1395/5/6 ۰۸:۳۱
فردریک فایوی بروس یکی از محققان کتاب مقدس و طرفدار نظریه اعتبار تاریخی عهدجدید است. او در این مقاله ضمن بررسی سطوح مختلف معنایی اسطوره به روش، اهداف و نتایج اسطورهزدایی متالهان برجسته مسیحی مانند بولتمان و مارتین دیبِلیوس و ر.رایتسنشاین اشاره میکند و تا جایی که بولتمان اسطورهزدایی را در معنای زبانشناختی آن به کار برده و آن را معادلیابی صحیح اصطلاحات استعاری کتاب مقدس بداند با او همنوایی میکند. بروس بر این باور است بولتمان به این سطح بسنده نمیکند و اسطوره را به معنای گزارش یک واقعه یا حادثهای میداند که در آن نیروهای ماوراءالطبیعی و ماوراءبشری اثرگذار هستند.
فردریک فایوی بروس یکی از محققان کتاب مقدس و طرفدار نظریه اعتبار تاریخی عهدجدید است. او در این مقاله ضمن بررسی سطوح مختلف معنایی اسطوره به روش، اهداف و نتایج اسطورهزدایی متالهان برجسته مسیحی مانند بولتمان و مارتین دیبِلیوس و ر.رایتسنشاین اشاره میکند و تا جایی که بولتمان اسطورهزدایی را در معنای زبانشناختی آن به کار برده و آن را معادلیابی صحیح اصطلاحات استعاری کتاب مقدس بداند با او همنوایی میکند. بروس بر این باور است بولتمان به این سطح بسنده نمیکند و اسطوره را به معنای گزارش یک واقعه یا حادثهای میداند که در آن نیروهای ماوراءالطبیعی و ماوراءبشری اثرگذار هستند. اسطورهزدایی در این معنا کنار گذاشتن فقراتی از کتاب مقدس است که رنگ و بوی معجزه دارند. بروس معتقد است هرچند هدف بولتمان این نبود که مسیحیت را باب طبع انسان مدرن کند، اما رهیافت اسطورهزدایی او بارها و بارها بیآنکه خودش بدان آگاه باشد، مولفههای مسیحیت تاریخی را در فضای فکری دوره معاصر کنار مینهد. بروس در ادامه به نقد نظریه ر.رایتسنشاین مبنی بر اثرپذیری ساختار اسطورهای عهدجدید از الگوهای اساطیری رایج در دوره ظهور مسیحیت، میپردازد.
در هر بحثی از واژه "اسطوره" باید ابتدا کارمان را با یک تعریف آغاز کنیم. این واژه مانند برخی واژههای دیگر معادلهای متعددی دارد. اسطوره در زبان عامه دروغی محض است، داستانی جعلی که هیچ ردپایی در حقیقت ندارد. اسطوره در زبان الهیاتی در معنایی نزدیکتر به ریشه اصلی آن به کار میرود. "میتوس"1 در زبان یونانی در اصل به معنای سخن یا داستانی است که ممکن است واقعی یا دروغین باشد. در متون اولیه این واژه مترادف "لوگوس" بوده است. نویسندگان بعدی در مقایسه این دو واژه، "میتوس"را برای داستانهای افسانهای و "لوگوس"را معادل حقایق کسالت بار به کار بردهاند. اما در بافت دینی "میتوس" داستانی درباره یک یا چند تن از خدایان است، به ویژه داستانی که در قالب مناسک مقدس به نمایش در میآید. این معنایی است که در پس به کارگیری این واژه توسط مکتب «اسطوره و مناسک»2 نهفته است. در یونان، بسط مهم اولیه «اسطوره و مناسک» در قالب تراژدی و طنز دیده میشود، جایی که نمایش (یا عمل) توسط میتوس (یا نقشه) اجرا میشود. میتوس داستانی را بیان میکند که در قالب نمایش به اجرا در میآید.
بسیاری از اشعار کهن آسیای غربی در راستای این خطوط تفسیر شدهاند؛ برای نمونه "تی. اچ گستر"3 در کتاب تسپیس4 (1950) متون دینی به زبان اوگاریتی5 و دیگر زبانها را به عنوان متون افسانهای یا کلمات مقدس مربوط به مناسک موسمی تهی و پر کردن شرح میدهد. او بر آن است این مناسک را بازسازی نماید. مفاهیم اسطورهای به کارگرفته شده در عهدقدیم نقطه مقابل این زمینه هستند؛ و مناسبتر است ما این اصطلاحات را در معنای فنی آنها به کار گیریم، برای مثال در پنجاه بخش نخستین سفر خروج، اسطورهها و کلمات مقدس، همه ساله برای مناسک نجات بخش بنیاسرائیل تکرار میشوند. سرپرست خانواده یهودی تا به امروز این داستان را به عنوان نمایش کهنی از آیینهای فصح نشان میدهد تا داستان آن شب را بیشتر برای یادآوری زمانی که خدای بنیاسرائیل پایین آمد تا قوم خود را از اسارت مصر آزاد کند، تکرار کند. میتوس در این مثال ریخت یک الگوی زایایی تکرارشونده که در قالب داستانی که به زمان باستان بر میگردد نیست بلکه روایتی است از چیزی که واقعا در تاریخ رخ داده و تفسیر قدرت و خودانکشافی خدای بنیاسرائیل است.
به همین شکل در عهدجدید نیز اعمال آیینی عشای ربانی نیز همراه با عباراتی هستند که به معنای آشکار کردن است. پولس به مسیحیان قرنتی میگوید: زیرا هرگاه این نان را بخورید و این پیاله را بنوشید، موت خداوند را ظاهر مینمایید تا هنگامی که باز آید. (اول قرنتیان 11: 26) این فقره احتمالا بدین معناست که سهیم شدن در نان و شراب به خودی خود اعلانی آشکار از مرگ خداست (اگرچه این قطعا واقعی است)، اما با یک سری روایت از وقایع نجات بخش همراه است که در این اعمال آیینی به صورت نمادین اجرا میشوند. یک بار دیگر، در به کاربردن اصطلاحات در معنای فنیشان، drama با mythos یا hieros logos همراه شده است همانگونه که در نمونه عید فصح، میتوس روایتی از چیزی است- مرگ خدای پسر- که واقعا در تاریخ رخ داده است و به عنوان عمل نجات بخش خدا به نفع ابنای بشر تفسیر میشود. امپراطور ژولیان بر این باور بود که جزئیات این داستان در آیین رمزآلود آتیس بیان شده است، چیزهایی که هرگز اتفاق نیفتادهاند با وجود این حقایق ازلی هستند. اما در مورد وقایع عشای ربانی مسیحی باید مثل عید فصح یهودی گفته شود، این چیزها یک بار برای همیشه رخ دادهاند و بنابراین حقایقی ازلی هستند.
در هرحال، اگرچه "اسطوره" اغلب به این معنا در مباحث عهدعتیق به کار میرود، اما با معنای متداول آن در عهدجدید تفاوت دارد. این موضوع به طور خاص در ربع پایانی سده پیشین به عنوان نتیجه برنامه اسطورهزدایی پروفسور رودلف بولتمان مطرح شد. نظریه بولتمان به طور خلاصه بدین شرح است که اگر کتاب مقدس بخواهد بر زنان و مردان دوره کنونی اثر خود را حفظ کند باید از قواعد اسطورهشناختی خود و هم چنین عباراتی که بلافاصله چالش و مخالفت شنونده را بر میانگیزد، رهایی یابد. هیچ بخشی از برنامه بولتمان مقابله با صلیب نبود، بلکه او اعتقاد داشت که این مخالفت در زبانی اسطورهای که به طور سنتی بیان میشود نهفته است. وقتی این سبک بیان به کنار گذاشته شود و کتاب مقدس مورد بازخوانی قرار گیرد، این بازگویی تلاشی همانند مدل مسیحی شده تحلیل وجودشناسانه هایدگر از کار در خواهد آمد.
هرقدر هم اعتبار یا موفقیت این تلاش مفروض دانسته شود، روشن است که انگیزه بولتمان با بازنویسان بارز سده نوزدهمی زندگی عیسی تفاوت دارد. این گروه در پی آن بودند تا پوسته معجزهگونه را از داستان زندگی عیسی بزدایند تا سیمای ملایم معلم پدری خدا و برادری انسان را بازسازی کنند؛ اینان با هواداران نظریه مسیح- اسطوره (نظریهای که اکنون تقریبا به طور کامل بقایای آن به عنوان بخشی از اسطورهشناسی رسمی کمونیستی، از بین رفته است) تفاوت دارند. انگیزه بولتمان جلوگیری از لغزش اساسی مسیحیت از وضعیتی است که در آن با لغزش چارهپذیر همایندهای اسطورهشناختی گرفتار است و مردم دیگر این مفاهیم را نمیپذیرند.
وقتی ما از چیستی لوازم اسطوره شناختی سوال کنیم به پاسخهای متعددی میرسیم. یکی از این پاسخها تصور سه طبقهای عالم6 است. زمین طبقهای است که ما بر روی آن زندگی میکنیم، آسمان طبقه بالایی آن است و هادس طبقه زیرین عالم است. در بیان سنتی روایت کتاب مقدس، مسیح از آسمان به زمین آمد و از زمین به هادس نزول کرد، سپس از هادس به زمین آمده و از زمین به آسمان عروج کرده و سمت راست خدای پدر قادر مطلق نشسته است. پس از این او به زمین بازخواهد گشت و زندگان و مردگان را داوری خواهد نمود. این تصویر حقیقتا اسطورهای نیست، بلکه چارچوبی مجسم از بازگشت حقیقی به زمان پیشاکپرنیکی و پیشابطلمیوسی است. وقتی یک ستارهشناس مسیحی این باورها را میخواند، وقتی به زبان معمول درباره طلوع و غروب خورشید صحبت میکند هیچ چیز برای او آزاردهندهتر از این سبک زبانی نیست. اسقف وولویچ با این مساله که تفکر مردم درباره انگاره خدا "آن بالایی"7 مدتهاست به کنار نهاده شده، موافق است زیرا هیچ صحت و اعتبار جغرافیایی ندارد. البته امروزه مفهوم مشابه "خدای از بیرون"8 جایگزین این انگاره از خدا شده و میتواند مورد سوال و بررسی قرار گیرد. این عبارات استعارههای مکانی9 برای تعالی10 خداوند هستند درست همانگونه که ترجیح اسقف برای مفهوم او11 به عنوان "خدایی در اعماق وجود"12 استعارهای مکانی برای درون بودگی13خداست. همانقدر که عبارت "تو به همه زندگی بخشیدهای" صحیح است، عبارت"تو در همه سطوح حیات زندگی میکنی" نیز صحیح است. خدا فراتر از هستی و تدبیر شخصی ما وارد زندگی انسانی میشود تا لطف خود را به وقت نیاز آشکار کند. زبان ارتباط شخصی (اگرچه توسط عدهای اسطورهای تلقی میشود) بهترین بیان برای شهادت کتاب مقدس درباره خدا و انسان است. اگر این شهادت گهگاه به سطح استعارههای مکانی منتقل میشود، این استعارهها برای مواجهه الوهی- انسانی در شخص و عمل مسیح است. آنچه که بولتمان نیز به عنوان عمل خدا در مسیح و عمل نجاتشناسانه قطعی او در نظر میگیرد. ما خودمان درباره ضرورت اسطورهزدایی آن شکل از تفکر و سخن که تعالی خداوند را در مکانی دوردست میبیند، مشکلی نداریم. این کاربرد طبیعی زبان است و اگر اسطورهزدایی کلام صحیح درباره ترجمه اصطلاحات استعاری به زبانی غیراستعاری باشد (که من مطئنم اینگونه نیست)، ما خودمان نیز میتوانیم در این رابطه اسطورهزدایی کنیم.
اما بولتمان اسطوره را در معنایی دیگر به کار میگیرد. اسطوره در این معنا گزارش یک واقعه یا حادثهای است که در آن نیروهای ماوراءطبیعی و ماوراءبشری اثرگذار هستند.... تفکر اسطورهای این عالم و حوادث آن را در معرض نیروهای ماورایی میبیند، و این رهیافت در برابر تفکر علمی چون و چرایی ندارد.
خلاصی یافتن از اسطوره با این مفهوم، یعنی هر آنچه که نشانی از معجزه دارد را از کتاب مقدس به طور قطعی کنار بگذاریم – اما اکنون شدیدتر از این رهیافت- حتی بدین معناست که کتاب مقدس را از روایتهایی درباره نزول لطف خداوند نیز بزداییم. روایتهایی که به بیانی استعاری از عالمی سه طبقه سخن میگویند و اکنون زبان غیراستعاری جایگزین آن شده است. تعالی خداوند، وجود ازلی مسیح، فرستاده شدن او توسط پدر به وقت آن، رستاخیز عیسی از قبر به عنوان حادثهای تاریخی، فعالیت شخصی روحالقدس، در حقیقت (شاید بسیاری از) مویدات اعتقادات مسیحی، به کنار نهاده میشوند.
بولتمان بدون شک دغدغه این را داشت که مسیحیان نباید بر ایمان مبتنی بر تاریخ و علوم طبیعی متکی باشند. اما در مقام شرح، بهترین شیوه برای فراگیری اینها، جایی که مسیحیان به تعهد ایمانی برای اطمینان از تاریخ و علوم طبیعی ملتزم هستند، میگوید آنها باید بسیاری از گزارههای ایمانی را که بنابر عادت به عنوان وحی الاهی پذیرفتهاند و یا گزارههایی غیرعلمی یا غیرتاریخی هستند را کنار نهند. خدا خودش را در مقام نظر و تجربه محدود میکند. ما میتوانیم به خدا فقط با وجود تجربه و عادلشمردگی را فقط با وجود امور باطنی اعتقاد داشته باشیم. افزون بر این، اسطورهزدایی عملی موازی است با آنچه که پولس و لوتر با عنوان آموزه عادلشمردگی فقط از راه ایمان بدون اعمال شرعی انجام دادند. با صراحت بیشتر اسطورهزدایی اجرای رادیکال آموزه عادلشمردگی توسط ایمان در حوزه معرفت و تفکر است. اسطورهزدایی مانند آموزه عادلشمردگی هرگونه اشتیاق برای اطمینان را در هم میشکند. هیچ تفاوتی بین اطمینان مبتنی بر اعمال صالح و اطمینان برساخته از معرفت اثباتگرا نیست. این واقعیتی است که در همه این موارد صادق است اما بولتمان در آن افراط ورزیده است. ممکن است به این ایده مطرح شود که به نظر بولتمان اسطورهگشایی رستاخیز مسیح نسبت به بررسی آن به عنوان واقعهای تاریخی به طور عینی، بهتر است زیرا در حالت دوم ما با این خطر روبروییم که ایمان به تاریخ را به جای مسیح رستاخیز یافته ای که فقط از طریق ایمان قابل درک است، قرار دهیم. از دیگر سو از آنجایی که دیگر مویدات ایمان تاریخی حقیقتا با جهانبینی علمی ناسازگار هستند بولتمان بر کنارنهادن آنها اصرار دارد، اما مسیحیان مخاطب این دیدگاهها در وضعیتی بین یک مومن و کسی که فقط جایگاهی ساکن برای ایمانش قائل است، قرار میگیرند.
ما نباید از آثار بولتمان چنین برداشت کنیم که او از اصل تکامل پیروی میکرده است، اگرچه ممکن است او با این نظریه آشنا بوده اما صراحتا آن را به کار نبسته است. این جهانبینی علمی نبود که او را وادار میکرد اعتقاد به روحالقدس را کنار نهد و آن را به عنوان احتمال واقعی حیات جدید که در ایمان فهم میشود حفظ کند. پس از این چه میشود؟ هدف بولتمان قطعا این نبود که مسیحیت را باب طبع انسان مدرن کند یا آن را فروکاهد تا آنجا که به بلعیده شدن یونس باور داشته باشد. اما بارها و بارها رهیافت او (بدون این که خودش بدان آگاه باشد) مولفههای مسیحیت تاریخی را آشکار میکند که به عنوان امر اسطورهای در فضای اعتقادی دوره معاصر، صرفنظر از چالشهای وجودشناسانه غیرقابل تقلیل، کنار گذاشته میشوند.
کتاب مکاشفه14 یکی از بخشهای عهدجدید که در آن عناصر اساطیری قابل توجه است و بخشهای دیگر مکاشفهای کتاب مقدس نیز چنیناند. اما بولتمان احتمالا به دلیل مشخصه رمزگونه تصورات آخرالزمانی که عموما شناخته شدهاند، تاکید چندانی بر این بخشها ندارد. آنچه به عنوان ریشه درام اژدها، زن و کودک در باب 12 کتاب مکاشفه مطرح است، مدتها پیش از دوره یوحنا به طور کامل اسطورهزدایی شده است. اژدها در این بخش اژدهای آشوب، لویتان هفت سر15 است؛ اما پیش از این مزامیرسرایان و انبیا در عهدعتیق لویتان را اسطورهزدایی کرده اند تا به عنوان تصویر نیروهای مخالف خدا به خدمت در آوردند، نیروهایی که در سفر خروج مغلوب خدا میشوند.
یکی دیگر از نمونههای خاص اسطورهزدایی از چهرههای آخرالزمانی که بولتمان تشخیص میدهد، دجال16 است. او خاطر نشان میکند که در انتظارات فرجامشناسانه یهودی، دجال چهرهای کاملا اسطورهای دارد. این تصویر از دجال در عهدجدید (دوم تسالونیکیان، 2: 12-7) نیز دیده میشود، اما در اول یوحنا (2: 18 و 4: 3) و دوم یوحنا باب هفت، معلمان کذبه نقش این چهره اسطورهای را ایفا میکنند واسطورهشناسی به تاریخ تغییر ماهیت میدهد. این نمونهها نشان میدهد که اسطورهزدایی آغازش در خود عهدجدید است و وظیفه اسطورهزدایی ما امروزه عادلشمردگی است.
اگر ما امیرنشین و قدرتهای مورد خطاب در رسالههای پولس را مورد تامل قرار دهیم ممکن است این سوال پیش آید كه آیا در ذهن پولس این حوزهها اسطورهزدایی نشدهاند تا در مقابل همه نیروهای مخالف مسیح و قوم او ایستادگی کند؟ بولتمان یادآور میشود اگرچه در روزگار و نسل ما دیگر تمایلی به تفکر اسطورهای نداریم، اما اغلب از نیروهای شیطانی صحبت میکنیم که بر تاریخ سلطه دارند و زندگی سیاسی و اجتماعی را به فساد میکشند. او ادامه میدهد این زبان استعاری است، یک شیوه بیانی، اما در آن معرفت و بینش بیان میشود و اینکه شرور به این دلیل که هر انسان شخصا پاسخگوست تبدیل به نیرویی شده است که به طور مرموزی هر یک از ابنای بشری را به بردگی میکشد. این یادآور معامله درخور توجه"اچ.اچ راولی"172با چهره آخرالزمانی "بلیال"18 در کتاب "اهمیت امور آخرالزمانی"19(1963) است. اما آیا ممکن است پولس از امیر نشینها و قدرتهایی که با همه بدطینتیشان قادر به جدا کردن مومنان از عشق به مسیح نبودهاند، درک مشابهی داشته باشد؟
تا اینجا ما بر بولتمان تمرکز داشتهایم، زیرا بیش از هر کس دیگر به این مطالب توجه داشته است، اما او تنها کسی نیست که اسطوره را از منظر خاصی در عهدجدید دیده است. "مارتین دیبلیوس"20 اصطلاح اسطوره را برای داستانهای عیسی از جمله تعمید، تبدیل هیات و رستاخیز به کار برده است. بولتمان در تحلیل نقد فرمی خود ترجیح میداد این داستانها را افسانه21بنامد. دیبلیوس این داستانها را اسطوره نامید زیرا از نظر او اینها داستانهایی هستند که برای شرح منشا مناسک دینی یا پدیدههای کیهانی جعل شدهاند. تا جایی که کاربرد این جعل کاملا یک داوری نقد فرمی است. اغلب مواقع، گذاری آرام از داوری نقد فرم به داوری تاریخی صورت میگیرد، گذاری که آسانتر است زیرا در کاربرد معمول وقتی روایتی اسطوره یا افسانه خوانده شود بعد تاریخی آن مورد شک واقع شده یا انکار میشود.
برخی از محققان بعد اسطورهای ارکان عهدجدید یا قواعد سنتی آموزههای مسیحی را به الگوی اساطیری رایج شرق نزدیک زمان ظهور مسیحیت، نسبت میدهند. خلاف الگوی خدای میرنده و رستاخیزکننده دورههای متاخر، این اسطورهای نجاتبخش بود که ریشه در دین ایرانیان داشته و بین جریانهای گنوسی نیز رواج داشت. یکی از برجستهترین طرفداران این نظریه ر. رایتسنشاین22 بود که کتاب او "راز رستگاری ایرانی23" در سال 1921 منتشر شد. این اسطوره ایرانی به کیومرث24، انسان نخستین میپردازد.(نام او که به معنای جاندار مردنی است) در اوستا کیومرث گاه و بیگاه به عنوان نیای آریاییها و نخستین مومن به تعالیم اهورامزدا ظاهر میشود. در متون پارسی قرن هفتم و قرون بعد از میلاد مسیح، کیومرث به عنوان چهره برجسته در درامی کیهانی ظاهر میشود. او موجودی آسمانی، نخستین بشر و پسر اهورامزداست که با نیروهای شر برای یک دوره زمانی سه هزار ساله میجنگد. او در پایان این دوره توسط این نیروها مغلوب و کشته میشود. اما پس از مرگ او ابنای بشر یک دفعه از وجودش ظاهر میشوند و در پایان تاریخ هنگامی که سوشیانت (منجی) ظهور میکند تا مردگان را برانگیزاند، کیومرث اولین کسی است که برانگیخته میشود تا به مقام فرشتگان مقرب بالا رود. جدای از تاریخ پسا مسیحی این اسطوره، نسبت دادن مفاهیم عهدجدید مانند "پسر انسان" و "انسان آسمانی" به این اسطوره بسیار ضعیف است. این قضیه ممکن است و به برخی اسطورههای گنوسی مربوط میشود، به ویژه ردپای آن را میتوان در متون مندایی25 و مانوی26 مشاهده کرد.
الگوی عمومی اسطوره گنوسی وجودی آسمانی را به تصویر میکشد که از عالم برین نور به عالم تاریک زیرین ماده فرو میافتد و در انبوهی از بدنهای زمینی محبوس میشود. برای رهایی این وجود پاک از حبس، یک منجی از عالم نور میآید تا معرفت حقیقی را بگستراند. او همزمان آشکارکننده و رهاییبخش است. با پذیرش این معرفت وحیانی این وجود پاک از اسارت ماده رهایی یافته و مجددا به منزلگه حقیقی خود عروج میکند.
در متون مندایی این مندا دهایه27(معرفت زندگی) یا فرزندش هیبیل زیوا28(هابیل روشنگر) همان کسی است که میآید تا روح بشری را در عالم تاریک ماده تعلیم داده و رها سازد. او در این مسیر از سه فلک بین عالم بالایی نور و این عالم عبور کرده و بر زندانبانهای شیطانی این عوالم غلبه میکند تا جایی که هیچ مانعی بر سر روح رهایی یافته برای بازگشت به عالم بالا وجود ندارد. غلبه منجی بر نیروهای شیطانی در تعمید مندائیان باز اجرا شده و اغلب به تعمید یوحنا نسبت داده میشود.
ساختار اسطوره مندائی قدمتی بیش از قرن هفتم و هشتم پیش از میلاد ندارد. این اسطوره بر اساس منابع مانوی و پشیتا شاخ و برگ یافته است. هیچ شاهدی برای اثبات دیدگاه "لیدزبارسکی"29، رایتسنشاین و بولتمان مبنی بر وامگیری نویسندگان کتاب مقدس از اساطیر گنوسی وجود ندارد. منشا فلسطینی اساطیر مندایی بسیار محتمل است، آنها ظاهرا در قرن اول میلادی به بین النهرین مهاجرت کردهاند. یک مطالعه تطبیقی دقیق میتواند خویشاوندی بین یک یا چند فرقه تعمیدی رایج در دره اردن در آغاز تاریخ مسیحی را نشان دهد. اما نامعقول است که تاریخ اسطوره مندایی را زودتر از این دوره بدانیم. الگوی اسطوره گنوسی بولتمان بر اساس متون مندایی متقدم طراحی شده است. پس از او شاگردانش آن را در اعمال توماس و دیگر نوشتههای گنوسی مطالعه کرده و این بررسی را به عنوان شاهدی دیگر برای صحت این نظریه دانستهاند. اما واقعیت این است که دلایل خیلی بیشتری بر این ایده وجود دارد که اسطوره مندائی تحتتاثیر عهدجدید بوده تا اینکه از دیگر جریانها اثر پذیرفته باشد. حتی میتوان ادعا کرد که انسان نخستین و منجی- آشکار کننده هیچ جا در گنوستیسیم با هم نیامدهاند مگر تحت تاثیر کتاب مقدس.
در سرودی که پولس در فیلیپیان(2: 11-6) گنجانده، عیسی مسیح موجودی ازلی در شکل خداست. او فرصتطلبی به خاطر برابری با خدا را کنار میزند، حتی خودش را تا حد انسان پایین آورده و با اراده خود تسلیم مرگ میشود. در نتیجه توسط خداوند به مقام برتری تعالی یافته و نام غیرقابل وصف به او اعطا میشود به طوری که همه موجودات ذیشعور عالم با تسلیم در برابر او خداوند را تکریم و تقدیس میکنند. در کولسیان، عیسی به عنوان پروردگار همه مخلوقات قدیم و جدید رخ مینماید و به لطف وجود اوست که عالم کنونی، هستی مییابد و به خاطر برخاستن او از قبر است که قومش از زندگی جدید و بیپایان به عنوان اعضای جسمی که عیسی سر آن است، لذت میبرند. نیروها و قدرتهای سیاسی دوران باستان، ناخرسند از داشتن اسیرانی که از زندان آزاد شده اند، تلاش میکنند تا عیسی را از انجام افکار و اعمال رهایی بخشش بازدارند اما زمانی او را مییابند که فیض را بر صلیب میگستراند. اینجا آنها با خشم به سوی او یورش میبرند، او نیز با آنها گلاویز شده، آنها را خلع سلاح کرده، اسیرانشان را آزاد میکند و صلیب را به ارابه نصرت خود تبدیل میکند، وسیلهای که پیش از این نیروهای دشمن بدون تصدیق برتری عیسی مسیح بر آن سوار میشدند. او سپس به سلطنت الاهی عروج میکند- جایی که پیش از این به تصویر نادیدنی خدا ملقب شده بود- اما اکنون به لطف غلبه و رهایی قومش، او بدان ها نامی بخشیده تا در عالم ملکوت به او بپیوندند.
میتوان به این موارد، روایت افسسیان (2: 14)را افزود که در آن بخش پیروزمندانه عمل مسیح در هم شکستن دیوار جدایی است. "اچ. اشلی یر" 30 این مفهوم را دیواری میداند که بنابر اسطورهشناسی گنوسی عالم الاهی را از عالم پایین جدا میکند. این مفهوم دومی مبنای عباراتی را در افسیسان تشکیل داد که توسط دیگر عناصر مشابه و از لحاظ مفهومی پیچیده تایید میشود. مفاهیمی چون عروج منجی، انسان آسمانی، کلیسا به عنوان جسم مسیح، جسم مسیح به عنوان بنایی آسمانی و ازدواج آسمانی از این دستهاند.
ماهیت گنوسی برخی از این عناصر مورد تردید است، اما اینجا باید به یک نکته اشاره شود. دیواری که مسیح بنابر افسسیان (2: 14) خراب میکند دیواری افقی نیست که عالم بالا را از عالم پایین جدا کند. دیواری عمودی است که جوامع زمینی را به دو گروه یهودی و غیریهودی تقسیم میکند. شباهت بین این دیوار و دیوار گنوسی کاملا صوری و ظاهری است. بررسیهای"اشلی یر" عمیقا تفاسیر بسیاری را به ویژه در میان هموطنان او تحتتاثیر قرار داده است. این در حالی است که مفسران انگلیسی تمایل داشتهاند دیوار جدایی را مرزی تفسیر کنند که غیریهودیان را از محوطه داخلی معبد اورشلیم بیرون نگه میدارد. مفسران آلمانی نیز در پی بازتفسیر الگوی اشلی یر بودهاند. بدون شک هر دوی اینها با توجه به افسسیان، نیازمند بحث بیشتری هستند.
دوباره به انجیل یوحنا برگردیم، لوگوس در آغاز با خدا بود و از طریق او همه چیز هستی یافت. کلمه خدا همزمان پسر خدا بود و از آسمان به زمین آمد تا جسم یافته و برای رستگاری انسان جانش را فدا کند. بنابراین همه کسانی که از طریق ایمان او را دریافت میکنند در او حیات ابدی یافته و به عنوان فرزندان خدا نامگذاری میشوند. مسیح برای انجام رسالتی که پدر به او واگذار کرده بود به سوی او باز میگردد تا جلال و شکوهی را که پیش از خلقت عالم همراه با پدر داشت بازیابد. اکنون نیز او به پیروانش امتیاز همراهی با خودش را عطا کرده است. وقتی رسالت تاریخی عیسی با زبانی اسطورهای به تصویر کشیده میشود، طبیعی است به این فکر نزدیک باشد که این رسالت در قالب اسطورهای رایج درباره موجودی آسمانی که خودش را برای نجان انسان در زمین به زبونی کشیده، بیان شده است. این موجود با بردن انسانها به عالم آسمانی که بدانجا تعلق داشتهاند، وظیفهاش را انجام می دهد. مشکل این تحلیل این است که اثبات چنین اسطورهای در آن دوره شدنی نیست. اینکه خود این اسطوره بر اساس پیام مسیحی نزول منجی برای نجات بشر شکل گرفته باشد، محتملتر به نظر میرسد. پیامی که در آن منجی به عنوان یک انسان در زمین زبونی، رنج و مرگ را تحمل میکند، و افزون بر این به عنوان موضوع تجربهای جهانگستر، برای کسانی که او را از طریق ایمان دریافت کردهاند، رستگاری را به ارمغان آورده و به آنها منزلگاهی ابدی در کنار خودش و در حضور خداوند را اطمینان میدهد.
این پیام به طرق گوناگون وارد اساطیر گنوسی شده است، از جمله بیزاری آنها از ماده (تا جایی که تجسد واقعی پسر خدا را رد میکنند) و تاکید بر معرفت31 به جای تاکید کتاب مقدس بر عشق الاهی32. بنابر حدس من یکی از نخستین تلاشها برای تحول پیام کتاب مقدس در قالب چنین اسطورههای گنوسی را میتوان در بدعتی که پولس در رساله به کولیسان بدان پاسخ میدهد، یافت. پولس در مقام پاسخ به این بدعت، چه در رساله به کولیسان و چه در رساله به افسسیان، تا حدی برخی از مفاهیم بدعت کولسیان را اخذ کرده و به کار بسته است. چیزی که حس سترون شدهای نامیده میشود که حقیقت کتاب مقدس را (آنچه که این بدعت جدید آن را به فساد کشیده) بیان میکند.
* فردریک فایوی بروس(Frederick Fyvie Bruce) متولد 12 اکتبر 1910 و متوفی 11 سپتامبر 1990 معمولا با نام اختصاری " F. F. Bruce" شناخته میشود. او یکی از محققان کتاب مقدس بود که از نظریه اعتبار تاریخی عهدجدید حمایت میکرد. نخستین کتاب او با عنوان " اسناد عهدجدید: آیا آنها معتبرند؟ " (1943) در سال 2006 توسط نشریه ادواری انجیلی آمریکایی مسیحیت امروز، به عنوان یکی از پنجاه کتاب برجستهای که انجیلگرایی را سر و سامان داد، انتخاب شد. از دیگر آثار بروس میتوان به هیتیها و عهدقدیم (1947)، کتابها و نسخ خطی (1950)، اعمال رسولان: متن یونانی همراه با مقدمه و تفسیر(1951)، کتاب اعمال (تفسیر بین المللی نوین بر عهدجدید) (1954)، رساله به کولسیان و افسسیان(تفسیر بینالمللی نوین بر عهدجدید) (1957)، معلم عدالت در متون قمران (1957)، دفاع رسولی از کتاب مقدس (1959)، پولس و گروندگان او (1962)، بنیاسرائیل و ملتها (1963)، رساله به عبرانیان (تفسیر بین المللی نوین بر عهدجدید) (1964)، تاریخ عهدجدید (1969) و بسیاری کتابها و مقالات علمی دیگر اشاره کرد.
منبع
مشخصات کتابشناختی این مقاله بدین شرح است: F.F. Bruce, “Myth and the New Testament,” TSF Bulletin 44 (Spring 1966): 10-15. این مقاله در سایت http://www.biblicalstudies.org.uk/ قابل دانلود است.
پینوشتها
1- mythos // 2- ‘myth and ritual’ school // 3- T. H. Gaster // 4- Thespis // 5- Ugarit // 6- conception of the three-decker universe // 7- up there // 8- ‘out there // 9- spatial metaphors // 10- transcendence // 11-conception of Him // 12- ‘in the depths of being // 13- immanence // 14- Book of the Revelation // 15- The seven-headed Leviathan // 16- Antichrist // 17- H. H. Rowley // 18- Beliar // 19- The Relevance of Apocalyptic // 20- Martin Dibelius // 21- legend // 22- R. Reitzenstein // 23- mysteriumDas lranischeErlsungs // 24- Gayomart // 25- Mandaean // 26- Manichaean // 27- Mandad’Hayye // 28- HibilZiwa // 29- Lidzbarski // 30- H. Schlier // 31- gnosis // 32- agape.
منبع: اطلاعات حکمت و معرفت سال یازدهم، شماره 4
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید