در بیستمین سالمرگ کارل پوپر/ خسرو ناقد

به‌نظر نمی‌آید که امسال، در بیستمین سالمرگ کارل ریموند پوپر، طیف‌های روشنفکری خاصی در ایران، مانند دهه‌های 60 و 70 خورشیدی، به جدل و جدال‌های نظری درباره دیدگاه‌ها و نظریه‌های این فیلسوف نام‌آشنای اتریشی- انگلیسی بپردازند. در آن سال‌ها مناظره و مناقشه بر سر آرا و افکار پوپر دستاویز مباحث سیاسی شده بود.

 

به‌نظر نمی‌آید که امسال، در بیستمین سالمرگ کارل ریموند پوپر، طیف‌های روشنفکری خاصی در ایران، مانند دهه‌های 60 و 70 خورشیدی، به جدل و جدال‌های نظری درباره دیدگاه‌ها و نظریه‌های این فیلسوف نام‌آشنای اتریشی- انگلیسی بپردازند. در آن سال‌ها مناظره و مناقشه بر سر آرا و افکار پوپر دستاویز مباحث سیاسی شده بود.

پیداست که خواندن آثار فلسفی در زمان‌ها و مکان‌های مختلف و از سوی افراد گوناگون، به تفسیرهایی متفاوت دامن می‌زند و این امکان را به خواننده جست‌وجوگر می‌دهد که آن را دستمایه تفسیر زمانه خود کند. اما این به آن معنا نیست که از اندیشه‌ها و نظریه‌های این یا آن فیلسوف با هدف خاموش‌کردن یا بیرون‌راندن حریف سیاسی از صحنه سوءاستفاده کرد.

با نگاهی به آثار به‌جامانده از پوپر، می‌توان دید که او در عرصه‌های گوناگون، اما به‌هم‌پیوسته، اندیشه‌های خود را مدون کرده است: فلسفه علم، شناخت‌شناسی، فلسفه تاریخ، فلسفه اجتماعی و فلسفه سیاسی. اینکه آثار او در عرصه فلسفه سیاسی، بیشتر مورد توجه قرار گرفته است، امری است که خود پوپر نیز چندان از آن خشنود نبود. پوپر می‌گفت: «سیاست دلبستگی واقعی من نیست. آنچه بیش از همه موردعلاقه من است، طبیعت است و علوم طبیعی.»

نخستین و معتبرترین آثار او نیز در زمینه فلسفه علم و شناخت‌شناسی است. پرسشی که در همان اوان جوانی ذهن پوپر را به خود مشغول کرد چنین بود: اصولا چه زمانی می‌توان نظریه‌ای را علمی خواند؟ آیا آنچه به‌اصطلاح «سوسیالیسم علمی» خوانده می‌شود و پایه استدلال‌های مارکسیست‌ها بر آن استوار است، «علم» است؟ آیا این گفته اینشتین که اگر آزمایش‌ها صحت و درستی نظریه او را مورد تایید قرار نداده بودند، وی قادر نبود از آن دفاع کند، دلیل «علمی»بودن نظریه اوست؟ اصولا مبنای «علمی» و «شبه‌علمی»بودن چیست؟

پاسخی که او برای این پرسش‌ها می‌یابد چنین است: معیار علمی‌بودن یا غیرعلمی‌بودن نظریه‌ها، آزمون‌پذیری و ابطال‌پذیری آنهاست. معیار پیشنهادی پوپر که در طول بیش از نیم‌قرن بسط و گسترش یافت و استوار و پایدار شد، تحولی عمیق در تاریخ علم و فلسفه علم پدید آورد و سرآغاز پیدایش نظریه‌ای شد که «خردگرایی انتقادی» نام می‌گیرد و دامنه نفوذ آن تا فلسفه سیاسی و دنیای سیاست نیز گسترش یافت.

یکی از پایه‌های اصلی در نظریه «خردگرایی انتقادی» پوپر، مساله خطاباوری است. خطاباوری یعنی اینکه انسان به این باور دست یابد که به‌هنگام حل مسایل خویش و جامعه پیرامون خود خطاپذیر است و همواره امکان بروز اشتباه وجود دارد. بنابراین ما هرگز نمی‌توانیم به معرفت یقینی و شناختی مطلقا مطمئن دست یابیم. طلب اطمینان از راه استدلال مطلق که خواستی مربوط به عقلگرایی کلاسیک است، بنا را بر دست‌یافتن به معرفت یقینی می‌گذارد. این خواست، خیالی و آرمانی است و ما را به «ناکجاآباد» می‌برد؛ زیرا تحقق آن در حوزه امکانات بشر نیست. بنابراین باید آن را به کناری نهاد و در تعیین مقصدِ شناخت فروتنی پیشه کرد.

پوپر می‌گوید، ما هرگز نمی‌توانیم مطمئن شویم که آنچه را می‌دانیم و آزمایش‌ها و مشاهده‌ها و تجربه‌های ما بارهاوبارها درستی آن را ثابت کرده است، معرفتی یقینی است و در آینده همچنان درست و قابل دفاع باقی خواهد ماند. بهترین مثال در این مورد سیر تکاملی نظریه گرانش از نیوتن تا اینشتین است. او بر این نظر است که تمام دانش و معرفت ما «حدسی» است؛ یعنی تنها تقربی به حقیقت دارد، اما هرگز نمی‌توانیم مطمئن شویم که مطلقا درست و قابل اعتماد است. از این‌رو، ضروری است که نظریه‌های خود را همواره در بوته آزمون بگذاریم و آنها را در معرض نقد و سنجش قرار دهیم.

روش علمی، روشی انتقادی است که در پی تایید نظریه‌ها نیست، بلکه آزمون‌ها و تجربه‌هایی را می‌جوید که خطایابند و امکان ابطال نظریه‌ای را در خود دارند. از همین روست که اگر نظریه‌ای را هزاران شاهد و معلومات تایید کند، دلیلی بر آن نیست که از سنجش‌گری مداوم آن دست بکشیم و آن را «حقیقت جاوید» بخوانیم. با این‌همه، اندیشه پوپر بر جست‌وجوی بی‌وقفه حقیقت بنیاد شده است. او بر این نظر است که ما باید پیوسته در پی یافتن خطا در نظریه‌هایمان باشیم. کوشش ما در هر آزمونی در درجه اول باید یافتن خطاهایمان باشد و نه بزرگ‌نمایی موفقیت‌هایمان. از خطاهایمان بیاموزیم و در رفع آنها بکوشیم و از این طریق یک گام به حقیقت نزدیک‌تر شویم.

بی‌‌گمان شهرت جهانی پوپر بیش‌تر به‌خاطر انتقادهای عقلی و استدلال‌های استواری است که در معروف‌ترین اثرش، یعنی «جامعه باز و دشمنان آن»، در برابر انواع نظام‌های توتالیتاریستی به‌کار گرفته است. اما هدف کتاب، چنانکه خود نیز در مقدمه آن اشاره می‌کند، از این گسترده‌تر است؛ او یادآور می‌شود که «جامعه باز» تنها «اقتصاد بازار آزاد» نیست، بلکه با حقوق مدنی شهروندان و نیز با دولت طرفدار اصلاحات اجتماعی، پیوندی تنگاتنگ دارد. تنها وجود قوانین کافی نیست تا جامعه‌ای را «جامعه باز» بنامیم. برپایی دولتی حقوقی که پایبند به چنین قوانینی باشد، از تدوین خود قوانین مهم‌تر و دشوارتر است و از آن دشوارتر تحقق نظم حقوقی در سطح کشور است.

با این همه، پوپر «جامعه باز» را حد کمال جوامع بشری و «پایان تاریخ» نمی‌داند که از آن پیش‌تر نمی‌توان رفت؛ چنین تصوری با جوهر اندیشه او بیگانه است. برخی از جریان‌های سیاسی بیش‌تر بر جنبه دفاع از «جامعه‌باز» و خصلت ضدایدئولوژیک اندیشه‌های پوپر تاکید می‌کنند؛ در حالی که تاکید سوسیال دموکراسی بر جنبه اصلاحات اجتماعی آرای اوست.

بارزترین مشخصه پوپر تلاش موفقیت‌آمیز او در ارایه مفهوم و روشن نظریه‌ها و فرضیه‌هایش است. نوشته‌های او آنقدر روشن است که برای خواننده کتاب‌هایش بدیهی به‌نظر می‌رسد؛ تا جایی که گاه عمق آن از نظر پنهان می‌ماند. او اندیشمندان و روشنفکران را از بیان پیچیده و دشوار فرضیه‌ها و نظریه‌هایشان بر حذر می‌داشت. پوپر سخن گفتن و از همه مهم‌تر، نوشتن را امری پُرمسوولیت می‌داند؛ به این معنا که به‌گونه‌ای سخن بگوییم که اگر خطایی در سخنان ما دیدند، یا اگر در گفتارمان نادرستی‌هایی بود، بتوانند به آسانی آن را دریابند و نشان‌مان دهند.

او در جایی می‌نویسد: «هر روشنفکری مسوولیتی خاص دارد. او این امتیاز و فرصت را داشته است که تحصیل کند. در ازای آن به همنوعان خود (یا جامعه) مدیون است که حاصل و ثمرات تحصیل خود را به ساده‌ترین و روشن‌ترین شکل ممکن بیان کند. بدتر از همه وقتی است که روشنفکران می‌کوشند در مقابل دیگران تظاهر به پیامبری کنند و با سخنان مبهم و فیلسوف‌مآبانه، مخاطبان خود را تحت‌تاثیر قرار دهند. هر کس قادر نیست ساده و واضح سخن بگوید، بهتر آنکه سکوت کند یا همچنان به آموختن ادامه دهد تا قادر باشد سخنانش را روشن بیان کند.» پوپر همواره روشنفکران را به بردباری و فروتنی دعوت می‌کرد و هیچ آفتی را برای روشنفکران و اهل اندیشه، عظیم‌تر از فخرفروشی نمی‌دانست.

توصیه‌های پوپر به مخاطبانش آرمان‌گرایانه و ناکجاآبادی نیست، چه‌بسا بتوان آنها را عمل‌گرایانه خواند. او به مخاطبان خود می‌گوید: «بیشتر برای برطرف‌کردن عیب‌های مشخص بکوش تا برآوردن آرمان‌های مجرد! نیروی خود را در راه از بین‌بردن بدبختی‌های مشخص به‌کار گیر! با وسایل مستقیم برای ازمیان‌بردن فقر مبارزه کن! - مثلا تلاش برای تامین حداقل حقوق برای هر فرد. از راه ساختن بیمارستان‌ها و مراکز آموزش پزشکی، با شیوع بیماری‌ها مبارزه کن! با نادانی همان سان نبرد کن که با جنایت ستیز می‌کنی! اما همه این کارها را با وسایل مستقیم انجام بده! نگاه کن که چه‌چیز در جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کنی، بدترین بلای اجتماعی است و بکوش که مردمان را صبورانه قانع کنی که می‌توانیم از شر آن خلاص شویم! اما تلاش مکن که این هدف‌ها را به‌طور غیرمستقیم و با طرح‌ و تدارک آرمان‌هایی دور و جامعه‌ای به‌حد کمال، متحقق کنی. هر اندازه هم که خود را متعهد به آرزوی الهام‌بخش این آرمان بدانی، گمان ندارم که وظیفه توست تا در تحقق آن بکوشی، یا وظیفه توست که چشمان دیگران را به زیبایی آن آرمان بگشایی. به رویاهای جهانِ زیبایت اجازه مده که تو را از تیره‌بختی واقعی مردمانی که هم‌اکنون در میان ما رنج می‌برند، منحرف کند.» همه همنوعان ما حق دارند از ما کمک بخواهند؛ هیچ نسلی نباید فدای نسل آینده شود؛ قربانی آرمانی‌ای که شاید هرگز به آن نتوان رسید. کوتاه سخن: توصیه من این است که رنج و درد اجتناب‌پذیر انسان همچون عاجل‌ترین مساله سیاست عمومی عقلانی شناخته شود؛ حال آنکه طلب خوشبختی نباید به‌صورت یک مساله سیاسی در‌آید: جست‌وجوی خوشبختی را باید به ابتکارات شخصی واگذار کرد.

روزنامه شرق