1395/9/3 ۰۹:۱۲
نشست روز فلسفه عصر دیروز در سالن شهید عضدی دانشكده ادبیات و زبانهای خارجی دانشگاه علامه طباطبایی به بیان بیم و امیدهای فلسفهپژوهان ایرانی اختصاص داشت. از خلال صحبتها میشد حدس زد كه استادان فلسفه ایرانی نگرانند و بیمناك، نه فقط راجع به شرایط فلسفه و فلسفهورزی و اوضاع نابسامان رشته فلسفه در ایران كه درباره وضعیت جهانی كه در آن زندگی میكنیم. در این نشست كه قرار بود رضا داوریاردكانی و محمد مجتهد شبستری و نصرالله پورجوادی و شهین اعوانی نیز در آن حضور یابند، غیر از ضیاء موحد كه از منظری منطقی چنان كه تخصصش است، به مساله بیم و امید پرداخت، باقی استادان از اوضاع ناگوار منطقه و بلكه جهان سخن گفتند و وضعیت دنیایی كه در آن زندگی میكنیم را بحرانی و ناگوار خواندند.
روز فلسفه با سخنرانی موحد، بهشتی، عبدالكریمی، مصلح، شریعتی، سلیمان حشمت و صافیان فیلسوفان ایرانی در
عاطفه شمس- محسن آزموده: نشست روز فلسفه عصر دیروز در سالن شهید عضدی دانشكده ادبیات و زبانهای خارجی دانشگاه علامه طباطبایی به بیان بیم و امیدهای فلسفهپژوهان ایرانی اختصاص داشت. از خلال صحبتها میشد حدس زد كه استادان فلسفه ایرانی نگرانند و بیمناك، نه فقط راجع به شرایط فلسفه و فلسفهورزی و اوضاع نابسامان رشته فلسفه در ایران كه درباره وضعیت جهانی كه در آن زندگی میكنیم. در این نشست كه قرار بود رضا داوریاردكانی و محمد مجتهد شبستری و نصرالله پورجوادی و شهین اعوانی نیز در آن حضور یابند، غیر از ضیاء موحد كه از منظری منطقی چنان كه تخصصش است، به مساله بیم و امید پرداخت، باقی استادان از اوضاع ناگوار منطقه و بلكه جهان سخن گفتند و وضعیت دنیایی كه در آن زندگی میكنیم را بحرانی و ناگوار خواندند. در ادامه، گزارشی از سخنان برخی از ایشان از نظر میگذرد:
انسان منطقی تام وجود ندارد/ ضیاء موحد- استاد فلسفه و منطق
ضیاء موحد نخستین سخنران این نشست بود كه بحث خود را چنین آغاز كرد: عنوان بیمها و امیدها به قدری وسیع است كه من مجبورم ساز خودم را بزنم. هر جا كه امید هست بیم نیز هست و بالعكس. مساله خیلی عام است. اما اینكه در منطق چطور مطرح شده و ما در كجا ایستادیم و بیمها و امیدها در این رشتهای كه در آن كامپیوتر آمده، بحثی است كه من مطرح میكنم. سابقه بحث به دوران یونان بازمیگردد. آنجا بازار جدل و مباحثات گرم بود. در نتیجه در دادگاههایی كه تشكیل میشده، وكیل و موكل نگران بودند كه بحث را میبازند. بازار مغالطات نیز گرم بوده، در نتیجه تصمیم گرفتند آن را مطرح كنند. وی در ادامه گفت: به خاطر دارم در دانشگاه امام صادق(ع) یك ترم درس مغالطات را دادم و دانشجویان گفتند با این توصیف شما پس در بیشتر خطابهها مغالطه است؟ گفتم بله، اصولا بخش زیادی از خطابهها پایه و اساسی از نظر بحث منطقی ندارد و این ایجاد هراس میكند و ذهن دانشجویان و دانشآموزان ما را درست بار نمیآورد. تعداد مغالطات بیداد میكند. در كتب قدیم مغالطات را به ١٣ طبقه تقسیم كرده بودند و الان صحبت از ٢٠٠ طبقه است. زیرا با پیچیده شدن استدلالها، مغالطات نیز زیاد میشود. بعضی استدلالها به قدری پیچیده است كه فهم خود آنها دشوار است. این مغالطات جدید بسیار پیچیده شدهاند. موحد در ادامه به سهروردی به مثابه یكی از بزرگترین منطقدانان قدیم اشاره كرد و گفت: كسی كه به مساله مغالطات خوب توجه كرده است، سهروردی است. سهروردی كتاب تلویحات را نوشت و استاد مسلم و مسلط منطق قدیم بود. اما وقتی به حكمت اشراق رسید، گفت میخواهم منطق را ساده كنم و تا حدی نیز آن را ساده كرده است. من منطق سهروردی را برای نخستین بار فرمولیزه كردهام. او وقتی به مغالطات میرسد، مفصل بحث میكند. او در این كتاب میگوید: «ما در این كتاب از جهت اعتماد خود بر كتبی كه در این علم منطق تصنیف كردهاند، به این اندازه بسنده كردهایم و در مغالطات به كثرت پرداختیم، تا اهل بحث بدان مهارت یابند، زیرا اهل بحث در حجتهای گروهی و جماعتی از مردم بیشتر غلط مییابند تا صحیح و نفع در آگاهی از مواضع غلط كمتر از نفع در موارد صحیح نیست.» موحد در بخش دیگری از سخنانش با تاكید بر مغالطاتی كه در فلسفه وجود دارد، گفت: انسان منطقی تام وجود ندارد. چنین چیزی از نظر منطقی قابل اثبات است. بنابراین باید متوجه باشیم كه همیشه در استدلالهایمان اشتباهاتی پیش میآید. ما الان در عصر كامپیوتر هستیم. یكی از مسائلی كه از سال ١٨٥٢ تا ١٩٧٦ مطرح و حل شد، مساله چهار رنگ است. این مساله میگوید اگر یك نقشه جغرافیایی داشته باشیم، چند رنگ میخواهید كه این نقشه را رنگ كنید، اما هیچ دو كشوری كه كنار هم هستند، رنگشان یكی نباشد؟ صورت مساله مشخص است. اما سالها طول كشید تا بالاخره در سال ١٩٧٦ كامپیوتر این مساله را حل كرد. كامپیوتر جوابی داد كه با دست انسان غیرقابل محاسبه است. اما اگر كامپیوتر میان كار كردن در جایی خراب شد، از كجا به پاسخ آن اطمینان كنیم. جواب شاید این باشد كه باید كامپیوتر سریعتری بیاوریم. اما اگر جوابی كه داد با قبلی یكی باشد، میتوانیم با تقریب بالا بگوییم كه جواب درست است. اما اگر جواب دوتا باشد، مساله به استقرای علمی و نه ریاضی بدل میشود. در صورتی كه ما از ریاضیات و منطق توقع پیشینی بودن را داشتیم. در حالی كه الان در پیچیدگیها به جایی رسیدیم كه میگوییم در بسیاری از جاها متوسل به استقرا میشویم. یعنی مساله را در این ببریم كه چند كامپیوتر چطور مساله را حل كردهاند. در این زمینه مثال و مغالطات و... بسیار زیاد است.
روزگار ما عصر خوف و رجا است/ رضا سلیمان حشمت- استاد فلسفه دانشگاه علامه طباطبایی
سلیمان حشمت بحث خود درباره بیمها و امیدها در رشته فلسفه را با تاكید بر تاریخ شروع كرد و گفت: همیشه بیمها و امیدها بوده است و خواهد بود. حدود ١٠٠ سال پیش از این وقتی جنگ جهانی اول به وقوع پیوست، با توجه به كشتار زیادی كه رخ داد، خوشبینی قرن هجدهمی و نوزدهمی به پایان رسید و اروپاییان دچار ناامیدی شدند و برخی از متفكرانشان چون اشپنگلر از زوال غرب سخن گفتند. این وضعیت را باید با امیدی كه كندرسه در قرن هجدهم داشت، مقایسه كرد، وقتی در زندان منتظر مرگ با گیوتین بود، در حالی كه نوشتههایش سراسر امید به آیندهای شكوفا و بسیار عالی داشت. در یونان باستان نیز حتی میتوان گفت نهضتی كه سقراط و افلاطون ایجاد كردند، برای نجات از وضعی بود كه در یونان پیش آمده بود و یونان به سراشیبی زوال و انحطاط گرفتار آمده بود و به درستی سقراط كه خودش را خرمگس آتنیها مینامید، این نكته را متوجه شده بود و دیری نپایید كه یونان باستان فروپاشید و یونان بخشی از امپراتوری رم شد و دوره یونانیمآبی آغاز شد. این استاد فلسفه غرض خود از این مثالها را چنین بیان كرد: بنابراین همیشه بیم و امید در تاریخ بوده است و وقتی فرهنگی رو به افول میرود، بحث بیم و امید و خوف و رجا مطرح میشود. غیر از جنبه تاریخی، بهطور كلی برای هر فردی یا جمعی این مساله مهم است و این موضوع توجه را به آینده جلب میكند. وی بحث را با تماثل و تشابهی با آنچه عرفا درباره خوف و رجا گفتند و وضع تاریخی امروز بشر ادامه داد و گفت: عرفا گفتهاند كه وضع مومن همیشه بین خوف و رجا است و نه خوف به تنهایی و نه رجا به تنهایی مناسب حال مومن نیست. وضع بینابینی یعنی بین خوف و رجا، وضعی است كه به خوبی ما امروزه با آن مواجه هستیم. یعنی در وضع كنونی ما بحث خوف و رجا اساسی است و ما نمیدانیم چگونه باید به آینده بنگریم. گاهی خوشبین هستیم، وقتی امور مطلوب و پسندیدهای را میبینیم و گاهی مایوس میشویم. این وضع شرایط تاریخی و فعلی ما است كه بشر امروز با آن درگیر است و اختصاص به جغرافیای خاصی ندارد. تاریخ بشری در چنین وضعیتی گرفتار آمده است. وضع خوف و رجا برای مومن البته پسندیده است، اما خوف و رجا به لحاظ تاریخی را نمیدانم پسندیده است و تحملش آسان نیست. زیرا انسان دوست دارد خوشبین باشد و با خوشبینی زندگی كند. اما وقتی اسباب خوشبینی مهیا نباشد، نوعی حماقت است. بدبینی هم البته خوب نیست. میگویند شوپنهاور بدبین بوده است. نیچه میگفت شوپنهاور میخواست بدبین باشد اما بدبین نبود. او در یكی از گزینگویههایش درباره شوپنهاور چنین میگوید. سلیمان حشمت در ادامه گفت: اما بدبینی و خوشبینی یا بیم و هراس امروز ما تاریخی و وجود شناختی است و اختصاص به وضعیتی دارد كه آن را پست مدرن میخوانند. زیرا در دوره مدرن كه ماركس نماینده آن است، اگرچه انتقادهای تندی مطرح میشد، اما در نهایت شرایط خوشبینانه بود. اما در وضع پست مدرن شرایط خوشبینانه نیست. بحث من این است كه ما در روزگاری زندگی میكنیم كه هر دو نوع خوف و رجا گریبانگیر ما است. این یك مرحله تاریخی است كه در آن قرار داریم و مقامی است كه متفاوت با دورههای قبل است. البته در عین حال چنان كه هایدگر گفته در این وضع نیستانگارانه، خود نیستانگاری طلیعهای برای امیدهای تازه است.
اصل فلسفه حیرت است/ محمدرضا بهشتی - استاد فلسفه دانشگاه تهران
محمدرضا بهشتی خود فلسفه را تلاشی میانه بیم و امید خواند و گفت: سخن بر سر فلسفه نه به مثابه یك رشته آكادمیك و حوزوی كه جماعتی به عنوان معلم و گروهی تحت عنوان طلبه و دانشجو به آن اشتغال دارند، فلسفهای كه نسبتش با زمانهای كه در آن به سر میبریم نامعلوم است و اگر اساسا دغدغه و پرسشی داشته باشد، نه بر آمده از زندگی است و نه با زندگی گره میخورد. بلكه مقصودم فلسفهای است كه با متن زندگی گره میخورد و سرآغازش (آرخه) چنان كه افلاطون و ارسطو گفتند، حیرت است. البته هر حیرتی چنین نیست. بلكه حیرتی كه ناشی از خارج شدن چیزها از بداهت پیشینی شان است. این حیرت باعث میشود یكه بخوریم. چنین حیرتی ما را به تكاپو و پرسش وا میدارد. این استاد فلسفه گفت: اما چرا مواجهه با آنچه ناشناخته است و از بداهتش خارج شده، ما را به سمت پرسش، آن هم فلسفی میكشاند؟ آیا ممكن نبود واكنش ما طور دیگری باشد؟ البته پرسش فلسفی، هر پرسشی نیست. اما این حیرت ما را به طلب چرایی و چگونگی میكشاند تا آن را از غرابتی كه دارد، خارج كنیم و بتوانیم آن را از نوع خود و خودی كنیم. البته فلسفه خود این تلاش برای از آن خود ساختن است و مادامی كه این تلاش است، فلسفه است. بهشتی به واژه آرخه اشاره كرد و گفت: آرخه به معنای مبدا زمانی و مكانی است، اما علاوه بر آن به معنای اصل حاكم بر هر چیزی و آن چه باعث میشود یك چیز آن چیز باشد، است. بنابراین اگر سرآغاز یا آرخه فلسفه حیرت است، آنچه باعث میشود فلسفه زنده باشد و نو به نو بتواند وجودش را آشكار كند، همین حیرت است. فلسفهای كه مجال نمیدهد پاسخ ما قطعی تلقی شود و ما به آن بسنده كنیم. وی در ادامه به كاربرد اصطلاح فیلوسوفوس (ریشه اصطلاح فلسفه) نزد سقراط اشاره كرد و گفت: در آغاز فلسفه واژه فیلوسوفوس در برابر سوفوس مطرح شد. سوفوس به معنای داناست. به خاطر داریم چطور سقراط افلاطونی با لحن طنزآمیزی به نقد سوفیستها، سوفوس را نفی میكرد و در مقابلش فیلوسوفوس یعنی دوستداری دانش را مطرح كرد. نقد سقراط بر سوفیستها به سه گمان غلط ایشان بود، اولا سوفیستها گمان میكنند، دارایی را دارند، یعنی مالك دارایی هستند، ثانیا ایشان گمان میكنند میتوانند این دارایی را مثل هر دارایی دیگری در اختیار دیگران بگذارند، ثالثا سوفیستها گمان میكردند میتوانند در ازای این دارایی كه در اختیار دیگران میگذارند، اجرتی بگیرند. سقراط میگفت هر سه مدعا گزاف است، زیرا از نظر او اولا دانایی دارایی نیست و به ملك كسی در نمیآید. ثانیا آنچه به ملكیت در نمیآید را نمیتوانیم در اختیار دیگران بگذاریم، ثالثا وقتی چیزی را نمیتوانیم در اختیار دیگران بگذاریم، نمیتوانیم در ازایش طلب اجرت كرد. گاهی میاندیشم مصداق اتم سوفیستی كه سقراط نقد میكند، همین ما معلمان فلسفه هستیم. بهشتی در ادامه گفت: سقراط در مقابل، فلسفه را تلاشی برای از آن خود كردن دانایی میداند. تلاشی كه از یكسو میداند هرگز نمیتواند مطمئن باشد كه آن چه را هست، همانگونه كه هست دریابد و از سوی دیگر بیم این را دارد كه پیشداوریهای ما كه به ناگزیر مددكار ما در این مسیر هستند، به حقیقت زور گفته باشند و حتی حقیقت را مسخ كرده باشند. فلسفه تلاشی میان بیم و امید است. فلسفه این كوشش جستوجوگرانه است و مادام كه اندیشه، اندیشه بشری است، چنین خواهد بود. كسانی كه از موضع فلسفه سخن میگویند، جستوجوگرانه و محتاطانه سخن میگویند؛ به لوازم و پیامدهای هر چه میگویند، تا جایی كه افق دید مجال میدهد، ملتزم هستند زیرا میدانند كه همهچیز را نمیدانند. وی در ادامه گفت: فیلسوف از روی تحكم سخن نمیگوید. كسانی كه از روی تحكم سخن میگویند یا كسانی هستند كه مدعی وصل هستند و مدعی این هستند كه حقایق را چنان كه هست (كما هی هی)، در اختیار دارند. البته شنیدهایم كه كسانی كه مدعی وصل هستند، كمتر سخن میگویند و چه بسا مهر سكوت بر لب زدهاند چون نیازی به سخن گفتن ندارند. اما در مقابل برخی كه محكم سخن میگویند، به علت آن است كه به لوازم و پیامدهای سخن شان آگاه نیستند. محكم سخن گفتن البته جاذبه دارد، اما واقعیت آن است كه در مورد برخی از افراد میتوان گفت علت سخن گفتن محكم شان این است كه نمیدانند. بهشتی در پایان گفت: برخی كسانی كه سالهاست در زمینه فلسفه میاندیشند نیز گویی در قلعه محكم برج و بارو نشستهاند و گمان شان بر این است كه نگهبانان حریم این قلعه هستند. این افراد هر چه هستند، فیلسوف نیستند. فلسفهای كه با آرامش كاذب داشتن حقایق آنچنان كه هستند، بیان میشود، فلسفه نیست. تنها نامی از فلسفه بر آن است. بنابراین تلاش و كوشش و كشش و دشواری كه در مسیر فلسفه طی میكنیم برای آنكه خودمان را به حقیقت نزدیك كنیم، خودش فلسفه است و در زمانه ما كه پرسشهای متعددی پدید آمده، آنچه بیش از همه ارزشمند است، خود این تلاش است.
گسیختگی از ریشهها / محمدجواد صافیان- استاد فلسفه دانشگاه اصفهان
محمدجواد صافیان بحث خود را با نقل جملهای از نیچه آغاز كرد و گفت: نیچه میگوید برهوت سر برآورده است، وای به حال آنان كه برهوت را انكار كنند. نیچه در این جمله عمق نیست انگار و نیهیلیسمی را كه از نظر تاریخی شروع شده و بیش از ١٢٠ سال از زمان آن گذشته را بیان میكند. زندگی اساسا با امید شروع میشود و همه انسانها و جوامع انسانی هم در سطح فردی و هم در سطح جمعی با امید میزیند و با امید زندگی را طی میكنند. اما لزوما امید به عنوان مساله برای ایشان مطرح نمیشود. وقتی امید تبدیل به مساله میشود كه در آن تزلزل ایجاد شده و انسانها خواه در سطح فردی یا اجتماعی احساس میكنند، امیدهایی كه به نحو ضمنی داشتند، در حال از دست رفتن است. وی در ادامه گفت: بنابراین وقتی بحران دامنگیر میشود، بحث امید مطرح میشود. امروزه شاهدیم كه بحران به اشكال بسیار متنوعش جهان ما و به خصوص منطقه ما را در بر گرفته است و بحرانهای متنوع و زیادی ما را تهدید میكند.صافیان با بحرانی خواندن وضع كنونی تاكید كرد: این بحرانی بودن صرفا در حد آن چه گفتیم باقی نمیماند و به نظر میرسد ریشه بسیار اساسیتری دارد. چنان كه از نیچه نقل كردیم، نیچه بحران را برهوت میخواند. این برهوت خود را در جنبههای مادی و معنوی آشكار میكند. اما مساله این است كه نسبت ما با این بحرانها چیست؟ بحران در درجه نخست بیشتر انسانها را از نظر احساسی و عاطفی تحت تاثیر قرار میدهد و در ایشان یاس روانشناختی به وجود میآورد. اما با یاس روانشناختی نمیتوان بحران را چاره كرد. آنچه مهم است و شاید با آن بتوان بحران را چاره كرد، درك عمیق بحران و اعتراف به آن است، یعنی نباید بحران را انكار كنیم. امروزه وضعیت ما به نحوی است كه بسیاری از بحرانها را انكار و توجیه میكنیم و آنها را به رسمیت نمیشناسیم. صافیان در ادامه به تفسیر هایدگر در تفسیر سخن نیچه (برهوت سر برآورده است) اشاره كرد و گفت: هایدگر برای فهم منظور نیچه توضیحی راهگشا ارایه میكند. برهوت نوعی امحا و نابودكردن و ویرانسازی است. اما هایدگر میان دو معنا تمییز قایل میشود: یكی ویران كردن و دیگری نابودسازی. به نظر هایدگر برهوت صرفا نابود نمیكند، بلكه برهوت در جمله نیچه نه تنها آنچه موجود است را از بین میبرد، بلكه استعدادهای ایجاد و تولید را نیز از بین میبرد. بنابراین بحران به معنای اساسی، آن است كه استعداد و قوه و امكان ایجاد و خلاقیت و به وجود آوردن از بین رفته است و این همان نیستانگاری زمانه ما است. صافیان در ادامه گفت: به نظر هایدگر از بین بردن خلاقیت توسط برهوت آن است كه یاد و خاطره را از انسانها میگیرد و میزداید و از ایشان خاطرهزدایی میكند. این ممكن است به نظر ما مساله كماهمیتی باشد. اما منظور هایدگر این است كه آنچه ما را با ریشهها و سنتها، از طریق یادها و یادآوری سرچشمههایی صورت میگیرد كه ما با آنها ارتباط داریم. اگر این ارتباط گسیخته شود، وضع كنونی پدید میآید، یعنی وضعیت گسیختگی. در وضعیت گسیختگی همواره در حالی زندگی میكنیم كه بینسبت با آینده و گذشته است. این استاد فلسفه در پایان گفت: اگر این تهدیدها اساسی است، امید تنها آنجاست كه به عمق تهدیدها و بیمها آگاهی یابیم.
یگانه امید راستین بشر/ بیژن عبدالكریمی - استاد فلسفه و پژوهشگر
نظر به اینكه من بیمها و امیدهای جامعه خود را مستقل از وضعیت جهانی میبینم میكوشم كه نگرانیهای خود را ابتدا در یك چشمانداز جهانی و بعد در یك چشمانداز بومی و محلی كه مستقل از وضعیت جهانی است مطرح كنم. در روزگار كنونی كه از آن به جهان پست مدرن تعبیر میشود، بشر روزگار ما با برخورداری از دو تجربه بزرگ تاریخی عالم سنت و مدرن، ایمان خود را به همه نظامهای ایدئولوژیك و متافیزیك از دست داده است. با این چشمانداز شاید بتوانم همه بیمها و امیدهای خود را درباره جهان كنونی چنین خلاصه كنم. نخستین بیم، بیمتافیزیك شدن جهان است و دومین آن را میتوان فقدان امنیت انتولوژیك دانست. خطر بعدی نیز موج سوم نیهیلیسم است. من با بودریار كاملا موافق هستم كه در دهههای كنونی بعد از رنسانس و عصر روشنگری، با موج سوم نیهیلیسم رو به رو هستیم كه با معنای قبل آن، متفاوت است. در روزگار ما فرهنگ و تفكر به امری تزیینی در زندگی بشر تبدیل شده و اخلاق رمگان رواج یافته است. اما در یك چشمانداز بومی، وضعیت چند دهه اخیر را اینگونه خلاصه میكنم؛ روزگار ما را میتوان آغاز یك پایان تلقی كرد. منظور اینكه در واقع روح تاریخی سنت ما در چند دهه اخیر به پایان رسیده است. نسلهای جدید در واكنش با این وضعیت، با شور و شوق خود را آغازگران راهی جدید میپندارند. آنان در مسیری گام گذاشتهاند كه در خاستگاه اصلی خود یعنی در غرب مورد تردیدهای جدی قرار گرفته است و از ارزشها و نگرشهایی در جهان دفاع میكند كه در خاستگاه اصلی خود به پایان رسیده است. ما در وضعیتی زندگی میكنیم كه همه بتهای قبیلهایمان در كنار دیگر بتهای جهان شكسته است. امروز قبیله من، همه توتمهای خود را داده است و زندگی یك قبیله، بیهیچ توتمی میتواند بسیار خطرناك و نگرانكننده باشد. اما همان نقطهای كه برای همه محل بیم است میتواند نقطه راستین امید باشد. ما در جهانی بیمعنا زندگی میكنیم اما در ورای همه بیمها و امیدهای جهان ما، در ذات جهان و در ذات زندگی حقیقتی نامتعین خود را آشكار میكند و این حقیقت میتواند یگانه امید راستین بشر باشد.
سه خاستگاه بیم و امیدهای ایرانیان/ علی اصغر مصلح- استاد فلسفه دانشگاه علامه طباطبایی
سخن من درباره بیم و امیدهای تاریخی ایرانیان است. به گمان من، هر فرهنگ لایههای مختلفی دارد و كنش و اندیشه هر قوم برخاسته از بیم و امیدهایی است. به نظر میرسد برای ریشه یابی بیم و امیدهای ایرانیان میتوان به كتیبهای در تختجمشید اشاره كرد كه منسوب به داریوش است. این كتیبه گویای عمیقترین بیم و امیدهای ایرانیان در طول تاریخ آنان است. به نظر میرسد متعلق بیم و امید ما ایرانیان، سپاه دشمن، دروغ و خشكسالی است كه در این كتیبه آمده است. ایرانیان در طول تاریخ، همیشه به دشمن اندیشیدهاند، همیشه از خشكسالی ترسیدهاند و همیشه به علت پایبندی به آیین راستین، از دروغ بیم داشتهاند. به نحوی دو منشا اول به اقلیم ایران بازمیگردد و میدانید كه در پیدایش اجزای یك فرهنگ، توجه به اقلیم و تجاربی كه یك قوم در آن اقلیم پیدا میكند پایههای آن فرهنگ است. ایرانیان همیشه در تهدید دشمن بودهاند و شاید هیچ كشوری به اندازه ایران به دیگری دشمن نیندیشیده است. مساله دوم اقلیم ایران است، مهمترین معضل ایرانیان در طبیعت همیشه آب بوده است. مساله سوم، دروغ است.
منبع: اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید