1393/3/17 ۱۰:۱۴
افشین زند، دانشجوی پیشین ریچارد فرای در رشته ایرانشناسی بوده است اما رابطه آن دو طی 30سال گذشته از سطح استاد و شاگردی فراتر رفت و به دوستی خانوادگی و همکاری بین آن دو بدل شد. زند دوران کودکی را در تهران، اندیمشک و دزفول گذراند و تا 15سالگی در ایران مشغول به تحصیل بود اما چهارسال آخر دبیرستان نزد عمویش در انگلستان رفت. پس از آن در لندن به خانوادهاش که از ایران آمده بودند، ملحق شد و همگی عازم آمریکا شدند و در شهر کمبریج، واقع در ساحل شرقی آمریکا سکونت گزیدند. او در سال 1982 مدرک کارشناسی را در رشته الکترونیک دریافت کرد اما به دلیل علاقهای که به ایرانشناسی داشت، از سال 1985 بهمدت هشتسال دانشجوی ریچارد فرای در رشته ایرانشناسی دانشگاه هاروارد شد تا اینکه در سال 1993 دکترای خود را در زمینه مطالعات ایرانشناسی دریافت کرد.
شرق: افشین زند، دانشجوی پیشین ریچارد فرای در رشته ایرانشناسی بوده است اما رابطه آن دو طی 30سال گذشته از سطح استاد و شاگردی فراتر رفت و به دوستی خانوادگی و همکاری بین آن دو بدل شد. زند دوران کودکی را در تهران، اندیمشک و دزفول گذراند و تا 15سالگی در ایران مشغول به تحصیل بود اما چهارسال آخر دبیرستان نزد عمویش در انگلستان رفت. پس از آن در لندن به خانوادهاش که از ایران آمده بودند، ملحق شد و همگی عازم آمریکا شدند و در شهر کمبریج، واقع در ساحل شرقی آمریکا سکونت گزیدند. او در سال 1982 مدرک کارشناسی را در رشته الکترونیک دریافت کرد اما به دلیل علاقهای که به ایرانشناسی داشت، از سال 1985 بهمدت هشتسال دانشجوی ریچارد فرای در رشته ایرانشناسی دانشگاه هاروارد شد تا اینکه در سال 1993 دکترای خود را در زمینه مطالعات ایرانشناسی دریافت کرد. تازهترین کتاب او قرار است با عنوان «جفرسن و کوروش بزرگ» در ماههای آینده به چاپ برسد. به دلیل شناخت زند از فرای، به سراغ او رفتیم تا درباره دغدغههای این ایرانشناس طی سالهای گذشته و علاقهاش به ایران با او صحبت کنیم.
با «ریچارد فرای» چگونه آشنا شدید؟
آشنایی من با «ریچارد فرای» از آنجا آغاز شد که خانواده من پیش از انقلاب در شهر «کمبریج» - در ساحلشرقی آمریکا - سکونت گزید و دکتر «فرای» در دانشگاه «هاروارد» آن شهر کرسی «ایرانشناسی» داشت. در آن زمان؛ مرحوم پدرم در مرکز مطالعات مدیریت ایران (آی.سی.ام. اس) تدریس و تحقیق میکرد. من هم پس از گذراندن دوره دبیرستان در انگلستان، چندین پذیرش از دانشگاههای مختلف داشتم. از آنجا که آرزوی پدرم این بود که در زمینه مهندسی و علوم تحصیل کنم، دانشگاه «ام.ای. تی» را انتخاب کردم منتها با نگاهی به هاروارد و بهخصوص تحصیل در ایرانشناسی تحت نظر پروفسور «ریچارد فرای». در دوران رشد و نوجوانی، پدرم علاقه خاصی به تاریخ باستان و فرهنگ ایران داشت. همیشه حس میکردم که آخرش پایم به ایرانشناسی و هاروارد باز خواهد شد. با این همه، «ام.ای. تی» وزنه سنگینی بود و هر دو را در یک زمان، نمیشد بلند کرد. من با رفتن به سخنرانیها و همایشهای ایرانشناسی که دکتر «فرای» و دیگر محققان در آن شرکت داشتند، در آن موقع دریافتم بهعنوان یک ایرانی جوان باید خود را تا حد قابل توجهی آماده کنم تا بتوانم با استادها و محققان ایرانشناسی درست گفتوگو کنم. همواره بسیاری از منابع تاریخ ایران در زبانهای خارجی و در دست اروپاییان و آمریکاییان بوده است اما میخواستم راههای نخستین ورود به ایرانشناسی را از دید ایرانیان انتخاب کرده باشم. چند کلاس علوم انسانی در دانشگاه هاروارد نیز انتخاب کردم. پس از فارغالتحصیلی از «ام.ای. تی»، شبها و آخر هفتهها شروع به خواندن تاریخ و ادبیات فارسی کردم. پس از چند سال وقتی که به نظر میرسید به حد لیسانس در ایرانشناسی پیشرفت کرده بودم برای اولینبار در مارس ۱۹۸۴ با «ریچارد فرای» ملاقات کردم. ملاقاتمان در کنفرانس انجمن مطالعات خاورمیانه بود که هر دو آنجا بودیم؛ من بهعنوان شنونده و وی بهعنوان سخنران اصلی. پس از دو، سه هفته آشنایی و گفتوگو درباره ایرانشناسی، وی علاقهمند شد که دانشجوی او در ایرانشناسی شوم. قبل از اینکه من تصمیم بگیرم و پاسخ دهم، به استادها و دانشجوها میگفت افشین زند دانشجوی من است. وقتی از من پرسیدند، من در ابتدا تایید نکردم و ندانسته وی را از خود رنجاندم. خوشبختانه بهزودی آن کدورت برطرف شد. به خاطر داشتم که پشت جلد یکی از کتابهای قدیمی «فرای» نوشته شده بود که او طی جنگ جهانی دوم در سازمان «او.اس.اس». کار میکرده است. یکی از دوستان قدیم پدرم از «آی.سی.ام.اس» (مرکز مطالعات مدیریت ایران)، در «کیمبریج» در معرفی «ریچارد فرای» به کانون ایرانیان شهر بوستن (مجاور و جنوب «کیمبریج») ذکر کرد که او در زمان جنگ جهانی دوم در سازمان اطلاعاتی آمریکا خدمت میکرده است. حضاری در آن جمع از حقایقی که اینجا ذکر شده مطلع نبودند و «او.اس. اس» را با «سیا» اشتباه گرفتند. این باعث توضیح دکتر «فرای» شد. وی گفت که دهها سال پیش تماسش با «واشنگتن» - به معنای دستگاه دولتی آمریکا- قطع شده بود.
چرا «فرای» در جنگ جهانی دوم برای سازمان اطلاعاتی «او.اس.اس» کار میکرد؟
طی سالهای ۱۹۴۲ تا ۱۹۴۵ در جنگ جهانی دوم، «ریچارد فرای» در سازمان او.اس.اس. خدمت میکرد؛ سازمانی که وظیفهاش مقابله با آلمان نازی و ژاپن بود. سازمان سیا دو سال بعد از جنگ جهانی دوم در ۱۹۴۷ تاسیس شد و «فرای» در آن کار نمیکرد. نمیتوان گفت تسلسل یا پیوستگی بین این دو سازمان وجود داشت زیرا وقتی او.اس.اس. وجود داشت هنوز فکر سیا و برنامهای برای به وجودآوردن سیا ریخته نشده بود و طی این دو سال، سازمان دیگری تاسیس شده بود. در 30سال گذشته آنچه مشاهده کردم و در برهه دوران پیشینتر یافتم نشانگر هیچگونه دخالت «ریچارد فرای» در کار جاسوسی نبوده است.
دلبستگی او به ایران چقدر بود؟
دلبستگی عمیق «فرای» به فرهنگ و مردم ایران آشکار بود. تفاوت او با اکثریت محققان دیگر محسوس بود. برای اکثریت شرقشناسان، تحقیق صرفا حرفه و پیشه بود و چندان دلبستگی در آنها دیده نمیشد در صورتی که «ریچارد فرای» با جان و دل این کار را میکرد. بیشتر ایرانشناسان غربی، فارسی نمیدانستند و نمیتوانستند گنجینه ادبیات و فلسفه ایران را بخوانند.
در ایرانشناسی، من جویای آن ایدهآل بودم، تا حدی که در یک انسان ممکن است میسر باشد. این را در «ریچارد فرای» یافتم. علاقه در مورد فرهنگ ایران و تاریخ باستان به حد وفور در «ریچارد فرای» مشاهده میشد. دکتر «فرای» ایرانشناسی پیشتاز و دارای کرسیای خودساخته بود، نه مزدبگیر دولت یا سازمانهای وابسته به آن. یک محقق به ندرت چنین فرصتی مییابد و وی با موفقیت از آن فرصت استفاده کرد. در اوایل دهه ۱۹۵۰ میلادی که «فرای» در «هاروارد» تاریخ تدریس میکرد، صدرالدین آقاخان؛ فرزند امام فرقه شیعه اسماعیلیه دانشجوی وی در مطالعات ایرانشناسی بود. «فرای» از طریق صدرالدین با پدرش آقاخان آشنا شد و «آقا خان» را متقاعد به بنیانگذاری یک کرسی ایرانشناسی در هاروارد کرد. همزمان ام.ای.6. و سیا در ایران فعال بودند، بساط کودتا را ریخته و مصدق را سرنگون کردند. چندی پس از درخواست «فرای» از «آقاخان» آن کرسی ایجاد شد و در سال ۱۹۵۷ «فرای» به وسیله رییس دانشکده «مکجرج باندی»، که بعد از «هاروارد» در کابینه «کندی» خدمت میکرد، اولین استاد آن کرسی نامیده شد. پس از موفقیت در ایجاد این کرسی «فرای»، در ایجاد کرسی در دانشگاههای دیگر نیز کوشید، با اینکه برای خود وی هیچ منفعتی نداشت.
«فرای» بهعنوان استادی که مدرس ایرانشناسی بود، چه ویژگیهایی داشت؟
«فرای» به همراه من سه دانشجوی سطح دکترا داشت. همانند دیگر محققان ایرانشناس او در سطح کارشناسی درس نمیداد، زیرا برایش تکراری و بیهوده به نظر میرسید. از دو دانشجوی دیگر، یک نفر از مسلمانهای «آیغور» بود که زیر سلطه و تبعیض چین واقع شدهاند و دیگری هم از «پارسیان» هند بود. هر دو دلبستگی به تاریخ ایران داشتند اما هیچکدام فارسی نمیدانستند. در هاروارد استادان و حتی برخی مدیران در بخشهای دیگر دانشکده، از «فرای» حساب میبردند. بر سر در دفترش که در طبقه دوم در خیابان الاهیات «کیمبریج» در ساختمان «موزه سامی» واقع بود، تابلوی «ایراندوست» نصب شده بود و این لقبی بود که علیاکبر دهخدا به او داده و برایش بسیار گرامی بود. مجاور آن دفتر کلاس کوچکی با یک تخته سیاه متوسط بود که برای ما سهدانشجو و او کوچک بود اما معمولا وی جدا با تکتک ما کلاس برپا میکرد. بنا به ترجیح «ریچارد فرای»، در کلاس و در حین کار وی را «دیک» (که در انگلیسی مخفف ریچارد است) خطاب میکردیم. در مجامع وسیعتر و بین دیگر محققان «دکتر فرای» فقط «فرای» خوانده میشد چون «دیک» خودمانی بود. در برخی محافل و مجامع، ایرانیان ترجیح میدادند او را «ریچارد» خطاب کنند. وقتی در ابتدا «فرای» از من جویا شد که هدفم از ایرانشناسی چیست، گفتم که هدفم فقط مطالعه ایرانشناسی به سبکی که معمولا در دانشگاههای غرب اجرا میشود نیست، بلکه توام با آن این است که در راه مطالعات و تحقیقات ایرانشناسی اصول ابدی تاریخ فرهنگی ایرانی-اسلامی ایران را جویا شوم. او از این حرف استقبال کرد که حسن نیت و خوی نیکوی وی را به من رسانید.
خاطره خاصی از دوران تحصیل با او دارید؟
اندکی بعد از شروع تحصیل در ۱۹۸۵، از بین محققان و همکاران قدیمی «فرای»، «محمد داندامایف» از شوروی آمد تا درباره پول و بانکداری در ایران باستان سخنرانی کند. محل سخنرانی «کالج ولزلی» بود، یکی از برجستهترین دانشگاههای دخترانه آمریکا که از جمله معروفترین فارغالتحصیلان آن هیلاری کلینتون است. احتمال میرفت 10، 15نفر برای سخنرانی بیایند اما معلوم شد کلاسها تعطیل هستند و رویهمرفته پنجنفر بیشتر نیامده بودند که چهارنفرش ما بودیم. پس از خاتمه برنامه، متوجه شدم همه از پارکینگ درآمدند، جز «فرای». نگران شدم، دیدم بهتر است قبل از اینکه بروم مطمئن شوم ماشینش خراب نشده باشد و خود را میتواند به خانه برساند. پس از دو، سهدقیقه صبر، ناگاه «فرای» از پارکینگ خاکی سوار یک «فولکس واگن گلف» قراضهای که بدنهاش پر از صدمه بود، بیرون آمد. مانند آنکه از پیت حلبی ساخته شده بود. موتورش صدای عجیبی میداد. چشمش به من افتاد و متوجه شدم از من خجالت کشید. وی صبر کرده بود ما رفته باشیم و ماشینش را نبینیم. در آن لحظه حس کردم که احترامم به او بیشتر شد. روزهای بعد که او دریافت احترامش کم نشده بلکه بیشتر هم شده، چهرهاش مملو از لبخند بود. پس از این تجربه و با گذشت زمان و شناخت بیشتر «ریچارد فرای» در حین مطالعات ایرانشناسی، این حقیقت به من نمایان شد که وی مانند یک انسان معمولی آمریکایی باطن و ظاهرش یکی است.
«فرای» محققان و دوستان قدیمش را از ایران هم به «هاروارد» دعوت میکرد، مانند آقای سکندر اماناللهی که اکنون تا آنجایی که به خاطر دارم در شیراز تدریس و تحقیق میکند. از آقای اماناللهی در «هاروارد» بسیار استقبال شد.
در بین دانشگاهیان و متفکران آمریکا مخالفان «سیا» زیاد هستند. قواعد دانشگاه «هاروارد» هم اعضای دانشگاه را از دریافت پول مخفیانه از «سیا» منع میکرد. در آن دوران، یک دسته مدرک محرمانه در اختیار خبرنامه دانشگاهی «کریمسون» در هاروارد قرار داد گرفت که نشان میداد رییس وقت مرکز مطالعلات خاورمیانه، شخصی به نام ناداو سفران، از سازمان «سیا» پنهانی پول دریافت میکرده است. با اینکه این مبلغ ۱۵۰هزاردلار بیشتر نبود (به پول امروز، 330هزاردلار)، «فرای» با اصرار خواستار استعفای وی شد.
فرای تا چه حد پیگیر مسایل ایران بود؟
«ریچارد فرای» بارها آرزوی خود را در 30سال گذشته برای ایران به من بیان کرد. پیوسته آرزومند بود که در ایران فضای باز مطبوعاتی تقویت شود. وی آرزو داشت جوی به وجود آید که متفکران و دانشگاهیان درباره مسایل جامعه بر اساس ارزشهای موروثی ایرانی- اسلامی در رسانهها، تفکرات و نظریات خود را ارایه دهند.
«فرای» چندی پیش، قبل از رخدادی که پس از چند ماه منجر به درگذشت وی شد، بر آن شد نامهای را که مدتی دربارهاش صحبت میکردیم و درصدد بود به دولت ایران بنویسد، همراه ضمیمهای نوشته و آن را به وزارت امور خارجه ایران بفرستد. مضمون آن، راهکاری مسالمتآمیز و فرهنگی برای بهبود مناسبات ایران و آمریکا بود. اواسط دسامبر ۲۰۱۳ کادر برجستهای تعیین کردیم و متن نامه هم کامل شد. چون نمیدانستیم که با پست معمولی به آنجا میرسد یا نه، صلاح دیدیم که به پست دیپلماتیک سپرده شود. آن نامه و ضمیمه را اوایل ژانویه 2014 شخصا به «نیویورک» بردم. طی ملاقاتی در روز بعد تحویل نمایندگی ایران در «سازمان ملل» دادم. نمایندگی با احترام آن را پذیرفتند و ترتیب تحویل را دادند. طی ملاقاتهای پیاپی در 12،10سال اخیر در تشریح حقایق تاریخی، فرهنگی و سیاسی و تجزیه و تحلیل مسایل با یکدیگر، نظر استاد «فرای» و من در این موارد به هم نزدیکتر شد. در کنفرانسها با همکاران ایرانشناسی ملاقات میکردیم و در دانشگاهها نطقهایی برای وی در ایرانشناسی ترتیب میدادیم.
شما به همراه «فرای» بنیادی تاسیس کرده بودید. این بنیاد چه فعالیتهایی انجام میدهد؟
از همکاریهای مشترکمان در زمینه ایرانشناسی در 10سال گذشته، بنیادی کوچک و غیررسمی، به وجود آمد. برای انتشار کارهای گذشته وی و محصولات کارهایمان برای این بنیاد وبسایتی به وجود آوردیم و نام وی را بر آن نهادیم. دانشگاه هاروارد به «فرای» ارج گذاشته بود و دفتری در طبقه سوم ساختمان مهمترین کتابخانه خود (برای علومانسانی) که «وایدنر» نامیده میشود به وی داده بود. ما در آن دفتر کار میکردیم. ساخت وبسایت مذکور را در دفتر مذکور شروع کردیم و بعدها طی سالها با چندین جلسه دیگر و ایمیل و تلفن آن را ادامه دادیم. ویرایش مقالههایش را برای گذاردن روی وبسایت انجام میدادم. با وجود جزییات کار فنی وبسایت، «فرای» شوق داشت خودش آن را بیاموزد که گاهی هم کارهای فنی کند. پس از مدتی که فوتوفن ساختن وبسایت را به وی نشان دادم، دریافت که جزییات کار خستهکننده است. در آن کتابخانه تقریبا سهمیلیونکتاب جا گرفته بود (بقیه در انبارهای مدرن خارج از خود کتابخانه بودند). حدود 50هزار جلد کتاب به زبان فارسی بود. محصول کارهای ما در این مدت مستندهای علمی بود، شامل مجموعهای نشانگر شکلگرفتن ارزشها و فرهنگ ایران در دنیای مادی، مستندی از وضع ایران و نشانگر نتیحه بهعملآوردن ارزشها و فرهنگ ایران در اداره کشور و در سال گذشته کتابی درباره جفرسن و کوروش بزرگ. در این کتاب بهطور مستند و علمی نشان میدهیم که چگونه بنیانگذاران آمریکا، بهخصوص جفرسن، از فرهنگ ایران، بهخصوص از کوروش بزرگ، الهام گرفتهاند. یک خلاصه 12،10صفحهای از کتابمان را روی وبسایت گذاشتهایم. وی در وصیتش از من خواسته است که کتاب را انتشار دهم و سرپرستی کارهای پژوهشی و وبسایت را ادامه دهم.
خاطرهای از زندگی در ایران تعریف میکرد؟
با وجود گذشت سالها «فرای» همیشه خاطره خوبی از دوران زندگانی در ایران داشت. همیشه از میهماننوازی ایرانیان تعریف میکرد. یکی،دو بار از ملاقاتش در قم با آیتالله بروجردی تعریف کرد. گاهی وقتی اینجا سوار «بنز» من میشدیم یاد «بنز» خودش در ایران میافتاد که وقتی خراب میشد چگونه مردم همیشه به کمکش میآمدند. در سالهای ۱۹۷۰ تا ۱۹۷۵ با همسر پیشینش در شیراز زندگی کرده بود و به همین دلیل خود و فرزندانش خاطره خوشی از شیراز داشتند. دختر «ریچارد فرای» هنوز یاد خیابانهای شیراز را دارد و کمی فارسی یادش است. پسر بزرگش «جف» در آن زمان در ایران به دبیرستان میرفت. متاسفانه وی حدود سهسال پیش در خواب درگذشت. در آن روزها «فرای» زمین خورده بود و در بیمارستانی در «کیمبریج» بستری بود، به همین دلیل از من خواست به ختم پسرش در «لسآنجلس» بروم و جای او صحبت کنم. بچههایش آرزوی دیدن دوباره ایران را، حال با بچههای خود، دارند و چندین بار این را با شوق به من گفتهاند.
وضعیت او در سالهای آخر چگونه بود؟
طی 10سال اخیر «ریچارد فرای» تدریجا نیازمند تکیه بر عصا شد. پس از چند سال به «واکر» روی آورد و در اواخر سال ۲۰۱۳ از صندلی چرخدار سبک تاشو استفاده میکرد. چند سال بود که نمیتوانست درست از پلهها بالا برود. متاسفانه خانه من در طبقه همکف حمام نداشت.
چند سال پیش، کارخانهای در جنوب «لسآنجلس» تاسیس کردم و هر دو، سه هفته به آن سر میزدم. به دلیل ترافیک سنگین لسآنجلس در آن کارخانه یک آپارتمان کوچک داشتم که بهعنوان دفتر هم از آن استفاده میکردم. ایرانشناسان و دیگر رفقا به من سر میزدند. وقتی در «لسآنجلس» بودیم با «فرای» در آن دفتر کار میکردیم. طبق عادتهایی که ضمن زندگی در ایران اتخاذ کرده بود، بعد از ناهار که من به امور کارخانه رسیدگی میکردم، او در آن آپارتمان نیمساعتی چرت میزد.
در کار نوشتن کتاب «جفرسن و کوروش بزرگ» همکاری ما نزدیکتر از همیشه شد. به این فکر افتادم که خانه دیگری تهیه کنم تا وی بتواند در آن جای گیرد و ملاقات با همکاران و مصاحبهها راحتتر انجام گیرد. یادم آمد قریب 70سال پیش آرتور پوپ، استاد پیشین و سلف فرای، قبل از ما، همینجا خانه ایرانشناسان را تاسیس کرده بود و اکنون همان نیازها چنین راهحلها را ایجاب کرده بود. انگار تاریخ در حال تکرار بود. در ضمن لازم بود این خانه حمامی مطابق با وضعیت جسمی «فرای» داشته باشد. این ایده را با «فرای» در میان گذاشتم و او بسیار استقبال کرد. درجستوجو برای خانهای با چنین مشخصات رفتم اما پیدا نشد. مقاطعهکارها گفتند برای ساختن چنین حمامی مستلزم جوازهای متعددیم و سهماه زمان میبرد. او تا روزهای آخر عمرش، هر دو، سه هفته از من میپرسید آیا درست شد، آیا درست شد؟
خواستهاش برای انتقال پیکرش به ایران را با شما مطرح کرده بود؟
پس از سانحه زمینخوردن دکتر «ریچارد فرای» در اواخر دسامبر ۲۰۱۳ که ناشی از تراکم خون در مغز یا سکته مغزی بود، انتظار درگذشت او میرفت؛ در بیمارستان «ماونت آبرن» نزدیک دانشگاه هاروارد در «کیمبریج» که دکتر «فرای» در آنجا بستری بود. من، پسر دکتر«فرای نلز» و همسر ایشان روزانه به دیدار وی میرفتیم و گاهی با دیگر خویشاوندان. «فرای» تقریبا هشتسال پیش دچار سکته مغزی شده بود. این بار هم وقتی به من گفت سکته مغزی کردم از لحن او حس میشد همان علايم را تجربه کرده. اما بیمارستان آن را فقط تراکم مقداری خون در مغز تشخیص داد.
دو، سه هفته پیش از درگذشت او، همسر ایشان با من تماس گرفت و درخواست کرد که ترتیب خاکسپاری وی را در یزد بدهم. آنگاه گوشی را به خود وی داد. با اینکه به سختی میتوانست، خود را واداشت واضح صحبت کند. مثل گفتوگو در هفتههای گذشته از من پرسید آیا آن خانه مناسب ایرانشناسان را که دنبالش بودم، یافتم؟ پاسخی که داشتم مایوسکننده بود اما با سوالش به ذهن من خطور کرد که میخواست در آن خانه چشم از جهان فرو بندد. از من قول گرفت که کتاب «جفرسون و کوروش» را چاپ کنم. خواست بروم برادرش را ببینم. خبرهای اصفهان وی را ملتهب کرده بود زیرا لحنش مانند چند سال پیش بود که داشتیم برنامه سفر به اصفهان را ترتیب میدادیم. وی گفت که دوباره خبر رسیده در اصفهان با خاکسپاریاش مخالفت شده. از من خواست که برایش ترتیب خاکسپاری در یزد را دهم. این وقایع از عشق او به ایران نکاسته بود. ایران را دوست میداشت و هنوز آرزویش آرامیدن در ایران بود. آن وقت بحث و کشمکش با مخالفان در اصفهان نبود. با یکی از دوستان یزدیام، جمشید وزرا، تماس گرفتم و موضوع را مطرح کردم. با دو نفر از دوستان ایرانی در اینجا که در امور سیاسی و تاریخ معاصر محقق هستند موضوع را در میان گذاشتم. اظهارات مفیدی کردند. یکی از ایشان مرا مطلع کرد که در برخی رسانههای تندروی ایرانی، عکس «ریچارد فرای» و دیگر ایرانشناسان را انداخته و به آنان لقب «جاسوس» دادهاند. دوست دیگر پیشنهاد کرد که میتوان «ریچارد فرای» را در آرامگاه مسیحیان در تهران خاک کرد. در این حین جمشید با کمک همسرش با مسوولان در ایران تماس گرفته بود. چند روز بعد مکان مناسبی در یزد برای «ریچارد فرای» فراهم کرده بودند.
با گذشت کمتر از دو هفته «ریچارد فرای» دچار درد بیشتری شد. وی در روز 26مارس ۲۰۱۴ وارد «کُما» شد و دیگر به هوش نیامد. «ریچارد فرای» ظهر روز بعد در گذشت. به دوستان و محققان و ایرانشناسان نزدیک این خبر تاسفانگیز را رسانیدم. یکی از دوستان ایرانشناس، لطف کرد و مرا با یکی از آشنایان که سالیانی از دیدنش گذشته بود و با مسوولان دولت در تماس بود در تماس گذاشت تا ترتیب انتقال به ایران و خاکسپاری داده شود. ورقهای رسمی برای خاکسپاری «فرای» در ایران لازم بود. ختم «ریچارد فرای» چند روز بعد در شهر «واترتاون»، مجاور کیمبریج برگزار شد و مجلس سوگواری روز بعد در هاروارد. پیکر او در سردخانه محل بر گزاری ترحیم منتظر است. بیشتر اعضای خانواده «ریچارد فرای» موافق با خاکسپاری در ایران چه در اصفهان، شیراز یا یزد هستند.
روزنامه شرق
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید