۹. علم بدون عمل؛ یعنی درخت بدون ثمر.
بار درخت علم ندانم مگر عملر با علم اگر عمل نکنی، شاخ بیبری
(همان: ۷۵۴)
۹. علم بدون عمل؛ یعنی درخت بدون ثمر.
بار درخت علم ندانم مگر عملر با علم اگر عمل نکنی، شاخ بیبری
(همان: ۷۵۴)
۱۰. به خوشگویی و فصاحت و سخنوری امروز مغرور مباش. حیات آدمی هدفی بس والا دارد که نباید خوشگویی و فصاحت را مانع وصول به آن هدف قرار داد.
امروز غرّهای به فصاحت که در حدیثر هر نکته را هزار دلایل بیاوری
فردا فصیح باشی تو در موقف حساب
گر علتی بگویی و عذری بگستری
مردان به سعی و رنج به جایی رسیدهاند
تو بیهنر کجا رسی از نفْسپروری
ترک هواست کشتی دریای معرفت
عارف به ذات شو نه به دلق قلندری
(همان)
۱۱. اگر جمال انسانی، پردهای نگارین و شفاف بر روی کمالش باشد، تاریکیها را به روشنایی مبدل میکند.
پاکیزهروی را که بوَد پاکدامنی
تاریکی از وجود بشوید به روشنی
گر شهوت از خیال دماغت به در رود
شاهد بود هرآنچه نظر بر وی افکنی
ذوق سماع مجلس اُنست به گوش دل
وقتی رسد که گوش طبیعت بیاکنی
بسیار برنیاید، شهوتپرست را
کش دوستی شود متبدل به دشمنی
خواهی که پایبسته نگردی به دام دل
با مرغِ شوخدیده مکن همنشیمنی
(همان: ۸۰۵)
بیت دوم در این ابیات، معنایی بسیار عالی در بر دارد. سعدی میگوید: اگر بتوانی از شهوتپرستی اعراض کنی و عالم هستی را از دیدگاه پاکیزه بنگری، همه چیز برای تو زیبا خواهد بود.
ابیات زیر از حکمتهای عالیۀ سعدی است که فُضلا غالبا آنها را حفظ میکنند.
شرف نفْس به جود است و کرامت به سجود
هر که این هر دو ندارد، عدمش بهْ که وجود
ای که در نعمت و نازی، به جهان غرّه مباش
که محال است در این مرحله امکان خلود
وی که در شدت فقری و پریشانحالی
صبر کن کاین دو سه روزی به سرآید معدود
(همان: ۷۹۳ـ۷۹۲)
البته مقصود، پریشانحالی و فقری است که بیاختیار انسان را احاطه کرده باشد.
خاک راهی که بر او میگذری، ساکن باش
که عیون است و جفون است و خدود است و قدود
این همان چشمة خورشید جهانافروز است
که همی تافت بر آرامگه عاد و ثمود
خاک مصرِ طربانگیز نبینی که همان
خاک مصر است، ولی بر سر فرعون و جنود
دنیی آن قدر ندارد که بدو رشک برَند
ای برادر که نه محسود بماند، نه حسود
قیمت خود به مناهی و ملاهی مشکن
گرت ایمان درست است به روز موعود
دست حاجت که بری، پیش خداوندی بر
که کریم است و رحیم است و غفور است و وَدود
از ثری تا به ثرّیا به عبودیت او
همه در ذکر و مناجات و قیامند و قعود
کرَمش نامتناهی، نعمش بیپایان
هیچ خواننده از این در نرود بیمقصود
پند سعدی که کلید در گنج سعد است
نتواند که به جای آورد الا مسعود
(همان: ۷۹۳)
در اینکه ملاک و محور آدمیت چیست و انسانیت انسان بر چه اصولی استوار است، ابیات معروفی دارد که شاید کمتر فرد مطلع از ادبیات فارسی باشد که آنها را نشنیده باشد. افراد زیادی هستند که اگرچه از معارف علمی بیبهرهاند، ولی این ابیات را حفظ کردهاند.
تن آدمی شریف است به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
(همان: ۷۸۹)
این مضمون را در جای دیگری نیز میبینیم:
صورت زیبای ظاهر هیچ نیست
ای برادر، سیرت زیبا بیار
(همان: ۷۲۴)
زیبایی و شرف انسانی مربوط به جان اوست که از مبدأ و کمال به وجود آمده و میتواند به سوی کمال حرکت کند.
اگر آدمی به چشم است و دهان و گوش و بینی
چه میان نقش دیوار و میان آدمیت؟
(همان: ۷۹۰)
اگر بنا باشد انسانیت انسان به همین اعضای ظاهری و جسمانی بوده باشد، بایست تابلوهایی که صورتهایی مافوق زیبا در آن میکشند، انسانتر بوده باشد. در میان اشقیای پلید تاریخ، زیبایانی مانند «نرون» وجود داشته است.
خور و خواب و خشم و شهوت شغب است و جهل و ظلمت
حَیَوان خبر ندارد ز جهان آدمیت
(همان)
بهراستی شما چه فکر میکنید؟ آیا فکر میکنید که این حیوانهای غوطهور در خور و خواب و خشم و جهل و آشوبگریها، میفهمند که انسانیت چیست و ارزشهای آن کدام است؟ سوگند به راز نهانی انسانیت که فقط خدا عظمت آن را میداند، این ظلمتپرستان عاشق خور و خواب و خشم، اصلا نمیدانند انسانیت چیست! نه اینکه اگر بخواهند بدانند، باز نخواهند دانست؛ نه، هرگز، زیرا معمولا اگر بخواهند بدانند، خواهند فهمید؛ ولی آمال و خوشیها و لذایذ و ناهشیاریها و تمایل به بیبند و باریهاست که آنان را به حال طبیعی خود رها نمیکند تا بفهمند که انسانیت به صورت زیبا و خور و خواب و خشم و شهوت نیست.
به حقیقت آدمی باش، وگرنه مرغ باشد
که همی سخن بگوید به زبان آدمیت
(همان)
زبان باز میکند، چنان با کلمات و آهنگ و قافیۀ خود بازی میکند که بینوا سادهلوحان، گمان میکنند که اولین فارغالتحصیل آموزشگاه «و علم آدم الاسماء کُلها»(بقره، ۳۱)، همین سخنور بیاطلاع از سخن و معنی است! اگر این سخنبازهای سخنباره نبودند، چگونه امکان داشت که غالب سخنانی که از همین آدمنماها صادر میشود، به بیمعنایی و یاوهگویی متهم شود آنهم به وسیله شخصیتی مانند جلالالدین مولوی:
راه هموار است و زیرش دامها
قحطی معنا، میان نامها
لفظها و نامها چون دامهاست
لفظ شیرین ریگ آب عمر ماست
(مولوی، ۱۳۸۲: ۵۱)
مگر آدمی نبودی که اسیر دیو ماندی؟
که فرشته راه ندارد به مکان آدمیت
(سعدی، ۱۳۷۶: ۷۹۰)
اگر تو از آدمیت برخوردار بودی، از قدرت بسیار بزرگی بهرهمند میشدی. این قدرت، با تکیه به قدرت لایزالی در انسان به وجود میآید که حتی از فرشتگان نیز بالاتر میرود. مگر نشنیدی:
بار دیگر از ملک پرّان شوم
آنچه اندر وهم ناید، آن شوم
پس عدم گردم عدم، چون ارغنون
گویدم کانّا الیه راجعُون
(مولوی، ۱۳۸۲: ۵۰۸)
در این صورت به اسارت شیطان درنمیآمدی و شیطان را مانند غرایز حیوانی درونی، با مدیریت خود طبیعی (نفس اماره)، بدون پذیرش اصلی و قانون بر خود چیره نمیکردی.
بدان که در تکاپوی «حیات معقول»، اصل این است که: مُتْ بالاراده تحْیی بالطبیعه. (زرینکوب، ۱۳۶۶، ج۱: ۱۹۸). با اراده بمیر (با اختیار، غرایز حیوانی خود را مهار کن و عقل و خرد و احساس برین را در وجود خود حکمفرما کن)، تا با طبیعت اصلی روح که پایداری و پایندگی است، به حیات جاودان نایل باشی.
رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند
بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت (همان)
اگر آگاهی به آیات عالم هستی شدت بگیرد و اگر گوش برای شنیدن آهنگ هستی تیزتر شود، اگر فهم برین معقولاتی بالاتر از این معقولات معمولی را دریابد، اگر محبت و داد و عشق بر کمال برین جوشیدن بگیرد و احساس و انجام تکلیف در حد اعلا، درونی آدمی را تصفیه و تهذیب کند، مسلم است که هیچ نقشی را در این نگارستان بزرگ نخواهد دید، مگر اینکه نقاشی مافوق ازل و ابد را که آن را نگاشته و آراسته است، خواهد دید. این همان مقام عالی عرفان مثبت اسلامی است که رئیسالموحدین، امیرالمؤمنین علی(ع) به آن نائل شده و فرموده است: «ما رأیْتُ شیْئاً الا و رأیْتُ الله قبلهُ و بعدهُ و معه و فیه: من ندیدم چیزی را مگر اینکه خدا را پیش از او، با او و بعد از او دیدم.» (فیض کاشانی، ۱۴۲۸ق، ج۱: ۴۹).
طیران مرغ دیدی تو ز پایبند شهوت
به در آی تا ببینی طیران آدمیت
(همان)
برای طیران در اوج قدس ملکوتی، رهاکردن دست و پای روح از زنجیر گرانبار شهوت لازم است؛ زیرا هر که در شهوت فرو شد، برنخاست. چاهی بس عمیق و هولناک و مهلک وجود دارد که شهوتش نامند. سرازیرشدگان این چاه را، جز ارادۀ ربانی خود آنان، هیچکس نمیتواند نجات دهد؛ زیرا:
در چهی افتاده کان را غور نیست
وآن گناه اوست، جبر و جوْر نیست
در چهی انداخت او خود را که من
درخور قعرش نمییابم رسن!
(مولوی، ۱۳۸۲: ۱۶۸)
با گرفتاری پای مرغ روح در چنگال شهوت، مبادا به حرکات و تلاشهایی که در زندگی طبیعی انجام میدهید، نام حرکت و تلاش و تکاپو و سفر بگذارید؛ زیرا پای در چنگال را، حرکات بال و پر، چه سودی دارد، جز خستگی و فرسودگی و استهلاک قدرت با تخیل حرکت؟ آدمی مادامی که از مبدأ هستی خود اطلاعی نداشته باشد و نداند که خداوندی که با کلمه «کُن» (باش) او را آفریده است و با کلمه «برو» او را در مسیر جاذبۀ کمال به حرکت درآورده است، نمیتواند خود را در این دنیا مسافر واقعی تلقی کند.
دگر گفتی: مسافر کیست در راه؟
کسی کو شد ز اصل خویش آگاه
(شبستری، ۱۳۷۷: ۶۰)
۳. حکمت عرفانیه در آثار سعدی
در آغاز این مبحث، حکمت عرفانیه را چنین توصیف کردیم که عبارت است از: حصول نور هستی در درون و نفوذ آن در روح آدمی که شایستگی لقاءالله و رضوانالله را در ایامالله به انسان میبخشد. چون در این مورد «گردیدن» مطرح است و ما واقعا نمیدانیم که سعدی با این همه معلومات و معارف انسانی که داشته است، چه مقدار و با چه کیفیتی از گردیدن بهرهمند شده است، لذا اتصاف سعدی را به حکمت عرفانیه مطرح نمیکنیم، بلکه سخنان نغز و لطیف او را در این موضوع بسیار با اهمیت میآوریم. نمونهای از حکمت عرفانیۀ سعدی:
الف) مرد ربانی در این دنیا هرگز احساس غربت نمیکند.
مرد خدا به مشرق و مغرب غریب نیست
چندان که میرود، همه ملک خدای اوست
آن کز توانگری و بزرگی و خواجگی
بیگانه شد، به هر که رسد آشنای اوست
کوتاهدیدگان همه راحت طلب کنند
عارف، بلا که راحت او در بلای اوست
(سعدی، ۱۳۷۶: ۷۸۷)
ب) «جمعی خدا را به طمع بهشت میپرستند، اینان سوداگرانند. جمعی دیگر خدا را به جهت ترس از جهنم، اینان بردگان زبونند. جمعی هستند که خدا را برای خدا میپرستند، اینان آزادگانند.» (علی بن ابیطالب(ع)، ۱۳۷۹: ۶۷۹).
قومی هوای نعمت دنیا همی پزند
قومی هوای عقبی و، ما را هوای توست
(سعدی، ۱۳۷۶: ۷۸۶)
ج) عرفان، آغازی دارد، ولی نهایتی بر آن متصور نیست.
خوشتر از دوران عشق ایام نیست
بامداد عاشقان را شام نیست
کام هر جویندهای را آخریست
عارفان را منتهای کام نیست
هر کسی را نام معشوقی که هست
میبرد، معشوق ما را نام نیست
(همان: ۷۸۸)
د) در رسالۀ «عقل و عشق» چنین گوید: «نقل است از مشایخ معتبر که روندگان طریقت در سلوک به مقامی برسند که علم آنها حجاب باشد، عقل و شرع این سخن را به گزاف قبول کردندی تا به قرائن معلوم شد که علم آلت تحصیل مراد است نه مراد کلی، پس هر که به مجرد علم فرود آید و آنچه به علم حاصل میشود، درنیابد، همچنان است که به بیابان از کعبه بازمانده است». (همان: ۸۸۹).
نظیر این مطلب را دربارۀ علم، یکی از بزرگترین متفکران مغرب زمین کانت چنین گفته است: «اسناد آغاز علم به خدا شوخچشمی است؛ ولی اینکه پایان علم خداست، حقیقت است.» آن علم که ممکن است حجاب باشد و نمیتوان آن را به خدا مستند کرد، انعکاسات محض نمودهای جهان هستی در ذهن است که جهان را از آغاز و انجام و هدف اعلای آن قطع میکند و میگوید: هستی و آنچه واقعیت دارد، همین است و جز این نیست؛ اما علمی که معلوم را، چون حقیقتی شفاف که مبدأ و مقصد خود را با کمال وضوح نشان میدهد، نه تنها حجاب نیست، بلکه آیینۀ تمامنمای حقیقت است و اسناد آن به خدا، نه تنها شوخچشمی نیست، بلکه همان نور الهی است که: یقْذفُهُ اللهُ فی قلب من یشاء: خدا آن را در دل کسی که مشیتش به او متعلق شود، میتاباند.
مشیت خداوندی به کسی متعلق می شود که زمینۀ لطف و عنایت الهی را در خویشتن آماده کند.
هـ) «حیرت از آنجا خاست که مکاشفت بی وجد نمیشود و وجد از ادراک مشغول میکند، سبب این است که موجب همین است که پختگان دم از خامی زدهاند و رسیدگان اقرار ناتمامی کرده و ملائکه ملأ اعلا به عجز از ادراک این معنی اعتراف نموده که «ما عرفْناک حق معْرفتک» (سعدی، ۱۳۷۶: ۲۹). پایان بیابان معرفت که داند؟ که رونده این راه را در هر قدمی قدحی بدهند و مستی تنگ شراب ضعیف احتمال. در قدم اول به یک قدح مست و بیهوش میگرداند و طاقت شراب زلال محبت نمیآرند و به وجد از حضور غائب میگرداند و در تیه حیرت میمانند و بیابان به پایان نمیرسانند».
البته این مطالب را که سعدی درباره حیرت مطرح کرده است، به تفکر و دقت بیشتری حیرت بر شش نوع یا شش درجه بسیار متفاوت تقسیم میشود. (جعفری، ۱۳۵۶: ج۶، ۶۴۳).
منابع:
جعفری، محمدتقی (۱۳۵۶). تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی جلالالدینمحمد بلخی، تهران: انتشارات اسلامی، ج۶٫
زرینکوب، عبدالحسین (۱۳۶۶). سر نی: نقد و شرح تحلیلی و تطبیقی مثنوی، تهران: علمی.
سعدی، مصلح بن عبدالله (۱۳۷۶). کلیات سعدی: گلستان، بوستان…، از روی قدیمیترین نسخههای موجود، به اهتمام محمدعلی فروغی، تهران: امیرکبیر.
شبستری، محمود بن عبدالکریم (۱۳۷۷). گلشن راز (باغ دل)، تصحیح مهدی الهی قمشهای، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.
نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی، تهران: لقمان.
فیض کاشانی، محمد بن شاه مرتضی (۱۴۲۸ق). عینالیقین الملقب بالانوار و الاسرار، تحقیق فالح عبدالرزاق العبیدی، قم: انوارالمهدی.
مولوی، جلالالدین محمد بن محمد (۱۳۸۲). مثنوی معنوی، به تصحیح رینولد ا. نیکلسون، تهران: هرمس٫
ــ (۱۳۸۷). کلیات دیوان شمس، به تصحیح بدیعالزمان فروزانفر، تهران: نگاه.
*سه شاعر (حافظ، سعدی، نظامی)
مؤسسه تدوین و نشر آثار علامه جعفری
منبع: روزنامه اطلاعات