1395/3/24 ۰۹:۵۰
ذهن اساسا جسمانی است، اندیشه عمدتا ناآگاهانه است، مفاهیم انتزاعی عمدتا استعاری هستند» گزارههای آغازین فصل نخست کافی است تا خواننده متخصص و علاقه مند نخواهد و در واقع نتواند کتاب «فلسفه جسمانی: ذهن جسمانی و چالش آن با اندیشه غرب» را زمین بگذارد. گزارههای فوق به نوعی مهمترین و برجسته ترین نتایج یافتههای علوم شناختی هستند؛ یافته ههایی که بازنگری در دوهزار سال فلسفه غرب را ضروری می کنند.
اشاره: «ذهن اساسا جسمانی است، اندیشه عمدتا ناآگاهانه است، مفاهیم انتزاعی عمدتا استعاری هستند» گزارههای آغازین فصل نخست کافی است تا خواننده متخصص و علاقه مند نخواهد و در واقع نتواند کتاب «فلسفه جسمانی: ذهن جسمانی و چالش آن با اندیشه غرب» را زمین بگذارد. گزارههای فوق به نوعی مهمترین و برجسته ترین نتایج یافتههای علوم شناختی هستند؛ یافته ههایی که بازنگری در دوهزار سال فلسفه غرب را ضروری می کنند. ماهیت ذهن یکی از مهمترین مباحث در فلسفه غرب است، حال اگر بخواهیم بر اساس نگاه علوم شناختی به ذهن، فلسفه را از نو بسازیم، چه اتفاقی رخ خواهد داد؟ «ناآگاه شناختی، همراه با جسمانی بودن ذهن و استعاری بودن اندیشه، نه تنها مستلزم شیوه جدیدی برای فهم خرد و ماهیت انسان است، بلکه مستلزم فهم جدید در باب یکی از رایجترین و طبیعیترین فعالیتهای انسان یعنی طرح پرسشهای فلسفی است.» ماهنامه «اطلاعات حکمت و معرفت» برای بررسی اثر ارزشمند جورج لیکاف و مارک جانسون، به سراغ مترجم این اثر رفته تا علاوه بر معرفی اجمالی «علوم شناختی و جایگاه آن در منظومه دانش بشری»، به نقد و بررسی کتاب نیز بپردازد.
****
در ابتدای گفتگو از شما می خواهیم که «علوم شناختی» را تعریف کنید.
علوم شناختی رشته جدید و جوانی است که در سالهای دهه 70 قرن بیستم در غرب پا گرفت. این رشته، یا بهتر است بگوییم این میان رشته، پنج شاخه دارد که عبارتند از: زبانشناسی شناختی، علوم اعصاب شناختی، فلسفه ذهن، هوش مصنوعی و روانشناسی شناختی؛ گاهی مردمشناسی شناختی را هم به اینها میافزایند. علوم شناختی بیشتر به سازو کارهای ذهن، اعصاب، مغز، جسم و برهمکنشهای مغز، جسم و ذهن در زندگی روزمره میپردازد. در اینجا میتوانم به زبانشناسی شناختی که بیشتر به رشته من مربوط میشود، اشاره بکنم: زبانشناسی شناختی رویکرد جدیدی نسبت به زبان و اندیشه است که عمدتاً به رابطه میان زبان، ذهن و برهمکنشهای ذهن، مغز و بدن با محیط فیزیکی- اجتماعی میپردازد. مطالعه نظامهای مفهومی و معنی و ارتباط نزدیک آنها با بافت از جمله کاربردهای این رویکرد جدید است.
مسائل عمده و رویکرد اصلی علوم شناختی چیست؟
شاید بتوان فهرست وارمسائل عمده علوم شناختی را به صورت زیر بیان کرد: 1) رهایی از قید فلسفه از پیشی. آنچه علوم شناختی میخواهد از آن پرهیز کند، استفاده از فرضهایی است که پیش از گردآوری و تحلیل دادهها نتایج پژوهش را پیشاپیش تعیین میکند، یا دادهها را به گونهای دستکاری میکنند که با نتایج از پیش تعیین شده سازگار باشند. این وظیفه سنگین و بسیار دشواری است؛ زیرا بیش از دوهزار سال است که فلسفه این رویکرد را جا انداخته است. نیروی عادت این سنت دیرپا بر دوش همه کسانی که در دامان این رویکرد بزرگ شدهاند، سنگینی میکند و پذیرش ایدههای جدید را بر آنها دشوار میسازد. این یکی از مسائل عمده علوم شناختی است. 2) پاسخ دادن به مسئله قدیمی فلسفه که «حقیقت چیست و ما چگونه آن را میشناسیم؟» مسئله عمده دیگر پیش روی علوم شناختی است. رویکرد اصلی علوم شناختی در این مورد واقعگرایی علمی جسمانی است. در فلسفه سنتی جسم و هر آنچه جسمانی تلقی میشود (مانند تخیل، توجه، حافظه، استعاره، کنایه، احساس، عاطفه و جز آنها) کنار گذاشته میشود. البته نقش جسم به مثابه یک آینه در برابر طبیعت باقی میماند. همانگونه که آینه هیچ دخالتی در ماهیت تصویر جسم مقابل خود آن ندارد، جسم و دیگر ویژگیهای آن نیز در این رویکرد هیچ تأثیری در سازمان مفاهیم ما ندارند. این را میتوان واقعگرایی علمی (ناجسمانی) نام گذاشت؛ اما رویکرد اصلی علوم شناختی در این مورد، واقعگرایی علمی جسمانی است. مهمترین عوامل جسمانی در این باره، فرایندهای خلاق ذهن (مانند استعاره، کنایه، مقولهبندی، مفهومسازی و جز آنها) هستند.
روش پژوهش (متدولوژی) در این رشته چیست؟ به دیگر سخن دانشمندان علوم شناختی چگونه در این رشته پژوهش می کنند؟
در علوم شناختی فرض یا تعریف فلسفی چندان در کانون توجه قرار نمیگیرد. آنچه مهم است، فرضهای روش شناسی است. علوم شناختی بر این باور است که در علوم باید از فرضهای فلسفی که پیش از گردآوری و تحلیل دادهها نتایج پژوهش را پیشاپیش تعیین میکنند، پرهیز کرد. برای این کار ما به فرضهای [روش شناسیی] نیازمندیم که گستره وسیعی از دادههای مناسب را فراهم کنند: «یک راه عادی برای رسیدن به این هدف... جستجوی شواهد همگرا با استفاده از وسیعترین گستره قابل دسترسی از روششناسیهای مختلف است... در این صورت اثرهای انحرافی هر روش توسط روشهای دیگر خنثی میشود. هرچه تعداد منابع بیشتر باشد، احتمال این کار بیشتر است» (فلسفه جسمانی، ص126). بنابراین در پاسخ به پرسش شما میتوانم بگویم که روش آنها «جستجوی شواهد همگرا از تعداد هر چه بیشتر روش شناسی مختلف» است. طبیعی است که این بیان نیز مانند خود رشته علوم شناختی تازه باشد. برای روشن شدن موضوع مثالی از خود کتاب انتخاب میکنم. میخواهیم به شواهد همگرایی اشاره کنیم که نشان میدهند استعاره مفهومی (مثلاً، استعاره عشق مسافرت است) وجود دارد، یا حقیقت دارد. برای این کار به نُه شاهد همگرا فهرستوار اشاره میکنم که عبارتند از: تعمیمهای استنباطی، تعمیمهای چندمعنایی، تعمیمهای موارد جدید، تجربیات روانشناختی، تغییر معنای تاریخی، مطالعات زبان اشاره، مطالعات یادگیری زبان، مطالعات زبان ایما- اشاره و مطالعات گفتمان. خلاصه اینکه در علوم شناختی شواهد تجربی همگرا، به شرحی که اشاره شد، مقدم بر فرضهای فلسفه از پیشی است.
علوم شناختی زاییده نیاز بین رشتهای در دوران معاصر است. این رشته با حوزههای مختلفی از دانش بشری پیوسته و در هم تنیده است؛ اما شاید بیش از همه با «فلسفه» و «روان شناسی» مرتبط است. علوم شناختی چه نسبتی با فلسفه دارد؟
همانگونه که پیشتر اشاره شد، فلسفه یکی از زیرشاخههای علوم شناختی است. علاوه بر آن، رابطه علوم شناختی با فلسفه، همان رابطه علوم شناختی و موضوع مطالعه است. موضع علوم شناختی مخالف فلسفه رایج است که در آن یک روششناسی صرفاً فلسفی برای برای هر موضوع معین به کار میبرد؛ برای مثال، زیرشاخههای فلسفی به نام «فلسفه...»: وجود دارند که در آنها یک صورت سنتی از تحلیل فلسفه برای هر موضوع به کار میرود: فلسفه زبان، فلسفه علم، فلسفه هنر و مانند آنها. فیلسوف سنتی تحلیلی را به کار میبرد که در آن آموزش دیده است: تعریفها توسط شرایط لازم و کافی و احیاناً ابزار منطقی. در علوم شناختی رویکرد ما به تحلیل مفهومی، استفاده از ابزارهای علوم شناختی برای مطالعه تجربی مفاهیم زمان، علیت، و جز آنهاست و نتیجه در هر مورد زیرشاخههایی چون «علوم شناختی...» است: علوم شناختی زمان، علوم شناختی علیت، علوم شناختی اخلاق و علوم شناختی فلسفه؛ یعنی علوم شناختی روششناسی تجربی خود را در مورد فلسفه به مثابه موضوع مطالعه به کار میبرد. بنابراین رابطه علوم شناختی با فلسفه همان رابطه علوم شناختی و موضوع مطالعه است.
علوم شناختی تعامل وثیق و مستقیمی با روان-شناسی و به طور ویژه «روان شناسی شناختی» دارند. به گونه ای که می توان گفت روان شناسی شناختی در دل علوم شناختی قرار می گیرد. این رشته در منظومه علوم شناختی چه جایگاهی دارد؟
روانشناسی شناختی در دل علوم شناختی قرار میگیرد. همانگونه که در معرفی علوم شناختی اشاره کردم، «روان شناسی شناختی» یکی از شاخههای علوم شناختی است. این شاخه از آن جهت اهمیت فراوان دارد که موضوع مورد مطالعه آن، یعنی روان، به مثابه تجلیات بارز و خالص جسم در دیدگاه فلسفه سنتی به صورتی جدیتر کنار گذاشته میشود؛ مثلاً وقتی میخواستند معنی را در زبانشناسی از حوزه مطالعه زبان کنار بگذارند، استدلال میکردند که معنی متعلق به حوزه روان شناسی است و باید به مثابه تجلیات جسم که دائم در تغییر است، کنار گذاشته بشود. بنابراین این شاخه از علوم شناختی رویارویی مستقیمی با فلسفه از پیشی دارد و به همین دلیل نتایج کارش از اهمیت خاصی برخوردار است. خوشبختانه تا آنجا که من غیر مستقیم اطلاع دارم، پیشرفتها در این رشته رضایتبخش است.
فرق علوم شناختی با معرفت شناسی چیست؟
معرفت شناسی را شناخت شناسی یا نظریه شناخت هم میگویند. در این نظریه به ماهیت شناخت، دامنه شناخت، چگونگی کسب دانش، پرسشهای دانش چیست، رابطه آن با حقیقت، باور و ارزیابی چگونه است پرداخته میشود؛ بنابراین میتوان گفت فرقی با هم ندارند، یا به عبارت بهتر: معرفت شناسی، درست مانند خود مفاهیم فلسفی، میتواند موضوع مطالعه علوم شناختی قرار بگیرد: علوم شناختی معرفت شناسی.
با این توصیفات اهمیت علوم شناختی و ضرورت نگاه بین رشته ای در میان فیلسوفان معاصر هم بسیار پررنگ است؛ اما هنوز هم فیلسوفانی هستند که با علوم شناختی و نگاه دانشمندان این حوزه به برخی مقولات اساسی و در رأس آنها ذهن، زاویه دارند و یا در اندیشه و پژوهش این دانشمندان مناقشه و مخالفت میهکنند. در دوران جدید بیشتر کدام دسته از فیلسوفان، به نقد علوم شناختی می پردازند؟
طبیعی است فیلسوفانی که مستقیماً و بیشتر از پیشرفتهای علوم شناختی آسیب میبینند، بیشتر از خود دفاع و به همین دلیل به این رشته نوپا شدیدتر حمله خواهند کرد. در مورد منتقدان، من اطلاع دقیقی از جزئیات نقدهای آنها ندارم؛ اما طبیعی است که در مقابل یک مدل جدید که مدعی کنار گذاشتن مدلهای جاافتاده قدیم است، واکنش آنها جدی خواهد بود. در این مورد میتوانم از برهان خُلف استفاده بکنم. چون در مدت بسیار کوتاهی (حدود 40 سال) علوم شناختی در تمام دنیا گسترش بی سابقه یافته است، میتوانیم نتیجه بگیریم که انتقادها، به هر صورت که مطرح شدهاند، تأثیر مخرب زیادی نداشتهاند. همین اواخر کنگره بینالمللی علوم شناختی در کشور خودمان در محل همایشهای بینالمللی برگزار شد که بسیار سودمند و آموزنده بود. اکنون آن نهال نوپا به درخت تناوری تبدیل شده است که سایه درختان فرسوده و کهنسال نمیتواند مانع رشدش باشد .
برجسته ترین نقدها و البته مخالفتهای فیلسوفان با علوم شناختی چیست؟ به عبارتی، به کدام جنبههای علوم شناختی بیشتر یا شدیدتر حمله میشود، یا نقطه ضعف علوم شناختی کدام است؟
پاسخ تا حدی روشن است. گفتیم که فلسفه سنتی، جسم، ذهن و مغز را آینهای در برابر واقعیت میداند و در این دیدگاه محصولات ذهن باید درست همانند رابطه تصویر جسم در آینه و خود جسم، به صورت عینی و واقعی بر واقعیات بیرونی منطبق باشد. به همین دلیل معیار حقیقت در فلسفه سنتی، شرط صدق است؛ یعنی تناظری میان محصولات ذهن و جهان فیزیکی یرقرار است. این گفته در مورد مفاهیم سطح- پایه مثل فیل، درخت، صندلی، پنجره و مانند آنها صادق است. مخالفان علوم شناختی از همین دریچه نفوذ میکنند و این دیدگاه را به باد انتقاد میگیرند که شرط امانت، انصاف و عینیت در علوم را رعایت نمیکند و حقیقت را مطلقاً نسبی میداند. فراتر از حوزه مفاهیم سطح- پایه، یعنی در حوزه مفاهیم انتزاعی (مانند زمان، عدالت، دوستی و مهربانی) شرط- صدق نمیتواند کارآمد باشد و باید برای توجیه آنها به فرایندهای خلاق مانند استعاره و کنایه و جز آنها متوسل شویم که البته دیگر تصویر آینهای دنیای بیرون نیستند.
در بخش دوم گفتگو می خواهیم به بررسی کتاب «فلسفه جسمانی: ذهن جسمانی و چالش آن با اندیشه غرب» بپردازیم. نخست اینکه جایگاه این اثر در میان آثار مشابهش چیست و با توجه به زمانی که از نگارش این اثر (1999) گذشته است، اعتبار این اثر در مغرب زمین چگونه است؟
معیار ارزیابی آثار علمی، یکی تعداد ارجاعاتی است که در نوشتههای علمی به آن میشود و دیگری حجم نوشتههایی است که در موافقت یا مخالفت با آن اثر در پی انتشارش به جریان درمیآید. در مورد اول بدون اغراق میتوان گفت که تعداد آثاری که در زمینه زبانشناسی شناختی یا رشتههای وابسته به آن منتشر شده و به این کتاب ارجاع نداده باشند، نادر است. این اثر را در میان آثار علوم شناختی از جمله پرارجاع ترین اثرها یا اثر ماندگار میدانند. در مورد دوم تقریباً اکثر نوشتههای (مخصوصاً دهه 80 و 90) زبان شناسی شناختی بسط، تعبیر و تفسیر، تفصیل و بخصوص ساده سازی این اثر ماندگار هستند. این فرایند تعبیر کوهن در ساختار انقلاب علمی را تداعی میکند که میگفت: «وقتی الگو یا پاردایم جدید علمی توجه اکثر دانشمندان و پژوهشگران رشته مورد نظر را به خود جلب کرد، آنگاه میتوان گفت که به پارادایم مسلط تبدیل شده است» و اکنون بر اساس آثاری همچون این کتاب، علوم شناختی «پارادایم مسلط» است.
ادامه دارد
منبع: اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید