1395/4/15 ۰۸:۰۶
در سالهای اخیر بسیاری از استادان علوم انسانی از نظریهزدگی اهالی این رشته در ایران مینالند و معتقدند كه تاكید وسواسگونه محققان ایرانی بر استفاده از نظریههای غربی، هرچه جدیدتر و غریبتر بهتر، باعث شده آثاری كه تحت عنوان پژوهش در ایران نوشته میشود، قبل از هر چیز ربطی به ایران نداشته باشد و تنها در حد بازنمایی كژ و كوژ اندیشههای غربی باقی بماند.
تاملی در داستان ما و نظریههای غربی
محسن آزموده: در سالهای اخیر بسیاری از استادان علوم انسانی از نظریهزدگی اهالی این رشته در ایران مینالند و معتقدند كه تاكید وسواسگونه محققان ایرانی بر استفاده از نظریههای غربی، هرچه جدیدتر و غریبتر بهتر، باعث شده آثاری كه تحت عنوان پژوهش در ایران نوشته میشود، قبل از هر چیز ربطی به ایران نداشته باشد و تنها در حد بازنمایی كژ و كوژ اندیشههای غربی باقی بماند. در این میان آن دسته از آثاری نیز كه كوشیدهاند به مسائل جامعه ما اختصاص یابند، آنقدر در استفاده از نظریهها كلیشهای رفتار كردهاند كه حاصل كلاژی بیسر و ته و بیمحتواست كه در آن كوشش شده به ضرب و زور تخت پریكلس واقعیتها را در چارچوب تنگ نظریه معنا كنند. اما آیا میتوان از نظریه گسست؟ آیا میتوان بر دستاوردهای فكری متفكران دیگر چشم بست؟ آیا بدون استفاده از رویكردهای نظری جدید میتوان امكانهای نو در سنت گشود؟ در تامل پیش رو میكوشیم ابعادی از این موضوع را باز اندیشیم.
چارچوب نظری؟!
همه كسانی كه در دورههای تحصیلات تكمیلی رشتههای علوم اجتماعی، علوم سیاسی و تاریخ در ایران تحصیل میكنند یا به خصوص در سالهای اخیر از این رشته فارغالتحصیل شدهاند، به خوبی میدانند كه یكی از دردسرها و مصیبتهای اصلی در نگارش پایان نامه بحث چارچوب نظری است، فرقی هم نمیكند كه این پایاننامه قرار است در رشته جامعهشناسی نوشته شود یا تاریخ یا
علوم سیاسی. در درسهای خستهكننده و معمولا بدون حاصل روش تحقیق، یكی از اصلیترین اصولی كه به دانشجو آموخته میشود این است كه در هر تحقیقی شایسته و بایسته و بلكه ضروری است كه چارچوب نظری و دستگاه مفهومی او مشخص شود و او دستكم در فصلی مقدماتی و جداگانه مشخص كند كه چه رویكرد نظریای دارد و از چه نظریهای برای تحقیق مورد نظرش بهره میگیرد؛ به عبارت روشنتر اصلیترین آموزه درس روش تحقیق، چنان كه از عنوانش برمیآید، آموختن روش (methodology) به مثابه یكی از بنیادهای فلسفه مدرن است. اینكه تحقیق باید روشمند باشد و اساسیتر آنكه اساسا تحقیق یعنی روشمندانه (methodological) نگریستن و بدون یك رویكرد مشخص و سازمند نظری، اصولا هر گونه پژوهشی غیرممكن است.
كلاژهای بیسر و ته
اینها اصولی است كه بسیاری اهل فن و تحقیق درباب آنها داد سخن سر دادهاند و كتابها و مقالات سودمند و ارزشمند نگاشتهاند. اما تا جایی كه به حجم انبوه «تحقیقات وطنی» و «پایاننامههای دانشگاهی» مربوط میشود، در غالب موارد (اگر نگوییم همه آنها) نتیجهای كه از این تاكید موكد حاصل میشود، نه فقط مضحك و مبتذل بلكه فاجعه و دردناك است و نه فقط گرهی از مسائلی كه تحقیق قصدش گشایش آنهاست، باز نمیكند كه بیشتر به نوعی تكه چسبانی (كلاژ) بیسر و ته و مخلوط ناهمگن بدل میشود. یك علت عمده نیز آن است كه معمولا رویكرد كسانی كه قصد تحقیق دارند، به نظریهها، رویكردی ابزارگراست. یعنی كسانی كه قصد تحقیق در موضوعی دارند، به صورتی مكانیكی نظریهای را انتخاب میكنند و میكوشند با هزار و یك ترفند، نظریه مذكور را با موضوع مورد بررسیشان تطبیق دهند. در نتیجه تحقیق در واقع از هدف اولیهاش كه روشن كردن یك موضوع و پاسخ به مسائلی مشخص بوده منحرف میشود و تمام هم و غم محقق مصروف آن میشود كه موضوع مورد بررسی را ذیل نظریه مورد بحث و در چارچوب آن بگنجاند. انتخاب ابزارگرایانه از نظریه، همچنین هدف و نتیجه تحقیق را پیشاپیش مفروض میگیرد، گویی سرانجام تحقیق به واسطه نظریهای كه در بستری (context) دیگر پدید آمده و آزموده شده، روشن است و تنها كار محقق آن است كه این كاربردپذیری را نشان دهد. شمار زیاد تحقیقهایی كه به اصطلاح با رویكرد تحلیل گفتمان یا تبارشناسانه یا ساختارگرایانه یا... درباره موضوعات متنوعی از ادبیات و علوم سیاسی گرفته تا جامعهشناسی و تاریخ نوشته میشوند، شاهدی بر این مدعاست. در چنین
حال و هوایی باهوشترین و جویاترین پژوهشگران جوان كسانی تلقی میشوند كه نظریه یا نظریهپردازی جدید، یعنی برای فارسی زبانان كمتر شناخته شده را مییابند و میكوشند با استفاده از ابزارهای نظریای كه از این نظریهپردازان جدید یافتهاند، موضوع مورد بحث شان را توضیح دهند.
خطای ابزارگرایی
مهمترین خطای رویكرد ابزارگرایانه به روش و نظریه و استفاده مكانیكی از نظریهها و نظریهپردازان اما آنجاست كه این رویكرد بستری (context) كه نظریه در آن پدید میآید و سنتی كه نظریه از دل آن به منصه ظهور میرسد و بر مبنای آن بالیده میشود را فراموش میكنند یا نادیده میانگارند و نظریه را منتزع از زمینه تاریخی و جغرافیاییاش
به كار میگیرند. غفلت از زمینه تاریخی و جغرافیایی در واقع به مثابه كشتن نظریه و تبدیل اندیشهای زنده به كلیشهای بدون حیات و قالبی و بلااستفاده است. برای مثال كسی كه به سادگی از مجموعه آثار میشل فوكو روشی تحت عنوان تحلیل گفتمان یا تبارشناسی اخذ میكند و میخواهد با تقلید از او به بررسی نظامهای دانایی در برهه یا برهههایی از تاریخ بپردازد، اگر به بستر و سنتی كه فوكو در آن پرورش یافته و اندیشیده و تحقیق كرده توجه نكند، متوجه دشواریها و فراز و نشیبهایی كه این متفكر در مسیر تحقیق با آنها دست و پنجه نرم كرده نمیشود و حاصل كارش تقلیدی كاریكاتورگونه میشود كه نه فقط با اصل برابری ندارد، بلكه حتی از توضیح مساله مورد بررسیاش نیز ناتوان است. در چنین كاربست مكانیكیای از روش فوكویی، چارچوبی قالبی و متصلب و مرده از نظریه او برساخته شده كه هیچ ربطی به اندیشهورزی زنده و پر تنش اندیشمند فرانسوی ندارد و محقق مفروض به هیچوجه با مخاطراتی كه فیلسوف غربی در جریان پژوهش با آنها مواجه شده رویارو نمیشود.
فوكو (یا هر متفكر اصیل دیگری) به دو معنا تختهبند زمان و مكانی مشخص است. نخست به این معنا كه او در سنتی مشخص (tradition) پرورش یافته و از متفكرانی معین بهره گرفته است و فهم انتقادی (چه برسد به بهرهگیری) نظریه او جز با درگیر شدن در این سنت مشخص و آشنایی ژرف با آن امكانپذیر نمیشود. اما دومین معنای وابستگی یك متفكر به یك زمینه خاص بدان معناست كه این اندیشمند به مسائل مبتلابه خاصی میپردازد كه به تاریخ و تمدن او ارتباط دارد. در مثال مورد بحث ما مسائلی كه فوكو به آنها پرداخته اعم از زندان، جنسیت، پزشكی بالینی، نظامهای دانایی، جنون و... به تاریخ و تمدن غربی تعلق دارد. تاریخ و تمدنی كه آرشیو (archive) تنها یكی از ویژگیهای منحصر به فرد آن است، خصیصهای كه دستكم در ارتباط با كار فوكو اهمیتی انكارناشدنی دارد. اما فراسوی آرشیو، این فرهنگ و تمدن خصایص منحصر به فرد دیگری دارد كه بدون در نظر آوردن آنها نمیتوان به سادگی از نظریه فوكو استفاده كرد.
چرا نمیتوان چشم بر ارسطو و فوكو بست؟
تاكید بر زمینه در مواجهه با یك اندیشمند اصیل و آشنایی با روش او اما نباید محقق را دچار خطایی اساسی كند: اینكه ما نمیتوانیم به دلیل تخته بند زمان و مكان بودن از متفكران درجه یك استفاده كنیم و هر گونه استفادهای از این متفكران به دلیل وابستگی دیدگاههای ایشان به زمان و مكان خاص، غیرممكن و بیفایده است. خاص گرایی و نفی سویههای عام و جهانشمول اندیشهها و محصولات اندیشه ورزی متفكران پیشگام از قضا موضعی است كه مورد انكار خود این متفكران است. درگیری و حتی آشنایی سطحی با هر یك از متفكران بزرگ دقیقا عكس این قضیه را نشان میدهد، یعنی گویای آن است كه خود متفكران بزرگ اتفاقا در فرآیند تحقیقشان از اندیشمندانی دیگر فراوان بهره گرفتهاند، خواه خودشان به این وامداری اعتراف كنند و خواه بكوشند با زیركی از ادای دین به ایشان طفره روند. متعاطی هوشمند آثار هر یك از متفكران بزرگ از افلاطون و ارسطو گرفته تا كانت و هگل میتواند به راحتی ردپای اندیشهها و ایدههای سایر متفكران هم دوره یا پیشین را در آثار ایشان بیابد.
مساله وامگیری و بهره گرفتن از اندیشههای سایر متفكران حتی بدان معنا نیست كه آنچه ایشان گفتهاند را طابقالنعل بالنعل تكرار كنیم. موضوع حتی شرح و تفصیل ایدههای آنها نیست. ادای دین (contribute) حقیقی به اندیشههای یك متفكر در واقع تكرار آن چه او میگوید یا شرح دقیق و امانتدارانه آنها نیست. این هر دو كار اصلی مترجمان فرهیختهای است كه وظیفه ارزشمند انتقال فرهنگی را
به عهده گرفتهاند و میكوشند تا سر حد امكان در گزارش یك اندیشه مفروضات خود را كنار بگذارند و تصویری هرچه شفافتر و صریحتر و قابل فهمتر از آن ایدهها را برای مخاطبانی در فرهنگی دیگر عرضه كنند.
گفتوگو با اندیشمندان
مساله بهره گرفتن از یك اندیشمند در واقع به معنای وارد گفتوگو شدن با او و اندیشیدن در كنار اوست. كاری كه مارتین هایدگر با افلاطون و ارسطو و هگل و نیچه میكند، به هیچوجه به معنای تفسیر و شرح آثار ایشان نیست. هایدگر در متنهایی كه درباره این فیلسوفان نگاشته یا در درسگفتارهایی كه درباب آنها ارایه كرده، كوشیده در فرآیند تفكر با این متفكران سهیم شود. او تلاش كرده با بازگشت به سرآغازها (آرخهها) و خاستگاه های (origins) تفكر، جایگاهی را بازسازی كند كه فیلسوفان پیش از خودش تفكر را از آنها آغاز میكردند. سعی او مصروف آن بوده كه معضل (problematic) ارسطو و نیچه را بیابد و گام به گام با آنها در حل این معضل همراه شود. به همین دلیل است كه استفادهای كه هایدگر آلمانی قرن بیستمی از افلاطون یونانی در قرن چهارم پیش از میلاد برای پرداختن به مساله حقیقت میكند، به هیچوجه كلیشهای و قالبی نیست یا در سطح شرح و تفسیر صرف نمیگنجد. هایدگر از سطح شرح و ترجمه یك متخصص فلسفه یونان فراتر میرود و گذشته از آنكه ابزارهای لازم (مثل آشنایی با زبان یونانی و فهم سنت فلسفه یونانی) برای مواجهه با افلاطون و ارسطو را دارد، به گفتوگوی انتقادی با آثار به جا مانده از این متفكران میپردازد.
غفلت از سنت خودی
اما تمام مشكل محققانی كه میخواهند با استفاده از نظریههایی در بستر و تاریخی مشخص به پژوهش درباره مسائل و پرسشهایی در تاریخ و جغرافیایی دیگر بپردازند به بحث زمینهای كه متفكر مورد بحث در آن پرورش یافته یا خصایص بستر جغرافیایی و تاریخی مسائلی كه او به آنها پرداخته منحصر نمیشود. از قضا یكی از مهمترین دشواریهای «تحقیقاتی» كه میكوشند مسائل ایران را با نظریههای غربی بررسی كنند، آن است كه محقق اساسا آشنایی عمیقی با سنت خودش ندارد و به تعبیر دقیقتر زمینه و بستر خودش را نمیشناسد. برای نمونه محققی كه برای مثال میخواهد از نظریه روانكاوی لكان برای تبیین سنگنبشتههای هخامنشی استفاده كند، اگرچه لازم است لكان را دقیقا بفهمد و با او وارد گفتوگوی انتقادی شود، اما همزمان ضروری است كه درك دقیق و درستی از تاریخ دوره هخامنشی، منابع و پژوهشهای متعدد و عمیقی كه در این زمینه شده، داشته باشد. در غیاب این شناخت، آنچه معمولا در پایاننامهها و تحقیقات صورت میگیرد، اتكا بر منابع كلی و سطحی است. ماحصل نیز كلیگویی و تكرار مكرراتی از قبیل آثاری با عنوان پرطمطراق و میانتهی تحلیل گفتمان است.
راه چاره نظریهزدگی؟
كثرت نوشتهها و تحقیقاتی از این دست در سالهای اخیر موجب شده كه برخی استادان و اندیشمندان ایرانی از نظریه زدگی در علوم انسانی شكایت كنند و در گفتارها و نوشتارهایشان از كثرت آثار بیمحتوایی كه میخواهند به ضرب و زور نظریههای غربی را در بستر و زمینهای دیگر به كار برند، انتقاد میكنند. این دسته از محققان بر ضرورت بازگشت به سنت تاكید میكنند و از دانشجویان میخواهند كه دست از نظریه بازی صوری (فرمالیته) و بیمحتوا بردارند. غافل از اینكه عزل نظر از نظریه نه فقط نامطلوب كه ناممكن است. كانت در گفتار مشهوری در نقد عقل محض، در ضرورت همكاری فاهمه و احساس در پدید آمدن ادراك میگوید: «شهود بدون مقولات فاهمه نابیناست و مقولات فاهمه بدون دادههای حسی بیمحتوا است.» تعبیر گویای كانت البته برای تبیین سازوكار شناخت انسانی است. اما میتوان در آن بصیرتی جست برای بحث كنونی.
شناخت سنت قدمایی بدون فهم انتقادی و به كارگیری اصیل و عمیق نظریهها و دیدگاههای اندیشمندان جدید نه فقط نامطلوب كه غیرممكن است. در واقع نظریه و دیدگاه جدید را میتوان همچون مقولات فاهمه، دستگاههای مفهومی و نظریای خواند كه به انبوه دادههای سنتی معنا میبخشند و آنها را فهمپذیر میكنند. البته میتوان همچنان در محدوده سنت و شیوه آموزشی آن باقی ماند و به بازتولید شروح و شرح شرحها و حاشیهنویسیها اكتفا كرد. اما از دل این تحقیقات سنتی، اندیشه انتقادی كه به كار امروز و اینجا و اكنون بیاید و مساله نوین ما را پاسخگو باشد، درنمیآید. در واقع شناخت حقیقی سنت تنها در پرتو نگریستن به آن از پس عینك اندیشه جدید حاصل میشود. اما بخش نخست سخن كانت را نیز نباید فراموش كرد. سنت را باید دید و به جنبهها و ابعاد گوناگون آن سرك كشید. سنت موجودیتی متصلب، تكرویه، مرده و ایستا نیست كه همچون ابژهای فراروی ما باشد. سنت موجودیتی زنده و سركش و چند سویه با معناهای متكثر و گاه متضاد است كه همچون هوایی است كه در آن نفس میكشیم. ما در دل سنت پدید آمدهایم و در هوای آن پرورش یافتهایم. مهم آن است كه نگاه نظری نو بتواند این امكان را برای ما فراهم آورد تا بتوانیم لحظاتی این تصور را كنیم كه توانستهایم از سنت فراتر رویم و در آن بنگریم، نوعی خویشتننگری از موضعی بیرون از خویش. تنها در پرتو چنین نگرشی است كه امكانهای نو پدید میآید و تحقیقاتی انتقادی و راهگشا میسر میشود.
منبع: اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید