1393/2/7 ۰۹:۵۷
گفته شد که من در نقد خود شخص را تحقیر میکنم. تحقیر بهمعنای کوچکشمردن شخصیت فرد است؛ گفتن اینکه کسی انگلیسی نمیداند یا متنهایی را که درباره جامعهشناسی متفکران مسلمان خوانده نفهمیده، نه تحقیر شخص بلکه یک امر واقعی است. در همه دانشگاههای معتبر ممکن است استادان رساله یا مقالهای از شما را بخوانند و بگویند نفهمیدید. من در نقدم دهها مورد از ترجمهها را آوردهام و توضیح دادهام که چرا اشتباه است. این شخص تحقیر نشده بلکه افشا شده است. کسی که چنین چیزی را تحویل جامعه عام کتابخوان میدهد و بابت آن پول میگیرد اشتباه کرده است و قابل شکایت حقوقی هم هست. ناشر کتاب هم مقصر است که چنین کتاب غلطی را تحویل مردم میدهد.
گفته شد که من در نقد خود شخص را تحقیر میکنم. تحقیر بهمعنای کوچکشمردن شخصیت فرد است؛ گفتن اینکه کسی انگلیسی نمیداند یا متنهایی را که درباره جامعهشناسی متفکران مسلمان خوانده نفهمیده، نه تحقیر شخص بلکه یک امر واقعی است. در همه دانشگاههای معتبر ممکن است استادان رساله یا مقالهای از شما را بخوانند و بگویند نفهمیدید. من در نقدم دهها مورد از ترجمهها را آوردهام و توضیح دادهام که چرا اشتباه است. این شخص تحقیر نشده بلکه افشا شده است. کسی که چنین چیزی را تحویل جامعه عام کتابخوان میدهد و بابت آن پول میگیرد اشتباه کرده است و قابل شکایت حقوقی هم هست. ناشر کتاب هم مقصر است که چنین کتاب غلطی را تحویل مردم میدهد. وقتی من نقد میکنم جمله انگلیسی یا زبان اصلی آن را آوردهام و گفتهام معنای این کلمه این نیست. یکی از ایرادهای دکتر قادری این بود که من راجع به ماوردی صحبت کردم ولی فکر نکردم شاید کتابهای دیگری هم داشته باشد. اتفاقا اولین ارجاع در زبان فارسی به کتابهایی غیر از «احکامالسلطانیه» ماوردی متعلق به من است. وقتی گفتم او شریعتنامهنویس است زمانی بود که ماوردی بهعنوان افضلالقضات، سفیر خلیفه در دوران آلبویه بود و کتاب احکام السلطانیه شناختهشده بود. چهار کتاب بعدی که درباره سیاستنامهنویسی است و تحتتاثیر آثار ایرانی است، پس از اینکه در کشورهای عربی چاپ و شناخته شد، در کتاب خواجه نظامالملک طوسی به آنها استناد کردم. گفتم تابهحال او را بهعنوان شریعتنامهنویس صرف آورده بودم اما بر تحلیل اول خودم و توضیح نظریه اولیهام تخصیصی وارد میکنم و آن این است که ما در ایران نه تنها شریعتنامهنویس نداریم بلکه حتی عربهایی همچون ماوردی که در منطقه فرهنگ ایرانی بودند هم نمیتوانند ایرانی فکر نکنند. (ماوردی اهل بصره است که در خدمت خلیفه است). در آنجا بحث نه بر سر خلافت بلکه بر سر وزارت است و وزارت یک بحث ایرانی است. در اینجا بحث نظام حکومتی ایرانی است. کار علمی یعنی دقت. اینکه امروز چشممان را میبندیم و همینطور حرف میزنیم علتش این است که دیگر نه تمدن داریم نه فرهنگ و فقط حرف میزنیم. گفته شد با منابع با خشونت برخورد میکنم. این در حالی است که در کشورهای اروپایی به دانشجو میگویند چرا متن را شکنجه ندادید؟ چرا حرفش را بیرون نکشیدید؟ «سیاستنامه» خواجه نظام اگرچه خود او در خدمت سلجوقیان است اما هیچجا درباره خلیفه صحبت نمیکند مگر به اعتبار اینکه آن خلیفه آدم درستکاری بود. مثلا اینکه خلیفه اول آدم خوبی بود و اهل عدالت. خواجه نظام معتقد است: «در هر عصری خداوند بندهای را از میان خلایق برگزیند و به او فره ایزدی بدهد و همه امور عالم را بدو باز بندد.» در همین جمله میتوان رد نظریه خلافت و نوعی از امامت اهل سنت را فهمید. یعنی خداوند فقط پیامبر را برنمیگزیند. این یکی از اصول فرهنگ ایرانی است که در آن تاریخ ملوک و پیامبران یکی است. در آغاز گفتم من خودم جزو مخالفان خودم هستم. معنای آن این است که بحث من نه ایدئولوژی است و نه در سودای قدرت و نه من در میان موافقان و مخالفان شرایط امروزی جایی دارم. در بحث علمی من آنچه مطلوب خودم هست را وارد نمیکنم. اطلاعات دقیق راجع به فقها اطلاعاتی است که بعدها و بهتدریج متوجه شدم و وارد بحث کردم، گرچه با بحث اولیه من نمیخواند. یک نظریه وقتی ارزشمند است که بتوان آن را به محکهای مختلف زد و دست آخر چیزی از آن باقی بماند. نظریه مهم، نظریه عامی نیست که شامل همه بشود و هیچ اشکالی نداشته باشد و همهچیز را توضیح دهد. طرح مساله ایران مساله مهم نظریه من است. 30سال از داستان گذشته است. تازه این 30سال فعالیتی است که همچون کوه یخی است و بخشی از آن پنهان است. 15-10 سال قبل از آن نیز این طرح را در ذهن داشتهام. راهی طولانی آمدهام و نظریهام را به محکهای مختلفی زدهام. اشاره به کوزلک شد. بله من با او در برلین ملاقات کردهام. اما کسی جرات خواندن آثار او را ندارد. شاملو گفته «سفر سخت بود و جانکاه، اما هیچ کم نداشت.» من اضافه میکنم که «از ناجوانمردی هیچ کم نداشت.» هر ملتی جایی میایستد و پشتش را نگاه میکند تا ببیند از کجا آمده است؟ افق روبهروی او چیست؟ کسی که زیر پای خویش را نبیند فقط جلو و عقب را میبیند. نظریههای انحطاط نمیتوانستند مفاهیم کاملا جدید را بفهمند. در شرایط بحران تمدنی امروز باید مفاهیم را دریابیم. در مورد بسیاری از کلمات من میتوان مناقشه کرد. مثلا این کلمه بحران که مدام استفاده میشود، چیست؟ میتوان در مورد آن کتاب نوشت اما همین قدر که اجماع روی آن هست از آن استفاده میکنیم. هر چیز توضیحدادهنشده را نمیتوان ایراد یک نظریه دانست. بحث من این است که یک مفهوم اساسی را بگیریم و برمبنای آن نظریهای تدوین کنیم. ایرادها را هم قبول میکنم. یکی، دو مورد بوده که مراجعه کردهام و دیدم اشتباه است. این معنای کار علمی است. گفته شد پروژه من آنقدر باز است که بتوان موارد جدیدی را وارد آن کرد و آنقدر هم بسته است که تنها یک چیز را توضیح میدهد. این دو وجه یک استراتژی تحقیقی است. این یکی از اشکالات دکتر بستانی بود (چنانکه قبلا هم در مقالهای منتشر کردند) مبنی بر اینکه نسبت کارهای اولیه و کارهای اخیر روشن نیست. من گفتم مساله و ایراد مهمی است. برخی موضوعات در ذهن من بهتدریج روشن شده است اما آگاهی خواننده از این نکته مساله دیگری است. بحث من به خاطر نوعی شهود و حس از یک مساله از جایی شروع شده است. هر تئوری از چنین جایی شروع میشود، مثل ماجرای افتادن سیب و کشف جاذبه زمین. من چیزی را حس کرده بودم اما نمیدانم چیست. برای اینکه روشن شود شروع به تسخیر برخی ناحیههای آن کردم. اینکه متون اصلی اندیشه سیاسی در ایران چیست؟ این یک ناحیه است. بهتدریج ناحیههایی از آن را تسخیر و سعی کردم موضوع اصلی را (object) که علم روی آن استوار میشود، بیابم. آلتوسر از مفاهیم در عمل میگفت؛ یعنی هنوز به مفهوم علمی بدل نشده اما در عمل جواب میدهد. من ابتدا در این حد وارد کردم. طبیعی است که مخالفتها دیدم و به آنجا رسیدم که دیدم مجموع ایرادات در حد نتایجی نیست که من به آنها رسیدهام. من به منابع جدیدتر و مفاهیم دقیقتری در آن فاصله رسیده بودم که باید وارد میکردم. وقتی دست به کار شدم، دیدم نیاز به بازنویسی دارد. مطالبی از «زوال اندیشه» چاپ اول در نسخه دوم نیست. نسخه جدید که دوبرابر نسخه اولیه با منابع بیشتر است، اساس بحث است اما مفاهیم ناروشن روشنتر شده و کوشش اصلی من این بود که نشان دهم انسجام دوره دوم کارها با دوره اول چیست؟ این چیزی است که در حال انجام آن هستم و چند جلد آن احتمالا امسال چاپ خواهد شد.
گفته شد در جایی گفتهام خواجهنصیرالدین طوسی در نوشتن نظریه اخلاق جدایی نظر و عمل را در تاریخ ایران تثبیت کرد. این چیزی است که در کتاب «زوال اندیشه» آمده است. در جایی گفتم در سده دوم حکومت صفویان هم اتفاق دیگری افتاد. حال کدام درست است؟ هر دو درست است. تخصیصها زمانی وارد میشوند که یک نظریه وجود داشته باشد. زمانی که خواجهنصیرالدینطوسی اخلاق ناصری را نوشت و گفت «این را برای این نوشتهام که بدانید اخلاق چیست اما اگر عمل کردید و دچار گمراهی شدید من مسوول نیستم» به اعتقاد من او جدایی نظر و عمل را به وجود آورد. شاهعباس نیز عملی را انجام میداد و در جانشینان او شکاف دیگری بین عمل و نظر اتفاق افتاد و باعث سقوط صفویه شد. درست است، کتاب حجیم است ولی من مینگذاریهایی کردهام که خواننده غیرجدی آن را نخرد و نخواند. به اعتقاد من، شیوه حکومتی که در ایران وجود داشت اجازه نمیداد آدمی مثل شاهعباس دارای نظریه حکومتی باشد. پس او چه میکرد که دوره او دوره شکوفایی بود؟ توضیح دادهام که در عمل به الزامات سلطنت رسیده بود ولو اینکه تئوری نداشته باشد. این نکته مهمی در تاریخ اندیشه است. ارسطو معتقد است «فیلسوف کسی است که میتواند دانش خود را به فرزند خود و دیگران منتقل کند، اما کسی که دارای حزم و احتیاط است علم خود را در عمل بهکار میبرد اما نمیتواند به دیگری منتقل کند.» آنجا که «ملی» را در گیومه گذاشتم برای برجستهکردن نبود. گیومه برای وقتی است که ما مفهوم مهمی را به کار میبریم اما هنوز زمان آن نیست. در دوران جدید است که میتوان از آگاهی و منافع ملی حرف زد. چون این مفهوم جدید ظاهر شده است. ایراد دیگری هم گرفته شد مبنی بر اینکه من از غربیها تقلید میکنم. این بحث کهنهای است و راه به جایی نمیبرد. اینکه من مفاهیم خود را از غرب میگیرم، ایراد درستی نیست. مگر دیگران مفاهیم خود را از کجا میآورند. قضیه بر سر بهکارگیری مجتهدانه یک مفهوم است. آنها که گفتند من هگلی هستم مشخص است هگل را نمیفهمند. من هگل را از حفظم. جلو من نمیشود معلق زد. جای دیگری هم توضیح دادم که چرا هگلی نیستم، چون مفاهیم هگل را میگیرم همانطور که مفاهیم بسیاری از متفکران دیگر را میگیرم، اما مهم این است که با این مفاهیم چه میکنم؟
در خواجهنظامالملک گفتم بحث من ناظر به چیزی است که باید بتوان روزی آن را «پدیدارشناسی وجدان نگونبخت ایرانی» خواند. تمام ظرافت بحث که منتقدان متوجه نشدند، این است که انسان قرون وسطای مسیحی روی زمین زندگی میکرد اما گفته بودند موطن تو آنجاست. در زمین زندگی میکرد و به آسمان نگاه میکرد. این شکل از آگاهی وجدان نگونبخت نامیده میشود که من آن را گرفتم و ازآن خود کردم. آن را مثل جواهری و گوهری کار کردم و تغییرات دادم و الماسهای ریز و درشتش را جابهجا کردم و در قالب جدیدی آوردم. بهشوخی گفته شد مولانا چه ربطی به دوره انحطاط دارد؟ بله ربطی ندارد ولی اینها خوانش نیست بلکه استفاده از رگههایی از آگاهی در ظلمات تاریخ است که پیدا کردهام و درآوردهام و تراش دادهام.
نقد ایرادی ندارد اما بحث فلهای هم فایدهای ندارد. کار ما کار علمی است. من بحثی با کسانی که نمیخوانند ولی ایراد میگیرند، ندارم. فعل مقدمه کتاب مفرد متکلم است اما در متن کتاب از فعل جمع استفاده شده است. چون من حرف نمیزنم. بزرگان ما از زبان من حرف میزنند و من مترجم بزرگان ایران هستم. همه چیز مستند است، صفحهای وجود ندارد که دو،سه و گاهی تا 10زیرنویس نداشته باشد.
روزنامه شرق
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید