهایتاً این فرد مجبور شده برای امرار معاش آبدارچی شود. اگر این فرد از اول وارد تحصیلات دانشگاهی نمیشد و جامعه آنقدر به تحصیلات بالا ارزش نمیداد، چه اشكالی داشت كسی آبدارچی شود؟
در اروپا یا جای دیگر مگر كسی از كسی میپرسد كه مدرك شما چیست؟ پرسیدن این موضوع حتی از فرد دیگری راجع به یك نفر سوم، نوعی توهین و بیادبی اجتماعی است؛ ولی ما در جامعهای هستیم كه دائم در آن نظام استنادهای ارزشی جدید كه كاملا هم صوری است، تشویق میشود. مقامات ما هم دائم از دانشگاههای بزرگتر و تعداد بیشتر فارغالتحصیل صحبت میكنند. ببینید ما چه بلایی بر سر نظامهای ارزیابی آوردیم! از طریق كمّی كردن همه چیز این اتفاق افتاده است؛ ولی از آن طرف ببینید در جامعهای مثل جامعه ما كه جوان است و از انقلاب بیرون آمده، در منطقهای با این همه مشكلات، یعنی جامعهای كه در هر لحظه آن میلیونها مسأله اجتماعی وجود دارد، در چنین جامعهای، در همین دانشكده علوم اجتماعی چند نفر وارد نظام اجتماعی میشوند برای اینكه نظر بدهند؟ كسی وارد نمیشود. این یعنی بیماری جامعه. دانشگاههای ما چه میخواهند عرضه كنند؟ آنجایی كه باید وارد عرصه شوند و حرف بزنند، حرف نمیزنند و ناكارآمدی خود را به گردن نظام سیاسی و خارج از خود میاندازند.
معتقدم نظام آموزش عالی ما اگر به طرف گروهی از اصلاحات بنیادین نرود، به طور كلی از بین خواهد رفت. باید زمینه آن عقلانیتی كه لازم است در نظام آموزش عالی وجود داشته باشد، فراهم شود. ورودی تعداد افراد باید محدودتر شود و سطح تخصص بالاتر رود. دانشگاهها استادمحور، پژوهشمحور و كاربردی شوند. داستان، ندانستن موضوع نیست؛ این است كه ما خودمان را در چرخههایی بردهایم كه نمیدانیم چطور از آن بیرون بیاییم! البته اراده محكمی هم برای درمان این موضوع وجود ندارد، اما نه فقط درباره این موضوع، در همه موضوعات ما سالهاست از روش پولدرمانی استفاده میكنیم؛ یعنی هر جا به مشكل برمیخوریم، پول تزریق میكنیم. مثل اینكه وقتی هوا آلوده است، سیستم را تعطیل میكنیم. این هزینه دارد. ما چند سال است كه مسأله آلودگی هوا را داریم. تا چند سال باید مسأله را از طریق تعطیل كردن كل سیستم حل كنیم؟ یا اینكه در دولتهای مختلف برای مقابله با بحران بیكاری دستور میدهند كه سازمانها استخدام كنند. در حالی كه آن استخدام هم مورد نیاز نیست. اینها چرخههای باطل است.
دكتر توكل: تا حالا فرد برای مدرك دكتری آزاد یا معادلش 50 میلیون تومان خرج میكرد و جذب دانشگاهها میشدند، حالا میبیند كه باید 70 تا 100 میلیون در دانشگاه آزاد خرج كند، ضمن آنكه سواد یاد نمیگیرد، بیكار هم میماند. البته موضوع یاد نگرفتن سواد فقط در دانشگاه آزاد مطرح نیست، دانشگاههای دولتی، علمی ـ كاربردی، پیام نور و... نیز همین مسیر را رفتهاند. به جای اینكه دانشگاه آزاد را درست كنند، دانشگاههای خودمان را هم خراب كردند و خلاف فلسفه ایجادیشان عمل میكنند. حالا چرا صندلی خالی مانده است؟ دانشجو میبیند حدود 100 میلیون باید بدهد دكتری بگیرد، آخر هم استخدام نشود. در نتیجه طبق یك عقلانیت به دانشگاه نمیرود. در مورد صندلیهای خالی دانشگاه مثالی بزنم: در اتوبوسهای قدیم، شاگرد شوفرها همیشه چند تا صندلی تاشوی پارچهای ته اتوبوس داشتند، مسافر اضافه كه سوار میكردند، اینها را پهن میكردند. آموزش عالی ما هم در حد میلیونی این صندلیها را سفارش داده و در دانشگاهها پهن كردهاند! این صندلیها مبله هم نیست، در حد همین صندلیهای پارچهای است؛ لذا دانشجویی كه برای دوره كارشناسی باید 30ـ20 میلیون هزینه كند و در نهایت بیكار هم بماند، دیگر این صندلیها انتخابش نیست و این بخش هم متورم شده است. برای مدرك عالیتر هم وضع به همین منوال است.
دكتر فكوهی به مسأله كمّی كردن وضعیت ارزیابی علمی اشاره كردند. تأكید بیش از حد برای داشتن مقالات ISIدر پذیرش دانشجویان تحصیلات تكمیلی یا ارتقای استادان سبب شد تا شاهد افزایش تخلفات علمی و گسترش فعالیت مراكز پایاننامه فروشی و مقالهنویسی باشیم. حتی در هفتههای اخیر اخبار مربوط به این تخلفات در نشریات علمی معتبر خارجی هم به چاپ رسیده و رسوایی به بار آورده. این موضوع چه ضربهای به آموزش عالی میزند؟
دكتر فراستخواه: اجازه بدهید من به بحث اول برگردم تا به سؤال شما هم برسیم. من به یاد شعر پروین افتادم: گفت مستی زان سبب افتان و خیزان میروی/ گفت جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست! ما خودمان راههای زندگی را با ساختارهایی که درست کردهایم، خراب کردهایم وآن وقت از راه رفتن مردم ایراد میگیریم. مسأله این است كه بچهها با توجه محدودیتهای موجود، برای درس خواندن، انتخاب عقلانی میكنند. راه دیگری برایشان باقی نگذاشتهایم. یكی از راههای ورود به بازار كار برای آنها رفتن به دانشگاه است؛ یعنی همان الگویی كه ما به بچهها دادهایم. الگوهای اجتماعی جایگزینی برای ورود به جامعه و رشد وشکوفایی نیست. براساس الگوهایی كه ما به جوانان ارائه میكنیم، آنها انتخابهای ناقصی میكنند كه یك گوشه داستان، مدركگرایی است.
ایراد اصلی در «اقتصاد رانتی» ماست. اقتصاد رانتی، افسانة دولت درست میكند. در این حالت دولت روزیرسان است كه مدرك هم میدهد. مشكل از آنجا پیدا شد كه دانشگاه یك زائدهای از دستگاه اداری و دیوانسالاری دولت نفتی شد؛ دولتی كه پول دارد و با پول همه مسائل را حل میكند و عیبها را میپوشاند. در این حالت دولت، دانشگاه را هم به عنوان بخشی از دستگاه اداری خود میداند. همان طور كه برای دخانیات مأموریتی قائل است، دانشگاهها را هم یك زمانی تعطیل میكند برای آنكه در آنها انقلاب فرهنگی ایجاد كند، بعد هم برای دانشگاهها در چارچوب مرام خودش مأموریت تعیین میكند تا بدون نیازسنجیهای لازم و بدون آمادگیهای لازم برای عرضه چیزی بدرد بخور، کرور کرور دانشجو بگیرند تا مشكل بیكاری را به تعویق بیندازند و به دلیل وجود تقاضای اجتماعی برای تحصیل، دانشگاهها بیرویه دانشجو جذب میكنند. هدف اصلی برنامههای درسی تدوین شده ما چیزی جز مدركگرایی است؟
ریشه مدرگگرایی از عرضهگرایی دولتی ناشی میشود؛ یعنی آموزش عالی ما نتیجه انتخاب اجتماعی(social choice) نیست، بلكه نتیجه عرضه دولتی است. دولتی كه روی سرمایهها و درآمدهای جامعه نشسته است و به مالیات هم نیاز ندارد. خودش مستقیماً پولهایی دارد كه با آن مشكلات را حل میكند. ما آنجا شكست خوردیم كه دانشگاه را كه یك نهاد علمی است و مفهومی تاریخی پشتش وجود دارد، به یك سازمان اداری تقلیل دادیم. در نتیجه براساس این تعریف، برنامههای درسی در درون دولت و به صورت متمرکز نوشته شده و به دانشگاهها ابلاغ شده كه ارتباطی هم به نیازهای اجتماعی ندارد. همه 2800 دانشگاه و مؤسسه یا واحد دانشگاهی هم ادامه تشكیلات دولت هستند. چون رؤسای آنها از طریق دولت تعیین میشوند. اگر آموزش عالی نتیجه عقلانیت اجتماعی بود، میدانست چگونه بین عرضه و تقاضا بالانس ایجاد كند.
دكتر فكوهی به درستی گفتند كه دانشگاه نباید كالایی باشد؛ چون نهاد دانشگاه مسئولیت اجتماعی ارائه خیر عمومی را دارد و بنگاه خصوصی نیست؛ ولی متأسفانه برنامههای درسی كه ارتباطی به مسائل اجتماعی ندارد و به شكل دولتی تدوین و به دانشگاهها ابلاغ شده است، باعث شده تا دانشگاهها اختیار چندانی از خود نداشته باشند. دانشگاهها در یك وضعیت بیاختیاری هستند. ریاست دانشگاه، یك سمت سیاسی است و انواع مداخلات و نفوذها از طریق دولت در آن صورت میگیرد و طبیعی است كه خروجی چنین دانشگاههایی مدركگرایی میشود.
وقتی بچههای جامعه میبینند چارهای ندارند كه با دستزدن به یك انتخاب حداقلی، گلیم خود را از آب بكشند، به دانشگاه سرازیر میشوند؛ یعنی یك وضعیت خودمداری كه هر كس میخواهد خود را نگه دارد. در نتیجه دانشگاهها به فروشگاههای مدرك تقلیل مییابند! این نتیجه عرضهگرایی دولت است كه چرایی آن به اقتصاد رانتی و تصاحب منابع توسط دولت برمیگردد. بحثی هست كه به آن «نفرین نفت» (resource curse) میگویند؛ یعنی به جای اینكه نفت برای ما بركت شود، بلا شده است، نعمت الهی كه تبدیل به نقمت شده است. سرمایه انسانی هم جزء منابع است. به نظر من پنج میلیون دانشجو هم که انصافا پنجره فرصت و گنجینهای ملی و امیدی برای عبور به آینده است، تبدیل به نفرین سرمایه انسانی این جامعه است.
مشكل ما از اقتصادی ریشه میگیرد كه دانش نمیخواهد و اصلاً تقاضای دانش ندارد. شما اگر به جای مدرك، یك دانشآموخته باسواد به این اقتصاد دولتزده و نفتزده و مصرفزده بدهید، كِرخت میشود، پس میزند! دانشگاه از نظر دولت نوعی كاركرد جامعهپذیری سیاسی دارد؛ یعنی افراد را به نوعی میخواهند اینجا تربیت كنیم. گاهی دانشگاه را در حد یك كارخانه تلقی كردیم و الان هم مدرك میفروشیم! مدركگرایی نتیجه ریلگذاریهای اجتماعی نادرست است. طبق بررسیهای انجامشده تقاضای پسرها برای ورود به دانشگاه در سالهای اخیر كمتر شده است. دخترها نیز چون كمبودهای تاریخی دارند، همچنان در حال تسخیر دانشگاهها هستند. آنان با این كار سعی دارند تبعیض علیه خود را از بین ببرند و پایگاه اجتماعیشان را ارتقا دهند. اگر این را هم نکنند، چه کنند؟ امروز ما باید افتخار میكردیم كه بچههای ما میخواهند درس بخوانند و شوق آموختن در این جامعه هست؛ ولی متأسفانه از درسهایی كه در دانشگاه به بچهها یاد میدهیم، فقط مدرك میماند؛ مدركی كه هیچ ارتباطی به نیازهای اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، عمومی، مدنی و جامعه ندارد! دكتر فراستخواه: ما از كلمبیا چیزی به اسم دانشگاه خریدیم و به ایران آوردیم. یك زمانی در قالب ایدئولوژی نوسازی دولتی، دانشگاهها وارد كشور شدند. در مذاكرات كابینه هست كه میگویند: «اعلیحضرت! تهران خیلی قشنگ شده و آن را درست كردیم. فقط مانده عمارتی كه به آن یونیورسیته میگویند. آن را هم بیاوریم و بگذاریم اینجا در زمینهای جلالیه تا آن پروژه ایدئولوژیکمان تكمیل میشود!» ابتدا برای تأسیس دانشگاه مقاومت میكردند؛ اما بعد گفتند با این كار بچهها به جای رفتن به خارج و تبدیل شدن به دردسر، همین جا درس میخوانند و مدارس عالی مثل مدرسههای دارالمعلمین و دانشسرا را هم یككاسه و در یك سازمان مهار میكنیم و بچهها را هم تحت مراقبت خودمان درمیآوریم. پس آن زمان دولت همهکاره با ایدئولوژی نوسازی دولتی، دانشگاه وارد کرد بعد از انقلاب هم با آرمان اسلامیسازی، تعطیلی و سپس زیر و رو کردن دانشگاهها را اختیار کرد. نتیجه این میشود كه برخلاف روال جذب استاد در همه جای دنیا كه توسط خود استادان عمل میشود. در اینجا استخدام براساس الگوهای سیاسی، اداری و دولتی انجام میگیرد و بعد از این استخدام هم لابد باید ارتقا یابند. در نتیجه آییننامهای نوشته میشود كه شما براساس چند مقاله ISIكه بنویسید، ارتقا پیدا میكنید. ارتقایی كه براساس آن كمی پول بیشتری میگیرید. پس دانشجو میآید مدرکی بگیرد تا ببیند با مشکل بیکاری و یافتن کار چه کند، دانشگاه هم دانشجو میآورد تا سرانهای از دولت بگیرد و استاد هم با دانشجو، مقاله و پایاننامهای دست وپا میکند تا ارتقا یابد!
دانشگاهها دچار یك زندگی معیشتی شدهاند. به نوعی «از این ستون به آن ستون فرج است». دانشجو میگوید: میروم در دانشگاه و كلاسها مینشینم، خمیازه میكشم و مدركی میگیرم، بلكه با آن در بازار كار برای خود شغلی پیدا كردم. استاد هم میگوید من كلاس را برگزار میكنم تا بار آموزشی لازم را طی كنم و سر برج حقوق بگیرم. به این ترتیب چرخة كوری ایجاد كردهایم. مشکل به یک جهت نه در استاد و نه در دانشجوست، بلکه در ریلگذاریها و ساختارها و سیستمهایی است که درست کردهایم. زمانی دركی والا و آرمانی از دانشگاه وجود داشت. كسی وارد دانشگاه میشد، احساس میكرد وارد آکادمی شده است و درك متعالی از دانشگاه، استاد، كلاس درس داشت كه اكنون مرتباً در حال فروكش كردن است. تصویر اجتماعی دانشگاه را مخدوش کردهایم و این ناهنجاریهایی ایجاد میكند كه بسیار وخیمتر از آن چیزی است كه الان از آن صحبت میکنیم.
دكتر توكل: دكتر فكوهی و دكتر فراستخواه به صورت سربستهای گفتند كه اقتصاد ما رانتی است. من میگویم در این نوع اقتصاد كه در آن رقابت نیست، كسی جوابگو نیست. وقتی پول بادآوردهای هست، نه مدیری كه سوءمدیریت كرده كنار میرود، نه دانشگاهی كه فارغالتحصیل متخصص تحویل نمیدهد، جوابگوست. مثالش را هم در صنعت خودروسازی میزنم: پیكان ما تقریباً همزمان با ساخت هیوندای در كره جنوبی تولید شد. این پرایدی كه 25میلیون تومان میگیریم و با كیفیت نازل به مردم میدهیم، قیمتش در خارج دو سههزار دلار است. اگر قیمت آن را با دلار هزار تومانی در زمان رئیس دولت سابق كه در عرض یك شب سههزار تومان شد، محاسبه كنیم، قیمتش دو سهمیلیون تومان میشود! هزینه این سوءتولید و سوءمدیریتی كه پراید را كه تازه از كرهجنوبی به صورت ناقص كپی كردهایم، چه كسی به جز مردم میدهد؟ وگرنه مدیر كارخانهای را كه خودروی دو سهمیلیونی را 25میلیون میفروشد و مدعی است كه ضرر هم میدهد، هیچكس كاری به كارش ندارد و محكم هم ایستاده است. دانشگاه نیز همین طور است. در سیستمی كه پول نفت در آن همه گناهان را میبخشد، هیچ كس وظیفه پاسخگویی ندارد!
در كشورهای پیشرفته اگر كارخانهای سودش سر سال به اندازه كافی نباشد، رئیسش تغییر میكند؛ چون سوءمدیریت داشته است. در نظام بانكیاش اگر یكی از صدها اتفاقی كه به اسم اختلاس در اینجا میافتد، رخ دهد، واویلاست. كابینهها در غرب به دلیل فسادهای مالی خیلی كوچكتر ساقط شده است. خودروسازان ما همه یا دولتیاند یا نهایتا شبهدولتی و با این كیفیت به كار خود ادامه میدهند و مدیرانشان هم حقوقهای كلان میگیرند؛ چون پول نفت هست. نروژیها با همین نفت به كجا رسیدند، ما به كجا رسیدیم؟ اگر پول نفت را نداشتیم، بالاخره حسابكشی میكردیم؛ اما حالا دانشگاه هم اگر نیروی كار تولید نكند، ادامه حیات میدهد. كشاورزی، خدمات، بخش رفاهی نیز همین وضع را دارند. اصلا مهندس هم نداشته باشیم، كسی كه روانشناسی خوانده بگذاریم مسئول كنترل كیفیت باشد، اتفاقی نمیافتد! نمیخواهم سیاهنمایی كنم، اما واقعیت را باید گفت. همین محصولات بیكیفیت را كه باید برای دریافتش در صف بایستیم، با یك سوم حتی یك پنجم قیمت به خارج میفرستیم و فروش نرفته برمیگردانند! این شرح واقع و نقد امروز نیست؛ بیان واقعیتی است كه دهههاست گریبان كشور را گرفته و خاص كشور ما هم نیست.
دكتر فراستخواه: آمارتیاسن (برنده هندی نوبل اقتصاد) تعریفی از توسعه دارد. او در كتاب «توسعه به مثابه آزادی» مطرح میكند كه «توسعه، گسترش افق انتخابهای آدمی است». در جامعه ما افق انتخابهای مردم گسترش نیافته است؛ پس تنها چیزی كه میماند، مدركگرایی و این قبیل رفتارهای معیشتی و خود نگهداری به جای توسعه شخصی و شکوفایی انسانی است.
دكتر توكل: متأسفانه از سر خیرخواهی برای حمایت از تولید داخل، میگویند گمرك بگذارید و از بیرون هم رقابت نكند. اگر این گمركات نبود، كسی نمیرفت ماشین دو سهمیلیونی را در صف بایستد و 25 میلیون تومان بخرد.
دكتر فراستخواه: اقتصاد رانتی، با خود ذهنیت رانتی هم ایجاد میكند. طرز فكر اجتماعی(Mentality) بهزودی از بین نمیرود. اقتصاد رانتی نیت رانتی ایجاد میكند. پیرو بحث شما در خصوص خودروهای بیكیفیت داخلی و سوء مدیریتی كه هرگز خود را ملزم به پاسخگویی نمیداند، ناوگان حمل و نقل عمومی هم درست نیست كه بتوان انتظار داشت مردم به جای پناهبردن به خودرو شخصی از آن استفاده کنند. در نتیجه هر كسی به نوعی خودمدار، منافع آنی خود را میخواهد. نتیجه آن برای دانشجو در یك دورهای مدرك است. برای هیأت علمی ارتقاست و برای رئیس دانشگاه هم اطاعت و تمكین و حفظ وضع موجود است. بدون اینكه ارزش افزوده ایجاد كند.
ولی همه مشكل از دانشگاه نیست. در دانشگاههای ما همین الان بهترین استادان وجود دارند؛ اما آزادی آكادمیك و استقلال حرفهای کافی عملا (نه روی کاغذ) ندارند؛ دچار نوعی بیاختیاری هستند. دانشگاه كمبریج در سال 2009، 800 سالگی خود را جشن گرفت. كمبریجیها از آكسفورد رفتند و كمبریج را به وجود آوردند. بر اساس تعریف آنها، دانشگاه یك اجتماع خودتنظیم و خود حكمران است كه به دست دانشمندان اداره میشود.
دكترتوكل: آنها احساس كردند در آكسفورد دیوارهای محافظهكاری بلند شده، گفتند به جایی برویم كه آزادتر فعالیت كنیم و كمبریج را تأسیس كردند.
دكتر فراستخواه: الان در حد بعضی از گفتارهای اجتماعی جای علت و معلول عوض شده است. یک جوری صحبت میکنند مثل اینكه دانشگاه متهم اول میشود! در حالی كه دانشگاه بهترین فرزندان این سرزمین و بهترین اعضای علمی را دارد؛ ولی متأسفانه گرفتار گردونهای از فراسیستمها و ابر ساختارهاست. باید علتهای اصلی را بیابیم.
دكترتوكل: ضرر توسعه كمی، فقط فارغالتحصیلان زیادی نیستند كه كیفیت لازم را ندارند. ضررهای دیگری هم هست. اگر دانشگاه خوب بخواهیم داشته باشیم، باید بدانیم كه پروژه سنگینی را باید به ثمر بنشانیم. مثل بیمارستان ساختن كه از طرحهای سنگین است. اگر بخواهیم دانشگاه خوب داشته باشیم باید هزینههای زیادی را متحمل شویم. اگر فقط با توسعه كمی پیشرفت حاصل میشد، كشورهای توسعهیافته همه چیز را كمی میكردند. كانادا جمعیتش كمتر از نصف ماست. ما بیش از5 میلیون دانشجو داریم، كانادا یك میلیون دانشجو دارد. كشوری كه در اوج صنعت است و بازارهای جهانی را تسخیر كرده است. ضمن آنكه بخش چشمگیری از دانشجویانش هم خارجیاند و قرار نیست آنجا بمانند و مزاحم شوند. همه دانشگاههایش هم درجه یك هستند. آن وقت ما بیش از 5 میلیون دانشجو داریم. اگر بخواهیم دانشگاههای كلاسیك هم داشته باشیم، یكی از معیارها این است كه نسبت استاد به دانشجو، یك به 20 باشد؛ یعنی باید 250هزار استاد داشته باشیم. در حالی كه نهایت 60 هزار استاد داریم. بخشی از این 60 هزار نفر استاد هم هنوز دانشجو هستند. دانشجوی دكتری هستند كه بعضاً بورسیه شدهاند و درس هم میدهند.
در فضای آموزشی و بودجه نیز همین وضع وجود دارد. دانشگاه تهران كه دانشگاه مادر است، هنوز پول حقالتدریس ترم اول سال پیش را ندارد به استاد بپردازد. حقالتدریسی كه در مقایسه با درآمدهای بسیاری از مشاغل بسیار نازل هم است. دكتر فراستخواه درست گفتند كه استاد خوب داریم؛ اما استاد خوبی كه به جای دو تا درس ده تا درس بدهد و به جای اینكه در یك دانشگاه درس بدهد، در دانشگاه دولتی، نیمهدولتی، خصوصی در تهران و شهرستانها و پروازی و غیرپروازی درس بدهد، مقالات ISIهم بخواهد بنویسید، معلوم است كه مقاله انگلیسیاش تقلبی درمیآید و مقاله فارسیاش هم چسباندن و منگنه كردن است. این جور نیست كه آمریكا و انگلیس نفهمند كه یك استاد میتواند هفتهای 40 ساعت درس بدهد، ماهی هم یك مقاله درآورد. میدانند كه نمیشود. من همان زمان كه در وزارت علوم سمت معاونت داشتم، میگفتم كه: توسعه كمی شما به قیمت افت كیفیت تمام میشود. هم دانشجو سوادش كم میشود، هم مقالهها آبكی میشود. فروش رساله هم به خاطر همین است. وقتی این همه دانشجو فوقلیسانس و دكتری میگیرند، وقتی مجموع رسالههایی كه گاهی یك استاد سرپرستی میكند، به بالای 50 رساله در آن واحد میرسد، قطعاً نمیرسد كه حتی آنها را ورق بزند! خوب دانشجو هم جلوی همین دانشگاه تهران میآید و چند میلیون میدهد و رساله تحویل میگیرد و تقدیم میكند!
جناب دكتر فكوهی، شما مشكل اصلی بسیاری از مشكلات از جمله دانشگاهها را در مدرنیتة معیوب دانستید كه اكنون گرفتار پیامدهای عدم درك درست از آن هستیم. راه حل خروج از بحران فعلی دانشگاهها چیست؟
دكتر فكوهی: من نخست در پاسخ به دكتر فراستخواه درخصوص منابع نفتی میخواهم بگویم: مثل ایشان به قضیه نگاه نمیكنم. فكر نمیكنم اگر ما نفت یا نیروی جوان نداشتیم، وضع بهتری داشتیم. من معتقدم در آن موقع ما چیزی بدتر از افغانستان بودیم. نفرین را قبول دارم؛ ولی این نفرین از نفت نمیآید. سوء مدیریت است. بحث «بلای نفت» بسیار تكرار شده است؛ اما نروژ هم نفت دارد، آمریكا هم نفت دارد. ما بركتی داریم كه مدتش هم محدود است. میتوانیم از این بركت، خوب یا بد استفاده كنیم. مثل این است كه در خانوادهای ارثی از پدری به فرزندانش برسد. بعد آنها این ارث را صرف استعمال مواد مخدر كنند و بگویند كه بر پدر ما لعنت كه این ارث را به جا گذاشت! نیروی جوان ما جزء امتیازات ماست. اتفاقا نگاه من این است كه اینها بختهای بزرگ کشور ما هستند؛ یعنی در دنیایی كه آنقدر رقابت زیاد است، لازم نیست ما حداقل به فكر تأمین منبع انرژی باشیم.
سوءمدیریت امروز ما به دلیل نفهمیدن مدرنیته است. ما در صد سال گذشته نفهمیدیم كه علم چیست و دائما فكر كردیم كه علم یعنی تقلید علم و این تقلید هم دائماً در خودش تكرار شده و ما در وضعیت امروز هستیم؛ اما اینكه چه باید كرد. واقعیت این است كه به این سادگی هیچ كاری نمیتوان كرد! ما در موقعیتی نیستیم كه یكباره بتوان با نوشتن 30 ماده قانونی همه چیز را عوض كرد. آن ارادهای كه باید وجود داشته باشد، در درجه اول وجود ندارد و من دنبال مقصر نیستم.
واقعیت این است كه ما در طول سی سال گذشته به سمت نوعی انفعال رفتهایم؛ یعنی همواره مسئولانی بودهاند كه به عاملیت به نفع ساختار اهمیت نمیدهند. بحث ساختاری كه البته من هم آن را كاملاً قبول دارم و خودم را هم بیشتر ساختارگرا میدانم؛ اما باید ببینیم در همین ساختار بحرانی چطور میتوانیم با دخالت از طریق موقعیت دولت به نتیجه برسیم. دكتر فراستخواه درست میگویند كه ما سیستم رانتی داریم؛ ولی واقعیت قضیه این است كه جایگزین این سیستم رانتی اگر آن خصوصیسازی باشد كه در ایران اتفاق افتاد، من صد بار ترجیح میدهم كه همین سیستم تداوم بیابد! چون در این سیستم شما میدانید با چه كسی طرف هستید. درست مثل داستان یك جامعة با دولت و بدون دولت است. جامعه بدون دولت به مراتب بدتر است. بدترین دیكتاتوری هم با دولت بهتر است. الان همسایه ما عراق را ببینید. در آن دولت صدام یكی از بدترین دولتهای دنیا وجود داشت؛ اما با اشغال آن كشور به دست آمریكا، به اذعان خود مستشاران نظامی آمریكایی، از بین رفتن دولت باعث شد، عراق به صحرایی تبدیل شود كه در آن مشتی آدمكش همدیگر را میكشند. من صددرصد موافقم كه دولت كارگزار باید كنار برود؛ ولی باید شرایطی ایجاد شود كه دولت كارگزار، امور را به انجمنها و نهادهای مردممحور و كنشگر محور واگذار كند. دانشگاه باید به دانشگاهیان واگذار شود و دانشگاهیان مجبورند یك رشته اصلاحاتی را ایجاد كنند كه ابتدا، اجرایش سخت خواهد بود. وقتی جنگ جهانی هم تمام شد، در اروپا یك رشته قانون گذاشتند كه در سال 1948 تصویب شد. در این سال اروپا با وضعیتی وحشتناك روبرو بود. همه چیز خراب شده بود و نیاز زیادی به مسكن وجود داشت. دولتها قانونی وضع كردند كه براساس آن اجارهها را ثابت كردند و اعلام شد به هیچ عنوان تا اطلاع ثانوی ـ كه برخی موارد تا همین امروز هم طول كشیده ـ اجارهها بالا نمیرود. از همان موقع روی زمین و مسكن قوانینی آوردند كه احدی نمیتواند از اینها یك دلار درآورد. سوداگران از این بازار بیرون رفتند و كسانی در این بازار ماندند كه قصد داشتند پولی معقول نه پولهای هنگفت درآورند و بقیه به كارهای دیگری مثل تفریحات و نمایشهای تجملی و غیره روی آوردند.
اروپا آن زمان با موقعیتی حیاتی روبرو بود. مثل پزشكی امروز ما كه باید یك تصمیم حیاتی برایش گرفته شود. دستگاه پزشكی ما اگر نتواند یك سلسله تصمیمات جدی بگیرد، نابود خواهد شد. حتی در سطح خود پزشكان هم این آگاهی وجود ندارد كه خودشان دارند خودشان را نابود میكنند! چون مردم از پزشك و از مراجعه به پزشك میترسند. پزشك تبدیل شده به موجودی كه ما به آن «بساز و بفروش» میگفتیم! كسی كه شما میگفتید اگر من برای خانهسازی به او مراجعه كنم، خانهاش روی سرم خراب میشود. پزشك در حال تبدیل شدن به چنین چیزی است.
شما روانشناس یا میكروبشناس را بگذارید رأس موزه ایران باستان (كه البته انجام هم دادند، مگر نبود؟) خبری نمیشود! مسأله دانشگاه همین است. به جایی رسیدهایم كه دانشگاهها درحال انجام خودكشیاند. این را با صراحت میگویم. الان یك بحران جهانی دانشگاهها را تهدید میكنند. در جهانی با لایههای باز اطلاعاتی، یك دانشگاهی چه باید بكند كه باز مردم از او كمك بخواهند؟ زمانی كه میتوانند یك دكمه در اینترنت بزنند و هر چیزی كه بخواهند در دسترس آنها باشد، چرا باید از او كمك بخواهند؟
به نظر میرسد در پی گسترش كمی و نامعقول دانشگاه، اعتماد اجتماعی به دانشگاهیان در معرض تهدید است!
دكتر فكوهی: این مسأله به این دلیل است كه نظام اجتماعی خودش دارد ایجاد سرمایه میكند؛ فرض كنید كه از نظر رده دانشگاهی، دهها و صدها نفر مثل آقای دكتر توكل و دكتر فراستخواه باشند. نظام اجتماعی اینها را نادیده میگیرد. ما متأسفانه با كسانی روبرو هستیم كه از دنیا بیخبرند و بعد میخواهند برای همه تعیین تكلیف كنند! هی صحبت میشود كه ما میخواهیم در جهان حضور داشته باشیم. صوری بودن چیست؟ فرض كنید نیویوركتایمز از شما یك مقاله دوصفحهای چاپ میكند. مطرح میشود كه ارزش ندارد. ارزش یعنی چه؟ اگر شما از بلندترین تریبون جهان با مردم صحبت كنید مهمتر است، یا از یك مجله كوچك علمی كه رتبه شما را ارتقا دهد؟
چون در مورد ISI صحبت شد، نوشتن مقالات ISIزمانی خوب است كه ما واقعاً هم شرایط و هم رسالتش را داشته باشیم كه در سهم علمی جهان بتوانیم مشاركت كنیم. در این صورت قبول دارم كه برویم ISI بنویسیم؛ ولی الان اصلا دلیلی برای نوشتن این همه مقالات در همه رشتهها نداریم. ما شرایط اورژانسیتر داریم. موقعیت ما مثل كسی است كه خانهاش آتش گرفته و میگوید: من میخواهم بروم در مسائل فنی آتشنشانی در جهان شركت كنم تا غائب نباشم؛ من هم نظر بدهم كه ایران نیز مشاركت داشته باشد! رؤسای دانشگاهها هم تشویق میكنند، میگویند شما به اینجا كاری نداشته باشید، شما بروید در بحث آتشنشانان جهان شركت كنید كه حتماً نظر ایران هم مطرح باشد! ما این همه مسائل داریم كه این مسائل در سطح نشریات بینالمللی جهانی قابل طرح نیست. موضوعات محلی است.
دكترتوكل: ولی انعكاسهای واقعیتهای دانشگاهی ما در آنجا وجود دارد. مجله Science (دانش) الان به عنوان معتبرترین مجله علمی نوشته كه ایران جزء كشورهایی است كه بیشترین تقلبهای علمی را دارد! این مسأله باعث سرافكندگی است.
دكترفكوهی: بله چاپ كردند كه در ایران مقالات علمی را در کوچه و خیابان میفروشند!
دكتر توكل كه تقریباً از اصلاح وضع موجود در دانشگاهها اظهار ناامیدی كردند. شما چه راهحلی دارید؟
دكتر فكوهی: نه، من ناامید نیستم. اگر ناامید بودم كه اینجا نمیآمدم. بحث این است كه امیددادن بیهوده بدتر از این است كه شما نظرات انتقادی جدی داشته باشید. امیددادن بیهوده كاری است كه دائم در كل سیستم ما انجام میشود؛ مثلاً گفتمان دانشگاهی را ببینید. در این گفتمان، دائم از رده بندیهای خیالی صحبت میكنند كه: دانشگاههای ما در این رده و آن رده ایستادهاند؛ تعداد ISIهای ما دائم بالاتر میرود! اینها امیددادنهایی است كه از ناامیدكردن بدتر است. مثل آدمی كه بیمار است. شروع درك اینكه بفهمد بیمار است و باید برای معالجه به پزشك مراجعه كند، درستترین قدم است؛ ولی اینكه آدم بیمار دائم از خودش تعریف كند یا به یكی بگوید كه دائم به من بگو چقدر سرحالم و سلامتم، با این كار فقط زندگیاش هرچه بیشتر به خطر میافتد.
دكترتوكل: نكته آقای دكتر فكوهی این است كه دلخوش كردن به این اعداد و ارقام خوب نیست. نمیخواهم سیاهنمایی كنم. دستاوردهایی داشتیم، اما دلخوشی به این اعداد و ارقام صوری برای خودمان مشكلزاست. این نقد مشفقانه است. اینكه دلخوش كنیم 5 میلیون دانشجو و این همه مقالات ISIداریم، كار نادرستی است. قبل از همین جلسه من بررسی كردم، دیدم یك پایگاه علمسنجی میگوید جایگاه مجلات علمی ایران از نظر تعداد مقالات در جهان 22 است و رتبه 24 متعلق به اتریش است و نروژ رتبه 30 را دارد... حرف من این است كه كاملاً اشتباه است كه فكر كنیم پس از نظر علمی ما از اتریش و نروژ جلوتر هستیم یا جلو زدهایم! اینكه این مقالات در چه چارچوبی و با چه كیفیتی تولید شده و چه مسائلی را حل میكند و چقدر خوانده و نقد شده، مهم است. ارتقا به این معناست كه شما چقدر برای حل مسائل خودتان در حوزههای مختلف مقاله كیفی و راهگشا داشته باشید. كافی نیست بگویید شما مقاله چاپ كنید، رونویسی (Copy-paste) هم كردید، اشكالی ندارد. در ظاهر نمیگویند اشكال ندارد، اما در عمل اتفاق میافتد. ما نمیگوییم تولید علم و مقالهنویسی تعطیل شود؛ ولی نگاه منتقدانه داشته باشیم. بدانیم وقتی تعداد مقالات ما از سوئیس و اتریش بالاتر شد، دیگر ما به لحاظ علمی و تكنولوژی از این كشورها بالاتر نیستیم. با امكاناتی كه ما داریم میتوانیم درست برنامهریزی كنیم و بازدهی خیلی بیشتری داشته باشیم.
دكتر فكوهی: واقعیت این است كه سیاست ما در بخش فرهنگی كه فقط شامل دانشگاه هم نیست، به دلیل پولی كه دست ما بوده و بد خرج كردیم، ما را به اینجا رسانده است. سیاست فرهنگی كشورهای اروپایی به خصوص كشورهای حوزه اسكاندیناوی و كشورهایی مثل آلمان و اتریش و تا حدی فرانسه، دقیقاً براساس این بوده كه ما اگر میخواهیم فرهنگ بالایی داشته باشیم، باید از زیربنا فرهنگ را بسازیم. آنقدر در فكر نخبهگرایی نباشیم و خودمان، خودمان را گول نزنیم. من از سینما كه نمونه آشكاری است، مثال میزنم. در سینما ما از طریق تزریق پول و تأسیس موقعیت گلخانهای و دخالت در بازارهای جهانی، آمدیم خودمان به خودمان افتخار دادیم و بعد معتقدیم كه سینمای ایران از سینمای نروژ،سوئد و ... بالاتر است. اصلاً درست و بالاتر است، بعدش چی؟ ما در چه چیزهای دیگری از این كشورها بالاتر هستیم؟ همین سوئد چند ده سال است جایزه نوبل میدهد. خود سوئدیها چقدر جایزه نوبل بردند؟ چطور خودشان به این فكر نكردند كه به خودشان جایزه نوبل بدهند! برای اینكه سوئد خیلی عقلانیتر به سیستم فرهنگ نگاه كرده است. نخبهگرایی در آنجا مطرح نیست. ما در همه زمینهها به همین شكل كار میكنیم. در سینما، در كتاب هم همین كار را میكنیم. اصلاً یكی از اهداف ما از كمیگرایی همین است كه بتوانیم برای خودمان رده بندیهای خیالی در سیستمهای بینالمللی درست كنیم و دائم از خودمان تعریف كنیم. با پولی كه دادیم افراد برای ما دست بزنند و بعد بگوئیم چقدر طرفدار داریم! همین كه ما راهحلهای ساده را بخواهیم پیشنهاد كنیم این به نوعی عین ناامیدی است. برای این مسأله راهحل ساده وجود ندارد. مشكل این است كه دولت رانتی میخواهد همه چیز را رانتی كند و بخرد. این واقعاً خطرناك است. متأسفانه دنیایی هم داریم كه همه چیز قابل خرید است. شما الان میتوانید در دنیا كاری كنید كه رنكینگ ایران بعد از آمریكا، دوم باشد! الان كلی از این رده بندیها برای چنین دولتهایی رانتی درست كردند كه پول دهند و در این رده بندیها بالا بیایند.
ادامه دارد
منبع اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید