1393/3/4 ۱۳:۱۴
در آغاز فروردین سال ١٣٠٨ خورشیدی، در گزارش اوستای خود، جلد یکم یشتها نوشتهام: «هرچند که زبان ما پس از استیلای عرب با لغات سامی درآمیخته است، ولی ریشهی آریایی خود را نباخته و رشتهی ارتباطش با فرس (پارس باستان) و زبان اوستا و پهلوی از هم نگسسته است. بهجاست که در مدارس عالی ما تدریس فرس و اوستا و پهلوی معمول گردد؛ همانطوری که در مدارس بزرگ اروپا تدریس زبانهای یونانی و لاتینی که ریشهی السنهی مغربی است، معمول است. امید است که بهزودی دولت ما چند تن از پارسیان دانشمند اوستا و پهلویدان را به تهران جلب نموده، تحصیل این دو زبان را برقرار سازد و به ملیت ما روح تازهای بدمد...».
دیگر باره در برلن در دیباچهی جلد دوم یشتها در تاریخ یکم فروردینماه ١٣١٠ نوشتهام: «سزاوار است دولت ایران در میان شاگردانی که هر ساله از برایِ تحصیل به اروپا میفرستد، چند نفر را از برای تحصیل اوستا و پهلوی تخصیص دهد یا چند تن از دانشمندان اوستا و پهلویدان پارسی را از برای تدریس به تهران بخواهد...».
از آن تاریخ که چنین آرزوهایی داشتم، سی و نه سال و نیم میگذرد. در هنگام این سالها، دری از ایرانِ باستان به روی فرزندان میهن کهنسال ما گشوده گردید، کمابیش فروغی از روزگاران درخشان به دلها تابیدن گرفت و به کارنامهی نیاکان پارسا و پهلوان خود راه یافتند. امروزه در میان درسخواندگان و تربیتیافتگان ما کمتر کسی است که از روزگاران سرافرازی این مرز و بوم آگاه نباشد و از زبانهای دیرین ما چون اوستایی و پارسی باستان و پهلوی چیزی نخوانده و یا دستکم چیزی نشنیده باشد.
آنچنانکه امیدوار بودم، اکنون در همهی دانشگاههای ایران، زبانهای باستانی آموخته میشود؛ هر چند با کموکاست فراوان، باز جای شادمانی و سپاسگزاری است که روزنهای نمودار شده، امید میرود که رفتهرفته از پرتو استادان دانا و آزموده، این کموکاست از میان برود و جوانان ما آنچنانکه باید به زبانهای دیرین پدران خود راه یابند و به سرچشمههای زبان بومی خود رسند و از آن آبشخورهای باستانی به «پارسی» جان و توانی دهند و هم به میانجیِ کارنامهی درخشان خویش، رازی از آنهمه رستگاری و کامیابی بر آنان گشوده شود.
زبان بومیما، پارسی، باید از این تنگنا بهدرآید و بیش از این دست دریوزگی به سوی خوان ناچیز دیگران نبریم و کار را به جایی نرسانیم که در نوشتههای ما جز «است» و «نیست»، دیگر نشانی از یک زبان کهنسال آریایی ما دیده نشود:
نه ایران و نه ترک و تازی بود سخنها به کردار بازی بود
نیازمندیهای پارسی نو، باید به دستیاری پارسی میانه (پهلوی) برکنار شود، اگر نشد، به پارسی باستان روی آوریم؛ هر چند که از این زبان بیش از پانصد - ششصد واژه در سنگنبشتههای پادشاهان هخامنشی، به جای نمانده است.
از این دو زبان باستانی گذشته، زبان اوستایی که یکی از زبانهای دیرین کشور ماست، بسیاری از نیازمندیهای ما را برکنار خواهد کرد. اگر از هیچ یک از این زبانها واژهای را که جویا هستیم، نیافتیم، سانسکریت که یکی از زبانهای کهنسال برادران آریایی ماست، به داد ما خواهد رسید. سانسکریت به ما بیگانه نیست؛ آن را خواهر زبانهای اوستایی و پارسی باستان خواندهاند. شک نیست که روزی ایرانیان و هندوان با هم میزیستند و از یک زبان و آیین برخوردار بودند.
بیش از هر چیز باید به زبانی بپردازیم که پیش از پارسی نو، زبان نیاکان ما بوده و آن پارسی میانه است. پارسی نو فرزند پارسی میانه است و پارسی میانه فرزند پارسی باستان است.
همهی اینها در بُن گویشی بوده است در پارس، سرزمینی که از آنجا هخامنشیان برخاستند و زبان زادگاهشان (دشت مرغاب) زبان همگانی کشورهای ایران گردید. همچنین پس از بهسرکارآمدن خاندان ساسانی در آغاز سدهی سوم میلادی که از همان سرزمین پارس (استخر) بودند، دیگرباره زبان آنجا که همان زبان ساده شدهی روزگار هخامنشی است، زبان همگانی کشورهای ایران گردید. این پارسی میانه را امروزه پهلوی نامند و به پارتها بازخوانند. پارتها یا اشکانیان را که گروهی از ایرانیان خاوری هستند، گویشی بوده بسیار نزدیک به گویش جنوبی ایران و نمونهای از آن در سنگنبشتههای نخستین پادشاهان ساسانی نیر به جای مانده است.
پارتها که پیش از ساسانیان در هنگام ۴۷٦ سال فرمانگزاران ایران بودند، زبانشان که پهلویک باشد، در کشورهای ایران رواج داشت. پس از سپریشدن روزگار آنان، زبان جانشینان آنان رواج گرفت. این نامه که فرهنگ پهلوی خوانده شده، واژه نامهی پارسی میانک است؛ زبانی که پیش از دستیافتن تازیان به ایران و چندی پس از آن، زبان نیاکان ما بود.
خوشبختانه این نامه که همه چشم به راه آن بودیم، گردآوردهی دوست گرامی و دانشپژوه من دکتر بهرام فرهوشی است؛ کسی که سالهای بلند در تهران و پاریس از ایرانشناسان نامور، زبانهای باستانی ما را آموخت. نامهایست نمودار زبان دیرین پدران ما و گویای کار و کوشش یکی از فرزندان پاکنهادی است که با مهر سرشار و آویزش فراوان، رنج چنین کار دشواری را بر خود هموار ساخت. از خدا خواستارم هماره او را کامیاب و از بخشایش ایزدی خود برخوردار دارد و به انجام اینگونه نامههای سودمند دلگرم سازد.
خوب است یادآور شوم که این فرهنگ پهلوی، پس از یک «فرهنگ پهلویک» که در روزگار ساسانیان نوشته شده، به دست فرزندان این مرز و بوم سپرده میشود. «فرهنگ پهلویک» دستکم بایستی هزار و سیصد سال پیش نوشته شده باشد. در این نامهی بسیار کوچک و گرانبها که از پیشامدهای سهمگین رهایی یافته به ما رسیده است، هزار و سیصد واژه برشمرده شده است؛ همانند فرهنگ کوچک دیگری است که آن هم یادگاری است از روزگار ساسانیان و در آن هزار واژه اوستایی به ٢٢۵٠ [دو هزار و دویست و پنجاه] واژهی پهلوی (پارسی میانک) گردانیده شده است و فرهنگ «اوئیم» Oim خوانده میشود.
در «فرهنگ پهلوی» واژههای "آرامی" که "ازوارش" یا "هزوارش" خوانده میشود، به واژههای ایرانی یا پارسی میانک گردانیده شده است، چون: منا-ختای، ارتا-زمیک، میا-آب، تورا-گاو، لهما-نان، بسرا-گوشت، ملکا-شاه، جمنا-اشتر، توما-سیر، کلبا-سگ و جز اینها.
این واژهها دستهبندی شده و در هر در (=باب) یک رشته واژه که با هم پیوستگی دارد، یاد گردیده است: در یکم، نامهای خدا و مینویان؛ در دوم، گیتی و آنچه از آن است چون خاک و شهر و خانه؛ در سوم، در آب و رود و زره و جوی و جز اینها؛ در چهارم در دانهها و میوهها؛ در پنجم، در خورشها و آشامها، همچنین است درهای دیگر این فرهنگ. نام نویسندهی این فرهنگ به ما نرسیده است و نه زمان گردآوردندهی آن یاد گردیده است، اما بیگمان فرهنگی است از روزگار فرخندهی ساسانیان. چند نامهی دیگر پهلوی که از نوشتههای دینی زرتشتی به شمار نمیآید، همه از روزگار خود ساسانیان است؛ یعنی از هنگامیاست که هنوز میهن ما گرفتار آسیب جدی نشده بود. از آن نامههاست: درخت آسوریک، ایاتکار زریران، ارتخشیر پاپکان، خسرو کواتان، و ریتک، چترنگ نامک، ماتیکان هزار داتستان، شترستانهای ایران. شترستانها (= شهرستانها) نامهای است که در آن برخی شهرها و بنیادگذاران سنتی آنها یاد گردیده است. شک نیست که این نامه از روزگاران ساسانی است، پس از آن شهر بغداد به آن افزوده گردیده و در پارهی ٦١ گفته شده: «شترستان بگداد ابو گافر جگون شان ابو دوانیک خواننت کرت». باید به یاد داشت که پس از چیرهشدن بیگانگان به ایران، مردم این سرزمین چنان گرفتار شده بودند که جز رهاندن خود، آرزوی دیگری نداشتند. رویآوردن گروه انبوهی از آنان به چین و هند به همین امید و آرزو بود و یک رشته از نامههای دینی که در نخستین سدههای اسلامی نوشته شده همه از برای این بوده که مردم را به آیین کهن دلگرم سازند، اما از بخت بد، شمشیر دشمن کارسازتر از پند و اندرز موبدان و هیربدان بوده. نامههای بسیاری در آن روزگاران سهمگین به زبان پهلوی دربارهی مزدیسنا نوشته شده و بسیاری از آنها پندنامه و اندرزنامه خوانده شده. در سر اینگونه نامهها باید دینکرت یاد گردد که از بزرگترین و سودمندترین نوشتههای پهلوی است؛ آنچنان که دشوارترین آنهاست. این نامه به دست آذر فرنبغ پسر فرخزاد در روزگار مامون خلیفهی عباسی (١٩٨-٢١٨ هجری) آغاز گردید. پس از فرنبغ فرخزادان، موبدی از همان خاندان به نام آذرپات پسر امیت (امید) آن را در روزگار خلیفه المعتمد عباسی (٢۵٦-٢۷٩ هجری) بهپایان رسانید. از این کتاب بسیار گرانبها بخش یکم و دوم از میان رفته است. یک نامهی دیگر گرانبهای پهلوی که به همین آذر فرنبغ فرخزادان بازخوانده شده «گجستک ابالیش» نام دارد. این ابالیش بد خوانده شده؛ باید عبدالله باشد. آذر فرنبغ در حضور خلیفه مامون با عبدلله (ابالیش) پلید (=گجستک) که زندیک (زندیق) یا پیروان آیین مانی بوده، به مباحثهی دینی پرداخت و او را شکست داده، مایهی حشنودی خلیفه گردید.
«بندهشن» یا دین آکاسیه den akasih یکی دیگر از آن نوشتههای ارجمند پهلوی است و در آن از آفرینش گیتی سخن رفته است. این نامه به زبان پهلوی به جای دامدات که چهارمین نسک ازدسترفتهی اوستا است، به جای مانده است. «شکند گمانیک ویچار» در دومین نیمه از سدهی نهم میلادی نوشته شده. نویسندهی آن مردانفرخ، پسر اورمزدداد است. در این نامه دینهای اسلام و یهود و عیسویت و مانوی رد شده است. داتستان دینیک گردآورندهی منوچهر پسر گشنجم پسر شاپور، موبد بزرگ فارس و کرمان بود. خود گشنجم در حدود سالهای ٢۵٠ یزدگردی از سران و پیشوایان نامبردار بود. از پسرش منوچهر، گذشته از داتستان دینیک، نامهی سودمند دیگری به جای مانده که نامکیهای منوشچهر خوانده میشود و از پسر بزرگتر گشنجم که زاتسپرم نام داشت و از موبدان بزرگ سیرکان (در سی فرسنگی جنوب کرمان) بود، نامهی بسیار سودمندی در دست داریم که چیتکیهای زاتسپرم خوانده میشود. زاتسپرم موبدی بود آزادهمنش، با برادر کهتر خود منوچهر در سر بسیاری از آیینهای دینی سازشی نداشت. روایات پهلوی که یاد خواهم کرد از نوهی گشنجم است. پسر سوم گشنجم اشوهیشت Asavahist خوانده شده، او را پسری بود به نام همیت (؟) که نویسندهی روایات پهلوی است.
نوشتههای دیگر را که از پارسی میانه (پهلوی) به جای مانده در اینجا برمیشمریم تا دانسته شود از واژههایی که در این فرهنگ پهلوی گردآوری شده، از کجاست: پندنامک وزرک مهر، پندنامک زرتشت، اندرز پوریوتکیشان، اندرز اوشنرداناک، اندرز آذرپات مهر اسپندان، اندرز پیشینیکان، اندرز خسرو کواتان (انوشروان)، اردای ویرافنامه، شایست نه شایست، ماتیکان یوشت فریان، ماتیکان ماه فروردین روز خوردات، جاماسپ نامک، وچر کرت دینیک، مینوک خرت، نیرنگستان، هرپتستان، پتت ایرانیک (توبهنامه)، پتت آذرپاد مهراسپندان، آفرین شش گاهنبار، اودیهای سکستان (شگفتیهای سیستان)، سور سخن، پهلوی روایات، زند وهمن یشت، و جز اینها.
برخی از این نوشتهها بسیار کوتاه است. این نوشتهها برخی از سدهی پنجم و ششم هجری است؛ یعنی از روزگاری است که زبان پهلویِ روی به تباهی نهاده دیگر زبان رایج نبود و چندی موبدان آن را نگاه داشته بودند (آنچنانکه چندی در اروپا زبان لاتین را نگاه داشته بودند). زند وهمن یشت که باید در سدهی ششم هجری نوشته شده باشد پهلوی آن دگرگون شده و ساختگی است. نوشتههای دینی پهلوی که برشمردیم، رویهمرفته به ۴۴٦٠٠٠ واژه برآورد شده و نوشتههای غیردینی پهلوی رویهمرفته ۴١٠٠٠ واژه در بر دارد.
در میان نوشتههای پهلوی، گزارش (تفسیر) اوستا که زند خوانند، یکی از گرانبهاترین یادگارهایی است که از روزگار ساسانیان به جای مانده است. درست است که این گزارش پهلوی مانند خود متن اوستا آسیب فراوان دیده و بخش بزرگ آن در تاختوتاز تازیان از دست رفته است، آنچه از این گزارش به ما رسیده، یکی از آبشخورهای پاک زبان نیاکان پارسای ماست. گزارش پهلوی اوستا شاید هنگام پادشاهی بلاش یکم اشکانی (۵١-۷٨ میلادی) آغاز شده بود. آنچنانکه میدانیم اوستا در جنگ اسکندر و پس از آن در هنگام هشتاد سال فرمانگزاری جانشینان وی آسیب فراوان دید و پس از به سر کار آمدن پارتها در سال ٢۵٠ پیش از میلاد، دیگرباره ایران آزاد گردیده، از یوغ بیگانگان به در آمد و از پرتو همین پارتهای غیرتمند است که دین دیرین ایران نیز جانی گرفت و اوستای پراکنده و پریشان، گردآوری شد و از برای زبان کهنسال اوستا تفسیری نوشتند. ناگزیر این تفسیر به زبان رایج پارتها بوده که پهلوانی یا پهلوی (پهلویک) خوانده شده است. در سنت است، آنچنانکه در دینکرت آمده، نخستین گردآورندهی اوستا، بلاش است. چنین مینماید که از خاندان اشکانیان این بلاش یکم باشد. گزارش اوستایی که امروزه در دست داریم همه در زبان رایج روزگار ساسانیان است که خاورشناسان آن را از برای بازشناختن از پارسی باستان و پارسی نو، پارسی میانه نامند و خود مردم روزگار ساسانی زبان خود را پارسیک مینامیدند.
از هر یک از بخشهای اوستا که یسنا و ویسپرد و یشتها و خردهاوستا و وندیداد باشد، کموبیش گزارش پهلوی آنها هم به جای مانده که رویهمرفته ١۴١٠٠٠ واژه برآورد شده است.
در میان اینها گزارش پهلوی وندیداد بهتنهایی چهل و هشت هزار (۴٨٠٠٠) واژه برآورد شده است که چهارصد واژهی آن اوستایی است که در طی آن تفسیر از پارههای اوستایی به کار آمده است. چنانکه دیده میشود، گزارش پهلوی وندیداد، خود جداگانه یک نامه یا نوشتهی بزرگ پهلوی است و باید یکی از سودمندترین و کهنترین سرچشمههای زبان روزگار ساسانیان به شمار آید.
شک نیست که در سراسر روزگار ساسانیان کار گزارش اوستا پایدار بوده، در فرگرد چهارم وندیداد، در پارهی ۴٩ از مزدک بامداتان نام برده شده؛ کسی که آیین نو آورد و مایهی گمراهی مردمان گردید. مزدک همزمانِ قباد، پدر انوشیروان است و میتوان گفت تا پایان روزگار ساسانیان، تا سال سی و یکم هجرت موبدان و دانایان در کار گزارش اوستا بودند.
نام چند تن از این گزارندگان اوستا در خود گزارش پهلوی وندیداد از برای ما به جای مانده است. از آنان است گوگشسپ، ماهاهورمزد، ماهگشسپ، ماهوندات، مدیوماه و دیگران.
گزارش پهلوی وندیداد واژهبهواژه انجام گرفته؛ یعنی از برای هر یک از واژههای اوستایی یک واژهی پهلوی به کار رفته و بسا هم به چند واژه و جمله توضیح داده شده و گاهی هم گزارنده، آزادی جسته به شرح بیشتر پرداخته است. این است که در زمینهی پهلویشناسی از این گزارش گرانبها بینیاز نیستیم و هزارها واژهی پهلوی از همین گزارش به دست میآید. این گزارش نزد نویسندگان نامههای پهلوی نیز اعتباری داشت و بسا جمله و عبارت آن را در نوشتههای خود یاد کردهاند، از آنهاست در دینکرت، داتستان دینیک، نامکیهای منوشچهر، شایست نه شایست و جز اینها.
اینک رسیدیم به یک رشته از نوشتههای پهلوی که از خود پادشاهان خاندان ساسانی، در سنگنپشتهها به یادگار مانده است.
سنگنپشتههایی که از پادشاهان ساسانی به جای مانده از سدهی سوم و چهارم میلادی است.
از خود بنیادگذار شاهنشاهی این خاندان، اردشیر بابکان (٢٢٦-٢۴١ میلادی) و پسرش شاپور (٢۴١-٢۷٢) و از نرسی (٢٩٢-٣٠١) آنچنانکه از برخی دیگر از شهریاران این خاندان یادگارهایی در نقش رجب و نقش رستم و حاجی آباد و غار شاپور و طاق بستان به جای مانده است.
این یادگارها از نخستین پادشاهان ساسانی به سه زبان کندهگری شده: پهلوی اشکانی یا پارتی، پهلوی ساسانی یا پارسیک، یونانی. شاهنشاهان هخامنشی نیز نپشتههای خود را به سه خط میخی و به سه زبان به جای گذاشتهاند: پارسی باستان، بابلی، ایلامی [عیلامی].
در میان سنگنپشتههای ساسانی، نپشتهای که از شاپور در حاجیآباد و در کعبهی زرتشت مانده، بزرگتر و مهمتر از همه است و این یادگار از دومین شاهنشاه ساسانی همانند سنگنپشتهی داریوش، سومین شاهنشاه هخامنشی است در بغستان (بیستون).
چهار سنگنپشته از کرتیر Kartir، موبدانِ موبد ایران در روزگار شاپور و بهرام دوم، به جای مانده: یکی در نقش رجب و دیگری که بلندتر است در کعبهی زرتشت در زیر نپشتهی شاپور، سومی و چهارمی در نقش رستم و سرمشهد به جای مانده است. همچنین سرمشهد، سنگنپشتهای از بهرام دوم (٢۷۵-٢٩٢)، پنجمین شاهنشاه ساسانی در بر دارد و یک سنگنپشته بزرگ نیز از شاهنشاه نرسی در پایکولی Paikuli به یادگار مانده و آن امروزه بیرون از مرز و بوم ایران، در سرزمین کردنشین عراق کنونی است، در جنوب شهر سلیمانیه.
نگفته خود پیداست که این سنگنپشتهها که از خود شهریاران دودمان ساسانی به جای مانده تا چهاندازه گرانبهاست و گواه درست و استواری است برای زبان ایران پیش از اسلام، همچنین نپشتههای کرتیر - موبدان موبد زرتشتی که هماورد سرسخت آیین مانی بود- همان ارزش زبانی را دارد.
در اینجا بهجاست یادآور شوم: مانی که خود را خاتمالنبیین و بودا و زرتشت و عیسی را پیغمبران و رهبران پیش از خود میدانست، در سال ٢۴٠ میلادی به پیغمبری برانگیخته شد، یکی از نامههای دینی او که شاپورگان خوانده شده در سالهای آغاز سدهی بیستم میلادی از زیر ریگ تورفان (ترکستان شرقی چین) بهدرآمده، این نامهی بسیار گرانبها یادگار شایانی است از پارسیک یا زبان روزگار ساسانیان. در این نامه هیچ گونه زوارش یا اوزوارش و هوزوارش که ایدئوگرام idéogramme باشد به کار نرفته است؛ به جای آنها خود واژههای پارسیک آورده شده است. این ایدئوگرامها همان واژههای آرامی است که ابن الندیم در الفهرست گفته: «ایرانیان را هجایی است که آن را زوارشن گویند و آن در حدود هزار کلمه است، آنها را مینویسند، اما به زبان نمیآورند، مثلن کسی که بخواهد گوشت بنویسد که در عربی "لحم" است "بسرا" مینویسد و گوشت میخواند».
آنچه ابنالندیم در سدهی چهارم هجری نوشته، درست است. همین واژههای بیگانهی آرامی است که پهلوی یا پارسیک را بسیار دشوار ساخته است؛ این است که شاپورگان نامهای که این ایدئوگرامها در آن به کار نرفته، یگانه نوشتهی پرارزشی است که از زبان نیاکان در روزگار ساسانی به ما رسیده است.
باید گفت اگر این واژههای آرامینبود و اگر الفبای نارسای پهلوی که آن هم از الفبای آرامی است، نبود، از برای ما پارسی زبانان، پارسی میانه یا پارسیک چندان دشوار نبود. آری زبان پهلوی با آنهمه سادگی که دارد، از این دو عنصر غیرایرانی بسیار سخت و دشخوار گردید و امروزه یک نوشتهی پهلوی را درستخواندن، هنری به شمار میرود.
نوشتههای پهلوی که از روزگاران ساسانیان به ما رسیده، از بخت بد بسیار کم است، از برای هنگام چهار صد و بیست و پنج سال که دوران شاهنشاهی این خاندان است، آنهم از دورانی که مردمش از فرهنگ و دانش و هنر برخوردار بودند، این اندازه نامه و نوشته که برای ما به جای مانده، بسیار ناچیز است.
اینکه نوشتهاند بسیاری از نامههای ایرانیان را عربها به آب افکندند یا سوزانیدند، نه گزافه است و نه افسانه. به گواهی پیشینیان به فرمان خود خلیفهی دوم، نامههای مجوسان (زرتشتیان) که با قرآن سازگاری نداشت، باید از میان برود. گذشته از اینکه نزد عربها آثار کفر بایستی نابود شود! خود زمانه هم در نابودکردن آن نوشتهها بیگناه نبود. پس از چیرهشدن عرب به ایران، زبان و خطش نیز به زبان و خط ایرانی چیره شد؛ دیگر نامهای به خط پهلوی نگاشته نشد و پس از گذشتن سالیان بلند، آن برگهای ناپایدار، ناگزیر مشتی خاک گردید و رهِ نیستی سپرد.
بهدستیاری بسیاری از دانشمندان ایرانی و عربزبان، نامهایی بسا از نامههای پهلوی به ما رسیده که امروزه از آنها، جز همان نام چیزی در دسترس نیست؛ از آنهاست خوتای نامک پهلوی که روزبه پسر داذویه معروف به ابنالمقفع آن را در سال ١۴٢ هجری به تازی گردانیده، خداینامه خواند. از آن پس خداینامهها یا سیرالملوکها و شاهنامههای گوناگون از روی همان خداینامه ابن مقفع ساختند. یکی از آنها شاهنامهی منثور ابومنصوربن عبدالرزاق توسی است که در نیمهی سدهی چهارم (٣۴٦ هجری) نگارش یافت. همین شاهنامهی ابومنصوری است که نخست دقیقی و پس از وی فردوسی به رشتهی نظم کشیده و به نام شاهنامه، یک شاهکار جاودانی برای ما به جای گذاشتند.
دیگر از نوشتههای گرانبها که از یک آبشخور پهلوی برخاسته، داستان ویس و رامین است که فخرالدین اسعد استرآبادی گرگانی آن را از یک داستان پهلوی به شعر فارسی روان و دلانگیز درآورده است. داستان ویس و رامین که از روزگار پارتها (اشکانیان) به یادگار مانده، در سال ۴۴٠ هجری از پهلوی به نظم فارسی درآمده است.
دیگر از نوشتهها که درخور یادآوری است، کلیله و دمنه است؛ نامهای که در روزگار ساسانیان، از سانسکریت به پهلوی گردانیده شده است. این نامه در سرزمین خود هند به زبان سانسکریت پنچتنترا Pancatantra پنج پند خوانده شده و به نام دو شغالی که با همدیگر گفتوگویی دارند. این کتاب را کرتکه و دمنکه Karataka Damanaka خواندهاند و در پهلوی کلیلک و دمنک شده و در فارسی کلیله و دمنه. در اینجا باید یادآور شوم، نامهی کوچک پهلوی که از آن نام بردم، چترنگ نامک (=شترنگ، معرب آن شطرنج) که ٨٢٠ واژهی پهلوی در بردارد، نیز از سرزمین هند است و در سانسکریت چتورنگه Caturanga خوانده شده که به معنی چهار اندام است: فیل، گردونه، سواره و پیاده.
بختیارنامه (راحه الارواح فی سرورالمفراح) سرگذشت بختیار نامی است که از بازماندگان رستم دانسته شده و آنهم در بن نامهای بوده به زبان پهلوی و از پهلوی به عربی و پس از آن از عربی به پارسی برگردانیده شده است. دربارهی این نامه باید یادآور شد که نسخهای از آن به نام بختیارنامه، نوشتهای است بسیار ساده و روان و دلکش و نسخهی دیگر که راحه الارواح فی سرورالمفراح خوانده شده، نوشتهای است بسیار سنگین و ساختگی و مانند خود نام کتاب چیزی است دلپاش یا دارویی که منشگشتگی آورد. سندبادنامه نوشتهای است که مسعودی در مروج الذهب و ابنالندیم در الفهرست آن را از داستانهای هندی یاد کردهاند؛ آن هم مانند کلیله و دمنه از سانسکریت به پهلوی درآمده و از این زبان به تازی گردانیده شده و در سدهی چهارم هجری در روزگار سامانیان به پارسی گردانیده شده است.
از آنچه گفته شد بهخوبی پیداست که پارسی میانه آنچنان از میان نرفته که هیچ گونه نام و نشانی از خود در پارسی نو که زبان کنونی ماست به جای نگذاشته باشد؛ چیزی که هست باید کارنامهی روزگار ساسانیان را بهتر بشناسیم و به زبان مردم آن زمان بهتر آشنا شویم تا دریابیم که رشتهی پیوند ما هنوز هم نگسسته است. بنیاد پهلوی و پارسی یکی است و هر دو از یک سرچشمه آبیاری شدهاند و باید زبان ما از همان سرچشمهی جاودانی شاداب و خرم بماند.
پورداود
تهران، تیرماه ١٣۴٦ خورشیدی
برگرفته از پیشگفتار كتاب فرهنگ زبان پهلوی كه «استاد ابراهیم پورداوود» (رویهی سه تا چهارده) در تیر ماه سال ١٣۴٦ خورشیدی بر فرهنگ زبان پهلوی به کوشش «دكتر بهرام فرهوشی» مینویسد.
فرهنگ زبان پهلوی / تألیف بهرام فرهوشی - تهران: دانشگاه تهران
ایران بوم
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید